چمران و تعهد به انجام وظیفه در سخت‌ترین شرایط

به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تازه‌ترین یادداشت دکتر محسن ردادی عضو هیات علمی گروه مطالعات انقلاب اسلامی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه به مناسبت سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران منتشر شد کع در ادامه همین مطلب از منظرتان عبور خواهد کرد.

 

دکتر مصطفی چمران، کمتر از ۵۰ سال عمر کرد. اما زندگیش پر از موقعیت‌ها و نقش‌های مختلف بود: دانشجوی ممتاز دانشگاه تهران، محصل دانشگاه بِرکلی، کارمند شرکت آمریکایی بِل، پارتیزان لبنان و سوریه، فرماندۀ جنگ‌های نامنظم ایران، عضو هیئت دولت، نمایندۀ مجلس، … . آنچه این بخش‌های ناهمگونِ زندگی چمران را به یکدیگر وصل می‌کند، «تعهد» بود. او خود را آزاد نمی‌دانست؛ بلکه خود را در قیدوبند تعهدی می‌دید که به خدا دارد. کسی که خود را آزاد و رها ببیند، به دل‌خواه خود تصمیم می‌گیرد. اما کسی که خود را وقف خدا کرده، فقط کارهایی می‌کند که خدا دوست دارد.

دل هر که صید کردی نَکِشد سر از کمندت/ نه دگر امید دارد که رها شود زِ بندت(سعدی)

مصطفی چمران، دانش‌آموز با استعداد و توانمند، به دانشگاه تهران رفت و بعد هم در معتبرترین دانشگاه‌های آمریکا فوق لیسانس و دکتری گرفت. اگر آن تعهد به وظیفه نبود، قاعدتاً چمران باید بقیۀ عمرش را به عنوان یکی از دانشمندان و استادهای برتر و شناخته‌شدۀ جهان سپری می‌کرد و پس از افتخارآفرینی‌های علمی و تألیف کتاب‌ها و مقالات متعدد، در خانه‌اش در یکی از ایالت‌های آمریکا در سنین پیری چشم از جهان فرومی‌بست. اما چمران، نه به دل‌خواه خود مسیر زندگیش را مشخص می‌کرد و نه بر اساس آنچه عموم مردم می‌پسندند شغل و آینده‌اش را ترسیم می‌کرد. او بندۀ خدا بود و دائم بررسی می‌کرد که وظیفه‌اش در این لحظه چیست؟ وقتی تشخیص داد که پسندِ خدا در جنگیدن با ظلم و استکبار است از درس خواندن و فراهم کردن زندگی آسوده برای خانواده‌اش، چشم پوشید و برای آموختن جنگیدن، به مصر رفت. سپس به لبنان رفت و خدمت به کودکان لبنانی را برگزید. چمران وطنش را دوست داشت و در دفاع از وطن به شهادت رسید؛ اما وقتی مظلومیت و بی‌پناهیِ شیعیان لبنان را دید، رضایت خدا را در آن زمان، نه در خدمت به ایرانیان، که در رسیدگی به حال کودکان لبنانی تشخیص داد. چمران، اسیر ملیّت و قبیله‌گرایی نبود.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ایران بازگشت و وظیفه‌اش را کمک به تنها حکومت الهیِ دنیا دید. هنوز جنگ شروع نشده بود که برای دفاع از یکپارچگی وطن به کردستان رفت و با یاران اندکش، در برابر ضدانقلاب‌های جدایی‌طلب جنگید. در آن زمان، دولت موقت، در حمایت از یکپارچگی وطن و مقابله با تجزیه‌طلبان کوتاهی می‌کرد و در نتیجه امکانات کافی به شهید چمران و پاسداران برای دفاع از کشور نمی‌داد. کمبود امکانات،‌ خیانت‌ها و کارشکنی‌های مسئولان دولتی، چمران را ناامید نکرد؛ او را به کناره‌جویی نکشاند؛ به غُرزدن و دعواهای سیاسی منحرف نکرد. چمران به وظیفه‌اش فکر می‌کرد و بر همین اساس بود که تا مرز شهادت در پاوه ایستاد و از مردم شهر پاوه دفاع کرد. اگر فرمان امام در ۲۷ مرداد ۱۳۵۸ برای بسیج ارتش و ژاندارمری و نیروهای مردمی نبود که محاصرۀ پاوه را بشکنند، قاعدتاً چمران در همان پاوه به شهادت رسیده بود.

چمران در عرصۀ سیاسی هم فعال بود. در دولت موقت پست سیاسی داشت. وزارت را تجربه کرد و به مجلس شورای اسلامی راه یافت. اما همۀ این پست‌های سیاسی او را از وظیفه‌اش باز نداشت. نمایندۀ مجلس بود و مشاور رسمی امام خمینی(ره) در امور نظامی، و با این‌حال در خط مقدم جبهه حضور داشت. در یکی از سرکشی‌های خود، به رزمندگان می‌گوید که موضع خود را حفظ کنند و از این نقطه‌ای که او هست جلوتر نروند! فرماندهی به سبکِ چمران، یعنی فرمانده جلوتر از نیروهای خود بجنگد؛ نه اینکه در تهران بنشیند و به رزمندگانی که صدها کیلومتر دورتر از او هستند دستور بدهد. چمران اگر به جنگ و مقاومت فرمان می‌داد، در صف جلو ایستاده بود.

درسی که مسئولان باید از چمران بگیرند این است که میدانی، مدیریت کنند. باید در برابر استکبار و تحریم مقاومت کرد؛ اما مسئولان باید در صف جلوی مقاومت و ایستادگی قرار داشته باشند. مردمی که چمران را دیده‌اند، نمی‌توانند مسئولانی را تحمل کنند که برای مقاومت هزینه نمی‌دهند و در سختی‌های جنگ اقتصادی با مردم شریک نیستند.

درسی که ما باید از شهید چمران بگیریم، تعهد به وظیفۀ الهی و مردم‌دوستی است. کمبود امکانات، کوتاهی مسئولین، خیانت‌ها، اختلاس‌ها، منفعت‌طلبی‌ها و آقازاده‌ها، هیچکدام نباید باعث سستی و تردید در حقیقت آرمان‌های انقلاب اسلامی شود. باید ایثار کرد و برای انجام وظیفه‌ای که خدا از ما خواسته از آسایش و منافع شخصی گذشت.

نباید تصور کرد که مردم و جامعه به ما بدهکارند؛ بلکه همیشه باید خود را بدهکار مردم و کشور دانست. شهید چمران با این همه فداکاری و از خودگذشتگی، خود را به مردم بدهکار می‌دانست و چنین می‌گفت: «خدایا، مردم آنقدر به من محبت کرده‏اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کرده‏اند که به راستی خجلم و آنقدر خود را کوچک می‏بینم که نمی‏توانم از عهده آن به‌درآیم. خدایا، تو به من فرصت ده، توانایی ده تا بتوانم از عهده برآیم و شایستۀ این همه مهر و محبت باشم.»