به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، «فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی»؛ این روزها اهمیت تبیین و روشنگری بیشتر درک میشود تا بدانجا که از آن به عنوان جهاد تعبیر شده است. مهدی جمشیدی، عضو هیأت علمی گروه فرهنگپژوهی پژوهشگاه در یادداشتی که بهصورت اختصاصی در اختیار این رسانه قرار گرفته است به تبیین راه این جهاد پرداخته است.
۱- مسألۀ انقلابی: در میدان چه میگذرد؟
۱-۱. «نبرد روایتها»، جدّی و تعیینکننده است و از این جهت است که رهبر انقلاب، بزرگترین جهاد را «جهاد تبیین» دانسته است. این به آن معنی است از این منطقه، آسیبپذیر هستیم و چنانچه اهمال بورزیم، بدنۀ اجتماعیِ انقلاب را از دست میدهیم. نهفقط «بزرگترین جهاد بودنِ» تبیین، بلکه «تکرار» این مطالبه در ماههای گذشته، جز به این معناست که اگر غفلت کنیم، سنگرهای مهمّی را از دست خواهیم داد. این در حالی است که کنش ما، تناسبی با حجمِ تهاجم ندارد و ما از واقعیّت عقب افتادیم و در محاصرۀ اقتضائات و شرایطِ تحمیلیِ آن قرار گرفتیم. اگر در زمینۀ فرهنگ دینی، پیشرفت آنچنانی نداشتیم و گاه لطمههای آنچنانی خوردهایم، به دلیل غفلت از تبیین بوده است.
۲-۱. «جهادِ تبیین» چیست؟ جز این است که نباید بر «اهرمهای قهریِ حکومتی» تکیه کرد و در پی «قلعوقمعِ مخالفان» بود؟ اگر میتوان منتقدان را به «محکمه» فراخواند و با «داغ» و «درفش» آنها را به سکوت واداشت، دیگر چه نیازی است به «جهادِ تبیین»؟ در یک سوی جهادِ تبیین، کسانی هستند که سیاهنمایی و وارونهنمایی میکنند و دروغ میبافند و خدعه میکنند و بر چهرۀ حقیقت، زخم مینشانند. در برابر اینان باید مسیر «جهادِ تبیین» را در پیش گرفت و «گفت» و «نوشت» و «روشنگری» کرد. چارۀ کار، «روشنگری» است و نه «مواجهۀ سخت و حقوقی». و مگر خودِ «انقلاب»، زادۀ روشنگری نیست؟ انقلاب اسلامی، انقلاب «بیانیه» و «نوار کاست» و «منبر» و «مسجد» و «کتاب» و «سخنرانی» و «تبلیغ» بود. و استمرارِ حرکتِ انقلابی، یعنی استمرار همان منطقِ کارآمد و روزآمدسازیِ آن. با همین ابزارهای فرهنگی و رسانهای، انقلاب کردیم و در متن غلبۀ تجدُّد، از دل تاریخ برآمدیم. نباید نشستن بر مسند قدرت، «منطقِ فرهنگیِ ما» را دگرگون کند و گمان کنیم که «قدرتنشینی» و «حکومتداری»، نیازی به «گفتمانسازی» و «منطقِ گفتمانی» ندارد و میتوان با «زور» و «قهر» و «جبر» و «قسر»، ارزشهای انقلابی را تثبیت کرد و تداوم داد.
۳-۱. ریشۀ اساسیِ مشکل، به «اقلیّتِ زیرکِ منافق» باز میگردد. این اقلیّت، بخشهایی از «مردم» را فریب میدهند و با خود همراه میکنند. این اقلیّت، عامدانه و آگاهانه، در پی ضربهزدن به انقلاب هستند. پس فریبخوردن مردم، به دلیل «فقر تحلیلی و تبیینی»شان است؛ به تعبیر استاد مطهری، «سادهدل» و «سادهاندیش» هستند. هر اندازه در جامعه، چنین افرادی بیشتر باشند، کار منافق، آسانتر است و همینها، «ابزار دست نیروهای منافق» میشوند. پس باید در درجۀ اوّل، «روشنگری» و «تبیین» کرد و واقعیّتها را گفت تا اقلیّتِ منافق، «بدنۀ اجتماعی»شان را از دست بدهند.
