به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، دوازدهم دیماه، سالگرد رحلت آیت الله مصباح یزدی، یکی از اندیشمندان مطرح حوزه علمیه است. ایشان با نظریه سیاسی ولایت فقیه شناخته میشود. در همین خصوص، یادداشت اخیر مهدی جمشیدی، عضو هیئت علمیِ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی که براساس آخرین سخنرانیِ سیاسی آیتالله مصباحیزدی(ره) به نگارش درآمده است، بهصورت اختصاصی از سایت «فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی» منتشر میشود:
خودنماییِ یک لغزشِ مهمّ و مشترک در میان کارگزاران
آیتالله مصباحیزدی این پرسش را مطرح میکند که آیا همۀ کارهایی که در طول گام اوّل انقلاب بهعنوان کلّی «نظام»، نه بهعنوان «یک شخص» یا «یک گروه خاص»، انجام شدهاند، درست و در مسیر صحیح بودهاند، یا «اشتباهات جدّی» وجود داشته که هرچه زودتر جلوی آنها گرفته شود، به نفع نظام است. آنگاه، ادامه میدهد که آیا در طول این چهل سال، «یک اشکال مشترک در میان مسئولانِ نظام» وجود داشته است که اغلب، گرفتار درصدی از آن بودهاند؟ در اینجا، نگاه ایشان به تاریخ چهلسالۀ پشت سر نهاده شده، «انتقادی» و «آسیبشناسانه» است و ایشان میخواهد کاستیها و لغزشها را بیابد و بشناساند، اما نه از زاویۀ غیرانقلابی و سکولار، بلکه از چشماندازی همسو و مؤمنانه. تمرکز وی در اینباره، بر روی «سیاستها»یی است که در پیش گرفته شد و روشن است که این سیاستها، برخاسته از تصمیمگیریِ «کارگزاران در دولتهای مختلف» بودهاند. از بیان ایشان بهآسانی میتوان فهمید که احتمال مطرحشده، نه یک حدس ذهنیِ خیالی، بلکه یک دغدغۀ متّکی به پارهای «شواهد/ عینیّتها/ واقعیّتها» است. از این جهت است که ایشان تعبیر «اشتباههای جدّی» را بهکار میبرد و نسبت به پیامدهای آن هشدار میدهد. نکتۀ دیگر این است که وی از وجود «خطای مشترک» یاد میکند؛ یعنی بر این باور است که گویا در میان همۀ مدیران و کارگزاران عالی در دورههای مختلف حاکمیّتی، یک «انحراف تکرارشونده» و «لغزش مشابه» وجود داشته است که باید بر آن، انگشت تأکید نهاد و آن را شناخت.
بازگشت به روایتِ نخستین و اصیلِ انقلاب
در مقام پاسخ به این پرسش، آیتالله مصباح به سراغ صورت و غایتِ نخستینِ انقلاب میرود و از امام خمینی نام میبرد و میگوید تکیهکلام ایشان از روز اول تا روزهای آخر حیاتشان «اسلام» بود؛ چنانکه اگر پیشرفتی حاصل میشد میگفتند از «اسلام» است و اگر ضعفی بود میگفتند ما وظیفۀ اسلامیمان را درست انجام ندادیم. بنابراین، امام فقط به دنبال «عمل به اسلام» بود. ایشان میخواهد برای داوری دربارۀ وضع موجود و اثبات آن لغزش مشترک، معیار و مقیاسی به دست بدهد که در چهارچوب آن، این رویکردها را باید خطا قلمداد کرد. در اینجاست که به سراغ امام خمینی میرود و تفکّر ایشان را به صحنه میآورد و تأکید میکند که در تفکّر امام خمینی، همۀ امور به «اسلام» ارجاع داده میشد و تمام دغدغهها و حسّاسیّتهای ایشان به اسلام بازمیگشت؛ چنانکه اساس و غایت انقلاب اسلامی نیز بر اسلام استوار بود. هدف امام خمینی از مبارزه و نهضت و انقلاب و نظام، حاکمیّتِ اجتماعیِ اسلام بود؛ یعنی تحقّق ارزشهای اجتماعی در عرصۀ عینی و اجتماعی و نهادیِ زندگی. اگر اینچنین است – که البتّه است – باید گفت هرگونه فاصلهگیری از این اصل بنیادین، یک انحراف راهبردی و ویرانگر است.
