به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، به مناسبت سالگرد درگذشت استاد فرزانه و با هدف بازخوانی پروژه فکری شهید مطهری در راستای نسبتیابی میان عقل و دین خبرگزاری مهر با حجتالاسلام و المسلمین علیرضا قائمینیا عضو هیأت علمی گروه معرفت شناسی و علوم شناختی پژوهشگاه به گفت و گو پرداخت. در ادامه متن کامل این گفتوگو از نظر میگذرد؛
* به عنوان مقدمه بحث بفرمائید آیا پرداختن به نسبت عقل و دین و تلاش برای توجیه عقلانی دین از مقتضیات دنیای مدرن است که ما را بر آن داشته درصدد توجیه عقلانی باورهای دینی درآییم یا اینکه ضرورتهای دیگری وجود دارد.
بحث از رابط عقل و دین یکی از مباحث بسیار مهم در حوزه فلسفه دین است و اگر نگوییم مهمترین بحث است به جرأت میتوانیم بگوییم یکی از مهمترین مباحث فلسفه دین است که از قدیم الایام مطرح بوده است. این بحث از زمانی مطرح شد که پیامبران آمدند و ادعاهایی مثل وحی و وجود خدا را مطرح کردند و طبیعتاً این پرسش برای بشر مطرح شد که باید چگونه و از چه راهی این باورها را بپذیریم. آیا با عقل میشود آنها را اثبات کرد یا نه؟ خب طبیعتاً اولین چیزی که انسان سراغ آن میرود عقل است.
بنابراین خود بحث یک مسئله دیرینه در تفکر بشر است و همواره در جامعه بشر مطرح بوده است ولی چیزی که امروزه خیلی به این مسئله اهمیت داده است این است که در دنیای غرب برخی فلاسفه ظهور کردند و ادعا کردند یا نمیشود با عقل، دین را اثبات کرد یا اثبات آن دشوار است. فلاسفه مدرن از زمان دکارت با این مسئله درگیر بودند و به کسی مثل هیوم صراحتاً این امکان را نفی میکرد که بشود عقاید مسیحی را با استدلالهای عقلی اثبات کرد. نهایتاً فیلسوفانی مثل هیوم و کانت آمدند الهیات طبیعی را در مسیحیت که معادل کلام عقلی است به شکست کشاندند. بعدها در این زمینه دیدگاههای دیگری پیدا شد. برخی آمدند و با همین فلاسفه همصدا شدند، برخی نیز آنها را نقد کردند و بر طبل عقلگرایی کوبیدند؛ برخی دیگر هم دیدگاههای دیگری مانند ایمانگرایی را مطرح کردند که صورتهای مختلفی از آن مطرح است. به هر ترتیب دیدگاههای متنوعی ظهور کرد و ادبیات بحث بسیار پیچیده شد ولی همانطور که اشاره کردم رابطه عقل و دین یک بحث مهم و دیرینه در فلسفه دین است که در دنیای جدید هم دیدگاههای رقیب بسیاری در این زمینه پیدا شده و هم منتقدان جدی پیدا کرده است.
*شهید مطهری پروژه فکری خودش را در همین مسئله دین و عقل متمرکز کرده بود و آثاری که از ایشان بر جای مانده است تماماً در پی توجیه عقلانی ابعاد مختلف دینداری است. میخواستم پیرامون جزئیات این پروژه توضیح بفرمائید و اینکه ایشان در این پروژه از چه روشی استفاده کرد و چه نوآوریهای نسبت به گذشتگان داشتند.
قبل از اینکه وارد بحث درباره دیدگاه شهید مطهری شوم بر این نکته تاکید کنم که در دورهای که شهید مطهری در آن زندگی میکرد همه این دیدگاهها مطرح نبود یا ترجمه نشده بود. مثلاً شما اثری از بحث ایمانگرایی را در دوره شهید مطهری نمیبینید و این بحث بعد از انقلاب در ایران مطرح شد هرچند در عالم غرب به صورت جدی مطرح شده بود. خیلی از انتقاداتی که به عقلگرایی به این معنا که دین پایه عقلی دارد وارد شده است، در آن دوره ترجمه نشده بود. بله، مطالبی از هیوم و تعدادی از فلاسفه اولیه دوره مدرن ترجمه شده بود ولی صورتبندی دقیقی در فضای علمی ایران پیدا نکرده بود.
