دکتر حسین بابایی مجرد
عضو هیات علمی گروه مدیریت اسلامی پژوهشکده نظامهای اسلامی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
تحلیل الاهیاتی حکمرانی انقلاب اسلامی
مقدمه؛
خداوند در قران مجید از سه موضوع با واژه منت یا نعمت بزرگ که بر دوش انسان سنگینی میکند یاد کرده است: اول بعثت(آلعمران/۱۶۴)، دوم هدایت(حجرات/۱۷) و سوم حکومت(قصص/۵). نعمت بعثت برای هدایت و تعالی بشر بود تا او را از استضعاف به استخلاف کشانده و امر امامت و حکومت را به او محول کند که برانگیختگی ملت مسلمان ایران جلوهای از جلوات آن استخلاف است. آنچه اهمیت دارد این است که این موقعیت ارتقایی در برهههای مختلف تاریخ تحول و تطور بشری چگونه فهم و البته مسئلهمند شده است و برای مسئلهمندسازی موقعیت فوق کدام دانشها به اعتبار کدام پایگاه نظری اجتماع کرده و چگونه شناختی منتظم از آن موقعیت را ارائه دادهاند. مسئلهمندسازی موقعیت چالشبرانگیز انقلاب اسلامی، اساس تقویت بنمایهها و بنیانهای انقلاب است. مسئله یک ترم تئوریک است که موقعیتهای مختلف را از سویه و سوژهای برش میزند. انقلاب، قلب نفوس، قلب نظام سیاسی، قلب آرزوها و تمنیات، قلب اعمال، قلب اذهان، قلب بیان … و قلب و تحول همه چیز است؛ اما مشکلی که در این تحول و انقلاب وجود دارد آن است که شیطان در مقابل آرمانهای بزرگ القائاتی میکند “وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّي أَلْقَي الشَّيْطانُ في أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْکِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَکيمٌ“(حج/۵۲) و البته این تازه آرمان و امنیه است بُعد عمل که اساس است در ادامه امنیه و آرمان خواهد آمد. خداوند جزا را به عمل مستند میکند و نه امنیه “لَيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلَا أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ وَلَا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا”(نساء/۱۲۳). حال انقلاب اسلامی با آن آرمانها بزرگ تحولی چگونه با القائات شیطانی مواجه شد و چگونه آرمان را در ساحت تهاد و ابزار به عمل و اقدام مبدل ساخت؟ ابعاد این مدیریت تغییر در نظام سیاسی و اجتماعی پیشاانقلاب و تحلیل الاهیاتی آن میتواند کمی از پرسشهای ما را پاسخگو باشد.
در ارتباط به موضوع بحث یعنی تحلیل الاهیاتی انقلاب اسلامی با چند پرسش مهم مواجهیم:
- اولاً انقلاب اسلامی قبل از تحقق حکومت جمهوری اسلامی است پس چرا باید از حکمرانی انقلاب اسلامی گفت؟ در حالی که از حکومت فهم فرادست ـ فرودست / دستور ـ کنترل / تعذیب و تعزیر سخت و … میشود و در انقلاب اسلامی هیچکدام از این مختصات حاضر نبود چون تضامینی بر اجرای آنها وجود نداشت.
به نظر میرسد پارادایم ذهنی ما مشحون از رایحه نظم بوروکراتیک است. همه چشمها در مجالس به دنبال رییس است و همه اعتبارها بر اساس رابطه فرادست و فرودست توزین و توزیع شده است. نشانهشناسها خوب معنای بوروکراسی را در نظم اداری امروز کشور میبینند و خوب از نمادها به کشف نمودهای روابط فرمال و سلسله مراتبی میرسند. عبور از این تفکر بوروکراتیک مستلزم عبور معرفتشناختی از رویکرد عینیگرا به سمت رویکردی بین الاذهانی است تا از قِبَل این بینالاذهانیت بتوان امور مشترک بیناانسانی چون فطرت و عقل را درنوردید.