عبور از ایدئولوژیِ انقلابی با توجیه امتناعِ اسلامِ سیاسی در تاریخِ اکنون
سپس آیتالله مصباح، به شواهد و نمونههای عینی اشاره میکند و میگوید احتمال میدهم در کلمات بعضی از «مسئولان رده بالا»، این بود که اگر «آرمان تحقّقِ اجتماعیِ اسلام در چهارچوب ظواهر آیات و روایات»، ناسازگار با «شرایط روز» است؛ ازاینرو، یا باید «اهداف مادّیِ انقلاب» را پیش برد، یا باید «احکام اسلام» را به هر قیمتی اجرا کرد؛ درحالیکه ما حاضر نیستیم به احکام اسلام به هر قیمتی عمل کنیم. ظن قوّی من این است که بعضی از مسئولانی که «عالیترین مقام اجرایی» را به عهده داشتند و شاید «لباس روحانیّت» هم به تن داشتند به این مطلب تصریح کردند. البتّه اگر کسی احتمال بدهد که این مسئول که این حرف را زد، یک مقدار آزادمنشی یا شجاعتی که آنچه در دلش هست را بگوید، امّا باید افزود شاید کسان دیگری هم بودند که همینطور فکر میکردند، ولی بهصلاحشان نمیدانستند که بگویند. البتّه مسائل از نقاط «ریز» و «جزئی» شروع میشوند و کمکم، «عمیق» و «خطرناک» میگردند. از این قبیل که دربارۀ ولایت فقیه، این اشکال مطرح شود که چه کسی گفته ما باید تابع حرف شخصی باشیم که چندی بیش از ما در حوزه درس خوانده است و حرف او مانند حکم امام معصوم است؟ شاید بعضیها یک وقتی گفته باشند که ما فلان کسی را که فلان مقام ارشدی دارد، بر سر کار آوردیم، و ما اولی به ولایت هستیم! اگر این احتمال درست باشد، یعنی مسئولان ما در معرض این خطر هستند که اصلِ «بینش اسلامی»شان دربارۀ این نظام را تصحیح نکردند و کمابیش، افکارشان آمیخته با شوائبی از افکار غیرمسلمانها است. بر فرض اینکه احتمال یادشده، درست باشد آیا این، همان هدفی است که امام داشت؟ و اگر اینگونه نیست، باید گفت از همان اوائل، «انحرافهایی در مسیر نظام» شکل گرفت، که گاهی شدّت پیدا کرد و گاهی ضعف، و شاید اکنون نیز همانطور باشد. در این لایه از بحث، ایشان میکوشد مسئلۀ خویش را «اثبات» کند و نشان دهد که پارهای از کارگزاران عالی در دورههای گوناگون، از اصل یادشده عبور کردند و اسلام را به عنوان «نقطۀ مرکزیِ انقلاب»، به حاشیه راندند. از جمله استدلالهایی که اینان برای توجیه سیاست خویش مطرح کردند، این بود که در جهان جدید که مناسبات و معادلات نوپدید و اجتنابناپذیری بر آن حاکم شده است، نمیتوان اسلام را آنگونه که در کتاب و سنّت بیان شده است اجرا کرد، بلکه باید یا اسلام را به «عرصۀ شخصی و فردی»، محدود ساخت و از «تجربههای انسانساختۀ غربی» بهره گرفت، یا دستکم باید به «تلفیقی از اسلام و نسخههای غربی» دست یافت و به این واسطه، از امتناعها و بنبستها رهایی یافت. و اگر مقاومت کنیم بر طلبِ «آرمانهای اسلامی» پافشاری کنیم، به یک «حکومت ایدئولوژیک» تبدیل خواهیم شد که قادر به فراهمآوردنِ حاجات معیشتی و اقتصادیِ جامعۀ خویش نیست و مردم را از این لحاظ در سختی و تنگنا قرار میدهد تا خطوطِ قرمزِ ایدئولوژیکش، درنوردیده نشوند و این یعنی ترجیح «ایدئولوژی/ آرمان/ ارزش/ اسلام» بر «معیشت/ زندگی/ رفاه/ آسودگی». در این جهانِ جهانیشده که غرب متجدّد بر آن مسلّط است، ما چارهای جز انتخاب یکی از این دو نداریم و نمیتوانیم هر دو را در کنار یکدیگر و همزمان بخواهیم؛ چنانکه تاکنون نیز دست به این انتخاب قهری و جبری زدهایم و «ایدئولوژیِ انقلابی» را بر «معیشت مردم» ترجیح دادهایم و دنیا را برابر خویش نشاندهایم و به جای «ارتباط/ تعامل/ همافزایی/ همکاری»، «قهر/ تضاد/ ماجراجویی/ تنش» را رقم زدهایم. دورۀ «انقلابیگری» به سر آمده و باید به عنوان «نظام» در جهان حضور داشت و بازی کرد و «منافع ملّی» را تأمین نمود و بهجای «آرمان»، بر «واقعیّت» تکیه کرد. این تصویرسازیها و برداشتها بدان معنی است که ذهن و اندیشۀ برخی از عالیترین مقامات در نظام جمهوری اسلامی، هیچ تناسبی با تفکّرِ امام خمینی نداشته، بلکه در مقابل آن قرار داشته است و اینان در مسیر «استحالۀ ارزشهای انقلابی» و «تبدیل انقلاب به نظام»، حرکت و سیاستگذاری کردهاند.