گذار مطهری از عقلانیت فلسفی به عقلانیت چندضلعی
در مورد این پرسش که پروژه شهید مطهری در حوزه مباحث فلسفه دین چیست باید عرض کنم که من چند دوره برای این مسئله قائل هستم. به نظر من مهمترین پروژهای که شهید مطهری در حوزه مباحث دین و عقل داشته، بحث معنا و مفهوم دین در جهان جدید است که در ذیل آن این مسئله مطرح میشود که رابطه عقل و دین چگونه است. بنابراین من پروژه شهید مطهری را مساوی با بحث عقل و دین نمیدانم و پروژه اصلی ایشان را معنا و مفهوم دین در تفکر جدید بشر میدانم که خود این مسئله زیرمجموعههای مختلفی دارد که یکی از آنها رابطه عقل و دین است، خصوصاً رابطه عقل فلسفی و دین. از این جهت من قائلم دو دوره تفکر شهید مطهری را باید از هم جدا کرد یک دوره، دورهای که ایشان بر کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبایی پاورقیهایی زد و از قم به تهران مهاجرت کرد. در آن دوره ایشان مسئله اصلی که برایش مطرح بوده امکان و عدم امکان توجیه باورهای دینی بر اساس عقل فلسفی بوده است ولی رفته رفته دیدگاه ایشان توسعه پیدا کرد و به تدریج ایشان به یک نوع عقلانیت بسیار موسع منتقل شد که من اسم آن را عقلانیت چندضلعی میگذارم.
در این دوره دیگر بحث ایشان به ارتباط عقل فلسفی با دین محدود نمیشود بلکه ایشان عقلانیت با شعبههای مختلفی که دارد و در دنیای جدید میبینیم، مثلاً در حوزههای مختلفی مثل فلسفه، روانشناسی، انسانشناسی و …، همه این شاخهها را با هم در نظر میگیرد. به عنوان مثال ایشان بعضی جاها تلاش میکرد با نوعی عقلانیت انسانشناختی به توجیه باورهای دینی بپردازد و گاهی سعی میکرد با عقلانیت روانشناختی پایههای عقلانی دین را نشان بدهد و تبیین کند. لذا اگر بخواهم خلاصه عرض کنم در دوره اول ایشان خیلی محدود قضیه را دنبال میکرد و هنوز مباحث کلام جدید را به صورت جدی مطرح نکرده بود و ذهن ایشان سمت فلسفه بود ولی رفته رفته توسعهای در پروژهای ایشان به وجود آمد و بر اساس عقلانیت چندضعلی قضیه را دنبال میکرد. به هر ترتیب این تفاوتها بین دو دوره فکری ایشان وجود دارد.
متأسفانه در سالهای اخیر مرحوم مطهری را به ارسطویی بودن متهم کردند و اینکه ایشان عقل ارسطویی دارد و با عقل ارسطویی میخواهد دین را اثبات کند. به نظرم افرادی که این اتهامات را مطرح میکنند متوجه پروژه نهایی شهید مطهری نشدند. شما پروژه نهایی ایشان را در اسلام و مقتضیات زمان میبینید
از این جهت من با پروژه نهایی شهید مطهری موافقم که ما امروز نیاز به یک عقلانیت چندضلعی داریم و نباید خودمان را محدود کنم و صرفاً به بحثهای فلسفههای سنتی بپردازیم بلکه باید با یک عقلانیت موسعی قضیه را بررسی کنیم. چه بسا عقل فلسفی سنتی که در فلسفههای سنتی میبینیم در مقابله با انتقادات جدید کارآمد نباشد ولی عقلانیت چندضعلی که یک کار متکلمانه است به انتقادات پاسخ دهد. البته وقتی تعبیر متکلمانه را به کار میبرم به معنای نفی فلسفی بودن نیست ولی باید توجه داشت که این عقلانیت چندضعلی صرفاً به عقل فلسفی سنتی اکتفا نمیکند و فراتر از آن میرود و در نسبتسنجی میان دین و مباحث جدید از آن بهره میبرد.
