به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاعرسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، دکتر سیدحسین فخر زارع مدیر گروه فرهنگپژوهی پژوهشگاه در یادداشتی در خصوص اهمیت توجه و ضرورت بازسازی نظام فرهنگی کشور تأکید کرد.
مشروح این یادداشت به شرح زیر است؛
تحول نظام فرهنگی با منطق پیشین، بازی در میدان رقیب است
تحول فرهنگی و بازسازی نظام فرهنگی امری است که ضرورت شدید آن توسط حاکمیت و نیز اقشار فرهیخته جامعه احساس شده است و از آنجا که فرهنگ امری نه دفعی بلکه تدریجی است ساز کارهای تغییر و تحول بنیادین فرهنگ نیز امری دفعی، دستوری یا سفارشی نیست بلکه باید از رهگذر تولید نظریها، بازسازی نهادها و همساز سازی کنشهای افراد جامعه صورت بگیرد.
آنچه در این موضوع به دغدغههای موجود میافزاید این است که گاه ممکن است برای اصلاح، تحول و بازسازی فرهنگ و ساختار فرهنگی و رهایی از فرهنگی مسیطر و مسلط غرب، باز دست به دامن قرائتها، رهیافتها و نظریههای غربی شویم و در قالب نهادهای بازیافته و برساخته آن قرائتها کنشهای مربوط و مناسب با آن انجام گردد. در واقع این دور و تسلسل بیپایان رهاندن صید از بند صیاد و به دست گرگ دادن و یا از چاله بیرون آوردن و به چاه انداختن و بازی در میدان رقیب است!.
اقدام به چنین تغییراتی که خود از غرب نشأت بگیرد، به نظر میرسد به مراتب از عدم اقدام به هرگونه تغییری بهتر است و نتایج ناامیدکننده و دلسردکننده به دست دهد، زیرا به جای تغییر در مناسبات و نظام فرهنگی سیطرهیافته، فقط بهروز رسانی فرهنگ موجود را در پی دارد. این استیلای چندین دهه فرهنگ غرب، گفتمان هژمونیکی پدید آورده که حتی برای تغییر نیز باید از عناصر و مؤلفههای اجتنابناپذیر همان فرهنگ درباره تغییر نیز استفاده شود!
درک عوامل اصلی در تغییر و تحول و شناخت عواملی که بیشترین قدرت را در حوزههای مختلف دارند از اولویتهایی است که شناخت آن ما را از این آسیب تداومیافته به دور میکند. اولین نکته بسیار مهم در این زمینه این است که تأکید بر یک حوزه نباید باعث شود حوزههای دیگر مورد غفلت قرار گیرد. فرهنگ با همه اهمیتی که دارد میتواند توجیه کننده ریشههای عملکردها، نگرشها و استراتژیهای حاکم بر فضای کنشی جامعه باشد. حوزههای دیگر مانند سیاست و اقتصاد در کنار فرهنگ، نقشهای اساسی ایفا میکنند. اقتصاد میوه فرهنگ و برونداد عینی آن میباشد؛ یعنی بسته به اینکه در حوزه فرهنگ چگونه فکر میکنیم، در حوزه اقتصاد عمل میکنیم و البته سیاست میدان استراتژیک این دو حوزه است و راهبردهای کلی حرکت جامعه به سوی رشد را ترسیم میکند؛ لذا چون تغییر در هریک از سه حوزه میتواند به تغییر در حوزههای دیگر منتهی شود، نگاه جزیرهای و قطاعی به هریک از این حوزهها برای تغییر ساختارهای آن، کوششی نافرجام است. نکته مهم دیگر این که به رغم پیوستگی و همبستگیهای ناگسستنی این حوزهها، فرهنگ میتواند نقش ریشهایتری را در سطح جوامع ایفا کند به طوری که اغلب تفاوتهای مشاهده شده ناشی از این مقوله مهم است و در بعد بینشها، ارزشها و نگرشها هدایتکننده ملتها به سوی رفتارهای مورد نظر میباشد. و نکته دیگر این که هدف و انگیزه بازسازی ساختار یا نظام فرهنگی وجود رابطه علی و معلولی میان فرهنگ و سایر متغیرها از جمله سیاست، توسعه اقتصادی و اهمیت دادن به منابع انسانی و افزایش سرمایههای اجتماعی است که در این میان سه عملکرد بسیار مهم مورد توجه است: یکی تولید نظریههای متناسب با مبانی نظری متخذ از جهانبینی الهی در قبال نظریههای تولید شده در فضای گفتمانی ناشی از جهانبینیهای مادی است؛ دیگری بازسازی نهادهاست که افراد در قالب آنها دارای هویت مشترکی شده و زمینه ایجاد همکاریهای جمعی را در آن فراهم میکنند. تحت این الگوهای رفتاری منظم و سازمانیافته نیازهای اساسی افراد برای بقای جامعه در قالب نقشها و منطبق با ارزشهای مختلف برآورده میشوند و نهایتاً همساز کردن کنشهای افراد در قالب نظام هنجاری مشخص است.
با در نظر داشتن این اولویتها و عملکردها، چند راهبرد کلی در مسیر بازسازی نظام فرهنگی به نظر میرسد که باید پیرامون هریک بررسیهای لازم را داشت:
– احصاء مجموعه بینشها، نگرشها، ارزشها و هنجارهای تولیدی تحت یک ایدئولوژی یا جهانبینی
– تیپبندی و تنسیق نظامات بینشی، نگرشی، ارزشی و هنجاری بر اساس اولویتها
– شناخت و تبیین رابطه میان نظامهای فوق (نسبت آنها با یکدیگر و نیز نسبت آنها با عناصر فرهنگ رقیب)
– تبیین و بررسی نوع عقلانیت و اشاعه آن به بدنه ساختار فرهنگ
– ترسیم و صورتبندی نهادها بر اساس نیازهای واقعی جامعه در چارچوبهای منسجم و واقعی
– میزان تأثیر عناصر و نظامات مختلف بر تکامل نهادها / رابطه میان فرهنگ و نهادها
– نقش ساختارها، سازمانها، مؤسسات و نهادها و کنشگران در تحول فرهنگی (تعیین سهم حاکمیت و شهروند)
– وجود روش و روششناسی مناسب برای تحول نظم و نظام فرهنگی