۲- تکلیف انقلابی: نیروی پیشران کیست؟
۲-۱. گویا از «مسئولیّت تاریخیِ» خویش غافلیم و تصوّر کردهایم که حرفهای داریم همانند دیگران. ازاینرو، در «عادات اداری» و «آداب دیوانسالارانه» غرق میشویم؛ چنانکه هم «جهاد» و «مبارزه» و «نبرد» را فراموش میکنیم و هم «رسالتِ تاریخی» و «تکلیفِ اجتماعیِ» خویش را. بهاینترتیب، «مقدّمات» به «غایات» تبدیل میشوند. و هرچه که پیش میرویم، بیشتر از «خودآگاهیِ ساختارشکنانه» فاصله میگیریم. در نهایت، به نقطهای میرسیم که به دلیل تقلیلیافتن به «جزئی از شرایطِ موجود»، دیگر نمیتوانیم حتّی به «تحوّل» فکر کنیم؛ بهطوریکه «رسمِ ایستایی» و «منطقِ یکنواختی» میآموزیم و «مسیر توجیه» را در پیش میگیریم تا ارتقا یابیم و ثمراتِ مادّی این ارتقا، نصیبمان شود؛ امّا طمعِ «ارتقاهای اداری»، مردابی است که پایان ندارد. ما سرگرم «دغدغههای شخصی و انتزاعیِ خویش» هستیم و جامعه نیز راه خود را میرود. وقتی از «عینیّتهای حیاتیِ حاکمیّتی و اجتماعی» غفلت کردیم، اسیرِ «ذهنیّتهای بیفایدۀ معرفتی و شبهعلمی» میشویم. میشود عالِم بود امّا بیاثر و خنثی و منفعل و حاشیهنشین. نیاز امروز جامعه، آدمهای محترم و فاضلِ لنفسه نیست که اصل وجودشان، مستقل از هر گونه عاملیّت و خاصیّتی، ضروری انگاشته میشود. ما باید «حلقۀ میانیِ گذارِ انقلابی» باشیم و در حکم «عقلِ منفصلِ انقلاب»، عمل کنیم، نه زائدهای که وجودش، فاقد «فلسفۀ بیرونی و عینی» است. ما با سیل «پرسشها» و «ابهامها» و «اشکالها» مواجه هستیم، امّا «جبهۀ نخبگانیِ خودی»، غافل و خاموش، به کناری نشسته و نظارهگر است و کُنشی ندارد؛ ذهنها و اندیشهها را با «کجروایتها» و «دروغپردازیها» و «مغالطهها» تنها نهاده و به حاشیۀ زندگیِ شخصیاش خزیده و تحرّک و تکاپویی ندارد. «بیموضع» و «منفعل» است و «ادبیّاتِ صریحِ انقلابی» ندارد. بازیخوردۀ بازیسازیِ جریان غیرانقلابی است و خویش را ناچار میبیند که در رودخانۀ مسمومِ آنها به حرکت درآید تا قافیۀ را نبازد. «دیوانی» و «دیوانسالار» شده و با «جهاد»، بیگانه است. ازاینرو، اهل «جهاد تبیین» نیز نیست. هرچه صفت و خصوصیّت غلیظ از قبیل «واجب» و «قطعی» و «فوری» به این جهاد ضمیمه شود، باز اینان را از «خوابِ خودخواسته» منصرف نمیکنند.
۲-۲. اگر با «حاجات زمانه» پیش نیاییم، در «گذشته» متوقف میشویم و فقط نسخۀ اوّلیّۀ خویش را تکرار میکنیم، درحالیکه این نسخه، برای «دیروز» بوده نه «امروز». زمانی، «زمانه» شناختیم و در «میدان» بودیم و با «چالشهای واقعی» روبرو شدیم و چون این سیاست را در پیش گرفتیم، «خطّشکن» شدیم و «پرچمدارِ ایدئولوژیِ انقلابی». امّا تاریخ رفت و ما نرفتیم و این ماندن، ما را به حاشیۀ مناسباتِ واقعی سوق داد. آنان که در میدان نیستند، نه «خوشنام» هستند و نه «ماندگار»؛ چراکه هم محافظهکار و ترسو و منفعتاندیش تصویر میشوند و هم به دلیل بیکارکردی، طرد و حذف خواهند شد. در زمانهنبودن، رسمِ محافظهکاران است؛ آنان که تکرار «حقّهای بیمعارض» را بر اظهارِ «حقّهای دشمنساز» ترجیح میدهند تا در امان بمانند و بیشتر زندگی کنند. برای اینان اصل، «زندگی» است و نه «مبارزه»، امّا آنکه در پی «جهاد تبیین» است، به میدان آمده تا بازنگردد.
