یادداشت مهدی جمشیدی
عضو هیات علمی گروه فرهنگپژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی به مناسبت سالروز تاسیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی؛
[۱]. سربرآودنِ پژوهشگاه در مقابلِ موجِ لیبرالیسمِ دولتی و روشنفکری
در نیمۀ دوّمِ دهۀ هفتاد که تلاشهای معرفتیِ من در لایۀ اجتماعی آغاز شد، عمدهترین مسأله این بود که در برابرِ «جریانِ لیبرالیسمِ دولتی و روشنفکری»، بر اساسِ چه «استدلالها»یی مقاومت کنم و از عهدۀ «مباحثههای انتقادی» و «مواجهههای چالشی» برآیم. هر چند در همان سالها، هم ذهنم را از معارفِ نواندیشانۀ «علامه مطهری» آکنده کرده بودم و هم گفتارهای روزآمدِ «علامه مصباحیزدی» نیز بسیار گرهگشا بودند، امّا دراینمیان، فرآوردههای نظری و معرفتیِ «تازه» و «نوپدید»ی در دیدگانم برجسته آمدند که ناآشنا بودند. مجموعه آثاری که از سوی «پژوهشگاهِ فرهنگ و اندیشۀ اسلامی» در آن سالهای پُرآشوب و نزاعخیز منتشر میشدند، عقلِ جستجوگرِ مرا که جوانی «نسلِ سوّمی» به شمار میآمدم، به سوی خود سوق دادند و شیفته کردند. در همان نگاهِ نخست، دریافتم که این نوشتهها، بر خطّ و جهتی تکیه دارند که امتداد و استمرارِ مسیرِ علامه مطهری هستند. «تفاوت» و «تمایز» این نوشتهها نسبت به سایرِ محصولاتِ مشابه، چشمگیر و مثالزدنی بود و بینیاز به آنکه دستی آشکار، مرا به سوی مصرف و مطالعۀ آنها هدایت کند، مخاطبی چون من بهروشنی احساس میکرد که باید چنین کند. بهاینترتیب، استدلالهایی که در این سلسله از نوشتهها ساختهوپرداخته شدند، به کارِ رویاروییِ انتقادی و مبارزهجویانه من و امثالِ من آمدند و ما را از گردابِ سهمگینِ «ایدئولوژیِ لیبرالیستی» رهانیدند.
[۲]. پانهادنِ پژوهشگاه به وادیِ علومِ انسانیِ اسلامی
در سالهای پس از اینکه در عینِ «مواجهههای انتقادی و سلبی»، ضرورتِ «پژوهشهای ایجابی و تأسیسی» نیز در ذهنم شکل گرفت و احساس کردم که باید تجربههایی را در این زمینه فراگیرم و به کار بندم، باز هم این «پژوهشگاهِ فرهنگ و اندیشۀ اسلامی» بود که بیش از دیگران، سربرآورد و جلوهگری کرد. افزونبر علومِ اسلامی – به معنای خاص و محدودِ آن – این پژوهشگاه به قلمروی «علومِ انسانیِ اسلامی» نیز پا نهاده بود و میکوشید روایتی مکتبوار و منسجم از علومِ انسانیِ اسلامی ارائه کند. به وضوح میدیدم که این پژوهشگاه، «خطّشکنانه» و «پیشتازانه»، مرزها را درمینوردد و محقّقانه و متعهّدانه، بر آن است که علومِ انسانیِ اسلامی را صورتبندی نماید. در این دورۀ تاریخی، من تنها یک مصرفکننده نبودم، امّا نمیتوانستم خود را از «دستاوردها» و «ارمغانها»ی معرفتیِ این جمعِ پیشرو – که با آنها همسو و همداستان بودم – محروم کنم. ازاینرو، بهرههای فراوان بردم و درسها اندوختم.
[۳]. پژوهشگاه بهمثابهِ جبهۀ فکری و معرفتیِ انقلاب
صادقانه و صمیمانه بگویم که در دل و جانِ من، بهتدریج چند «آرزوی معرفتی و علمی» شکل گرفتند که به تمامِ زندگیام جهت دادند و کوششهایم را در راستای خود، متمرکز ساختند. از اینجمله، عضویّت در «پژوهشگاهِ فرهنگ و اندیشۀ اسلامی» بود. حتّی به یاد دارم که در همان سالهای آغازین، نامهای به آیتالله رشاد نگاشتم و با ایشان، چنین درخواستی را در میان نهادم. هر چند ایشان اجابت کردند و مسیر را هموار نمودند، امّا موانعِ اداری و پارهای ضوابطِ عمومی، راه را بر من مسدود کردند. بههرحال، این خواستۀ باطنی و قلبی در چند سال پس از این، تحقّق یافت و من بهعنوانِ پژوهشگر به گروهِ فرهنگپژوهی راه یافتم. از آن سال تاکنون، یعنی از آغازِ دهۀ نود، ده سال است که در «پژوهشگاهِ فرهنگ و اندیشۀ اسلامی»، سنگربندی کردم و در جبهۀ فکری و معرفتیِ انقلاب خدمت میکنم. بدونشک، استحقاق این لطفِ الهی را نداشتم و هر اندازه شاکر باشم، ادای حقّ نکردهام.