آغشتگیِ ریزشهای ایدئولوژیکِ انقلاب به عناصر غیرمعرفتی
مسئلۀ دیگری که آیتالله مصباح به آن اشاره میکند این است که آیا این امر فقط یک «اختلاف ذهنی/ علمی/ نظری» است که در آن یکی میگوید ولایت فقیه درست است، یکی میگوید نه؛ یکی میگوید احکام اسلام، دائمی است و یکی میگوید نه؟ باز بهعنوان احتمال، باید گفت مسئله بیش از این است و یک عامل دیگری هم در میان هست که بیشتر در عمل مؤثر است و آن «دلخواه» است؛ هر کسی خواستهها و آرزوهایی دارد. اگر کسانی عمیق باشند و بتوانند درون افراد را ببینند و بخوانند، شاید متوجّه شوند که اصیلترین و اساسیترین عامل محرّک در رفتار فلان فردی، «حبّ ریاست» است. پس اگر مسئولان در جاهایی انحرافاتی پیدا کردند، فقط بهخاطر اشتباه در فهم ذهنی و قضاوت علمی نبوده است و خیلی جاها اگر یک مقدار دقّت میکردند، میفهمیدند اشتباه میکنند؛ یا شاید هم میفهمیدند امّا به روی خویش نمیآوردند، چون مصلحتشان در صراحت نبوده است. و گاه حتّی بهعنوان ابزاری برای رسیدن به مقام، از ولایت فقیه هم طرفداری میکردند. نمیتوان این رویکرد سکولاریستی را به «تفاوت در فهم مسائل» فروکاهید و تنها آن را به ریشۀ معرفتی ارجاع داد و تصوّر نمود که این خطاهای راهبردی، از لغزشهای ذهنی و علمی برخاستهاند، بلکه واقعیّت است که «منافع/ مطامع/ خواستههای شخصی»، آنها را ایجاد یا تقویّت کردهاند و کارگزاران را به سوی عبور از ایدئولوژیِ انقلابی سوق دادهاند. پس اینان میدانستند که رویکردشان با نسخۀ آغازین انقلاب و طرحی که امام خمینی برای شدنهای تکاملیِ انقلاب درافکنده بود، تعارض و تضاد داشت، اما بااینحال، چون در پی تمنیّاتِ شخصیِ خویش بودند، چنین رویّهای را در پیش گرفتند و بر ارزشهای انقلابی تاختند. در چنین تحلیلهایی، نباید همهچیز به پهنۀ «دلیل» ارجاع داد و از «علّت»، غفلت کرد؛ چرا که در اینجا هم «قواعد قدرت» و «مناسبات سیاسیِ شخصی و جریانی»، بازی میکند، و هم «اقتصاد سیاسی». این عناصر به صحنه پا مینهند که عقلانیّت انقلابی را به حاشیه سوق میدهند و «نگرشها» و «بینشها» را بر اساس اقتضاهای خویش، بازسازی میکنند. این مقولهها، «بیان/ اظهار/ گفته» و حتّی گاه، «دیده/ حس/ آشکار» نمیشوند، اما بسیار مؤثر و مولّد هستند و میتوانند «چرخشها/ ریزشها/ لغزشها» را در سطوحِ بالای نظام جمهوری اسلامی، توضیح دهند. فهمِ راستین و عمیق از آنچه که بر انقلاب گذشته و اتّفاقهای ناخوشایندی که در طول دهههای گذشته رخ دادهاند، در درون همین رهیافت، ممکن و میسّر است. بهراستی، زاویهها و فاصلههای سرآمدانِ جریانهای تکنوکرات و لیبرال که دههها در درون قدرت حضور داشتند، اما بهرهای از ارزشهای انقلابی نداشتند و همواره در پیِ ساختهوپرداختهکردنِ روایتهای سکولار از انقلاب بودند – یعنی اکبر هاشمیرفسنجانی و حسن روحانی و محمد خاتمی – چه سودایی جز این در سر داشتند؟!
مهدی جمشیدی
عضو هیات علمی گروه فرهنگپژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی