به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، کرسی علمی ترویجی روایتهای خودباوری و خودباختگی روز چهارشنبه مورخ ۱۰ اسفندماه جاری با حضور دکتر محسن ردادی استادیار گروه مطالعات انقلاب اسلامی به عنوان ارائه دهنده و دکتر رضا امینی استادیار پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری؛ و دکتر سید جواد حسینی استادیار دانشگاه امام صادق علیهالسلام به عنوان ناقد برگزار شد. همچنین حجتالاسلام مهدی جهان عضو شورای علمی گروه ادبیات اندیشه نیز دبیر علمی این نشست بود.
در ابتدای جلسه، محسن ردادی به تعریف خودباوری پرداخت و آن را شناختِ ارزشگذارانۀ جامعه از خود که با برجسته کردن برخی تمایزها نسبت به دیگر ملّتها شکل میگیرد، تعریف کرد. خودباوری یک موضوع شناختی است و به ارزشگذاری جامعه از خود برمیگردد. روایتی که جامعه از خود دارد، اعتمادبهنفس ملّی را میسازد. روایتهای مختلفی که در دو سدۀ اخیر در مورد ایرانیان مطرح شده اعتمادبهنفس ملّی را به صورتهای گوناگون نشان داده است. برخی از این روایتها باعث میشود که احساس ضعف و حقارت کنیم و برخی دیگر از روایتها به ما احساس عزّت نفس میدهد. بنابراین روایت خیلی مهم است. روایت، سه عنصر مهم دارد:
۱. شخصیت: کنشگرانی که باعث اتفاقها میشوند یا اتفاقهای قصه برای آنها رخ میدهند. شخصیتهای روایت به سه دسته تقسیم میشوند:
یک. قهرمان: شخصیت اصلی روایت که بخت و اقبالش تا حد زیادی، تعیین کننده صعودی یا نزولی بودن روایت است. همه ملتها برای خودباوری و اعتمادبهنفسِ ملی نیازمند داشتن قهرمان هستند. قهرمانها سیر وقایع را صعودی میکنند.
دو. شرور: شخصیت شرورِ روایت، از مهمترین عناصر روایت است. مواجۀ این شخصیت با قهرمان است که روایت را پیش میبرد. شخصیتهای شرور مثل شمر در روایت کربلا، هیتلر در هولوکاست یا پهلوی در روایت انقلاب اسلامی، موجب سیر نزولی وقایع میشوند. اینها شخصیتهاییاند که از آنها بیزاریم و کارهایشان خشمگینمان میکند. شخصیتهای شرور عموماً ناجوانمرد، دسیسهچین، طماع، پلید، بزدل و مانند اینها معرفی میشوند.
سه. قربانی: این شخصیت نسبتاً منفعل است. یعنی از فراز و فرود روایت تأثیر میپذیرد اما نه موجب صعود میشود و نه موجب سقوط. قربانیها شخصیتهاییاند که مصائب ناشی از سیر نزولی وقایع دامن آنها را میگیرد. قربانیِ نابْ بیگناه است و تیرهروزیاش تقصیر خودش نیست. کشتهشدگان سینمارکس آبادان یا زلزلهزدگان بم نمونههای آشنا از قربانیان هستند. اینها شخصیتهایی همدلیبرانگیزند که از فلاکتشان غصّهدار و خشمگین میشویم و اگر میتوانستیم سرنوشتشان را تغییر میدادیم.
۲. معنا و درس رفتاری: قصهها همه معنایی دارند و معنایی را منتقل میکنند. فابولا یعنی خمیرمایۀ اولیه داستان یا پند و درس کلیتری که باید از قصهای خاص بگیریم.
۳. پیرنگ: بخش مهم و اساسیِ روایت، «پیرنگ» است. پیرنگ یعنی توالی رخدادها. از نگاه ریکور پیرنگ فقط یک حالت ابتدایی دارد، یک میانه که اوضاع در آن کمی بههم میریزد و یک پایان شیرین یا تلخ.