متأسفانه در سالهای اخیر مرحوم مطهری را به ارسطویی بودن متهم کردند و اینکه ایشان عقل ارسطویی دارد و با عقل ارسطویی میخواهد دین را اثبات کند. به نظرم افرادی که این اتهامات را مطرح میکنند متوجه پروژه نهایی شهید مطهری نشدند. شما پروژه نهایی ایشان را در اسلام و مقتضیات زمان میبینید، در نظام حقوق زن در اسلام میبینید، در کتابها و سخنرانیهای متاخر ایشان مثل خدا در زندگی بشر میبینید. تحلیلهای ایشان در این آثار با تحلیلهایی که در اصول فلسفه و روش رئالیسم دارد خیلی فاصله میگیرد. لذا من قائلم مرحوم مطهری در پروژه نهاییاش که در دوره دوم تفکرش مطرح بود و در آن با مباحث کلام جدید شروع کرد به سمت عقلانیت چندضعلی گرایش پیدا کرد. این دوره دوم تقریباً به سالهای ۱۳۵۰ به بعد برمیگردد، یعنی همان دوره که ایشان در حسینیه ارشاد فعالیت گسترده داشتند. حتی نزاعی که ایشان با مرحوم شریعتی داشتند درست مورد باخوانی قرار نگرفته است. با توجهی به قرائنی که وجود دارد میتوان دریافت که دکتر شریعتی صرفاً یک نوع اگزیستانسیالیسم را در تفکر اسلامی مطرح میکرد که به یک معنا مخالف با تفکر متافیزیکی بود. در تحلیلهای دکتر شریعتی اثری از تحلیلهای فلسفی و عقلی به معنای عقلی محض وجود ندارد بلکه تحلیل ایشان جامعهشناسی و اگزیستانسیالیستی بود. در مقابل، شهید مطهری به خوبی دریافته بود که در نسبتسنجی میان دین و مسائل جدید نمیتوانیم متافیزیک و تفکر عقلی به معنای دقیق کلمه را کنار بگذاریم. من خواستم در این بخش به این نکته اشاره کنم که تفکر شهید مطهری باید در پروژه نهایی ایشان مورد بازخوانی قرار بگیرد و تحلیل شود.
*اگر شما در مقام قضاوت بنشینید و بخواهید این پروژه را داوری کند چقدر آن را موفق میدانید؛ یعنی شهید مطهری در مقام توجیه عقلانی دین و نسبت برقرار کردن میان دین و عقل چقدر موفق بودند و چه خلاهایی در کارشان قابل مشاهده بود؟
اولاً باید کار ایشان را نسبت به دوره خودشان از دوره کنونی و فضای معاصر جدا ساخت. قطعاً در فضای معاصر این کار ناقص است و نیاز به تکمیل دارد چون من اشاره کردم که بسیاری از مباحث فلسفه دین در دوره ایشان مطرح نبوده است. در عین حال ایشان در آن دوره قطعاً توفیق داشته و نسبت به مباحثی که مطرح بوده قرائت جذاب و قابل پذیرشی از دین ارائه داده است.
در عین حال باید دو چیز را از هم تفکیک کرد یکی روش ایشان و دوم تطبیقاتی که داشتند. طبیعتاً برخی تطبیقاتی که ایشان داشتند یا قابل نقد است یا اگر قرار است در فضای جدید دفاع شود نیاز به تکمیل دارد. با این حال به نظرم روش ایشان به بهترین روش است که در حوزه مطالعات دین باید با این روش جلو برویم یعنی با یک نوع عقلانیت چتدضلعی جلو برویم و حوزههای مختلفی که با تفکر دینی ارتباط دارد را بررسی کنیم و این حوزهها را ارتباطسنجی کنیم.
