به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاعرسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، در گفتگو با آقای قاسم بابائی پژوهشگر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی به بررسی مراحل تطور فکری دکتر سروش پرداختیم که در ادامه متن آن میآید:
- به نظر شما چرا دکتر سروش در یک جهان فکری و در پارادایم واحد سخن نمیگوید؟
عمده آسیب دیدگاههای دکتر سروش به بخش «معرفت شناسی» و «روششناسی» وی برمیگردد با توجه به تقدم معرفت شناسی و روش شناسی برسایر علوم به تبع، آسیبهای آن دو در بخشهای دیگر علوم انسانی سرازیر شده است. به گفته ایون شرت در کتاب فلسفۀ علوم اجتماعی قارهای، روششناسی اعم از فلسفه تحلیلی- قارهای در چهار بخش تجربی، هرمنوتیکی، تبارشناختی و انتقادی تقسیم میشود. در تقسیمبندی کلی به رئالیستی و پستمدرن (غیررئالیستی) بخشپذیر است. دکتر سروش در بخش روششناسی به روششناسی واحدی وفادار نیست. ایشان نگاه فیلسوفانه دارد ولی به مشی فیلسوفان پایبند نیست و دائماً زمین بازی را تغییر میدهد. نکتهای که خودش نیز بدان معترف است. حسین کاجی در کتاب تأملات ایرانی مصاحبهای با ایشان داشته و دکتر سروش در پایان مصاحبه به حسین کاجی میگوید: «من چیزهایی را به شما میگویم که به هیچ کس نگفته بودم» دکتر سروش در بخشی از مصاحبه میگوید: ««من خیلی به گذشته برنمیگردم شاید این را از مولوی یاد گرفتهام؛ یعنی اصلا سبکم این نیست به همین سبب هم دنبال چیزها را میگیرم و جلو میروم و شاید اگر یک وقت بخواهم زندگینامه بنویسم در آنجا خطاهای خود را بنویسم.» این در حالی است که فیلسوفان و اندیشمندان به روششناسی خودشان پایبند هستند. ملاصدرا در دورهای اصالهالماهوی بود به تعبیر خودش در کتاب اسفار جلد۱: «کنت شدید الذب عنهم فی اعتباریه الوجود و تأصل الماهیات»؛ ولی در دورۀ بعد به اصالهالوجود معتقد شد و تا پایان عمرش براساس سه اصل اصالت وجود، بساطت وجود و تشکیک در وجود مشی کرد؛ حتی فیلسوفان غربی نیز اینگونه بودند؛ مثلا میشل فوکو رویکرد تبارشناسی داشت و با نفی ذاتگرایی به اصل قدرت که محرّکه تاریخ است معتقد بود هرچند فوکو در دورۀ سوم تفکر خود به نظریه گفتمان اخلاق رسید و تا پایان زندگی بدان پایبند بود. مشکل دیگر ایشان مشکل معرفتشناختی است که به یک حقیقت واحد معتقد نیست و میگوید: «حقیقت و صدق در چشـم من به صورت یک جدول، خانههای زیادی دارد و من دائماً در این خانهها مـیگـردم و مـیکوشـم آن را نحوی پر کنم که همخـوانی خانـههـا تـأمین شـود.» از طرفی دیگر سروش موضع خود را در بسیاری از مواضع، روشن نکرده؛ حتی با بیان مطالب جسته و گریخته، مواضع جدیدی را اتخاذ کرده است. برخلاف بسیاری از روشنفکران و متفکران که موضع خود را مجدداً در قبال اکثر مضامینی که بدان پرداختهاند روشن میکنند. دکتر سروش که قرار بود در سال ۷۹ خطاهایش را بازگو کند با گذشت سالیانی بر خطاهایش افزود و تقلیدوار از پارادایمهای متفاوت رهیافتهای گوناگونی برداشت کرد و پایبند و وفادار به گفتمان واحد نبود.
دکتر سروش شخصیت علمی ثابتی ندارد و نمیتوان از سروش واحد سخن گفت بلکه با توجه به تطور فکری گوناگون میتوان از دکتر سروش متقدم و متأخر سخن گفت و در حال حاضر میتوان از دکتر سروش در دورۀ فکری پنجم سخن راند که دربارۀ «دین قدرت است» سخن گفته و در جهان دوم اندیشههایش متأثر از نیچۀ متأخر و میشل فوکو شده است.
از محقق تا مقلد فرقهاست کین چو داوودست و آن دیگر صداست
منبع گفتار این سوزی بود وان مقلد کهنهآموزی بود
- لطفاً دربارۀ زیستنامه و آشنایی ایشان با انجمن حجتیه توضیح دهید. آیا وی در این دوران با انجمن حجتیه ارتباط داشته است؟
«حسین حاج فرجالله دبّاغ» با نام مستعار «عبدالکریم سروش» در ۲۵ آذرماه سال ۱۳۲۴ به دنیا آمد. در مقطع دبیرستان با انجمن حجتیه که بدبینی خاصّی نسبت به علما و روحانیون انقلابی داشتند آشنا شد؛ این بدبینی تأثیر خود را در لایههای پنهانی شخصیت حاج فرجالله دبّاغ گذاشت. ایشان درمصاحبهای عنوان میکند که ورودش به انجمن حجتیه به دوران دبیرستان برمیگردد. یکسال در آن انجمن بود و بعد از یکسال بیرون آمد. همان دوران دبیرستان با ادبیات و اشعار مولانا، سعدی و حافظ آشنا و مأنوس شد و به سبب ارتباطی که با رضا روزبه از اساتید ادیب مدرسه علوی داشت، با شرح مثنوی نیز آشنا شد. علاقه به فلسفه نیز از دوران نوجوانی بود به گفتۀ خودش علاقهمندی به مطالب فلسفی در دوره دبیرستان بود.