۳-۲. سالها پیش، آیتالله خامنهای توصیه کرده بود که ما باید «پیشدستانه» و «مبتکرانه»، شبههها و اشکالها را بیابیم و به آنها پاسخ بدهیم، نه اینکه در انتظار مطرحشدنشان بنشینیم و آنگاه پاسخ بدهیم. و این یعنی «نگاه رو به جلو و پیشروانه»؛ «نترسیدن»؛ «با چالش روبرو شدن»؛ «شهامت اندیشیدن داشتن»؛ «باب عقل را مسدود نکردن»؛ «از مخالفت و انکار نگریختن» و «بر دهان دگراندیش، سرب داغ نریختن». نباید هراسید و گریخت؛ باید به میدان آمد و تن به تن، شمشیرِ معرفت برکشید و رجز خواند و معرکهای دیدنی پدید آورد. آنکه «استدلالِ متقن» در آستین دارد و اندیشهاش غنی و پُرمغز است، از «تقابل» و «اصطکاک» و «مواجهه»، استقبالِ مشتاقانه میکند و از «مناظره»، لذّتِ معقول میبرد.
۲-۴. هرچه که پیش میرویم، «نفاقها» و «دوگانگیها»، پیچیدهتر و ماهرانهتر میشوند؛ چنانکه حتّی «جهاد تبیین» نیز به دستاویزی برای خدعهورزیِ «جریان تحریف» تبدیل میشود. جریان تحریف، هر حرکتی دربارۀ جهاد تبیین را، به تمسخر میگیرد و ملامت میکند تا مطالبۀ آیتالله خامنهای، با «فقر واکنش» روبرو شود و «رنگِ تحقّق» نپذیرد. میخواهند با فضاسازی و تصویرپردازی، «موقعیّتِ کنش» را به گونهای ترسیم کنند که ما در مقام پاسخ به این مطالبه و دغدغه، «سکوت» و «خاموشی» را برگزینیم تا مبادا با سیل اتهامهای آنها روبرو شویم. میخواهند برای «گفتن»، هزینه بیافرینند و «شخصیّتِ مجاهدانِ تبیین» را آنچنان لجمال و منهدم سازند که «نگفتن» و «نهفتن» و «نشستن»شان، ستوده شود. روشن است که ناگزیرند برای حفظ ظاهر، اندکی هم جانب انقلاب و نظام و رهبری را بگیرند تا به این واسطه بتوانند نیروهای مجاهدِ تبیینی را «افراطی» و «تندرو» و «نامعقول» معرفی کنند. بهعبارتدیگر، یک «شکافِ دروغین» میآفرینند تا وانمود کنند که عمّارها، برخلافِ صلاحِ علی عمل میکنند. و البتّه در این میانه – که از حضور نیروهای تبیینگر تهی شده است – همین موریانههای موذی، به جان انقلاب و انقلابیگری میافتند و «فتنههای روایتی» و «آشوبهای شناختی» میسازند و مردم را دستهدسته به مردابِ گمگشتگیِ تحلیلی میافکنند.
۳- مبادی انقلابی: سرچشمههای معرفتی چه هستند؟
۳-۱. تبیین بر نظریۀ «اصالتِ فکر/ اندیشه/ معرفت»، مبتنی است.
۳-۲. تبیین برای «جامعه/ مردم/ توده» و ناشی از تعیینکنندگیِ آن است.
۳-۳. انقلاب از نظرِ بسطِ تبیینی، دچارِ «ضعف/ سستی/ کاستی» است.
۳-۴. تبیین یعنی در شرایطِ «تهاجمِ فرهنگی/ جنگِ نرم/ نبرد شناختی» قرار داریم.
۳-۵. حسّاسیّتِ به تبیین، خوف از اثرِ «تحریف/ وارونهنمایی/ ساختارشکنیِ ذهنی» است.
