*مرحوم آیتالله مصباح یزدی به عنوان یکی از پرچمداران حوزه فلسفه اسلامی در دوران ما شناخته میشوند که به ویژه کتاب “آموزش فلسفه” ایشان هم جزء کتابهای درسی حوزه است و هم ترجمه عربی و انگلیسی آن بسیار پرمخاطب و شناخته شده است. علاوه بر این ایشان در عرصههای متنوعی چون فقه و تفسیر و علوم اجتماعی هم آثار ارزندهای از خودشان به جا گذاشتهاند، به نظر شما کدام وجه از این وجوه در شخصیت و آثار ایشان پررنگتر است؟
من در وهله نخست ایشان را یک فیلسوف به شمار میآورم و این قطعا به معنی نفی سایر جهات شخصیتی ایشان و حتی کم رنگتر بودن سایر اضلاع شخصیتی ایشان نیست چون من از زاویه دید خودم نگاه میکنم قاعدتا این مسئله و جهت را پررنگتر میبینم و فکر میکنم که ایشان جنبه و حیث فلسفی شخصیتیشان خیلی پررنگ بوده و بر جهات دیگرشان هم قطعا تاثیر گذاشته است.
*از حیث اندیشه سیاسی میشود ایشان را به عنوان متفکری نوآور و صاحب رأیی مستقل در این زمینه به شمار آورد؟
یکی از ویژگیهای بسیار مهم و پررنگ آیت الله مصباح، نظاماندیشی ایشان بوده است یعنی اندیشههای ایشان واجد نوعی انسجام درونی است و برخلاف برخی از اندیشمندان که با اینکه اهل اندیشه و نظرمندی هم هستند و دیدگاههای خاصی دارند اما در یک دستگاه منظم اندیشگی، بحث نمیکنند، اعوجاج و تشویشی در آراء ایشان به چشم نمیخورد.
اساسا یکی از ویژگیهای بارز حضرت استاد مصباح از نظر بنده این است که با وجود اینکه در عرصههای مختلف حقوق انسانی و اسلامی و دینی صاحب رای و نظر و اثر پژوهشی هستند وقتی اندیشههای پراکنده ایشان را در حوزههای مختلف با هم مقایسه میکنیم افزون براینکه در داخل هر کدام از این نظامات فکری و این دانشهای مختلف، انسجام و سازمانی بین آرای ایشان وجود دارد و یک تناظر منطقی بین آرایشان برقرار است، وقتی خود این مجموعهها را کنار هم میچینیم میبینیم انگار یک نخ تسبیح نامرئی آنها را به هم ربط میدهد و نگاه منطقی واحدی بر همه اجزاء و آحاد تفکری ایشان حاکم است.
*اما برخی از منتقدانِ مشی سیاسی مرحوم علامه، به ویژه بعد از فوتشان خیلی ایشان را مورد هجمه و انتقاد قرار دادند و به طور مشخص از چرخشی در مواضع انقلابی علامه حرف میزدند که حاکی از نوعی مصلحتسنجی و یا حتی تقیّه سیاسی ایشان دارد؛ شما برای این اشکالات چه پاسخی دارید؟
در مورد این مسئله پیش از اینکه بنده بخواهم پاسخ بدهم کسانی که سابقه همراهی با حضرت آیت الله مصباح را داشتهاند و در آن دوران حاضر و ناظر بودهاند، پاسخ دادهاند و گفتهاند که این ادعاها چقدر دور از واقعیت و در حقیقت تهمت و افتراست.
در واقع این طور عرض کنم که یکی از ویژگیهای بارز جناب آیت الله مصباح به اعتقاد بنده تطابق عمل و نظر در شخصیت ایشان است. یعنی ایشان در مقام عمل و کنشگری سیاسی-اجتماعی و ایفای نقش در عرصههای اجتماعی، طبق ضوابط و خطوطی که برایشان در مقام نظر اصالت داشت رفتار میکردند. یعنی یافتههای ایشان از علوم اسلامی و علوم عقلی چارچوب عملی و رفتاری ایشان را در عرصههای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی تعیین میکند و ایشان طبق آن چارچوبی که در مقام نظر به آن رسیدند اقدام میکردند.
در واقع این اتهام پیش از این هم از سوی برخی از به ظاهر انقلابیون گفته شده بود درحالی که وقتی آن جریانی که آقایان نقل میکنند و اتفاقی را که به عنوان شاهدی برای رویگردانی حضرت آیت الله مصباح از مسئله انقلاب ذکر میکنند، وقتی دقیق مورد بررسی قرار میدهیم میبینیم در آن واقعه عناصری وجود داشته که تایید آن عناصر مستلزم عبور از خط قرمزهایی بوده که آیت الله مصباح به آن رسیده بودند و ایشان طبعا نمیتوانست با آنها همراه شود لذا در مقام عمل طبق اصول و ضوابطی که در مقام نظر به آن رسیدند عمل میکردند و شواهد روشنی در رفتار انقلابی ایشان از جمله در انتشار نشریه انقلابی “انتقام” وجود دارد که قابل انکار نیست و کاش آقایان لااقل شمارههایی از این نشریه را ملاحظه کنند و ببینند که آیت الله مصباح که جزو دست اندرکاران اصلی و حتی در برههای تنها دست اندرکار انتشار این نشریه بوده چه شجاعت و حریّتی از خودش نشان داده.