[۴]. جلوهگریِ یک شخصیّتِ منحصربهفرد در پژوهشگاه
آنچه که در «پژوهشگاهِ فرهنگ و اندیشۀ اسلامی»، بیش از هر چیزی در نظرِ من چشمنواز و جذاب بود، شخصیّتِ منحصربهفردِ «آیتالله رشاد» بود. ایشان که جلساتِ همۀ گروههای علمی و از جمله گروهِ فرهنگپژوهی شرکت میکرد و از نزدیک، در جریانِ امور قرار میگرفت، به اظهارنظر نیز میپرداخت. من نیز که تشنه و شیفتۀ آموختن و شناختِ شخصیّتها بودم، همواره از این موضع و منظر به سخنانِ وی نگاه میکردم و میکوشیدم دریابم که ایشان چگونه است. آنچه فهمیدم این بود که انتخابِ ایشان بهعنوانِ رئیسِ پژوهشگاه از سوی رهبرِ انقلاب، بهقطع، انتخابِ بسیار بهجا و سنجیدهای بوده است. خصوصیّاتی که از آن زمان تاکنون در ذهنم نقش بستهاند و سببسازِ تعلّقِ خاطرِ من به ایشان شدهاند، چنین هستند: «باریکبین» و «نکتهسنج» است و «ظرایف» و «دقایق» را درمییابد؛ از منظری «کلان» و «فراگیر» مینگرد و نگاهِ «راهبردی» دارد؛ «چندرشتهای» میاندیشد و از حسّاسیّتها و حسادتهای رشتهای، تهی است؛ سهمِ «عقل» را بسیار ادا میکند و استدلالهایش «بینالاذهانی»اند؛ گوشِ «شنیدن» دارد و طرفِ مقابل هر که باشد، او از شنیدنِ سخنش، رونمیگرداند؛ سره را از ناسره «تفکیک» میکند و بهجای حکمِ کلّی و یکباره، «احکامِ تجزیهشده و منصفانه» میآفریند؛ دریچۀ ذهنش را به روی «تازهها» و «نوآوریها» نمیبندد و متحجّر و خشکاندیش نیست؛ «خلوصِ اسلامی» دارد و هرگز به ورطۀ التقاطاندیشی و تلفیقِ اسلام با ایدئولوژیهای سکولار تمایل نلغزیده است؛ جوانگراست و به پروراندن و بارور کردنِ نهالها اعتقاد دارد؛ مهربان و پُرمحبّت و خونگرم و صادق است؛ و … .
[۵]. زیستِ معناییِ مستقل و متمایزِ پژوهشگاه
در برابرِ دو جریانِ معرفتیِ «متجدِّد» و «متجمّد»، پژوهشگاهِ فرهنگ و اندیشۀ اسلامی توانسته جریانِ سوّم را با عنوانِ «مجدِّد»، بازسازی و تثبیت کند؛ چنانکه اندیشهورزی در این راستا، به یک «خطّ پُررنگ و قوی» تبدیل شده و نیروهای متعدّدی در درونِ آن پرورش یافتهاند. تحکیم و تداومِ پژوهشگاه بهعنوانِ یک «مکتبِ معرفتی»، پدیدهای بسیار ارزشمند و پُربرکت است و نشان میدهد که پژوهشگاه بر آبشخورهای نظریِ متقن و زایندهای تکیه داشته است. این در حالی است که بسیاری از پژوهشگاهها و دانشگاهها، از دستیابی به چنین نتیجهای ناتوان، و همچنان در «نوسان» و «پُرابهام» هستند. امروز وقتی سخن از پژوهشگاه به میان میآید، مخاطبِ بیرونی میداند که چه انتظاری باید از نوشتههای آن داشته باشد و این نوشتهها، چه اوصاف و خصایصی دارند. پس پژوهشگاه در روندِ حرکتِ معرفتیِ خویش، بهتدریج به «زیستِ معناییِ مستقل و متمایز» دست یافته و با دیگریها و اغیارِ معرفتی، متفاوت شده است. البتّه این «قوامیافتگی» و «شکلبندی»، هنوز به مراحل نهاییِ خویش نرسیده و «شدنها» و «صیرورتها»، همچنان ادامه دارند. بهخصوص در لایۀ «علومِ انسانیِ اسلامی»، پژوهشگاه باید بیش از پیش، «هویّتپردازی» و «هویّتیابی» کند و ذاتیّات و عَرَضیّاتِ گفتمانیِ خویش را بنمایاند.