۳-۶. حاصلِ تبیین، تداوم/ گسترش/ تثبیتِ اجتماعیِ ارزشهای اساسیِ انقلاب است
۳-۷. تکیه بر تبیین یعنی مشکل، «دلیل/ جهل/ ندانستن» است نه «علّت/ غرض/ مرض».
۳-۸. پیشفرضِ تبیین، درمیانبودنِ پای «حقّ/ صدق/ راستی» و «باطل/ کذب/ دروغ» است.
۳-۹. روشِ تبیین، «خلقِ افزوده/ امتداددهی/ روشنگری» نسبت به حقایق انقلاب است. باید به خلّاقیّتِ روایی رو آورد.
۳-۱۰. لازمۀ تبیین، نگاهِ «انتقادی/ آسیبشناسانه/ چالشی» در کنار نگاه «اثباتی/ امیدبخش/ حمایتی» است.
۳-۱۱. دورۀ پاسخ به «شبههها/ اشکالها/ پرسشها»ی ذهنی و فکری به سر نرسیده است.
۳-۱۲. «عقلانیّت/ استدلال/ منطق»، اساسِ تبیین و «عواطف/ احساسات/ حماسه»، زینتِ آن است.
۳-۱۳. قدرتِ تبیینی، برخاسته از «خودسازیِ انقلابی/ حس مسئولیّت ایمانی/ خودآگاهیِ تاریخی» است.
۳-۱۴. واقعیّتبسندگی، شکستِ تبیینی را در پی دارد؛ چون مهمّترین چالش کنونی، چالش زبانی هستند. جهاد تبیین به دلیل غلبۀ روایت بر واقعیّت، اهمّیّت خاص یافته است؛ چنانکه تصاویرها/ برداشتها/ تفسیرها، قدرت واقعیّتنمایی/ واقعیّتبافی دارند و ما در محاصرۀ آنها قرار گرفتهایم.
۱۵-۳. کجروایتها، امید اجتماعی را به چالش کشیدهاند و موجب ندیدن گشایشها و برجستهسازی کاستیها و بحرانسازیِ رسانهای شدهاند. حال مردم در اختیار روایتهای رسانهای است و آنها با تلقینهای روانشناختی، ذهن مردم را دستکاری میکنند.
۴- موضوعهای انقلابی: گرانیگاهها چه هستند؟
۴-۱. چنانچه این بحث، مهندسی شود و ساختار یابد، سرفصلهایی زیر استخراج خواهند شد: چرا تبیین، مهمّ است؟ (ضرورتشناسی)، چالشهای تبیینیِ انقلابیها چه هستند؟ (آسیبشناسی)، شگردهای ضدّتبیینیِ غیرانقلابیها چگونه است؟ (دشمنشناسی)، تبیین را از کجا شروع کنیم؟ (اولویتشناسی)، چگونه باید تبیین کرد؟ (قاعدهشناسی)، مخاطبان تبیین چه کسانی هستند؟ (مخاطبشناسی)، چگونه تبیین به جذب حداکثری میانجامد؟ (اثرشناسی)، تبیین غالب، چگونه ساخته میشود؟ (چیرگیشناسی)، تبیین هوشمندانه چیست؟ (فرصتشناسی)، استدلالپردازی در تبیین چگونه است؟ (منطقشناسی) و … .