خودباختگی با روایت صادق هدایت
روایت خودباختگی به «تقلید» از غرب تأکید دارد. این گفتمان پس از مشروطیت و در زمان رضاخان در اوج قدرت خود بود. روایت خودباختگی منجر به تولید هویت خودباخته شد. هویت خودباخته در جستجوی راهی است که با قطع ارتباط با گذشته و بازمهندسی افراد جامعه، هرچه بیشتر هویت اسلامی ایرانی را به هویت غربی مسخ کند. در این چارچوب، نظریات زیادی ارائه شده است که برخی از آنها عبارتند از : غربگرایی (غربزدگی)، امتناع اندیشه و انحطاط تمدن ایرانی، گفتگوی تمدنها، پلورالیسم ، مدارا و همزیستی با غرب …. .
شخصیت
قهرمان
در روایت صادق هدایت، «غرب» قهرمانی است که میتواند نجاتبخش باشد. در یکی از داستانها، تأکید میشود که آشنایی با فرنگ، باعث هدایت جوانان میشود: «اما روی هم رفته فرنگ بد چیزیه. کسانی که فرنگ میروند افکار انقلابی، وطنپرستی کاذب و عادات نکوهیده با خودشان سوغات میآورند. خدا رحم کند! آقا این جوان که میگفتم قبل از حرکت به فرنگ بسیار محجوب و پایبند آداب و سنن میهنش بود. حالا شده یک آدم بخو بریدۀ[=مکّار] وقیح که به تمام شعائر و مقدسات ملی ما توهین میکند».
شرور
شخصیت شرور و ضدقهرمان در روایت هدایت، اسلام و استبداد است. به نظر هدایت، علت عقبماندگی کشور ایران اسلام است و حاکمان مستبد پهلوی. البته به نظر میرسد که هدایت درک صحیحی از اسلام نداشت. او دین مبین اسلام را درست نشناخته بود. هدایت در زمانهای زندگی میکرد که هنوز انقلاب اسلامی رخ نداده بود و ایران و کشورهای اسلامی هم همگی دستنشاندۀ قدرتهای غربی بودند. این تجربه نیز او را بدبینتر میکرد: «یک نگاه به نقشه جغرافی بینداز : همه ملل اسلامی توسرخور، بدبخت، جاسوس، دست نشانده و مزدور هستند» به نظر میرسد اگر هدایت، امروزِ جهان اسلام را میدید در قضاوتش تجدیدنظر میکرد.
در روایت صادق هدایت، دومین دشمن ایران که نقش ضدقهرمان را بازی میکند، استبداد پهلوی است. شاهان پهلوی با دیکتاتوری، مردم ایران را تحقیر کردند و عقب نگاه داشتند. او به اصلاحات رضاخانی بدبین است و چنین میگوید: «میهن، یعنی من. مقصود فقط تبلیغ آن قائد عظیمالشأن است که شاخ حجامت را گذاشت و خون ملت را کشید. مقصود از تعلیم اجباری با سواد کردن مردم نیست. فقط برای اینست که همۀ مردم بتوانند تعریف او را در روزنامهها بخوانند. به زبان روزنامهها فکر بکنند و حرف بزنند. زبانهای بومی که اصیلترین نمونۀ فارسی است فراموش بشود. کاری که نه عرب توانست بکند و نه مغول. و لغتهای ساختگی که نه زبان خشایارشاه است و نه زبان مشتی حسن به آنها تحمیل بشود. منافع مقدس خودش را منافع مقدس میهن جلوه میدهد». او محمدرضا پهلوی را نیز دیکتاتوری میداند که دشمن دانشگاه و دانشجویان است. او در تحلیل حادثۀ ترور شاه در سال ۱۳۲۷ میگوید: «داستان مضحکی است ساخته و پرداخته خودشان تا به این ترتیب در حزب توده را ببندند. روزنامهها را توقیف کنند و بساط رضاخانی را دوباره راه بیندازند. چند صباحی جلو مردم را ول کردند و حالا از سگ پشیمانترند.