[۶]. عبورِ پژوهشگاه از انتزاعیاندیشی و عملزدگی در تناسب با حوایجِ انقلاب
پژوهشگاهِ فرهنگ و اندیشۀ اسلامی، یک مجموعه و جبهۀ معرفتیِ برآمده از «گفتمانِ اصیلِ انقلابِ اسلامی» و «ارادۀ قدسیِ آیتالله خامنهای» است. پس فرزندِ «انقلاب» است و در آغوشِ او پرورده شده است. ازاینرو، «مسألهها» و «مشکلهها»یش همان «دغدغهها» و «دردها»ی انقلاب هستند و میانِ او و انقلاب، هیچ «فاصله» و «زوایه»ای وجود ندارد. اگر شهید حاجقاسم سلیمانی در «جبهۀ جنگ»، پرچمدارِ حرکتِ انقلابی بود، پژوهشگاه نیز در «جبهۀ معرفت»، چنین رسالت و غایتی را در نظر دارد. این هر دو، از متنِ یک عالم و افقِ معنایی برخاسته و دل در گروی یک مقصد دارند، امّا در دو پهنۀ متفاوت فعّالیّت میکنند. اگر حاج قاسم در پیِ جلوگیری از سیطره و استیلای غربِ استعمارگر بود و میخواست امّتِ اسلامی را بهعنوانِ یک واحد ِاجتماعیِ مستقل و عزّتمند نگاه دارد، پژوهشگاه نیز در برابرِ «نفوذِ ایدئولوژیِ لیبرالیستی و نیروهای بومی و غیربومیِ آن» صفآرایی کرده و بر آن است که «گفتمانِ فکری و معرفتیِ انقلابِ اسلامی» را تولید و بازتولیدِ نظری کند. پژوهشگاه، نه دچارِ «انتزاعیاندیشی» و «بریدگی از واقعیّتهای اسلام و انقلاب» است، و نه گرفتارِ «عملزدگی» و «غرقشدن در روزمرّگیهای زودگذر و سطحی». پژوهشگاه در جایی میانِ این دو، خود و تکالیفش را تعریف کرده است؛ جایی که «مبناپردازیِ متعمّقانه و حکیمانه» موضوعیّت دارد، و هم «نظریهپردازیِ معطوف به سیاستگذاری و کنشگری». آفتِ دانشگاهها این است که اغلب، دچارِ «خودمرکزبینی» شده و تصوّر کردهاند که باید «حیاتِ مستقل از جامعه» داشته باشند، حالآنکه «ضرورتِ دانشگاه»، به «نیازهای جامعه» بازمیگردد و این جامعه است که باید مبنای برپاییِ دانشگاه قرار گیرد. هنگامیکه دانشگاه، «خودبنیاد» شود، دیگر در «خدمتِ جامعه» نخواهد بود، بلکه برای خودش خواهد بود و هدفی بیرونی از خودش را دنبال نخواهد کرد. این «خویشبسندگیِ ناصواب»، آغازِ افتادن در بیراهههای فکری و پژوهشی است. پژوهشگاه باید از این تجربۀ تلخ، درس بگیرد و از خویش مراقبه کند.
[۷]. تولیدِ راهحلهای خلّاقانه در موقعیّتهای نوبهنوشونده
فضیلتِ پژوهشگاهِ فرهنگ و اندیشۀ اسلامی این است که خویش را متناسب با «اقتضاءهای تحوّلیابنده» و «نیازهای نوبهنوشونده»، بازسازی و بازتولید کند و در گذشته، متوقف نماند. همچنان که «زمان» پیش میرود، «زمانه» نیز دگرگون میشود و «موقعیّتهای متفاوت» میآفریند. در این «موقعیّتها» و «منزلتها»ی نوپدید، نباید همان «نقشها»ی گذشته را بازی کرد، بلکه ساختارِ پیشرونده و منعطف، باید خواستها و الزامهای تازه را فهم کند و به سوی آنها گام بردارد. در هر دورۀ تاریخی، باید اندیشه و شعاری را برافراشت و جهتی را تعریف کرد، نه اینکه همواره یک سخن گفت و یک طرح داشت. انقلاب، همواره در حال «حرکت» و «شدن» است و «منزل به منزل» و «مرحله به مرحله»، پیش میرود، درحالیکه ضرورتها و بایستههای این منازل و مراحل با یکدیگر تفاوت دارند. ازاینرو، باید «پاسخهای نوآورانه» و «راهحلهای خلّاقانه» آفرید:
عاشقان را باده، خونِ دل بُود
چشمشان بر راه و بر منزل بُود
(مثنویِ معنوی، دفترِ ۵، بیتِ ۳۴۸۵).