دکتر سروش لیسانس داروسازى را پس از گذراندن دوران دبیرستان، در دانشکدۀ داروسازى دانشگاه تهران گرفت. در این دوران متأثر از اندیشههای دکتر شریعتی شد و خودش را امتداددهندۀ روشنفکری دینی اعم از رهیافت «علمگرایانه» مهدی بازرگان و «ایدئولوژیکمحور» شریعتی میداند. دکتر سروش در کتاب از شریعتی میگوید: «اولین نکتهای که در کار مرحوم شریعتی قابل تأمل است دردمندی اوست. شریعتی البته محقق بود؛ اما محقق مسئول و نه محقق بیمسئولیت. درددمند بود و هم دردشناس.» حال باید پرسید آیا ایشان نیز محقق مسئول است؟ و نسبت به جامعۀ اسلامی دردمند است؟
دبّاغ در سالهای ۵۴-۱۳۵۳ هجری شمسی عازم انگلیس شد و در لندن شیمى آنالیتیک (تحلیلى) آموخت و در همانجا فلسفه و تاریخ علم را هم فراگرفت و به گفتۀ خودش در مصاحبهای متأثر از پوپر شد: «واقعیت آن است که نام پوپر از همان زمان در ذهن و چشم من پررنگ شد. ایدۀ ابطالپذیری او جاذبۀ ویژهای برای من داشت و احساس کردم که سخنی متفاوت و قابل تأمل است.» همراه با ادامۀ تحصیل در رشتۀ شیمی تجزیه، بیش از ۵سال به مطالعۀ فلسفۀ غرب مخصوصاً در حوزۀ فلسفۀ تاریخ و فلسفۀ علم اشتغال یافت. وی به نمایندگی از آیتالله بهشتی به فعالیت در مراکز اسلامی شیعیان در لندن پرداخت. سروش که فوق لیسانس خود را در شیمی به اتمام رسانده بود، در حال گذراندن دورۀ دکترای فلسفۀ غرب خود بود که انقلاب اسلامی پیروز شد و او بدون اخذ مدرک دکتری، تحصیل را رها کرد و به ایران آمد و هیچگاه مدرک دکتری دریافت نکرد.
- دکتر سروش، چگونه با مطالعات دینی به ویژه فلسفه اسلامی آشنا شد و توضیح دهید چرا و چگونه نام مستعار «عبدالکریم سروش» را برای خود برگزید؟
دکتر سروش اسم اصلیش حسین حاج فرجالله دباغ است بعدها به عبدالکریم سروش تغییر داد و به گفت خودش، عبدالکریم انتخاب خودش بود و سروش برگرفته از نام نخستین فرزندش بود. او در ایران، مدتی بسیار کوتاه به حوزۀ علمیه رفت و با فقه و اصول و فلسفۀ اسلامى صدرایی هم آشنایی پیدا کرد. البته چندسالی نیز فلسفۀ اسلامی خواند. ایشان در مصاحبهای میگوید: «از ایران خارج شدم و دلیل آن هم این بود که من در تمام دوران دانشگاه نزد یک روحانی، فلسفۀ اسلامی میخواندم به مدت نزدیک پنج سال، در ضمن بحثهای فلسفی که گاه گذار ما به نظریههای علمی میافتاد مثل نیوتن، نظریۀ داروین و …. من در آن بحثها احساس میکردم که هم استاد من و هم خود من به طریق اولی فاقد پارهای اطلاعات لازم برای داوریهای فلسفی در باب نظریات علمی هستیم. البته مقدار دانش او از فلسفۀ صدرایی چقدر بود جای بحث دارد. دکتر داوری اردکانی در پاسخ به سروش گفته بودند: «سروش این حرف را از سر تعصب میگوید. او همان کسی است که فحش میدهد. کسی که فحش میدهد، نسبت به من که بیطرف نیست. به او نصیحت کنید که شما ادیب و دانشمندید، شهرت دارید، خوشبیان و خطیب هستید، البته از سیاست و فلسفه اصلا سر در نمیآورید؛ ادیب هستید، و چون ادیب هستید میتوانید عرفان را با فلسفۀ تحلیلی جمع بکنید؟ اگر غیر از ادیب بودید، اگر وارد عالم فلسفه میشدید، میفهمیدید که عرفان را نمیشود با فلسفۀ تحلیلی جمع کرد.»
تضاد دیالکتیکی اولین کتاب سروش بود که در ایران به چاپ رسید. در همان زمان وی در انگلستان کتاب نهاد ناآرام جهان را که دربارۀ حرکت جوهری ملاصدرا است نوشت. وی در این کتاب سعی کرد حرکت جوهری در اندیشۀ ملاصدرا را به عنوان اساس استواری برای بیان اعتقادات اسلامی با قلمی ادیبانه نمایند. ایشان که در ابتدا علاقهمند و مرید ملاصدرا بود ولی متاسفانه پای ثابتی نداشت و به آن پشت کرد. ایشان در مقدمۀ کتاب نهاد ناآرام جهان بعد از تمجید حکمت متعالیه مینویسد: «کمتر کسی است که با تاریخ پرمایۀ فرهنگ و فلسفۀ اسلامی آشنا باشد و نام ملاصدرا و حرکت جوهری را نشنیده باشد… ما باید کالای مشکین و عطرآگین فرهنگ خود را به عرصۀ نمایش نهیم.» اما ایشان، خود نهاد ناآرامی است که بعد از گذشت مدتی به تراث اصیل پشت پا زد و چنانکه در مقدمۀ کتاب قصه ارباب معرفت مینویسد: «آخرین دیدار من با صدرالدین شیرازی درکتاب نهاد ناآرام جهان بود. کاخ بلند فلسفۀ وی از آن روزگار تاکنون چهرههای گوناگونی یافته است. آری ایشان با گذر روزگار، خود، نهاد ناآرام شد یا به سبب آنکه به عمق فلسفۀ ملاصدرا دست نیافت یا به قول حافظ:
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز باطل در این خیال که اکسیر میکنند
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید مشکل حکایتیست که تقریر میکنند
ما از برون در، شده مغرور صد فریب تا خود درون پرده چه تدبیر میکنند
تشویش وقت پیر مغان میدهند باز این سالکان نگر که چه با پیر میکنند
- دربارۀ بازگشت دکتر سروش به ایران و نحوۀ تعامل وی با جریانهای مختلف ایران توضیح دهید:
سروش، در آستانۀ پیروزی انقلاب اسلامی، بیآنکه طعم واقعی مبارزه بااستبداد را چشیده باشد و زندان، شکنجه و یا تبعید را تجربه کرده باشد، به ایران بازگشت و عافیتطلبانه بر دریای خروشان انقلاب اسلامى موجسواری کرد. سروش در سخنرانی که دربارۀ برخی علماء دارند و آنان را متهم میکند که در جریان انقلاب اسلامی گوشهنشین بودند حال همین ایراد به خودشان هم وارد است که آیا ایشان در پیروزی انقلاب، رنجی چشیدند؟ جامعۀ ایران پس از انقلاب، صحنۀ درگیری فکری نیروهای مختلف بود، در این میان، سه جریان فکری اساسی در حال زورآزمایی بودند. جریان اوّل، تفکّر اسلام ناب با محوریت امام خمینی و شاگردان. جریان دوم جریان چپ و اندیشههای مارکسیستی اعم از حزب توده، چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق. جریان فکری سوّم نیز جریان غربگرا یا لیبرال که میتوان به نهضت آزادی و مهندس بازرگان اشاره کرد. در چنین کشمکش فکری سروش وارد ایران شد و مبارزۀ فکری را برای جبران عقبماندگی خود از مبارزه با رژیم شاه و برای ترمیم تصویر خود در جامعه ایران برگزید؛ لذا نوع تعامل وی با سه جریان فکری مذکور میتوانست در سرنوشت آیندۀ او نقش اساسی ایفا نماید. یکی دو سال پس از ورود به ایران سروش به عضویت ستاد انقلاب فرهنگی درآمد و با تلاشی که کرد، توانست با تصویب مصوّبهای، مدرک دورۀ ناتمام خود را معادل دکتری محسوب نماید و از این زمان به بعد قانوناً لقب عاریهای «دکتر» را به نام مستعار «عبدالکریم سروش» ملحق کند.
- تا اینجا به بررسی شخصیت ایشان پرداخته شد لطفاً دربارۀ تطوّر فکری ایشان توضیح دهید.
در دوران جدید، سروش به تحقیق و تدوین کتب و حضور بالفعل و فعال در مناظرات تلویزیونی و بحثهای صدا و سیما اهتمام ورزید. آن دوران، حیات خلوط مارکسیسم بود و توانسته بود جوانان را جذب کند. مارکسیسم، به خاطر شعار ضدیّت با استبداد و استعمار و تأکید بر مبارزه توانسته بود در جامعۀ علمی و دانشگاهی ایران، مخاطبانی جذب نماید. متأسفانه تفکّر مارکسیستی در دانشگاهها نفوذ ویژهای داشت. پس از پیروزی انقلاب، جریان مارکسیستی ابتدا به تقابل فکری و سپس به تقابل نظامی با جریان مذهبی و اسلامگرای تحت رهبری امام خمینی پرداخت و جوانان را جذب میکرد. در چنین فضایی امام به مبارزۀ جدی با آن پرداخت. امام در نامهای به گورباچف یادآور میشود که «جناب آقای گورباچف، برای همه روشن است که از این پس کمونیسم را باید در موزههای تاریخ سیاسی جهان جستوجو کرد؛ چرا که مارکسیسم جوابگوی هیچ نیازی از نیازهای واقعی انسان نیست؛ چرا که مکتبی است مادی، و با مادیت نمیتوان بشریت را از بحران عدم اعتقاد به معنویت، که اساسیترین درد جامعۀ بشری در غرب و شرق است، به درآورد. در چنین فضایی شخصیتهایی مانند استاد مطهری، آیتالله مصباح و دکتر سروش به نگارش آثاری انقلابی روی آوردند. سروش، ایدئولوژی شیطانی را در سال۱۳۵۹ در نقد مارکسیسم نوشت که بازنویسی چند سخنرانی بود. سروش همچنین در این سالها علاوه بر مناظره با مارکسیستها به مناظره با افرادی چون ابوالحسن بنی صدر نیز پرداخت. همچنین وی نه فقط در رادیو بلکه در تلویزیون هم درس مثنوی میگفت. کتاب گفتمان روشنفکری حاصل همان مناظرات است. نکتۀ جالبی در کتاب است که نشانگر خطای روشی مارکسیستها است که البته در حال حاضر خود دکتر سروش به آن گرفتار شده است. سروش در صفحه ۲۵۱ کتاب به نقد مارکسیستها میپردازد و میگوید: «آنچه بنده میخواستم عرض کنم این است که ما نمیتوانیم از اشعار مولوی و قدما در تأیید دیالکتیک سخن به میان آوریم. هرکس و از جمله مولوی اگر از اضداد و تخالف بحث کرده است به معنای تأیید دیالکتیک نیست و آنها مقاصد دیگری را دنبال میکنند. سوال این است جناب آقای سروش چرا در مباحثی مانند چیستی وحی و بسط تجربۀ نبوی که پیامبر را فاعل وحی عنوان میکنید برای تأیید به اشعار مولوی تمسک میکنید؟! آیا همان خطای روششناسی نیست که بیشتر به مارکسیستها یادآور شدید و در حال حاضر خود به آن گرفتار شدهاید؟!
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
- دکتر سروش از یک سو خود را اسلامشناس معرفی میکرد و از سوی دیگر در جایگاه منتقد و روشنفکر دینی قرار میگرفت؛ توضیح دهید چه عواملی باعث شکلگیری شخصیت دوگانه ایشان شده است؟
شکلگیری شخصیتی پاردوکسیکال از دکتر سروش به سبب قرار گرفتن در کنار دیگر شخصیتها در جریان انقلاب فرهنگی بود. اعضای انقلاب فرهنگی افرادی مانند علی شریعتمداری، محمدجواد باهنر، مهدی ربانی املشی، حسن حبیبی،… بودند که تأثیرگذار در ایجاد شخصیت دوگانۀ سروش بود. از طرفی قرار گرفتن او در کنار آیتالله مصباح یزدی در مناظرات، خود بیانگر رشد حبابی سروش در آن مقطع زمانی است. این اتّفاق باعث شد که این توهّم برای خود او ایجاد شود که یک اسلامشناس جامع و مسلّط به معارف دینی است و اینگونه بود که سروش در سراب روشنفکری دینی قرار گرفت.
براساس همین دوگانگی شخصیت، دو گونه بروز متفاوت داشت از طرفی به عنوان یک اسلامشناس و چهرۀ برجستۀ دینی ظاهر گردیده بود و از سوی دیگر از درون گرفتار چالشهای فکری و معرفتی ناشی از خلأ اجتهاد دینی بود.
در حوزۀ معرفت دینی اگرچه سروش با شاگردان امام خمینی و علّامه طباطبایی یعنی افرادی همچون مهدی حائری، شهید مطهری، شهید بهشتی، آیتالله مصباح یزدی و دیگران مرتبط بود امّا از داشتن اساتیدی که به شاگردی آنان تکیه کند و برای خود سلسله مشایخ علمی ترتیب دهد، بیبهره بود. این مسئله مخصوصاً زمانی شدّت میگرفت که عالمان دینی سروش را به عنوان یک متفکّر اسلامشناس به رسمیّت نمیشناختند. این دوگانگی شخصیّتی در مواضع بسیاری موجبات رنجش سروش را فراهم میساخت و منجر به شکلگیری برخوردهای دوگانه از وی میگردید. نمونهای از این دوگانگی، نحوۀ برخورد و مواجهۀ وی در مقابل علمای دینی است.
- دربارۀ حضور ایشان در انقلاب فرهنگی و فعالیتهای وی در این عرصه توضیح دهید.
ستاد انقلاب فرهنگی دانشگاهها با فرمان امام خمینی، در ۲۲خرداد ۱۳۵۹ تشکیل شد. هدف امام از تأسیس انقلاب فرهنگی به جهت نفوذ رخنههایی از نظام پهلوی و فعالیت مارکسیستها در آن بود. امام در پیام نوروزی در اول فروردین۱۳۵۹بر دو نکته تأکید کردند: « تصفیۀ اساتید مرتبط با شرق و غرب» و «تبدیل دانشگاه به محیطی سالم برای تدوین علوم عالی اسلامی». سروش یکی از اعضای ستاد انقلاب فرهنگی بود؛ اما با توجه به روحیاتی که داشت نتوانست درستاد باقی بماند در سال۱۳۶۰ سخنی گفت که دردسرساز نیز شد. او در گفتاری از «وحشی و بیوطن» بودن «علم» سخن گفت تا نشان داده باشد که علم ایرانی و غربی یا اسلامی و مسیحی نداریم و با این سخنان به اهداف شکلگیری ستاد پشت کرد و فاصلهای میان خود و دیگر اعضا ایجاد کرد. به اعتراف خودش اعضای شورا از همان موقع ایشان را آدمی سمدار و دمدار و نامحرم و بیگانه محسوب میکردند. مخالفت او با اسلامیکردن علوم باعث موضعگیری شهید بهشتی در مقابل او بود. کار به جایی رسید که برای حل موضوع، امام دستور داد اعضا به گفتوگو با جامعۀ مدرسین بنشینند. سروش در آن جلسات به دیدگاههای خودش آنقدر صراحت داشت که وقتی آیتالله امینی در آن دیدار پرسید که چطور میخواهید به دانشگاهیان تقوی بیاموزید؟ در پاسخ گفت: به قول سقراط، تقوی آموختنی نیست. بنابراین سروش حتی در زیست عملی نیز شخصیت واحدی نداشت. سروشی که روزگاری از مدافعان تصفیۀ دانشگاهها بود؛ امّا سه دهه بعد صراحتاً تغییر موضع داد. او در مصاحبهای در خرداد ۱۳۸۶ سعی کرد با پررنگ کردن نقش دیگران در ستاد انقلاب فرهنگی خود را بیتقصیر! نشان دهد این در حالی است که شواهد خلاف آن را نشان میدهد. مرحوم دکتر ناصر کاتوزیان در مورد آقای دکتر سروش در مصاحبه با روزنامه هممیهن، یکشنبه ۶خرداد میگوید: به یاد دارم دکتر سروش را که نظریهپرداز و علمدار فکر تعطیلی دانشگاه بود، مرا که مخالف جدی این راه حل بودم به مناظرۀ تلویزیونی فراخواند و مرتب تکرار میکرد و شعار میداد که برای اصلاح ماشینی که بد کار میکند، باید آن را خاموش کرد! یک بار هم ایشان به همراهی جلالالدین فارسی و شخص دیگری که به یاد ندارم به دانشکدۀ حقوق برای تبلیغ فکر خود آمدند و با استادان دانشکده به بحث و جدل پرداختند و به دلیل هیاهو و شعارهای نامناسبی که همراهان ایشان میدادند، من و جمعی از استادان جلسه را ترک گفتیم و نتیجهای به دست نیامد. البته دکتر سروش این مطالب را قبول نمیکند. سخنان دکتر محمد ملکی دراین باره شنیدنی است: «شما در حضور استادانِ سرشناس مانند دکتر ناصر کاتوزیان و در دفاع از ستاد انقلاب فرهنگی به استادان توهین کردید و به آنها گفتید ما خودمان میدانیم چکار کنیم. شما بروید پی کارتان. حالا ادعا میکنید که در ستاد انقلاب فرهنگی فقط ناظر گفتوگوها بودهاید!؟»
- لطفا دربارۀ عقبۀ فکری سروش و جریانها و افرادی که بر ایشان تاثیرگذار بودند توضیحی دهید.
ابتدا باید پرسید کدام دکتر سروش؛ زیرا ما سروش واحد نداریم. دکتر سروش مولف کتاب نهاد ناآرام جهان است؛ اما خود نیز جهان ناآرام است. بنابراین ما با سروش متقدم و متأخر روبرو هستیم. ایشان در دورهای شدیداً متآثر از پوپر بودند. در یکی از گفتوگوها عنوان کرده است: « نام پوپر از همان زمان در ذهن و چشم من پررنگ شد. ایدۀ ابطالپذیری او جاذبۀ ویژهای برای من داشت».
من در این بخش به بررسی عقبۀ فکری ایشان با روش پوپری خواهم پرداخت و با بررسی دیدگاه ایشان در جهان دوم و جهان سوم به عقبۀ فکری ایشان اشاره خواهم کرد.
پوپر در کتاب معرفت عینی نظریۀ سه جهان را مطرح کرده است. در نگاه پوپر جهان اول، جهان نفسالامر است، جهان موجودات فیزیکی و طبیعی است. جهان دوم، ظرف آگاهی و حالات ذهنی است، باورها و گرایشها که وابسته به ذهن است جهان ذهنی و بینالاذهانی است و جهان سوم، تعامل میان جهان اول و جهان دوم، است و جهان اجتماعی است. این جهان به تجربۀ ما درمیآید و در جهان نیست زیرا که شامل نظریهها و استدلالها است. جهان محصولات عینی ذهن، عقل انسان یا معقولات است. جهان سوم، مخلوق انسان است اما از او استقلال پیدا میکند.
- با توجه به جهان دوم که جهان، جهان ذهنی و بینالاذهانی است، دکتر سروش در این زمینه و پشتوانۀ فکری از چه افرادی تأثیرپذیرفته است؟
عقبۀ فکری دکتر سروش درکانال این سه جهان قابل پیگیری است. در جهان دوم که جهان باورها و گرایشهای وابسته به ذهن و جهان ذهنی است میتوان به عقبۀ اندیشۀ دکتر سروش که از چه جریانهای فکری و از چه افرادی تأثیر پذیرفته سخن گفت. دکتر سروش در جهان دوم متأثر از اندیشمندانی است که میتوان به افرادی مانند غزالی، امام خمینی، شهید مطهری، مولوی، حافظ، اقبال لاهوری، شریعتی، بازرگان، نصرحامد ابوزید، کانت و پوپر اشاره کرد. البته در دورۀ اخیر از نیچه و میشل فوکو نیز متأثر شده است که در این بخش به برخی از آنها اشاره میکنم.
غزالی و فیض ازشخصیتهای تأثیرگذار بر سروش هستند. سروش در سفری که به خارج کشور داشته کتاب مهجّه البیضاء فی تهذیب الاحیاء را با خود میبرد. غزالی در آثارش بر نگاهی گسترده به فقه تأکید دارد و فقه را صرفاً بیانگر امور دنیوی نمیداند و فقه به معنی درست آن را شامل علم به طریق آخرت، علم به آفاق و انفس میداند و بر همین اساس با انتقاد از فقها معتقد است که فقها تنها به پوستۀ فقه اکتفا کردهاند که از غزالی تأثیر گرفته است: «حکومـت فقهـی از بـن و بنیـان فرمانران بـر تنهاسـت بر خلاف حکومت انبیا که سلطنت آنان بر ارواح بود نه بر ابدان».
یکی از افراد تأثیرگذار بر دکتر سروش، مولوی است به گونهای که در تبیین کثرتگرایی به اشعار مولوی استناد میکند:
چون به بیرنگی رسی کان داشتی موسی و فرعون دارنـد آشـتی
وی در کتاب صراطهای مستقیم برای توجیه دیدگاه خود از قصه موسی و شبان در مثنوی مولوی بهره میبرد که تفسیر شبان از خدا متفاوت از تفسیر موسی از خدا است و خداوند که قاضی بود به هر دو مهر صحت گذاشت. دکتر سروش در کتاب گفتمان روشنفکری زمانی در نقد مارکسیستها و در نقد تفسیر به رأی آنها از اشعار مولوی نوشته بود.
کانت و جان هیک تأثیر فراوانی در تطور فکری دکتر سروش داشتهاند. نگاه سوبژکتویستی کانت و نظریۀ تفکیک نومن از فنومن در اندیشه سروش تأثیرگذار بود بر همین اساس دین را ثابت ولی فهم از دین را متغیر دانست. ایشان در کتاب ما در کدام جهان زندگی میکنیم؟ به طور واضح متأثر از تفکیک نومن از فنومن کانت است: «جهان ما جهانی است که ما بـازیگر آن هسـتیم. بـه میزانی که بازی کنیم، جهان ما خواهد بود و به میزانی که تماشاچی باشیم فقـط مـیتـوانیم فریفته این پندار شویم که منظره ما، جهان ماست در حالی که صحنه بازی ما جهان ماسـت و از اینجا میتوان فراخی و تنگی جهانهای انسانها را شـناخت».
یکی از افراد تأثیرگذار بر ایشان پوپر است. وی در مورد آشنایی با اندیشههای پوپر و نقد مارکسیسم این چنین با وَجد سخن میگوید: «به دنیای خیلی بزرگتری وارد شدم و مارکس را بسیار جذابتر از آن یافتم که میپنداشتم. آثار او را پیدا کردم و خواندم. نقد پوپر بر او را هم بسیار جذاب یافتم و بدین ترتیب وارد فضای جدیدی شدم که صرفاً به دنبال نفی مارکسیسم نبود؛ بلکه یک فضای فکری و فرهنگی تازه بود.» در بخش تأثیرپذیری این دو متن را در رد کتاب برخورد شایسته با فاز فرهنگی سرمایهداری با هم ملاحظه کنید، قضاوت با شما:
پوپر: هرگونه کوشش برای گستردن بهشت بر زمین لامحاله دوزخ به همراه خواهد آورد.
پوپر:کسانی که به سائقه پاکترین نیات میخواهند بهشت برین را بر فرش زمین بگسترند فقط در تبدیل زمین به دوزخ کامیاب میشوند.
سروش میگوید: «علىالخصوص ایدئولوژیهایی که وعدۀ بهشت بر روی زمین را دادهاند باید مورد جدیترین تحقیقها و جراحیها قرار گیرند تا معلوم شود که به خاطر آن بهشت موهومشان چه تعداد آدمیان را به جهنم فرستادند!» سپس نتیجه گرفته است که انبیاء وعدۀ بهشت دنیوی به مردم نداده و تضمین نکردهاند و با تلاش و کوشش معلوم نیست در دنیا به پیروزی مطلوب برسیم.
نهایتاً از تأثیرگذاری اندیشههای فوکو بر دکتر سروش نباید غفلت کرد که در مقالۀ جدید (دین، قدرت است) کاملا پیدا است: (هم دین و هم معرفت دینی نه تنها در کنار معارف بشری رشد میکنند بلکه در کنار قدرت هم رشد میکنند یعنی که گویی دو سایه بر معرفت دینی میافتد.)
همچنین دکتر سروش از نصر حامد ابوزید تأثیر پذیرفته. ابوزید میگوید: «در اینجا ناگزیریم که بین دین و فکر دینی تمایز قائل شویم. دین، مجموعـهای از متون مقدسی است که به طور تاریخی ثابت هستند، در حالی که فکـر دینـی (فهـم دینی) اجتهادهای انسانی برای فهم آن متون و تأویل و استخراج دلالت آن متون است. دکتر سروش نیز بین دین و معرفت دینی تمایز قائل میشود.
- براساس تقسیمبندی تطور فکری دکتر سروش در بخش قبلی به جهان ذهنی دکتر پرداخته شد؛ لطفا در این بخش دربارۀ جهان سوم که همان جهان محصولات عینی ذهن است پرداخته شود. به نظر شما دکتر سروش چه دورههای فکری داشتهاند؟
به نظر میرسد ایشان دارای پنج مرحله فکری است که در هر بخش به صورت جزیرهوار مطالبی را از دیگران عاریه گرفته و به نظام فکری خود اضافه کرده است.
مرحلۀ اول رویکرد صدرایی و دغدغۀ مقابله با مارکسیسم:
دکتر سروش دراین مرحله به فلسفۀ صدرایی تمایـل بیشـتری دارد و چنانکه میگوید: بعد از خواندن کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم در بیسـت و یـک سـالگی بـه ایـن نتیجه رسیدم که فلسفۀ اسلامی بر فلسفههای دیگر برتری دارد. بعد از گذشت مدتی به تراث اصیل پشت پا زد وآخرین دیدارش با فلسفه صدرا درکتاب نهاد ناآرام بود
مرحله دوم «رویکرد پوپری و تأکید بر جدایی علم و فلسفه و دانش و ارزش»:
دهۀ شصت دهه متأثر شدن دکتر سروش از پوپر است. وی در این دوره با استفاده از مبانی پوپری به نقـد مارکسیسـم مـیپـردازد. کتـابهـای فلسفه چیست؟ علم چیست؟ در این راستا است و به پیروی از پوپر ملاک علم را ابطالپذیری میداند.
مرحله سوم؛ رویکرد شلایرماخری و تأکید بر نسبیت دین:
دکتر سروش در این مرحله که بیشتر در اواخر دهۀ هفتاد بود با انتشار بسط تجربۀ نبوی متأثر از شلایر ماخر شد که فارغ از صدق عبارت به نیت مولف بهاء میدهد.
مرحله چهارم، رویکرد گادامری و تأکید بر نسبیت معرفت دینی:
سروش دراین مرحله در مبانی معرفتشناسی متأثر از کانت است و در بخش فهم دین متأثر از گادامر بر عصری بودن دین تأکید میکند.
مرحلۀ پنجم، رویکرد فوکویی ومتأثر شدن از قدرت در مقالۀ «دین قدرت است»
این مرحله به نظرم یکی دیگر از مراحل فکری ایشان است که با متأثر شدن از نظریههای فوکو رویکرد تبارشناسی و با نفی ذاتگرایی به اصل قدرت که محرکۀ تاریخ است معتقد شده است. در مقاله اخیرشان میگوید: «در قبض و بسط از داد و ستد دین و معرفت دینی با سایر معارف بشری گفتم اما الان به این نتیجه رسیدم که دین و معرفت بشری نه تنها در کنار معرفت بشری است بلکه در کنار هم رشد میکنند یعنی دو سایه بر معرفت بشری و بلکه بر دین میافتد…. قرآن کتاب خوف و خشیت است و ما در اسلام نقصان محبت داشتیم و تصوف آن را به اسلام افزود.»
- آیا روش و رویکرد دکتر سروش به ویژه رویکرد غربگرایی وی و تقلید از اندیشههای غربی، مورد اعتراض قرار نگرفت؟
ابتدا باید عرض کنم دکتر سروش با منتقدانش برخورد منصفانه ندارد و در برخی پاسخها به منتقدان اعم از کسانی که با او همفکر هستند و کسانی که با او زاویه دارند با الفاظ رکیک مانند بیسواد، نامتخصص، دروغگو، غرضورز، و افترا زن پاسخ میدهد.
اکبر گنجی که از شاگردان دکتر سروش در دهههای۶۰ و۷۰ در ایران است در مقالهای به نقد دیدگاههای دکتر سروش پرداخت. سروش در پاسخ به شاگردش فقط به یک پاسخ کوتاه چند خطی که مملو از فحاشی و بهتان بود پرداخت: «گویی لعب معکوس قضا چنین خواسته است که طاعنان و دشمنان در خرابی آن مدرسه بکوشند، تا آبادترش کنند و درین مُشک معطّر آتش بزنند تا عطرش را بیشتر بپراکنند.»
نمونۀ دیگر سبک گفتوگوی او با دکتر زیباکلام بود که سخنان بسیار تندی علیه آقای دکتر صادق زیباکلام ایراد کرد. زیباکلام در پاسخ ایشان گفت: «دکتر سروش خصوصیت جالبی دارند که خلاصه میشود در بیمقدار و بیارزش دانستن مخالفانشان. هرکس که به ایشان جسارت کرده و سرسوزنی مخالفت نموده و بگوید بالای چشمان ایشان ابروست با توپخانهای از ادبیاتی روبرو میشود که کمترین آنها «نادرستی»، «ناصادقی»، «زشتی» و «جهالت» است.» نمونۀ دیگر برخورد ایشان با دکتر سید جواد طباطبایی است که در نقد دکتر طباطبایی می نویسد: «نویسندۀ تازه به دوران رسیدهای که سخنان کهنه بسیار میگوید و عمری است که با هگل پا به گل مانده است و تنها هنرش سرقت علمی از این و آن است.» سروش در پاسخی به دکتر سید حسین نصر میگوید: «برخلاف پندار و کوشش سنتگرایان که رجعتی خام و ناممکن به گذشته را خواستارند و البته آن را در جامهای از الفاظ پرطمطراق میپوشانند و سرحلقۀ آنان که روزگاری از دفتر فرح پهلوی با تلسکوپ اشراق به دنبال امر قدسی در آسمان سلطنت میگشت، اینک پرمدّعاتر از همیشه به مدد مدّاحان و شاگردان دیرین خود به میدان آوازهجویی پانهاده است.» یا در پاسخ به دکتر داوری اردکانی میگوید: «در نقد فیلسوفان آبغورهای یا در دفاع از روشنفکری دینی نیست که حاجت به دفاع و حجّت ندارد.»
اما در بخش منتقدین روش ایشان میتوان به دکتر رضا داوری اشاره کرد. وی با نقد دکتر سروش تقلیدی کردن علوم انسانی را نادرست دانست و در هنگام انتشار اولین ترجمۀ کتاب جامعۀ باز و دشمنان آن در ایران، این کتاب را در کیهان فرهنگی نقد کرد و اینگونه نوشت که «علم و آزادی آری، التقاط نه».
سخن پایانی
بخش پایانی را با چند سوال و مطلبی از مرحوم دکتر احمدی و شعری از مولوی به پایان میرسانم.
- دکتر سروش مدعی است که من فیلسوفوار به مباحث میپردازم و خود را شبیه سقراط میداند. سقراط روش خود را شبیه ماما و خرمگس میدانست و میگفت: «من مانند مادرم فن مامایی دارم، او کودکان را در زادن مدد میکند، من هم نفوس را یاری میکنم که زاده شوند، یعنی به خود آیند و راه کسب معرفت را بیابند.» در جایى دیگر خود را «خرمگس» مىداند؛ چون خرمگس کارش این است که بر بدن چهارپایان پیر، تنبل و فرسوده مىنشیند، نیش مىزند و آنها به واسطۀ این نیش زدن تحرک و جنبش مختصرى مىکنند؛ فکر انسانها نیز فکر تنبلى است. چون همیشه مقلد بودهاند راکد مانده است. براى اینکه این فکر به جنب و جوش و حرکت درآید و از آن، معرفت زاییده شود نیاز به محرک دارد؛ از این رو مىگوید: من نقش «خرمگس» را بازى مىکنم، پرسشهایى را مطرح مىکنم تا به فکر واداشته شوید و حرف بزنید. پرسش این است که آیا شما که نگاه فیلسوفانه دارید به مشی فیلسوفان نیز وفادار هستید؟ سقراط رئالیستگرا بود و معتقد بود که گوهر عمل اخلاقی عبارت است از نگهداشتن حد وسط و دوری از افراط و تفریط در گفتار و رفتار. آقای سروش آیا شما هم توانستید حد اعتدال را رعایت کنید؟
- .دکتر سروش ملاصدرا را ستایش و در تمجید حکمت متعالیه مینویسد: «کمتر کسی است که با تاریخ پرمایۀ فرهنگ و فلسفه اسلامی آشنا باشد و نام ملاصدرا و حرکت جوهری را نشنیده باشد» پرسش این است که شما چقدر مشی فیلسوفانه داشتهاید؟! ملاصدرا در اسفار عنوان میکند: «حاشا الشریعه الحقه الالهیه البیضاء ان تکون احکامها مصادمه للمعارف الیقینیه الضروریه و تبّاً لفلسفه تکون قوانینها غیر مطابقه للکتاب و السنه»: «حاشا که احکام و مقررات بر حق و تابناک شرعی با معارف بدیهی و یقینی عقلانی ناهماهنگ باشد و نابود باد! فلسفه و حکمتی که قواعد و یافتههایش مطابق با کتاب الهی و سنت نبوی نباشد.» پرسش این است که چقدر شما پایبند به شریعت و اعتقادات دینی هستید؟ شما در پاسخ به پرسشی از وجود امام زمان در تلگرام اینگونه پاسخ میدهید: «من این امر را جزو اصول و فروع اعتقادات اسلامی نمیدانم.»
- .شما در سال۷۲ گفته بودید: «شاید اگر یک وقت بخواهم زندگینامه بنویسم در آنجا خطاهای خود را بنویسم.» آیا وقت آن نشده که خطایتان را بنویسید؟
- مرحوم دکتر احمد احمدی در پایان کتاب پادزهر در پاسخ به بسط تجربۀ نبوی مینویسد: «درخت کفرکجا بار و بر ایمان و عرفان داده؟ کسی که دین و تجربۀ دینی را بشری و تاریخی میشمرد، باید بداند که ریشۀ دین را زده و دیگر نباید گله کند که چرا مردم تجربۀ نبوی ندارند…حاصل و محصول این تئوری همین لجامگسیختگی در عقیده و عمل است که در غرب و در دیار ما به خصوص در سالهای اخیر میبینیم و به گفتۀ مسیح، درخت را از میوهاش بشناسید.»
- به نظر میرسد عمدۀ آسیب دکتر سروش پایبند نبودن به روششناسی واحد است و دائماً با توجه به آشنایی با گونههای روشهای کمی و کیفی تغییر موضع میدهد به قول مولانا:
در زمین مردمان خانه مکن کار خود کن کار بیگانه مکن
مشک را بر تن مزن بر دل بمال مشک چه بود نام پاک ذوالجلال
تلخ با تلخان یقین ملحق شود کی دم باطل قرین حق شود
ای برادر تو همان اندیشهای ما بقی تو استخوان و ریشهای