۴-۲. و اگر بخواهیم ذیل سرفصلهای یادشده، موضوعپردازی کنیم، به موضوعهایی از این دست خواهیم رسید: مهارتهای جهاد تبیین در قرآن کریم، مهارتهای جهاد تبیین در نهجالبلاغه، مهارتهای جهاد تبیین در تفسیر المیزان، مهارتهای جهاد تبیین در منطقِ علمی و عملیِ امام خمینی، مهارتهای جهاد تبیین در منطقِ علمی و عملیِ آیتالله خامنهای، مهارتهای جهاد تبیین در منطقِ علمی و عملیِ آیتالله مصباحیزدی، جهاد تبیین از چشماندازِ سواد رسانهای، جهاد تبیین از چشماندازِ جنگِ شناختی، جهاد تبیین از چشماندازِ جنگِ نرم، جهاد تبیین از چشماندازِ نظریۀ هوشمندی، مناسبات جهاد تبیین با منطقِ گفتمانسازی، مناسبات جهاد تبیین با منطقِ زنجیرۀ تواصی به حقّ و بصیرت مناسبات جهاد تبیین با منطقِ عینیسازیِ مفاهیمِ فرهنگیِ اسلام، مناسبات جهاد تبیین با استحکامِ ساختِ درونیِ فرهنگی، مناسبات جهاد تبیین با حلقههای میانی، راهکارپردازیِ خلّاقانه در جهاد تبیین، راهکارپردازیِ خلّاقانه در جهاد تبیینِ معطوف به حجاب، سازوکار مواجهه با اشرافیگری در جهاد تبیین، سبک زندگی اسلامی در کجروایتهای رسانهای، تاریخِ فرهنگیِ ایرانِ پساانقلاب در کجروایتهای رسانهای، علومِ انسانیِ اسلامی در کجروایتهای رسانهای، کارنامۀ انقلاب اسلامی در کجروایتهای رسانهای، مدیریّت آیتالله خامنهای در کجروایتهای رسانهای، نظریۀ توطئه در کجروایتهای رسانهای، روایتپردازی از اسلامِ انقلابی در جهاد تبیین، قواعدِ جهاد تبیین در شبکههای اجتماعی، بازشناخت نظریۀ مقاومت در جهاد تبیین، قواعدِ ترغیب به مهاجرت از شبکههای اجتماعیِ بیگانه، منطقِ اجتماعیِ گذار خودجوش از شبکههای اجتماعیِ بیگانه، بازسازیِ منطقِ جهادِ تبیین در انقلاب اسلامی برای جامعۀ پساانقلابیِ کنونی، جهاد تبیین نسبت به طبقۀ خاکستری، بازسازیِ منطقِ جهادِ تبیین در انقلاب اسلامی برای جامعۀ پساانقلابیِ کنونی، بازسازیِ منطقِ جهادِ تبیین در انقلاب اسلامی برای جامعۀ پساانقلابیِ کنونی، بازتولیدِ جهادِ تبیین در انقلاب اسلامی برای جامعۀ پساانقلابیِ کنونی، گرانیگاههای جهادِ تبیین در عرصۀ روایتِ تمدّنِ غربی، روششناسیِ غالبساختنِ روایت در جامعه، تجربۀ آیتالله خامنهای در مواجهههای روایی، سیاستپردازی برای مردمیسازیِ تبیین و … .
۵- راهبردهای انقلابی: چه باید کرد؟
۵-۱. تبیینگری باید «جهادی» باشد. اینکه تبیین، «جهاد» معرفی شده است، به دلیل آن است «دشمن» در حال حملۀ رسانهای است. پس باید دید که اکنون دشمن چه نقاطی را هدف گرفته است؟ تبیینِ جهادگونه، یعنی تبیینِ معطوف به «عملِ دشمن»، نه تبیین «در خلاء/ انتزاعی/ بیارتباط با وضع کنونی». فعّالیّتهای «خنثی/ علمیِ محض/ بیطرف» که هیچ «دیگریِ مؤثّر»ی در برابرشان قرار نمیگیرد و نسبت به «حاکمیّت» و «خواص» و «جامعه»، خاصیّتی ندارند، باید کنار نهاده شوند. «بیطرفانِ حاشیهنشین» که در اسیر امور انتزاعی و مجرّد هستند و چشم به تلاش دشمن ندارند و منافذِ فکری و فرهنگی را درنمییابند، مجاهد عرصۀ تبیین به شمار نمیآیند.
چالشهای معطوف به این راهبرد عبارتند از: ناآگاهی نسبت به نقاط تمرکز جبهۀ دشمن، بهانۀ متمایزبودن منزلت و غایت علم و کار علمی از سیاست و نظام سیاسی، ترجیح اولویّتهای شخصی و سلیقهای بر اولویّتهای واقعی و عینی، فقر تعهّد و خودآگاهی تاریخی در اثر اسارت در چهارچوب اداری و دیوانی و عادتکردن به کار «سفارشی/ رسمی/ پرداختی» یا «دستوری/ تحمیلی/ از بالا».
۲-۵. شأن ما، «تبیین عقلانی» است. باید از تبیینهای «سطحی/ خطابی/ کممایه» پرهیز کرد و به تبیینهای «عمیق/ فاخر/ پُرمغز» روآورد. آری، باید سهم «احساس/ شور/ حماسه» را نیز داد و «خشک/ بیطراوات/ خستهکننده» نگفت و ننوشت، امّا از آن سو، باید بر «عقلانیّت/ منطق/ استدلال» تکیه کرد و فرع را بر جای اصل ننشاند.
چالشهای معطوف به این راهبرد عبارتند از: فقر نظریههای مرجع با قدرت توضیحیِ گسترده، نامشخّصبودن هویّتِ گفتمانِ مجدِّد در زمینۀ علوم انسانیِ اسلامی، ندانستن دلایل روزآمدشدۀ تبیینهای رقیب و معارض.
۵-۳. «تبیینِ اوّل»، قدرت غلبه و تثبیتشوندگی دارد. پیروز میدان، «راوی اوّل» هست و این یعنی روایت «در لحظه/ بههنگام/ فوری»، مورد نیاز است. همین «تحرّک نخستین» است که به ذهنها جهت میدهد. نباید در انتظار واکنشها نشست و در برابر آنها، موضعگیری کرد، بلکه باید همچون «نیروی واکنشِ سریع»، در میدان نزاع حاضر بود و اقدام تبیینی کرد. چون در رسانه، سرعت مهمّ است، ما باید «عمل» باشیم نه «عکسالعمل». و فوریبودن جهاد تبیین نیز یعنی این جهاد، «نیازِ اکنون» است و اگر بههنگام عمل نکنیم، فردا دیر خواهد بود. ازاینرو، باید دَم را غنیمت شمرد.
چالشهای معطوف به این راهبرد عبارتند از: بیاطّلاعی و فقر رصدی، کُندی و خوابآلودگی، فقر در مهارت مواجهههای رسانهای.
۵-۴. «تبیین صریح»، در ذهنها جاگیر میشود. باید «شفاف/ آشکار/ بیپرده»، موضع گرفت؛ چون روایتهای برنده و تیز و رسا، شنیده میشوند و محافظهکاری، ما را به حاشیۀ تحوّلاتِ شتابنده پرتاب میکند.
چالشهای معطوف به این راهبرد عبارتند از: وجود هزینۀ برخاسته از تعارض منافع در موضعگیری.
۵-۵. «تبیینِ انبوه»، جریانساز است. در جنگ روایتها، حملۀ «انبوه/ کمّی/ پُرتعداد» نیز لازم و تأثیرگذار است و کنش فردی، چندان کارساز نیست. ازاینرو، باید «جماعتهای تبیینی» و «حلقههای روایی» ساخت و «جبههوار/ تشکیلاتی/ جمعی»، مقابله کرد.
چالشهای معطوف به این راهبرد عبارتند از: فقر نیروی فکری برای ایجاد جبهه، فقدان طرّح تقسیم کار، وجود اختلافهای معرفتی و روشی در میان نیروهای فکریِ جبهۀ خودی.
۵-۶. «تبیین مستمر»، جریانساز است. باید «خطّ/ مسیر/ زنجیره»ای از عملیات تبیینی را راه انداخت و به کار، تداوم بخشید. تبیینهای یکباره/ منقطع/ گسسته، اغلب به نمیرسند.
چالشهای معطوف به این راهبرد عبارتند از: خستهشدن از مواجهههای فرسایشی، همراهی و همافزایی نکردن نیروهای فکریِ دیگر در صحنۀ مواجهۀ تبیینی.
۷-۵. باید ناظر به تهاجم ترکیبی، «تبیینِ ترکیبی» را در پیش گرفت؛ چنانکه تبیینگریِ جبهۀ دشمن، نه مخاطب خاص دارد، نه قالب منحصربهفرد دارد و نه روشهای یکنواخت دارد. از همه جهت و با هر روشی، یک موج چندلایه و چندبُعدی شکل گرفته است. در مقابل، ما نیز باید از سازوکارهای مختلفی استفاده کنیم: «فضای واقعی/ فضای مجازی»، «روشهای سنّتی/ روشهای جدید»، «مخاطب خاص/ مخاطب عام»، «علمی/ ادبی»، «برهانی/ خطابی»، «شخصی/ جریانی»، «سیاسی/ فرهنگی» و … . چون ذائقههای فرهنگی، متفاوت هستند، باید به «تکثّرِ روشی» روی آورد و دانست که انحصارگراییِ روشی، خطاست.
چالشهای معطوف به این راهبرد عبارتند از: ناچیز بودن تعداد مخاطبان در اثر غرقشدن در تبیینهای فنی و تخصصی.