روش منحصر به فرد مطهری در برخورد با تفکر غربی
اساساً روش ایشان یک روش انتقادی و تحلیلی است. در خیلی جاها دیدگاههای فلاسفه غرب را نقد میکند و در مواردی از دل آن برخی مطالب را بیرون میکشد و با تفسیر خودش میپذیرد در عین اینکه برخی مطالب را هم رد میکند. این نحوه برخورد با فلسفه جدید منحصر به فرد است. شما در متفکران ما کسی مثل شهید مطهری نمیبینید که با غرب برخورد انتقادی کرده باشد. در میان متفکرانی که در دوره ما درباره غرب صحبت کردند برخی مثل دکتر سیدحسین نصر سنتگرا بودند. خب سنتگراها فقط سنت را قبول دارند و فلسفه جدید را مطلقاً قبول دارند. گروه دیگر هایدگریها بودند مثل دکتر فردید که آنها هم غرب را نقد میکردند ولی فلسفه اسلامی را هم مورد نقد قرار دادند. بعداً برخی نوگراها پیدا شدند که اساساً فلسفه سنتی را قبول نمیکردند و فلسفه جدید را مبنا قرار میدادند. در میان همه اینها روشی که مرحوم مطهری در پیش گرفت یک روش منحصر به فردی است. مرحوم مطهری مجسمه تفکر انتقادی است. ایشان تماماً به صورت منطقی بحث میکند و هر ایدهای را مطرح کنید نخست پایههای منطقی آن را مورد بحث قرار میدهد. در ضمن تلاش میکند خوب آن ایده را تحلیل کند و ببیند چه معنا و مفهومی میتواند داشته باشد و بعد در مقام نقد برمیآید و در برخی موارد آن ایده را میپذیرد و صراحتاً اعلام میکند که این بحث بحث خوبی است. کما اینکه ایشان بعضی جاها از تحلیلهای هگل استفاده میکند هرچند به تفاسیر قوی هگل دسترسی نداشته است.
کلاً روش ایشان یک روش مقبولی است. مرحوم مطهری جهتگیری به معنایی که سنتگرایان یا مدرنیسمها دارند ندارد و اگر جهتگیری دارد در ادامه بر اساس تحلیلهای منطقی پیدا میشود. روش ایشان روش تحلیل انتقادی است؛ یک نوع تلاش بیپایان برای فهم تفکر جدید و نسبت تفکر جدید با دین. از این جهت من به نظرم این تنها روشی است که یک متفکر معقول و منصف میتواند در دنیای مدرن بپذیرد. لذا به نظرم روش ایشان یک روش قابل پذیرش است هرچند ممکن است در برخی تحلیلها و در برخی آرا قابل نقد باشد.
عقلانیت چندضلعی و انفتاح نسبت به تفکر جدید که در اندیشههای شهید مطهری وجود دارد یک ویژگی مهم شهید مطهری است که باید سرلوحه متکلمان مسلمان امروزی قرار بگیرد. ایشان متکلمی است که با ابزار انتقادی پیش میرود، دنبال نقد است، دنبال فهم است. در عین حال طبیعی است محتوای مباحث ایشان در بعضی جاها قابل نقد باشد. البته باید توجه داشت که تحلیلهایی که ایشان داشتند پیوند خاصی با کتاب و سنت داشت که طبیعتاً نمیشود آنها را نقد کرد مگر اینکه انسان از دایره اسلام خارج شود. من اشاره کردم که ایشان عقلانیت چندضلعی داشت یعنی هم عقلانیت تحلیلی دارد، هم عقلانیت انتقادی دارد و هم عقلانیت متنی دارد یعنی تلاش میکند متن را بفهمد، آیات را بفهمد، پیامدهای آیات را برای دنیای مدرن بفهمد که از این جهت هم شهید مطهری منحصر به فرد است. در آثار علامه طباطبایی هم این جهتگیری بوده و ایشان هم از اندیشه علامه استفاده کردند ولی ایشان خیلی جلوتر رفت و یک عقلانیت متنی به معنای دنبال کردن معنا و مفهوم آیات در دنیای مدرن در حوزههای مختلف را پیش گرفت. به نظرم این کلیت مطلبی است که در این خصوص میشود راجع به ایشان گفت.
