مقایسه دیدگاه ملاصدرا، مولوی و سروش در نسبت قرآن با آورده های فیلسوفان و عارفان

به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع‌رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، عبدالکریم سروش در رابطه با نسبت آورده های مولوی و مثنوی با قرآن مطلبی رو طرح کرده و معتقد است اینان بر تجربه های دینی پیامبر افزوده دارند. به این شبهه پاسخهای متفاوتی داده شده است در یادداشتی به قلم حجت‌الاسلام و المسلمین محمد عرب‌صالحی رئیس پژوهشکده حکمت و دین پژوهی پژوهشگاه، پاسخ ایشان از زبان مولوی و ملاصدرا داده می‌شود. از عجایب است جناب دکتر سروش ادعایی در مورد مولوی و صدرا دارد که اینان خود خلاف آن را گفته اند؛

ایشان می گوید:

«فراموش نکنيم عارفان ما بر غناي تجربه ديني و متفکران ما بر درک و کشف دين چيزي افزوده اند؛ نبايد فکر کرد اين بزرگان فقط شارحان آن سخنان پيشين و تکرار کننده ي تجربه هاي نخستين بوده اند. غزالي کشف هاي ديني تازه داشته است، مولوي و محيي الدين و سهروردي و صدر الدين شيرازي و فخر رازي و ديگران همين طور و اصلاً اين دين به همين نحو تکامل و رشد پيدا کرده است .آنان کاشف هم بودند و فقط شارح نبودند و سرّ عظمتشان همين بوده.» [۱]

در پاسخ به این شبهه ابتدا نظر ملاصدرا و سپس دیدگاه مولوی طرح شده و قضاوت بعهده مخاطبان گذاشته شده است؛

ملاصدرا و قرآن

صدرالمتألهين(ره) که به گفته سروش آموزه هايي نو و فراتر از قرآن آورده، خود در اين زمينه چنين مي نويسد:

«اين عبد ضعيف و مسکين و شديداً نيازمند به عطاي خداوند حق مبين، مي گويد: من پس از آنکه  معظم کتاب هاي فيلسوفان و حکمايي را که در فضل و مهارت آوازه اي داشتند و در علم و شريعت انگشت نما بودند، مطالعه و تدبر نمودم، هرگز تشنگي ام در طلب کشف و يقين سيراب نگرديد و شوق و حرارتم در رسيدن به حقايق دين خاموش نشد، بلکه همه آن کتب و آموزه ها را قاصر از رساندن به اين مقصد يافتم و تنها فايده آنها تشويق به پيگيري حق بود و اکثر آن پيروي از ظنّ و گمان بود که دردي از حق را دوا نمي کرد. پس آنگاه بود که به سوي تتبع در معاني قرآن عظيم بازگشتم و غايت تمام آرزوها و خواست ها و نهايت همه شوق و طلب ها را در آن يافتم؛ پس به تدبر در آن پرداخته و در اصول و مباني آن گشته و در درياهاي آن به غور و تعمق افتادم و درّ و گوهرهايي از اسرار قرآن را استخراج و به گنج هاي پنهان آن دست يافتم؛ اما  سرّ کتاب خدا  بالاتر از آن است که زبان بتواند آن را توصيف کند يا انسان بتوان به اطراف آن احاطه يابد.[۲]

و هم او مي گويد:« هيچ علم ربّاني و مسأله اي الهي و حکمت برهاني و معرفت کشفي و شهودي نيست مگر آنکه  اصل و فرع و مبدأ و غايت و ثمر و مغز آن در قرآن موجود است ؛ در هر سوره اي از سوره هاي قرآن، غايت افکار حکماي اولين و نهايت اسرار اولياء پيشين موجود است.»[۳]

اينها سخن کسي است که عمري را در تعلّم و تعليم حکمت و عرفان و قرآن سپري کرده است، اما کساني که از دور دستي بر آتش دارند به مجرد مواجهه با مطالبي که برايشان تازگي دارد، آن را بر قرآن بر مي گزينند و قرآن را محکوم به خطا و نقيصه مي نمايند.