انقلاب اسلامی این مسیر بیناذهنیت را با ارجاع انسانها به مشترکاتشان پیمود و همگان را همعهد برای تغییر از مبدئی مشترک به سوی مقصدی مشترک فراخواند. فطرات انسانی را هشدار به رین(مطففین/۱۴)، ختم(بقره/۷)، طبع(نحل/۱۰۸) و دفن و دسیسه(شمس/۱۰) داد و ندای احیای آن نفوس را با حیات طیبه سر داد؛ همان حیاتی که جز با عمل صالح به دست نخواهد آمد “مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً”(نحل/۹۷) و بالاترین مراتب عمل صالح را جهاد در راه خدا معرفی کرد “من المؤمنين رجال صدقوا ما عهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر وما بدلوا تبديلا”(احزاب/۲۳).
- ثانیاً چرا باید تحلیل الاهیاتی از حکمرانی انقلاب اسلامی داد در حالیکه دست برای تحلیل اجتماعی، مدیریتی، سیاستی، فرهنگی، تمدنی، تاریخی و …. باز است؟
پدیدهای چون انقلاب را میتوان از منظر گسست روابط و عناصر قدرت سیاسی به نفع مناسبات و پیوندهای اجتماعی تحلیل کرد؛ یا به عنوان پاسخی به پرسش ماهیت نظم اقتصادی بهتر دانست؛ یا به مثابه فرم جدیدی از سیاستورزی برای تشبه به نظم جهانی تحلیل کرد و یا … همه این تحلیلها یا بهتر بگویم سوژههای معرفتی را میتوان برای توضیح پدیده انقلاب استخدام کرد اما حقیقت انقلاب اسلامی در ساحت حدوث و لاجرم بقا، حقیقت دینمئابانهاش بود و هر تحلیل دیگری غیر از این سوژه به کمال امکان توضیح انقلاب اسلامی را نخواهد داشت هرچند سایر مؤلفهها به عنوان متغیرهای مداخلهگر در تشدید و تضعیف این ساحت دینورزانه دخیلاند.
حرکت به سمت حکمرانی با اجتماع آراء و تجمع نفوس اتفاق میافتد اما عامل تفرقه نفوس از جهت کالبدی و معرفتی عدم تمسک به حبل واحد است”وَاعتَصِموا بِحَبلِ اللَّهِ جَميعًا وَلا تَفَرَّقوا” (آلعمران/۱۰۳) و “أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ”(شوری/۱۳). انقلاب میخواهد تمسک به دین به عنوان امری دلپذیر را تمهید و اعداد کند. می خواهد انسان را از بند هوی آزاد کرده، حلقات اتصال او از تفکر طاغوتی را بدرد و به حیات انسانی و الهی متصل کند “وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتي کانَتْ عَلَيْهِمْ” (اعراف/۱۵۷). آن عامل اتصال، آن عنصر ارتباطبخش و پیونددهنده همانا دین الهی است لذا تحلیل الهیاتی نسبت به انقلاب در جستجوی عامل قوام و دوام انقلاب یعنی دین راستین است.
- انقلاب اسلامی اصلیترین غرضش مداخله در مهمترین امر عمومی یعنی تدین مردم بود؛ اما چگونه میتوان دینداری را به عنوان امر عمومی تبیین کنیم که مداخله در آن را بتوان به معنای حکمرانی فرض کرد؟ اگر اسلامیت ساخته نشود جمهوریت چه معنایی خواهد داشت؟
خداوند اقامه دینش را به مؤمنان سپرده است “الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُور”(حج/۴۱) اما همین تمکن مؤمنان خود متوقف بر اقامه عامه است آنچنانکه حضرت علی(ع) میفرماید “إنّما عِمادُ الدِّينِ و جِماعُ المسلمينَ و العُدَّةُ للأعداءِ العامَّةُ مِنَ الاُمَّةِ” (نامه ۵۳ نهجالبلاغه)؛ اگر عامه ستون دیناند باید ستون را اقامه کرد و اقامه این ستون به تقویت بنمایههای آن است که این اقدامات تقویتکننده هم ناظر به بعد معنوی است که “وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ”(حشر/۹) و هم ناظر به بعد مادی است “وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا” (نساء/۵). اموال عامل قوام اجتماعی است و هرگونه اقدام سفهی در نسبت اموال عمومی عامل تضعیف پایههای نظام اجتماعی و زایلکننده تمکن جامعه ایمانی است. بنابراین انقلاب اسلامی اگر بر دین عموم مردم توجه دارد به نحو پیشینی بر مقدمات و ممهدات دینمداری اشعار دارد که تمکنداشتن بر اقامه دین است و این تمکن جز با اقامه عامه میسور نیست و هم نتیجه اقامه دین به نحو پسینی تقویت مجدد عامه برای تعقیب اهداف اجتماعی دین است هدف عدالت، هدف مواسات، هدف اخوت و …
- ثالثاً حال که غرضش در تعمیق دینداری عموم است سایر اغراض یک حکومت چگونه از رهگذر دینداری عموم متحقق میشود؟
یک دوگانه مهم از اول انقلاب اسلامی بلکه همچنان در افواه عموم و زبان متخصصین علوم مختلف در جریان است و آن دوگانه اسلامیت ـ جمهوریت است؛ توضیح اندیشمندان اسلامی در اول انقلاب در نسبت این دوگانه، ارجاع اسلامیت به محتوا و جمهوریت به قالب و فرم بود یعنی ذات و سرشت تمام اقدامات در نظام جمهوری اسلامی متکی بر معارف اسلامی است هرچند فرم تحقق این ذوات اسلامی متکی بر سازکارهای انتخابی عموم مردم است. اما هرچه جلوتر آمدیم با موارد متعددی مواجه شدیم که خواست و اراده حداقل بخشی از مردم در اموری موافق با قرائت رسمی و حاکم نظام نسبت به معارف دینی نبود و حتی این تفاوت و تهافت مستمسک دستاندازی برخی سیاستورزان برای رأیآوری بود. به نظر میآید ارجاع دوگانه فوق به فرم و محتوا حلال تعارضاتی که نوبهنو در مقام عمل ممکن است در کشور رخ دهد نبوده و نیاز به تقریرات دیگر در این ارتباط داریم. یکی از تقاریری که در این ارتباط وجود دارد واسپاری امور به عموم بعد از اقامه عموم است. یعنی جمهوریت پسااسلامیت؛ ابتدا باید عموم متربی به تربیت دینی شده و آنگاه امور جهت مشارکت ایشان واسپاری شود؛ هرچند این تقریر به ممشای امام راحل که تقویت بنمایههای دینی عموم را در گرو انتخاب ایشان هرچند اشتباه میدانست و مسیر اسلامیت را در تحقق جمهوریت میدید. اما مسیری که در عین حرکت طبیعی انتخابگری مردم علاوه بر یک عنصر مهم میشد که این حاصلجمع منجر به تحقق اسلامیت بود و آن عنصر دوم عنصر تربیت و هدایت بود. به نظر میرسد آیه إِنَّا هَدَينَهُ ٱلسَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرا وَإِمَّا كَفُورًا(انسان/۳) نه در مقام اتمام حجت که در مقام تربیت است؛ آنچه وظیفه پیامبر است بیان، تذکر، تبشیر، انذار و … است اما وظیفه امام هدایت، دستگیری، حرکتدهی و … است و حکومت اسلامی نیز چنین وظیفهای را بر عهده داشته و باید مسیر اهتدا را فراهم کند و حرکت هدایتجویانه عموم را تسهیل و کمهزینه کند.
- انقلاب اسلامی چگونه سیاستها و منویاتش را به کنش فردی و جمعی(اجتماعی) مبدل میکند؟ چگونه دغدغه خود را تعمیم میدهد؟ چگونه بافت و ساخت فکری فرهنگی مردم را مستعد پذیرش آرمانهای خود میکند؟
آنچه در انقلاب اسلامی بلکه هر جریان تحولی و اصلاحی اهمیت دارد تبدیل منویات ذهنی به خواست و اراده عمومی یه به تعبیری تبدیل سیاستها به کنشهای جمعی است. آنچه میتوانست عمل عموم را با ارجاع به خود مشترک، همافق و همپیکر کند معنایی جمعی، بینالاذهانی و مورد اتفاق عموم بود. این فرایند تسویه را هرچند قرآن کریم در نسبت کفار مطرح میکند “وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَوَاءً”(نساء/۸۹) اما مناطی که دست ما میدهد را میتوان در فضای ایمانی نیز تعمیم داد؛ گویا ایمان به باورها و معتقدات مشترک میتواند فرایند تسویه را تسهیل کند و انقلاب اسلامی در ذات و جبلت خود مسیر تقویت باورها را طی کرد؛ باور به مفاهیمی که در گذشته نیز در افواه و اذهان جاری بود که عنصر اراده بدان تعلق نگرفته بود اما انقلاب، ارادهها را متوجه آن مفاهیم کرد و کنشها را حول آن مجمتع ساخت. این مسیر را به نظر با فرایند مسئلهمندسازی میتوان به نیکی توضیح داد؛ مسئله یک ترم تئوریک است و حاکی یک منطق گفتمانی. مسئله است که واقعیت را از منظر یا مناظری که سوژههای مختلف دارند دیده و از همان ناحیه مسئلهمند میکند. انقلاب اسلامی کار مهمی که انجام داد دقیقاً آن جایی بود که موقعیتهای آشنا برای عموم را آشناییزدایی کرد و حساسیت آنها را نسبت به آن موقعیتها متوجه کرد. دانشها مختلف را برای توضیح و تبیین موقعیتها فراخواند و خود به تنظیم و تنسیق تفرقات معرفتی و عملی در نسبت آن موقعیتها نشست. وزن سوژهها را تعیین کرد و نوبت اظهارنظر هر یک را مشخص نمود و تاروپود معرفت و عمل متعاقبش را به یکدیگر تنید. در این مسیر همه حاضر بودند و همه احساس اثرگذاری کردند و همه برآیند این اجتماع را به خود اسناد دادند.
نتیجهگیری؛
انقلاب اسلامی را باید نوبهنو روایت کرد و فضای ذهنی عموم را نسبت به این پدیده، هیچگاه دچار خلأ نکرد که اگر چنین شود آنکه حضوراً در کوران جریان انقلاب نبود را باید حصولاً با روایتهای جعلی این پدیده به غایت مهم عصر حاضر مواجه دید. اما آنکه کدام منظر یا مناظر با کدام مهندسی و نظم بعضاً طبیعی و بعضاً هدایتشده باید مولد این روایتها باشند نکتهای است که بسیار حائز اهمیت است. ما بعد از انقلاب اسلامی شاید هیچگاه مثل اکنون با اهمیت پدیده روایتگری انقلاب اسلامی مواجه نبودیم. این جستار به منظری الاهیاتی سعی داشت فرمی از روایت انقلاب را ارائه دهد که جامع دین و دنیا شکل و معنا باشد؛ دوگانههایی که اساس سرشت انقلاب اسلامی را در تعقیب پاسخ به آنها بود و بنا داشت ناظران جهانی را با پاسخی نوین و دلپذیر از دوگانههای فوق آشنا کند. هرچند قوام برخی از پاسخها نیازمند گذشت زمان بیشتر و حتی در گرو پرسشگری ژرفتر است اما در ناصیه انقلاب اسلامی میتوان به روشنی بضاعت بر پرسشگری مطلوب و پاسخدهی متناسب را دریافت و همین ادراک توانمندی است که قلوب ناظران روشنضمیر را به توفیق انقلاب اسلامی گرم و متوجه کرده است.