قربانی
«کشور ایران» شخصیت قربانی را در روایت صادق هدایت بر عهده دارد. او معتقد است که ایران دچار افول و اضمحلال شده است و اکنون با ایرانی مواجه هستیم که در تمامی حوزهها عقبمانده و دارای اشکال است. ایران امروز همه چیزش ایراد دارد و «مسئله فقط سیاسی و اقتصادی و اداری نبود. به هر چه دست میزدید میلرزید و فرو میریخت». یکی از مظاهر شخصیت قربانی در روایت صادق هدایت، زنان هستند. به باور صادق هدایت و سایر طرفداران روایت خودباختگی، زنانی که در ایران هستند وضع آشفته و خراب کشور را آشکار میکنند. صادق هدایت با توصیف زشتی و شلختگی زن ایرانی تلاش میکند که هرچه بیشتر نیاز به تقلید از زن فرنگی را برجسته کند.
کشور و مردم ایران در روایت هدایت، شخصیتی دوگانه دارند: از یک طرف نقش قربانی را بازی میکنند و از سوی دیگر به دلیل همراهی و همدستی با شخصیت ضدقهرمان، به نوعی نقش شخصیت شرور را هم ایفا میکنند. بنابراین در روایت هدایت، که البته کم و بیش در اندیشه و روایت سایر غربزدهها نیز وجود دارد، دشمنی پررنگی علیه ایران و ایرانی ابزار میشود.
فابولا
فابولا، نتیجۀ اخلاقی روایت است. روایت هدایت از ایران، به افزایش اعتمادبهنفس ملّی منجر نمیشود. او راوی بنبست و ناامیدی است. فابولای روایت هدایت، غیرممکن بودن رسیدن به آرزوی غربی شدن، توسط ایرانیان است. همزمان، تمنای شباهت یافتن به غرب و غیرممکن بودن غربی شدن وجود دارد. در یک جمله، روایت هدایت، خواستن و نتوانستن است. هرگونه اقدام برای غربیشدن تلاشی نافرجام است. هرگز نمیتوانیم غربی شویم، اما چارهای هم جز غربیشدن وجود ندارد.
پیرنگ: از خاک به خاک
پیرنگ روایت هدایت، «از خاک به خاک» است. پیرنگ خاک به خاک، روایتگر وضعیتی تراژدیک است که امیدی برای بهبود و تغییر وضع موجود پیدا میشود، اما مانعی به وجود میآید و روایت در وضعیتی تراژدیک به پایان میرسد.
در پیرنگ روایت خودباختگی، ایران و ایرانیان در وضعیت آشفته و نابسامان و زشتی به سر میبرند. با دیدن غرب، این امید به وجود میآید که شبیه غرب شویم و از این وضعیت نامطلوب خارج شویم. اما موانعی که وجود دارند، غربیشدن را غیرممکن میکند. بنابراین همچنان در وضعیت بینظمی، جهل و از همگسیختگی به سر خواهیم برد. در روایت هدایت این موضوع پررنگ و آشکار است. سایر اندیشمندان و طرفداران گفتمان غربزدگی نیز چنین روایتی را پذیرفتهاند. آنها معتقدند که سنتهای ایرانی پر از ایراد است و باید از آن گذار کرد. اما در عین حال معتقدند که عوامل مختلفی وجود دارند که گذار از سنت و غربیشدن را غیرممکن و یا حداقل با تأخیر طولانی مواجه کرده است.
استبداد پهلوی نیز باعث شده که وضعیت ایران خراب و خرابتر شود. هدایت شاه پهلوی را آلکاپنی میخواند که از پادشاه بیلیاقتی مثل شاه سلطان حسین بدتر است: «زمانداران امروز ما دوره شاه سلطان حسین را روسفید کردند.»
خودباوری با روایت جلال آلاحمد
در اندیشۀ خودباوری بر خلاف اندیشۀ خودباختگی، غرب مقصر است نه منجی. در این روایت، انسان ایرانی با تقلید از غرب، نه شبیه انسان غربی شده و نه توانسته هویت سنتی خود را حفظ کند. جلال آل احمد در کتابش با عنوان غربزدگی، در روایتی صریح و مستدل، از بلایی که غرب بر سر هویت ایرانی آورده سخن میگوید.
شخصیت
قهرمان
به نظر جلال، هویت ما مورد تعرض غربیها قرار گرفته است. برای متوقف کردن این وضعیت نیازمند قهرمانهایی هستیم که با غربزدگی مقابله کنند. این افراد باید آمادۀ منازعه با غرب باشند و در برابر هجوم همهجانبۀ غرب ایستادگی کنند. «در این دوران تحول، ما محتاج به آدمهایی هستیم با شخصیت و متخصص و تندرو و اصولی. نه به آدمهایی غربزده. نه به آدمهایی که انبان معلومات بشریاند یا همهکارهاند و هیچکاره یا تنها مردی نیکند و آدم خوب، یا سر به زیر و پا به راه، یا آدمهای سازشکار و آرام، یا جنت مکان و حرف شنو! این آدمها بودهاند که تاریخ ما را تاکنون چنین نوشتهاند. این افراد قهرمانهایی هستند که میتوانند تحول ایجاد کنند.
از نظر جلال، روحانیت نیز میتوانست قهرمان مبارزه با استعمار غرب باشد. او که پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری روحانیت را ندید، تصور میکرد که روحانیت نیز از صحنۀ اجتماعیسیاسی عقب کشیده و میدان را به غربزدهها واگذار کرده است. «و روحانیت نیز که آخرین برج و باروی مقاومت در قبال فرنگی بود از همان زمان مشروطیت در مقابل هجوم مقدمات ماشین در لاک خود فرو رفت. اینکه پیشوای روحانی طرفدار مشروعه در نهضت مشروطیت بالای دار رفت، خود نشانهای از این عقبنشینی بود. آن هم در زمانی که پیشوای روشنفکران غربزدۀ ما ملکم خان مسیحی بود و طالباوف سوسیال دموکرات قفقازی». جلال با هوشمندی فهمیده بود که روحانیت، مهمترین برج و باروی مقاومت در برابر غربزدگی است و سالها پس از نگارش این سطرها و زمانی که دیگر جلال از دنیا رفته بود، انقلاب مردم ایران به رهبری امام خمینی(ره) علیه سلطۀ جهانی غرب به پیروزی رسید.
شرور
در روایت غربستیزی، قاعدتاً غرب شخصیتِ شرور و تبهکار روایت به شمار میرود. از نظر جلال، غرب با تولید کالا و فرهنگ، بر ما ایرانیان و سایر کشورهای استعمارزده حکمفرمایی میکند. در ادبیات جلال، غرب معنایی جغرافیایی و سیاسی ندارد. بلکه او از منظر اقتصادی و تولید کالا رابطۀ غرب و شرق را روایت میکند: «برای من غرب و شرق نه معنای سیاسی دارد و نه معنای جغرافیایی؛ بلکه دو مفهوم اقتصادی است. غرب، یعنی ممالک سیر؛ و شرق یعنی ممالک گرسنه».
قربانی
ملتهای استعمارزده، نقش قربانی را در روایت جلال ایفا میکنند. در این روایت قربانی عبارت است از «آسیا و آفریقا، یا بگذاریم ممالک عقبمانده، یا ممالک در حال رشد، یا ممالک غیرصنعتی، یا مجموعۀ ممالکی که مصرف کنندۀ آن مصنوعات غربساختهاند». این ملتها اسیر غرب هستند و غرب برای تأمین منافع خود، این مردم را به استثمار میکشد.
جلال بین دو دسته قربانی تفاوت قائل میشود. دستۀ اول، افراد ضعیف و اغلب ناآگاه هستند که به زور مورد بهرهکشی غرب قرار گرفتهاند. اما دستهای دیگر از قربانیان، غربزدهها هستند. این افراد اغلب تحصیلکرده و جزو طبقات ثروتمند جامعه هستند. غربزدهها هرچند قربانی هستند، اما تن به سلطۀ غرب دادهاند و حتی به استعمارگران کمک میکنند که به بهرهکشی خود ادامه دهند.
زنان، ابزار مهمی برای از ترویج غربزدگی هستند. «از واجبات غربزدگی یا مستلزمات آن، آزادی دادن به زنان است. ما فقط به این قناعت کردیم که به ضرب دگنک[=چماق] حجاب از سرشان برداریم و درِ عدهای از مدارس را به رویشان باز کنیم و بعد؟ دیگر هیچ. و همین بسشان است. به زن تنها اجازۀ تظاهر در اجتماع را دادهایم. فقط تظاهر. یعنی خودنمایی. یعنی زن را که حافظ سنت و خانواده و نسل و خون است به ولنگاری کشیدهایم، به کوچه آوردهایم. به خودنمایی و بیبند و باری واداشتهایم. که سر و رو را صفا بدهد و هر روز ریخت یک مد تازه را به خود ببندد و ول بگردد. آخر کاری، وظیفهای، مسؤولیتی در اجتماع،شخصیتی؟! ابداً. ما در کار آزادی صوری زنان، سالهای سال پس از این هیچ هدف و غرضی جز افزودن به خیل مصرفکنندگان پودر و ماتیک، محصول صنایع غرب، نداریم. البته این سخن از شهرهاست. سخن از رهبری مملکت است که زن را در آن راه نیست و گرنه در ایل و در ده، زن قرنهای قرن است که بار اصلی زندگی را به دوش دارد.» غربزدگی، زنان را توانمند نمیکند. بلکه توان سنتی آنها را هم میگیرد. بر خلاف باور عمومی که غرب، آزادی زنان را به ارمغان میآورد، جلال معتقد است که اتفاقاً زنان متجدد غربیمآب بیحجاب، به جای پذیرش مسئولیتهای اجتماعی صرفا به مدپرستی و خودآرایی مشغول هستند. این تضعیف زنان است نه ارتقای جایگاه زنان.
پیرنگ: هبوط
پیرنگ روایت جلال از وضعیت ایران، هبوط است. در پیرنگ هبوط، وضعیت مطلوبی در گذشته وجود داشت که با یک گره به خطر میافتد و در نهایت این گره منجر به سقوط و هبوط میشود و داستان در موقعیت تراژیک به پایان میرسد. در روایت جلال نیز ایران در وضعیت سنتی، علیرغم همۀ کاستیها و ضعفها، برای بهبود وضعیت تلاش میکرد. اما با دخالت سودجویانۀ غرب در کشورهای اسلامی و شرقی، این وضعیت تغییر کرد. غربزدگی مثل یک بیماریِ فراگیر جامعه را آلوده کرد و بستری برای تشدید استعمار اقتصادی و فرهنگی فراهم کرد. تحت تأثیر این رخداد، وضعمان از قبل هم بدتر شده است.
فابولا
نتیجۀ اخلاقیای که جلال از این روایت میگیرد این است که مسیر غربزدگی مسیر نادرستی است. ما را توانمند نخواهد کرد و اگر این مسیر را ادامه دهیم فقط تعمیرکار تولیدات غرب خواهیم بود.
جلال میپرسد: «آمدیم و همین فردا صبح ما نیز شدیم همچو سوییس یا سوئد یا فرانسه یا آمریکا، فرض محال که محال نیست، ببینیم آن وقت چگونهایم؟ آیا تازه دچار مشکلاتی نخواهیم شد که در غرب مدتهاست به آن رسیدهاند؟» پس غربی شدن هم مشکلات ما را حل نمیکند.
با این توضیح میتوان فابولای روایت جلال را اینطور تکمیل کرد: ما اکنون در وضعیت غربزدگی به سر میبریم که نه از موهبتها و آرامش سنت خبری هست و نه پیشرفتها و دستاوردهای غرب را به همراه دارد. اگر بتوانیم بر ماشین و فناوری مسلط شویم و مسیری مستقل طی کنیم، از غربزدگی رها میشویم و به پیشرفت واقعی غربی میرسیم. با این حال در آن مرحلۀ خیالی، که شواهد و قرائن نشان میدهد برای رسیدن به آن تلاش کافی نمیکنیم، باز هم با مشکلات جدیدی مواجه خواهیم بود. مشکلاتی مانند افسردگی، مادیزدگی، از دست رفتن انسانیت، اضطراب و هرآنچه انسان غربی از آن رنج میبرد.