دین و اراده آزاد آدمی
یادداشتی از حجتالاسلام و المسلمین حمیدرضا شاکرین مدیر گروه منطق فهم دین پژوهشگاه
شماری از باحثان حوزه مطالعات دینی، دین و تعالیم آن را محدود کننده و مانعی بر سر راه آزادی انسان میانگارند. برای مثال سالمون رایناخ دین را به مثابه مجموعه اموری معرفی میکند که مانع کاربرد آزاد قوای ما می باشد.
اینگونه قضاوت درباره دین مبتنی بر نگره فردمدارانه لیبرالی است. در لیبرالیسم، آزادی برترین ارزش و در درجه اول اهمیت است. آزادی لیبرالی به معنای نفی الزام و تکلیف، زدودن هنجارها و عدم مداخله یا ایجاد مانع توسط دین، دولت یا جامعه در انجام اموری است که افراد نسبت به آن تمایل پیدا میکنند.
در نگره خودمالکی لیبرال، زندگی هر فرد جزو داراییهای شخص و زمام آن، تنها به دست خود او است: «از قرن هفدهم با تعابیری از اندیشه محوری فردگرایی مالکی روبرو میشویم. مفهومی که به موجب آن، زندگی “مرد” به خود او “تعلق” دارد. این زندگی دارایی خود اوست و به خداوند، جامعه، یا دولت تعلق ندارد و میتواند با آن هر طور که مایل است، رفتار کند.» بنابراین دیگران را هیچگونه حق مداخله در امور فرد و یا امر و نهی او نیست.
همچنین، براساس مبانی لیبرالی جهان تهی از ارزشها است. هارولد لاسکی در این باره مینویسد: «ارزشها که در گذشته به یک معنا در عالم اعلی رقم خورده بود، به دامان اراده آدمی فرو میافتد. دیگر هیچ واقعیت متعالی وجود ندارد. تصور “خوب” تهی از معناست و تنها گزینش شخصی آدمی به آن معنا میبخشد.» طبیعی است بر اساس این مبانی دین به مثابه مانعی برای اِعمال میلها و هواهای نفسانی قلمداد میشود و چون انسان چیزی جز همین امیال و خواسته¬ها نیست، لاجرم کارکرد دین منفی تلقی خواهد شد.
نقد
نگره فوق از جهات گوناگونی قابل نقد و ارزیابی است؛ شماری از اشکالات وارده در این باب عبارت است از:
۱٫ خودخواهی و خودپرستی از مهمترین دورنمایهها و نتایج فردگرایی لیبرال است. دگرخواهی، نوع دوستی و جامعهگرایی، صرفا در راستای کسب منافع شخصی پذیرفتنی است و در غیر این صورت، انحراف از هدف، یعنی کامروایی نفس اماره میباشد.
۲٫ نسبی و شخصی شدن ارزشها، آنارشی اخلاقی و بی بند و باری حاد اجتماعی را موجب شده است. از نظر «مک اینتایر»، تمام تلاشهای بشر رهین این بوده که فضایلی فراچنگ آید و جامعه بشری به سوی درک فضایل ره سپارد، اما لیبرالیسم با تیغ دو دم خود (فردگرایی و آزادی) همه آنها را ذبح و قربانی کرد.
۳٫ در فردگرایی لیبرال، «منافع عمومی» و به طور کلی آرمانهای انسانی و اجتماعی، یاوههایی تهی از معنا است. در بیانیه وفاداری مشهور فورستر که در آستانه جنگ جهانی دوم ایراد شد، آمده است: «من از پندار آرمانها بیزارم، و اگر قرار باشد بین خیانت به کشورم و دوستم، یکی را انتخاب کنم، امیدوارم جرأت آن را داشته باشم که به کشورم خیانت کنم.»
آنتونی آربلاستر، اندیشه فورستر را نه باور داشت انحرافی یک شخص، بلکه مشخصه بارز لیبرالیسم قرن بیستم میداند. آندرو وینسنت نیز در این باره مینویسد:
«مطلقاً هیچ امکانی در این جا برای تدوین نظریهای از منافع و مصالح عمومی وجود ندارد. ثمره نهایی چنین دکترینی را میتوان در آنارشی یا هرج و مرجطلبی فردگرایانه پیدا کرد که بهترین نمونه اروپایی آن، ماکس استیرنر است…»
۴٫ در تفکر لیبرالی، تمایلات و تمنیات نفسانی است که به انسانها جان میبخشد. عقل در این نگاه، نه جستجوگرحقیقت و معنا یاب زندگی، که به تعبیر «هابز» تنها دیدهبان و جاسوس تمنیات ، اسیر شهوات و خادم هوسها است.
اشکالات دیگری نیز در این باره مطرح شده است از قبیل: بحران معنا، گسیختگی اجتماعی، حال مداری و… که به جهت رعایت اختصار از بیان آنها خودداری میشود.
دین و آزادی
برخلاف دیدگاه رایناخ، نه تنها دین و شریعت مانع آزادی نیست، بلکه در نگاه قرآن فلسفه و رسالت دین آزاد سازی انسان از همه قیدها و وابستگیهای غیر الهی و غیر توحیدی است: «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الاُْمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّورَاهِ وَالاِْنْجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالاَْغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ…» آنانکه پیروى کنند از رسول ـ ختمى ـ و پیغمبرى که در تورات و انجیل نام و نشان و اوصافش را نگاشته مىیابند؛ پیامبرى که آنان را به کارهاى شایسته فرمان مىدهد، و از اعمال زشت بازمىدارد، و پاکیزهها را بر آنان حلال، و ناپاکها را حرام مىکند، و بارهاى تکالیف سنگین و زنجیرهها [ىِ جهل، بىخبرى و بدعت را] که بر دوش عقل و جان آنان است برمىدارد. پس کسانى که به او ایمان آورده، او را [در برابر دشمنان] حمایت کردند و یاریاش دادند و از نورى که بر او نازل شده پیروى نمودند، اینان همان رستگارانند.»
«اغلال» جمع «غل» به معناى قید و زنجیر است و در این آیه برداشتن آنها از اهداف و کارکردهاى رسالت حضرت ختمى مرتبت خوانده شده است.
بدینسان آزادی در دین الهی اسلام، به نیکوترین وجه و براساس مبانی استواری مورد توجه قرار گرفتهاست. همچنین امیرمؤمنانعلی علیه السلام فرموده است: «اَیُّهَا النَّاس اِنَّ آدَمَ لَمْ یَلِدْ عَبْداً وَ لا اَمَهً وَ اِنَّ النَّاسَ کُلُّهُمْ اَحْرارٌ» ؛ «اى مردم! همانا آدم نه برده خلق شد و نه کنیز و همانا آدمیان همه آزادند.» نیز از آن حضرت روایت شده است: «لا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرّاً» ؛ «بنده دیگرى مباش، که خداوند تورا آزاد آفریدهاست».
مارسل بوازار می نویسد: « اعتقاد به خدا و عوالم فوق طبیعت، موجب پیدایی تفکر عالی آزادی و برابری نزد مسلمانان گردیده، و تصور خدا، برتر از همه کائنات قرار گرفته است و در برابر عظمت و قدرت او هیچ نیرویی وجود ندارد… مفهوم حقوق بشر، و به عبارت دیگر، اعتقاد به ارزش و شایستگی انسان نشات گرفته از اصل توحید اسلام است، زیرا جنبه عالی و الهی انسان، آزادی و برابری اوست و قدرت کامله خداوند بشر را به سوی آزادی رهنمون است».
در عین حال، تلقی اسلام از آزادی و ارزش و جایگاه آن، با تلقی لیبرالی متفاوت است. شماری از این تفاوتها عبارت است از:
۱٫ لیبرالیسم غالباً ناظر به آزادی منفی است، اما اسلام به آزادی مثبت نظر دارد. آزادی منفی نبود محدودیت، اجبار، تکلیف و الزام از بیرون اراده فرد توسط دین، دولت، جامعه و … است. آزادی مثبت اما، فقدان مانع در راهی است که فرد عقلا و واقعا میتواند و باید انجام دهد. آزادی منفی رهایی «از» بایدها و نبایدها است و آزادی مثبت آزادی «برای» رشد و کاربست توانشها در جهت رسیدن به اهداف و آرمانهای مطلوب است. در اسلام همه چیز از جمله آزادی ماهیت از اویی و به سوی اویی دارد: « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ » . بنابراین آزادی نیز ابزاری و راهی به سوی غایت برین و سعادت و کمال فرجامین آدمی است. لاجرم غایت آزادی در اسلام، صرف تأمین خواستها و تمنیات مادی نفسانی نیست، بلکه بیش از همه، استفاده از آن در جهت رشد اخلاق و فضایل، و رسیدن به مراتب عالی کمال و معنویت مورد تأکید است.
۲٫ آزادی در اسلام، ارزش برین و غایت نهایی قلمداد نمیشود و در رتبه فراتر از عدالت و دیگر ارزشهای بنیادین قرار نمیگیرد.
۳٫ آزادی در اسلام میل به مطلق ندارد. اسلام هرگز با لجام گسیختگی، هنجارزدایی و بیبند و باریهای لیبرالی سر سازش ندارد. در مقابل اسلام با گشودن روزنهای به جهان درون فراخنای وسیعتری برای آزادی لحاظ میکند. گستره آزادی در اسلام رهایی از هرگونه سرسپردگی و عبودیت در برابر غیر خدا، اعم از معبودهای درونی و بیرونی است. پروفسور روزنتال در این باره مینوبسد: «در زبان سیاسی اسلامی برای آزادی از واژه حریت استفاده می شود که نقطه مقابل عبودیت (غیر خدا) است و در دو معنا به کار می رود؛ یکی رهایی از هر آمریت دنیایی، و دیگری رهایی از تمنیات درونی برای وسوسه های مادی»
۴٫ آزادی در اسلام همراه با مسئولیتی متعالی است. هر کسی در عین بهره مندی از مراتبی از آزادی، بار مسئولیت حرکت در جهت رشد و تکامل انسانی خویش، خانواده، نزدیکان، جامعه و به طورکلی همنوعان خود را در حد توان، بر دوش دارد. قرآن مجید در این باره می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ …» اى کسانى که ایمان آوردهاید، خود و خانواده خویش را از آتشى که هیزم آن مردم و سنگها هستند نگه دارید. پیامبر گرامی اسلام(ص) نیز فرمودند: «کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ»
۵٫ حد آزادی در اسلام صرفا آزادی، نیست. اسلام هر آنچه موجب تیره بختی و مانع سعادت و کمال آدمی در این جهان و یا حیات فرجامین باشد و او را با زیانهای جدی و اساسی روبرو ¬سازد، غیر مجاز خوانده و از آن باز میدارد. در اسلام کسی به بهانه آزاد بودن حق ندارد حتی منافع شخصی خود را به خطر اندازد و به خویش آسیبی برساند. از این رو در اسلام خود کشی، زیر بار زور رفتن، سرپیچی از فرامین الهی، مبارزه با ارزشهای معنوی و… حرام است. در منطق اسلام، بر خلاف نگرش غربی، ارزشهای الهی و معنوی مرز آزادی است و برون رفت از آنها پذیرفتنی نیست.