مثنوي و قرآن

در مورد مثنوي، سخن از اين هم واضح تر است. مثنوي يا اقتباس، ترجمه و تفسير قرآن است و يا ترجمه و تفسير سنّت؛ و به جرأت و قاطعيت مي توان گفت فهم درست مثنوي بدون آشنايي با قرآن و سنت حاصل نخواهد شد. و البته خبط و خطاهايي هم دارد که به نويسنده آن بر مي گردد؛  تنها در دفتر اول اين کتاب تا کنون بالغ بر نهصد مورد اقتباس، ترجمه، تفسير يا تأويل قرآن استقصا شده است؛[۴] از واژه قرآن و مترادف هاي آن گرفته که بيش از پنجاه بار در مثنوي تکرار شده، تا نام سوره ها، نام آيه ها، حروف مقطعه، مفردات لغات قرآن، الفاظ جمع قرآن، فعل هاي قرآن، مصطلحات قرآني، اعلام قرآن، مبهمات قرآن، ترکيبات اضافي و وصفي قرآن، ترکيبات و کنايات خودساخته برگرفته از قرآن، تعبيرات عددي برگرفته از قرآن، ترکيبات برگرفته از قصه هاي انبيا(ع)، تمثيلات و امثال سائره قرآن، جملات کوتاه قرآن، تضمين آيۀ کامل يا بخشي از آن، اقتباس يک يا چند آيه در يک بيت يا مصرع، اشاره به مضمون يک يا چند آيه در يک بيت، ترجمه آيه کامل يا بخشي از يک آيه و تفسير آيات و… سراسر مثنوي را در بر گرفته است و چنان فراگيراست که از آوردن نمونه ها بي نياز مي کند.[۵]

كتاب «قرآن و مثنوي، فرهنگ‌واره تأثير آيات قرآن در ادبيات مثنوي» در حدود سه هزار آيه و عبارت قرآني را كه مولوي در مثنوي آنها را تضمين يا تلميح و تلويح كرده است، نشان مي‌دهد. در تعظيم و تكريم حضرت ختمي مرتبت(ص) هم چه بسيار حرف و بيش از يكهزار نقل و اشاره به حديث دارد.[۶]

مولوی و قرآن

بنا بر نظر مولوي، قرآن بطوني داردکه عقل ها در فهم آن سردرگم و حيران است و در عين حال، کتابي است که عامي و خاص از سفره آن روزي مي خورند؛ او به شدت از ظاهر بيني در باره قرآن نهي مي کند؛

حرف قرآن را بدان که ظاهريست              زير ظاهر باطني بس قاهريست

زير آن باطن يکي بطن سوم                     که در او گردد خرد ها جمله گم

بطن چارم از نُبي خود کس نديد               جز خداي بي نظير بي نديد

تو ز قرآن اي پسرظاهر مبين                    ديو آدم را نبيند جز که طين

ظاهر قرآن چو شخص آدميست                که نقوشش ظاهر و جانش خفي است[۷]

همچو قرآن که به معني هفت توست          خاص را و عام را مطعم در اوست[۸]

مولوی مفسر را از تفسير به رأي برحذر مي دارد و به تسليم بودن و زانوزدن مقابل قرآن فرا مي خواند و براي فهم قرآن، انسان را به خود قرآن و به کسي که آتش به خرمن هواهاي نفساني زده است فرا مي خواند؛ او از انسان مي خواهد که به جاي حمل قرآن بر دانسته ها و داشته هاي خود، آنها را بر قرآن عرضه کند:

معني قرآن ز قرآن پرس و بس                 وز کسي کآتش زده است اندر هوس

پيش قرآن گشت قرباني و پست               تا که عين روح او قرآن شده ست [۹]

