دکتر حسین بابایی مجرد
عضو هیات علمی گروه مدیریت اسلامی پژوهشکده نظامهای اسلامی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
دولت سیزدهم در آغاز مسئولیت خود قرار گرفته است و از آنجا که در شرایطی سکان دولت ـ با نقش هدایتگری ـ یا میدان خدمت ـ با نقش خدمتگزاری ـ را در دست گرفته است که هم بیمهایی نسبت به اقدامات و مداخلات گذشته دولتهای پیشین وجود دارد و هم امیدهایی نسبت به تغییر وضع موجود و اصلاح آن، باید بیش از هر چیز در عین احتیاط بر جوانب عمل و مداخلات جدید خود بر اقدامات تحولی با خاصیت اهرمی بیندیشد. هرگونه مداخله برای تغییر رویکرد، اصلاح ساختار یا تأسیس ابزار باید بر اساس طرحی متکامل از وضع دولت و مداخلات حکمرانانه آن باشد تا سیر ناکامیهای گذشته در حل مسائل مهم کشور امتداد نیابد. در این بین آنچه بیش از هرچیز میتواند نقش اهرمی یابد تقدم اصلاح منابع انسانی بر سایر اصلاحات است و اینکه علت ایجادی یعنی منابع انسانی از علت اعدادی یعنی ساختار، اقواست و هر تغییر در ساختار مرهون اصلاح وضع منابع انسانی است. لکن از آنجا که ساختارهای رسمی و غیررسمی اجتماعی، زبانی، ذهنی و فیزیکی قبلی همچنان بر ذهن، زبان و عین حاکم است بیم استقرار بر دور باطل گذشته در مواجهه با امر اداره وجود دارد و سیطره و هیمنه زبان و منطق بوروکراسی ممکن است امکان هرگونه امر تحولی را از ما سلب کند.
پیشنهاد میکنم دولت و مجلس قبل از بررسی پیشنهادهایی که برای پستهای مختلف مدیریتی مطرح است در ابتدا در باب کارکرد دولت بازاندیشی کنند؛ دولت مفهومی اعتباری است و بنا بر رفع اغراض وضع شد لذا اندیشیدنهای مکرر بر اغراض پیشین در هیچ زمانی منقطع نشود بلکه دائماً در نگاهی ساده و بسیط، بازده دولت یعنی نسبت خروجی به ورودی بررسی شود و اگر بناست مداخلهای برای اصلاح این نسبت انجام پذیرد غفلت نشود. کارکرد دولت را متنوع گفتند از سیاستگذاری، تنظیمگری، تسهیلگری، تصدیگری، توزیعکنندگی و … باید دید برای تحقق این کارکردها کدام رویکرد انتخاب، کدام ساختار ایجاد و کدام ابزار تأسیس شده است و تا چه میزان این رویه، تحققبخش کارکرد دولت بوده است. اگر بناست تغییر رویکردی انجام شود، بشود؛ اگر لازم است ساختاری حذف یا هضم بشود، بشود؛ و اگر بناست ابزاری ساخته یا استخدام شود، صورت پذیرد. اما مسئله آنجاست که این بازاندیشی باید توسط مجموعه بدنه اجتماعی کشور و البته در فرایندی همافزا با مجموعه نخبگان نهاد علم اتفاق افتد که عصاره آن در مسئولین دولتی ظهور خواهد یافت و از همینرو، انتخاب مسئولان دولت، مخلوق مشترک ترابط عموم، نخبگان اجرایی و نخبگان علمی است و لذا نیازمند فرایندی برای این همآفرینی میان نهاد دولت، نهاد دانایی و مردم هستیم تا این استفاده از آن حاصل شود.
- سیاهه ذهنی اداری
کتابی با عنوان جامعهپذیری دیوانی، واقعیت اداره را اینگونه ایضاح میکند که بوروکراتها، سیاسه ذهنی ـ Mental Checklistـ مشخصی دارند که وقتی در مسئولیت اداری قرار میگیرند در پی پاسخ به آنند:
- چه انتظاری در این پست از من وجود دارد؟
- دیگران در چنین شرایطی چه میکنند؟
- من در این شرایط چه باید بکنم؟
پاسخ به این سه سوال بر اساس تصوری که فرد اداری از موقعیت و هویت خود دارد داده میشود. لذا میزانی از اصلاح اداری قابلیت آموزش و پرورش دارد ـ وقتی به شرایط موقعیتی برمیگردد ـ و میزانی نیز به هویت ساخته افراد برمیگردد و صرفاً باید در جستجوی انطباق این خصایص با موقعیت شغلی فرد بود. لذا آنچه به عنوان شرایط احراز شغل باید بیاید مجموعه متنوعی از شاخصهای هویتی و شاخصهای موقعیتی است.
- انطباق مزاج شغل و مزاج فرد مسئول
مشاغل و نقشهای اجتماعی معمولاً برخوردار از طبیعت و مزاجند و تطابق مزاج صاحبان مشاغل با طبیعت مشاغل، مقدمه ضروری هر نوع انتخاب گزینههاست. بماند که بر اساس آنچه گروه دوم مشاوران هاروارد از ذات تصاحبگونه ایرانیان در مشاغل مختلف گفته و تاکید داشتند طبع ایرانی میل دارد که شغل را تملک کند. این تملک هم مانند تملک موات است که با حیازت امکان احیا و تصرف دارد. لذا مسئول ایرانی شغل را وقتی تحویل میگیرد مرده دانسته و با حیازتش آن را احیا کرده و بعد از احیا تملک میکند و این یعنی سابقه شغل منتقل به نفرات بعدی نشده و هرکه بر مسندی مینشیند از صفر شروع میکند.