بطلان این ادعا و این اتهام ناروا با مراجعه به این نشریه اثبات میشود و نشان میدهد که ایشان از همان ابتدا با جریان انقلاب به رهبری حضرت امام همراهی داشته اما متاسفانه چون حافظه تاریخی ما خیلی قوی نیست برخی از آن سواستفاده میکنند و چون در مقام اندیشه نمیتوانند حریف حضرت استاد مصباح بشوند از باب اتهام و افترا و بی اخلاقی وارد میشوند و میخواهند شخصیت ایشان را مخدوش کنند ولی انشاالله موفق نخواهند بود.
قوت اندیشه و استحکام نظری آیت الله مصباح به نحوی است که این تهمتها انشاالله به سرانجامی نخواهد رسید و همین قوت اندیشه ایشان است که این آقایان را مجبور میکند میدان اندیشه و نظرورزی را رها کنند و رو به بی اخلاقی بیاورند تا به شخصیت ایشان خدشه وارد کنند.
*چهرههای شاخص اندیشمند و فلسفهورزی که ما میشناسیم، نوعاً در حوزههای اجتماعی و سیاسی کنشگری فعالی ندارند؛ علامه طباطبایی که از قضا استاد آیتالله مصباح هم هست یک نمونه برجسته در این زمینه است. چگونه است که آقای مصباح در هر دوی این زمینهها فعال بودند؟ یعنی هم آراء سیاسی و مواضع انقلابی خودشان را صراحتا بیان میکردند و هم اندیشهورزی و فلسفهورزی خاص خودشان را داشتند؟
به اعتقاد بنده در این زمینه باید به دو مسئله اشاره کرد یکی اینکه توجه داشته باشید که آیت الله مصباح فقط فیلسوف نبوده است بنده در پاسخ به سوال اول شما هم همین را عرض کردم و گفتم که هر چند این جهت فلسفی را در شخصیت ایشان پررنگ میبینم ولی قطعا ایشان جهات دیگر و حیثیات دیگری هم داشتند که آنها هم دست کمی از بُعد فلسفی ایشان ندارد.
ایشان مفسر توانمندی در عرصه قرآن کریم هست و تفسیر موضوعی ایشان افزون بر نوآوریهای جزئی که در فحوای آن به چشم میخورد در روش ارائه و نظام کلی که از معارف قرآن ترسیم میکنند هم جهات ابتکاری و نوآورانه بسیار روشنی دارد. غیر از اینها ایشان در بعد فقهی نیز فقیه توانایی بودند و کنشگری سیاسی-اجتماعی ایشان ریشه در فقیه بودن ایشان و آموزههای فقهی دین مبین اسلام و استکبارستیزی و ظلم ستیزی قرآن کریم دارد.
ایشان در واقع یک اندیشمند بزرگ دینی هستند که هم علم و احاطه کافی بر معارف اسلامی دارند و هم در مقام کنشگری سیاسی و اجتماعی بسیار فعال و تاثیرگذار بودهاند.
به طور اجمال اگر بخواهم عرض کنم باید اشاره کنم که در مسئله نظام اندیشی استحضار دارید که مقام معظم رهبری در یکی از فرمایشاتشان فرمودند فلسفه اسلامی ما خیلی استمرار سیاسی اجتماعی ندارد و به عرصههای سیاسی وا جتماعی کشیده نشده است و یکی از خصوصیات فکری آیت الله مصباح همین هست که مباحث فلسفی را به استلزامات و نتایج ایدههای فلسفی در سایر حوزههای معرفتی ربط میدهد.
به طور خاص در نظریه سیاسی و حقوقی ایشان که آثار قابل توجه و محترمی از ایشان در این زمینه به جا مانده است که عمده آنها هم در سخنرانیهای ایشان پیش از خطبههای نمازجمعه تهران منعکس شده است، بیانگر این است که نظریات و اندیشههای سیاسی و حقوقی ایشان برآمدی از مبادی فلسفی است و ایشان در این مباحث فلسفی در قلمرو هستیشناسی و خداشناسی محدود نبوده بلکه خداشناسی، توحید باوری و توحید نظری ایشان وقتی استمرار پیدا میکند، در عالم سیاست و در عالم حقوق هم تجلی پیدا میکند لذا آن باور توحیدی و توحید باوریِ مطلقی که برآوردی از اندیشه فلسفی و به طور کلی فلسفه اسلامی وحکمت متعالیه استاد مصباح است، چون استمرار پیدا میکند وارد عرصههای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی میشود لذا هرچه از این فلسفه محض و امور انتزاعی جلوتر میآییم و به مقام عمل و امور انضمامی نزدیک میشویم، فلسفه هم به مقام عمل نزدیکتر میشود.