*یک مسئلهای که مسئلهای جدی است و برای خود من به عنوان یک دانشجو محل سوال است و وقتی درباره نسبت عقل و دین صحبت میکنیم حتماً پای این مسئله به میان کشیده میشود و شهید مطهری هم طبعاً با آن درگیر بود این است که وقتی ما رویکرد عقلانی به دین داشته باشیم و درصدد توجیه عقلانی دین باشیم یک جاهایی دچار تعارض میشویم و باید برخی گزارههای دینی را نقد کنیم و حتی کنار بگذاریم. این مسئله بازتابهای اجتماعی هم به همراه خواهد داشت کما اینکه شهید مطهری در کتاب حماسه حسینی با رویکرد تاریخی برخی باورها پیرامون عاشورا را نقد کرد و در مقابل برخی اتهامات نسبت به ایشان مطرح شد. فلاسفه گذشته هم این مشکل را داشتند چنانکه در مورد ابن سینا در بحث معاد جسمانی مشاهده میکنیم. میخواستم سوال کنم شهید مطهری در این تعارضها چکار میکرد؟ جانب عقل را میگرفت؟ جانب متن را میگرفت؟ راه حلش چه بود؟
شهید آیت الله مطهری با دو دسته به شدت درگیری فکری داشت؛ یکی اهل تحجر که از قدیم بودند و الان هم هستند و ایشان را بسیار مورد آزار قرار دادند و ایشان را وادار کردند که از حوزه رهسپار تهران شود و هجرت کند. ایشان همواره با این تحجر درگیر بود و آن را آفت بزرگ تفکر دینی و حوزههای علمیه میدانست. دسته دوم گروهی بودند که بهایی به تفکر دینی نمیدانند و فکر میکردند معرفت دستاورد غرب است و کاملاً غربزده بودند البته غربزده نه به معنایی که جلال آل احمد میگوید بلکه غربزده فکری یعنی کسانی که فکر میکردند هر چه در عالم غرب مطرح شده است را باید پذیرفت. در آن دوره مارکسیستها نماینده شاخص این جریان بودند ولی افراد دیگری هم بودند. شهید استاد مطهری تلاش میکرد با اینها از طریق مدارا و منطق برخورد کند.
عقلانیت خاص شهید مطهری بعد از انقلاب تداوم پیدا نکرد. آن عقلانیت منحصر به فرد بود ولی متأسفانه در دوره بعد انقلاب تداوم پیدا نکرد
شهید مطهری به دست اهل تحجر شهید شد
شهید مطهری از سوی هر دو دسته آسیب دید هم از سوی اساتیدی که غربزده بودند و هم از سوی حوزویان متحجر. شما ماجرای اختلاف دکتر آریان پور و شهید مطهری را میدانید که در دانشگاه تهران برای ایشان چه وضعی به وجود آوردند و نهایتاً ایشان تلاش کرد استعفا بدهد چون آنها حاضر به گفتوگوی منطقی نمیشدند. در حوزه هم ایشان با اهل تحجر درگیر بودند و هیچ بعید نیست بگوییم شهید مطهری بیشتر به دست اهل تحجر شهید شود یعنی طوری شهید شد که غربزدهها هم ناراحت شدند. ایشان در مبارزه با تحجر تلاش زیادی میکرد. شما اشاره کردید که ایشان در کتاب حماسه حسینی جانب عقل را میگیرد و عقل بشر را داور قرار میدهد و بر همین اساس راجع به عاشورا، مناسک عاشورا و تحریفات عاشورا بازخوانی انجام میدهد. مرحوم مطهری خیلی جاها وارد نقد فقه و سخنان فقها شده است. تفکیکی که میان فقیه شهری و فقیه دهاتی انجام میدهند در همین راستا است. این مباحث بازتابهای جدی در جامعه داشت. شما الآن نگاه نکنید که شهید مطهری شناخته شده و خیلی از حوزویان اندیشههای ایشان را میپذیرند یا دست کم اهل فضل به آرای ایشان توجه دارند، در آن دوره ایشان به شدت مبغوض شده بود و رانده میشد و به ایشان اجازه صحبت نمیدادند و از هر طرف تحت فشار بود. در عین حال تا پایان عقلانیت و عقلگرایی را از دست نداد و حاضر نشد به تحجر و ظاهرگرایی دینی توجه نشان دهد.
مرحوم مطهری به عقل بهای زیادی داد. در آثار ایشان یک نوع عقلانیت عمیق شیعی وجود دارد و نمیشود این را انکار کرد. ما عقلانیتی که در برخورد بزرگان دین و اهل بیت (ع) با مخالفان و تفکرهای جدید شاهدیم در رویکرد ایشان میبینیم. شهید مطهری کسانی که با ایشان مقابله داشتند را به گفتوگو دعوت میکرد. ایشان همه را دعوت به گفتوگو میکرد و میگفت بیایید با هم صحبت کنید و خود را اهل منطق معرفی میکرد و شعار «نحن ابنا الدلیل نمیل حیث یمیل» سر میداد. ایشان الگویی منحصر به فرد بود که در نزاعهای اجتماعی، سیاسی و فکری با رویکرد عقلانی پیش رفت و حتی جایی که بین دین و عقل تعارض وجود داشت به نفع عقل حکم میداد و میگفت عقل مفسر متن است و این عقل است که آیه و روایت را تفسیر میکند. در عین حال ایشان در کتاب اسلام و مقتضیات زمان ثابتات دین را جدا میکند و میگوید شما نمیتوانید به ثابتات دین دست بزنید و این متغیرات دین است که در دورههای مختلف میتواند احکام مختلفی داشته باشد.
قطعاً عقلانیت حداکثری که امروزه خیلی آن را دنبال میکنند در حوزه دین جواب نمیدهد. این عقلانیت حداکثری به یک معنا همان عقل خودبنیاد است. بنابراین تعارض وقتی پیدا میشود که شما عقلانیت تمامیتخواه را مبنا قرار دهید ولی اکر بگویید عقل یک حوزه را میتواند بفهمد ولی بخش دیگر به دین محول شده است و عقل در آن کارایی ندارد تعارض مرتفع میشود
*نکته آخری که اشاره کردید یعنی اینکه بخشی از دین را ثابتات دین قلمداد کنیم و یک بخش را متغیرات قرار دهیم و یک محدودهای برای عقل مشخص کنیم و به عقل بگوییم از این مرز جلوتر نرو، با روش عقلانی در تناقض قرار نمیگیرد؟
شما باید دو نوع عقلانیت را از هم جدا کنید یک نوع عقلانیتی که به تعبیر من تمامیتخواه است. این نوع عقلانیت میگوید باید جزئیات هر چیزی را عقل بفهمد و تکلیفش را مشخص کند. یک نوع عقلانیت هم عقلانیت حداقلی است به این معنا که میگوید من فقط باید پایههای اصلی را بفهمم و تکلیفش را مشخص کنم. عقلانیت تمامیتخواه و حداکثری در حوزه دین جواب نمیدهد و شهید مطهری هم اینگونه نبود که همه چیز را با عقل اثبات کند. اساساً اگر قرار باشد عقل تکلیف همه چیز را مشخص کند دیگر نیازی به دین نداریم چون عقل تکلیف همه چیز را مشخص میکند. به نظر من عقل صحنه ورود ما را به دین مشخص کند و مؤلفههای اصلی که ما را به دین میکشاند تبیین کند. بعد که ما را وارد دین کرد در معنایابی ایدههای اصلی دین به ما کمک کند. این کاری بود که شهید مطهری میکرد.
قطعاً عقلانیت حداکثری که امروزه خیلی آن را دنبال میکنند در حوزه دین جواب نمیدهد. این عقلانیت حداکثری به یک معنا همان عقل خودبنیاد است. بنابراین تعارض وقتی پیدا میشود که شما عقلانیت تمامیتخواه را مبنا قرار دهید ولی اکر بگویید عقل یک حوزه را میتواند بفهمد ولی بخش دیگر به دین محول شده است و عقل در آن کارایی ندارد تعارض مرتفع میشود. اساساً ادعای خود دین همین است و دین مدعی است من حقایقی را میگویم که شما با عقلتان نمیتوانید آن را بفهمید. اگر عقل برای انسان کافی بود اساساً نیازی به دین نبود. دین میآید حوزههایی که در آنها عقل بشر توان حل مسئله ندارد یا نمیتواند اظهار نظر کند مطرح میکند.