لذا آنچه در سوابق افراد برای بهکارگماری لازم است دنبال شود آن است که مزاج و طبیعت شغل از یکسو، مختصات هویتی فرد از سوی دیگر و میزان تطابق هویت فردی و طبیعت شغلی سنجش شود.
فارغ از بررسی این تطابقات که به نظام داخلی شغل برمیگردد لازم است این شغل در نسبت سایر مشاغل مرتبط نیز سنجش شود تا از آن رهگذر نسبت صاحب شغل با صاحبان مشاغل دیگر نیز فهم شود. تعارض منافع را از این جهت باید دید و سنجید. فرض کنید مشاغل تقنینی در نسبت مشاغل اجرایی. مسئلهمندی دوگانگی سیاست و اداره نیز از همین جهت مطرح است. در صورت اتحاد مقنن و مجری، تقنین با رعایت منافع مقنن انجام میشود و این ابتدای فسادانگیزی است. پس اگر در یک نگاشت نهادی با توجه به ماتریس ساختاری ـ کارکردی، مجموعه مشاغل و نسبت هر شغل با سایر مشاغل سنجیده شود تحلیلهای مناسبی برای اصلاح وضعیت در پی خواهد داشت.
- شاخصهای موقعیتی
شاخصهای موقعیتی محصول پاسخ به دو سؤال است که الف. از من در این موقعیت چه خواستهای وجود دارد و ب. دیگران در چنین موقعیتی، چه میکنند؟ انتظارات از شغل مستفاد از قانون است و مواجهه دیگران با شغل نیز متوقف بر تجارب داخلی و خارجی است. لذا پاسخ به سؤال سوم از سیاهه ذهنی یعنی اینکه من چه کنم منوط به پاسخ دو سؤال قبل است. افراد در هر شغلی موافق توقعی که از ایشان در آن شغل وجود دارد از یکسو و کیفیت اعمال دیگران در آن شغل عمل میکنند پس کاملاً اعمال ایشان نسبی و در نسبت این دو سؤال تعریف میشود. اما این جنبه موقعیتی با یک جنبه هویتی تتمیم میشود در ادامه توضیح خواهد داد. فارغ از نسبتهایی که مشاغل ناظر به صاحبان خود با یکدیگر مییابند منطق تقسیم کار نیز اقتضائاتی را بر برهمکنشی مشاغل بار میکند که مهم است؛ مثلاً اینکه مشاغل از جهات مختلف چه تأثیر و تأثراتی بر هم دارند؟ از جهت نفع، فرایند، خروجی، ورودی، ارزشها، قواعد و … چه اشتراکات و برهمکنشیهایی میتوان در آنها دریافت؟
شاخصهای موقعیتی شغل عبارت است از:
- شاخصهای نفسی
- آنچه بر اساس قوانین از مشاغل توقع میرود
- آنچه در تجارب گذشته داخلی و خارجی از مشاغل توقع میرود
- شاخصهای نسبی
- جایگاه شغل در نسبت سایر مشاغل از جهت منافع مشترک
- جایگاه شغل در نسبت سایر مشاغل از جهت فرایندهای مشترک
- جایشگاه شغل در نسبت سایر مشاغل از جهت ارزشها
- …
- شاخصهای هویتی فرد
افرادی که در مشاغل مختلف بهکارگیری میشوند متأثر از عناصر هویتی خویش نیز هستند و نمیتوان در انتخاب ایشان از ملاحظه این عناصر غفلت یا تغافل کرد. بینش و معتقدات فرد، گرههای معرفتی و قلبی او به موضوعات مختلف را نشان داده و زاویه دید و کیفیت مواجهه او با مسائل را تعیین خواهد کرد. منش که محصول تکرار رفتار و تبدیل آن به عادت و ملکه است به عنوان علم رسوخکرده در انسان است که در مواقع مشترک، رفتارهای مشترک او را سببساز خواهد شد و نمیتوان بدان بیتوجه بود. دانش هرچند الزاماً عملآفرین نیست لکن دلالتهای عملی را در پی دارد لذا با ضریب مشخصی از خطا میتوان کیفیت اعمال فرد را با کمیت و کیفیت دانشیاش متماثل و متناظر دانست. کنش، دال بر تجارب رفتاری فرد و معانیای است که او بر رفتارهایش میدهد لذا این تجارب میتواند گویای منش و بینش او باشد. توانش ناظر به مهارتهای فرد در سطوح مختلف مدیریتی است؛ اینکه مهارت ادراکی، انسانی و عملیاتیاش چه غنا و قوتی دارد و در کدام سطح مدیریتی، کدامیک از این توانشها بر دیگری میچربد.
- بینش(معتقدات)
- دینی
- سیاسی
- اجتماعی
- منش(خلقیات)
- فردی
- اجتماعی ـ ارتباطی
- دانش(تعلیم و تعلم)
- آموزشی
- پژوهشی
- کنش(اجراییات)
- مدیریت اجرایی
- سیاستگذاری و تقنین
- ارزشیابی و قضاوت
- مشورت و راهنمایی
- توانش(مهارت)
- ادراکی
- انسانی
- عملیاتی
- برنامه(چه باید کرد؟)
“چه باید کرد” دولت در انتخاب وزیرانش دقیقاً وابسته به “چه باید کرد” گزینههای مطرح برای هر شغلند. میزان مسئلهمندی و کیفیت مواجه هر فرد با مسائل مستقر در حوزه شغلیاش است که انتخاب شدن او را موجه یا ناموجه میکند لذا برنامه، زبان مشترکی است که دولت یا مطلق نظام حکمرانی با کاندیداهای حضور در هیئت دولت بر سر مواجهه با مسائل هز حوزه مسئلهخیز پیدا میکنند و این زبان مشترک است که دستورکار دولت را انتخاب و کیفیت مداخلاتش را تعیین میکند.