در یک کلام میخواهم بگویم بحثهای نظری و فلسفی محض وقتی بسط و امتداد پیدا میکند و استلزامات و دیدگاههای عملی را هم لحاظ میکند منطقا به موضعگیریهای خاص در عرصه امور فرهنگی اجتماعی و سیاسی میرسد و استاد مصباح را هم باید در همین چشمانداز فهم و تفسیر کرد.
*توجه و التفات مجدّانه ایشان نسبت به ضرورت اسلامی سازی علوم انسانی و دیدگاه بدبینانهای که به مبانی و مبادی علوم انسانی سکولار داشتند را هم باید در همین امتداد فهمید؟
بله دقیقا. به اعتقاد من دیدگاه استاد مصباح در زمینه تحول علوم انسانی در واقع یکی از توابع مسئائل اصلی اندیشگی ایشان است که قبلا عرض کردم. دیدگاه استاد مصباح در زمینه تحول در علوم انسانی یک دیدگاه کاملا منطقی و برآمده از الزامات علمی است که برخلاف مدعای برخی از مخالفان علم دینی به هیچ وجه سویه سیاسی ندارد.
یکی از تهمتهای رایجی که مخالفان غالبا غربنشین مطرح میکنند این است که ادعا میکنند اسلامی سازی علوم انسانی و تحول در علوم انسانی یک پروژه حکومتی است و نهاد قدرت میخواهد از این طریق علوم انسانی را تحت سیطره خودش دربیاورد درحالی که واقعا این مسئله به این شکل نیست و اندیشمندانی مثل آیت الله مصباح به هیچ عنوان از این زاویه به علوم انسانی نگاه نمیکنند.
مسئله یک مسئله کاملا علمی و مربوط به قلمرو دانش و پژوهش است خلاصه مسئله هم این است که در نگرش استاد مصباح نظام طبقه بندی علوم یک نظام طولی است یعنی مجموعه علوم بشری در دیدگاه استاد مصباح در یک نظام طولی قرار دارد و آن علومی که در نقاط آغازین این خط قرار دارند و مبدا سایر علوم هستند (مثل علوم فلسفی، معرفتشناختی، فلسفه متافیزیک، روش شناسی و هستی شناسی) اگر بر بنیادهایی الحادی و سکولار استوار شوند، درک و دید معوجی از هستی را به نمایش میگذارند که باید از آن جلوگیری کرد.
اگر ما در قلمرو هستی شناسی، هستی را دارای مبدائی عالم، قادر و حکیم بدانیم و عالم هستی را عالم هدفمندی بدانیم که توسط آن مبدا عالم و حکیم آفریده شده و برای آفرینش انسان غایت و هدف قائل باشیم، وقتی وارد قلمرو سیاست و حقوق میشویم آن هستی شناسی الهی و آن خداشناسی و توحیدباوری و انسان شناسی خاص ما را به یک سیاست و حقوق و اخلاق خاصی میرساند که به کلی متفاوت است.
به طور اجمال علوم انسانی ریشه در مبانی معرفت شناختی، هستیشناختی و انسان شناختی دارد و تصویری که ما از انسان و از هستی و از معرفت بشری و مسائل مربوط به این سه حوزه انتخاب و اتخاذ میکنیم، راه را باز میکند برای یک حقوق و اقتصاد و سیاست و اخلاقی همنوا و هماهنگ با آن بر این اساس دیدگاه استاد مصباح در تحول در علوم انسانی این است که علوم انسانی سکولار که در دنیای غرب شناخته میشود، برآمده از یک معرفتشناسی، هستیشناسی و عرفانشناسی خاصی بوده است که عمدتا تجربه محور است و به معرفت عقلی مستقل بهای چندانی نمیدهد و آن را جزء منابع و ابزارهای معرفتی نمیداند.
در هستی شناسی غربی عمدتا نگرش ماتریالیستی حاکم است، درخداشناسی، اگر خدا را پذیرفته باشند خدایی است که در امورات تشریعی عالم دخالت نمیکند و در حوزه انسان شناختی هم عمده دیدگاهها فیزیکالیستی است و ساحت معنوی و روح مجرد غیرمادی انسان را انکار میکنند طبیعی است که این نگرش خاص به یک روانشناسی، جامعه شناسی و علوم تربیتی خاصی منتهی میشود در نتجیه اگر این مبانی و بنیادهای علوم انسانی را مورد تجدیدنظر قرار دهیم و دست کم برخی از آنها را نپذیریم و دیدگاههای معرفت شناختی، هستی شناسی و انسان شناسی حاکم بر آنها را جابجا کنیم و تغییر بدهیم، قاعدتا ساختمان علوم انسانی که مبتنی بر این توجهیات فلسفی است تغییر خواهد کرد.
این ایده کلی و رویکرد کلی استاد مصباح نسبت به تحول انسانی است که ما در حقیقت از آن بنیادهای معرفت شناختی متافیزیکی و انسان شناختی شروع میکنیم و از آن بنیادها به روبنای علوم انسانی میرسیم و اگر این کار انجام بگیرید بی تردید علوم انسانی که حاصل میشود با علوم انسانی موجود تفاوتهای ماهوی خواهد داشت.