کرده اي  تأويل حرف   بکر  را               خويش را تأويل کن ني ذکر را

بر  هوا  تأويل  قرآن  مي کني               پست و کژ شد از تو معني سني[۱۰]

به اعتقاد مولوي قرآن چشمه سار و گلستاني است که هر کس بويي از اسرار آن برده باشد، از وسوسه هاي نفساني پاک شده و خود را در باغ ها و جويبارهاي معنوي در گردش مي بيند:

ليک گر واقف شوي زين آب پاک           که کلام ايزد است و روحناک

نيست گردد وسوسۀ کلي ز جان             دل بيابد ره به سوي گلستان

زانکه در باغي در جويي پرد                  هر که از سرّ صحف بويي برد[۱۱]

مولوي بر خلاف دکتر سروش، وحي را معصوم از خطا مي داند و هرچه غير وحي باشد را هوي و هوس مي خواند:

آن که معصوم آمد و پاک از غلط             آن خروس جان وحي آمد فقط[۱۲]

منطقي کز وحي نبود از هواست              همچو خاکي در هوا و در هباست[۱۳]

مولوی ضمن ذکر داستانی در مثنوی به فردی اشاره دارد که کاتب وحي بود و پس از چندي توهم کرد که اين حکمت ها از درون او هم مي جوشد و او هم مثل پيامبر آيات الهي را مي داند. در حالي که آنچه به او افاضه شده بود در پرتو وحي بود نه از درون ذات او؛ به خاطر همين توهم آن نور از او گرفته شد و او به کفر و دشمني با پيامبر گرويد. اين داستان صرف نظر از مستند بودن يا نبودن آن، نظر مولوي را درباره وحي به خوبي منعکس مي کند؛

چون نبى از وحى فرمودى سبق            او همان را وانبشتى بر ورق‏

پرتو آن وحى بر وى تافتى                    او درون خويش حكمت يافتى‏

عين آن حكمت بفرمودى رسول            زين قدر گمراه شد آن بو الفضول‏

كانچه مى‏گويد رسول مستنير                 مر مرا هست آن حقيقت در ضمير

پرتو انديشه‏اش زد بر رسول                  قهر حق آورد بر جانش نزول‏

هم ز نُسّاخى بر آمد هم ز دين              شد عدوى مصطفى و دين به كين‏

مصطفى فرمود كاى گبر عنود                چون سيه گشتى اگر نور از تو بود

گر تو ينبوع الهى بوديى                         اين چنين آب سيه نگشوديى‏

تا كه ناموسش به پيش اين و آن            نشكند بر بست اين او را دهان‏

اندرون مى‏سوختش هم زين سبب            توبه كردن مى‏نيارست اين عجب[۱۴]

 

[۱] -سروش، بسط تجربه نبوي، ص ۲۶-۲۷

[۲] – صدرالمتألهين، تفسير القرآن الکريم، ج۶، ص۵-۶

[۳] – صدرالمتألهين، همان، ج۶، ص۵

[۴] – ر. ک: ميرزا احمد، علي رضا، قرآن در مثنوي، در دو مجلد

[۵] – ميرزا احمد، همان، ج۱

[۶] – خرم شاهي، بهاء الدين، قرآن کلام محمد(ص) يا کلام خداوند، قابل دسترس در: www.farsnews.com، ۲۲/۱/۸۸

[۷] – مثنوي، دفتر سوم، ص۵۲۷

[۸] – مثنوي، دفتر سوم، ص۴۲۵

[۹] – مثنوي،  دفتر پنجم، ص ۸۷۲

[۱۰] – مثنوي، دفتر اول، ص ۵۱

[۱۱] – مثنوي، دفتر چهارم، ص۷۰۷

[۱۲] – مثنوي، دفتر سوم، ص۴۴۷

[۱۳] – مثنوي، دفتر ششم، ص۱۱۲۸

[۱۴] -مثنوي، دفتر اول، ص۱۴۴-۱۴۵