* شما در فرمایشاتتان از دکتر علی شریعتی اسم بردید. یک سوال که در این رابطه به ذهنم رسید این بود که دکتر علی شریعتی هم منادی عقلانیت در دین بود و اساساً جریان روشنفکری دینی در این راستا حرکت میکند. میخواستم بپرسم مرز روشنفکری دینی که افرادی چون دکتر شریعتی و دکتر عبدالکریم سروش در آن قرار میگیرند با عقلانیت دینی که آیت الله مطهری منادی آن است چیست؟
شما مرحوم دکتر شریعتی را با دکتر سروش در یک جریان قرار دادید. این تفسیر درستی نیست و شریعتی و سروش را نمیتوان در یک ضلع قرار داد. دکتر شریعتی از عقل سنتی دفاع میکرد و عقل سنتی را تفسیر اگزیستانسیال میکرد نه اینکه عقل جدید یعنی عقل خودبنیاد و عقل حداکثری را مبنا قرار دهد تا دین را نقد کند. شریعتی علی رغم اینکه مباحث جدیدی مطرح میکند، مباحث جامعهشناختی مطرح میکند و خیلی جاها تلاش میکند از باورهای اسلامی تفسیر اگزیستانسیال ارائه دهد ولی همچنان تفاسیر سنتی را مبنا قرار دهد. تفسیری که ایشان از امامت ارائه میکند یک تفسیر منحصر به فردی است. خب مشخص است او امامت را قبول دارد ولی فراتر میرود و از امامت تفسیر اجتماعی ارائه میکند و آن را تحلیل جامعهشناختی میکند اما سروش اینطور نیست و اساساً همه چیز را زیر پا میگذارد و همه چیز را به پای عقل مدرن فدا میکند و جایی برای دین باقی نمیگذارد.
شریعتی و سروش را نمیتوان در یک ضلع قرار داد. دکتر شریعتی از عقل سنتی دفاع میکرد و عقل سنتی را تفسیر اگزیستانسیال میکرد نه اینکه عقل جدید یعنی عقل خودبنیاد و عقل حداکثری را مبنا قرار دهد تا دین را نقد کند، اما سروش اینطور نیست و اساساً همه چیز را زیر پا میگذارد و همه چیز را به پای عقل مدرن فدا میکند و جایی برای دین باقی نمیگذارد
*اختلاف اندیشه مطهری و شریعتی در چیست؟
از این جهت شهید مطهری و دکتر شریعتی وفاق دارند و هر دو از یک عقل سنتی صحبت میکنند و از یک عقل سنتی دفاع میکنند. نزاع آنجایی پیدا میشود که مرحوم مطهری میگوید اسلام یک بعد فلسفی متافیزیکی اجتنابناپذیر دارد که شما نمیتوانید آن را کلاً کنار بگذارید و تفاسیری ارائه دهید که با آن بعد بیگانه باشد مثلاً توحید را طوری تفسیر کنید که کاملاً اگزیستانسیال باشد و اصلاً هیچ ارتباطی با ایدههای متافیزیک فلسفی نداشته باشد. توحید یک ایده متافیزیکی فلسفی است. تفسیری که از شخصیتهای دینی مثل امام حسین (ع) میکنید باید بر اساس متافیزیک و فلسفه مقبول باشد. شما نمیتوانید امام حسین (ع) را صرفاً در جنبه اجتماعی و سیاسی خلاصه کنید و جنبه الهیاتی مسئله را در نظر نگیرید. نمیتوانید از این جهت ایشان را با شخصیتهای سیاسی و پارتیزانی مثل چه گوارا مقایسه کنید.
بنابراین به نظر من شاید اختلاف بنیادین شهید مطهری و دکتر شریعتی سر این قضیه باشد. من اختلاف اساسی این دو را در این مسئله میبینم که دکتر شریعتی تلاش میکند از دین تفسیر اگزیستانسیال محض ارائه دهد، آن هم اگزیستانسیال به روایت سارتر و دیدگاههای نزدیک به آنکه کاملاً از متافیزیک و مباحث فلسفی تهی شده است اما شهید مطهری میگوید فلسفه و متافیزیک در عالم اسلام بیهوده پیدا شده و با جنبههای تفکر اسلامی ارتباط دارد و باید عقل سنتی تفسیر متافیزیکی شود. بنابراین من سروش را کاملاً یک مدرنیست میدانم که عقل مدرن را میپذیرد و تلاش میکند هر چه در دین هست با عقل مدرن تفسیر کند و نهایتاً به این نقطه میرسد که چیزی باقی نمیماند و حتی وحی را تفسیر مدرن میکند که معنای سنتی خود را از دست میدهد اما شریعتی و مطهری عقل سنتی را میپذیرند و برای عقل بشری محدودیت قائل هستند ولی در عین حال تفسیرشان با هم فرق دارد. شریعتی تفسیر اگزیستانسیال محض ارائه میدهد ولی مطهری تفسیر متافیزیکی میکند و از عقلانیت چندضلعی استفاده میکند.
*میخواستم سوال پایانیام را از شما بپرسم. با توجه به شرایط جامعه ایران که کشور درگیر مشکلاتی است، به نظر شما اگر رویکرد شهید مطهری یعنی توجیه عقلانی دین تداوم پیدا کند و تقویت شود، میتواند آینده دین در ایران را تثبیت کند و از نگرانیها در این رابطه کم کند؟
به نظر من مشکل اصلی به همین برمیگردد که عقلانیت خاص شهید مطهری بعد از انقلاب تداوم پیدا نکرد. آن عقلانیت منحصر به فرد بود ولی متأسفانه در دوره بعد انقلاب تداوم پیدا نکرد. واقعاً در میان شاگردان مطهری چه کسی را سراغ دارید که تفکر ایشان را گرفته باشد روش ایشان را ادامه داده باشد؟ چه کسی را میتوانید به عنوان شاخص به من معرفی کنید که تفکر ایشان را داشته باشد؟ یعنی برخوردش انتقادی و منطقی باشد، اهل گفتوگو باشد، دنبال حل مسئله باشد. این خیلی اهمیت دارد ولی متأسفانه ادامه پیدا نکرد.
به هر ترتیب پس از ایشان جامعه دینی مبتلا به تحجر شد. تحجر در مقابل مسائل و چالشهای اصلی جامعه ناتوان است و نمیتواند به درستی آنها را تبیین کند ولی تفکر شهید مطهری واقعاً تفکر متفاوتی است. شما ببینید ایشان چطور با مسئله حجاب برخورد میکند، با حقوق زن برخورد میکند، چگونه با مسئله عدل الهی برخورد میکند. من معتقدم اگر تفکر شهید مطهری در حوزه تداوم پیدا میکرد حوزه میتوانست یک پشتوانه اساسی برای انقلاب باشد و نظام را، مبانی نظام را متناسب با روزگار ما هم خوب تبیین کند و هم خوب دفاع کند. متأسفانه استاد مطهری ناشناخته ماند و به نظرم مظلوم واقع شد. با وجود اینکه اسم مطهری زیاد مطرح میشود و هر کس با توسل به اسم مطهری تلاش میکند تفکر خودش را توجیه کند ولی مؤلفههای اصلی تفکر شهید مطهری تداوم پیدا نکرد.
شما نگاه کنید ایشان در بحث تفسیری چکار میکرد. چگونه تلاش میکرد آیات را با عصر جدید بازخوانی کند و معنایابی و معناشناسی کند. در کجا، در کدام یک از متفکران بعد انقلاب چنین چیزی را سراغ دارید؟ وقعا سراغ نداریم. به قول حضرت امام درگذشت ایشان ضایعه بزرگی در عالم اسلام بود و ایشان متفکر بی نظیری بود. البته نباید تلاشهای بزرگان را نفی کرد. من نمیخواهم تلاش برخی بزرگان را در بعد از انقلاب نفی کنم ولی در این انقلاب اتفاقاتی رخ داد و مسائلی چون جنگ تحمیلی و برخی ماجراهای سیاسی و جریان تحجر و فشار خارجی و … پدید آمد و انقلاب را دچار مشکلاتی کرد که امیدواریم به تدریج رفع شود و باید به آینده امیدوار باشیم.