اسلام اهل سنت؛ تحلیل ادله موافقان و منکران
نوشتاری از حجت الاسلام محمدحسن قدردان قراملکی عضو هیات علمی گروه کلام پژوهشکده حکمت و دین پژوهی
ادیان و مذاهب از مؤلفه ها و ارکانى ترکیب یافته است که با پذیرفتن و اعتقاد بدان، گرویدن به دین نمود و تجلى پیدا مى کند و بر عکس یعنى انکار اصل یا اصول دین به منزله کفر و رو برتافتن از دین تلقى مى شود. نکته مهم و حساس، تعیین و شفاف نمودن اصل یا اصول دین است که اگر این مهم توسط شارع و پیامبر صورت نگیرد چه بسا در تعیین و تبیین آن سلیقه ها و پیش فرض هاى مختلف در نقصان یا زیادت آن دخالت کنند و هر مذهب و فرقه اى ادعاى تصاحب دین ناب را داشته باشد و مذاهب وِ فرق دیگر را به عدول از اصول دین و آمیختگى به باطل متهم کند و به تبع آن دست به تکفیر دیگران بزند که آن بستر تضعیف دین و مناقشات درونى خواهد آورد. از اینجا اهمیت تنقیح و شفاف کردن اصول یک دین روشن مى شود. البته روشن است که این بحث اختصاص به دین اسلام ندارد و در تمامى ادیان و مکاتب جارى و سارى است و ظهور فرق و مذاهب مختلف ادیان دیگر مانند مسیحیت شاهد مدعاست.
این نوشتار به تحلیل و بررسى اصل اسلام اهل سنت از منظر اندیشوران امامیه می پردازد. چنان که اندیشوران اهل سنت در باره اسلام پیروان مذهب تشیع به دو طیف موافق و منکر منشعب شدند، اندیشوران امامیه هم چنین راهی را پیموده اند. البته ما در این جا در مقام بررسی علل و انگیزه ها و نیت خوانی انکار اسلام مذهب مقابل(اهل تکفیر اهل سنت و تشیع) نیستیم، بلکه بحث ما کاملا علمی، اجتهادی و مدرسه ای است و لذا فقط به تحلیل ادله هر دو طیف از میان اندیشوران امامیه می پردازیم که در ضمن تحلیل ادله، قایلان بدان ها هم ذکر خواهد شد.
رهیافت اول: اسلام اهل سنت و ادله آن
جمعی از فقها و اندیشوران امامیه حقیقت اسلام را اعتقاد به سه اصل «توحید، نبوت و معاد»تفسیر نموده و معتقدند که امامت از اصول مذهب تشیع است و مخالفان آن، داراى اسلام حقیقى هستند، و در نهایت منکران امامت از روى علم و آگاهى به ایمان شخصى خود آسیب وارد مى کنند، چرا که شرط اسلام حقیقى اعتقاد به توحید و نبوت است.
علامه طباطبائى مقصود از اصول دین را «آموزه هاى پایه اى اعتقادى»، در مقابل آموزه هاى عملى(اخلاق) تعریف مى کند و در تبیین تعداد آن مى نویسد:
«بخش اعتقادى یک رشته اعتقادات اساسى و واقع بینى ها است که باید انسان پایه زندگى خود را روى آن ها گذارد و آن ها سه اصل کلى توحید، نبوّت و معاد است که با اختلال یکى از آن ها پیروى دین صورت نبندد ».
ایشان در باره نوع اختلاف شیعه و سنی می گوید.
«عامه باید همواره متذکر این حقیقت بود که اختلاف دو طایفه در فرع است، و در اصول دین با هم اختلافى ندارند و حتى در فروع ضروریه دین، مانند نماز و روزه، حج و غیر این ها متفق اند ».
متفکر شهید مطهرى اصول پنجگانه مشهور را نه اصول دین بلکه اصول مذهب تشیع قلمداد مى کند و بعد از ذکر اشکال جامع و مانع نبودن استقراى فوق مى نویسد:
«حقیقت این است که اصول پنجگانه فوق از آن جهت به این صورت انتخاب شده که از طرفى معین اصولى باشد که از نظر اسلام باید به آن ها ایمان و اعتقاد داشت و از طرف دیگر معرف و مشخص مکتب باشد…اصل امامت از نظر شیعه داراى هر دو جنبه یعنى هم داخل حوزه ایمانیان است وهم معرف و مشخص مکتب است» .
مقتضاى اصل و قاعده این است که هر کس معتقد به توحید و نبوت و معاد باشد، اسلام او متحقق و حقیقى خواهد، اما توقف صدق اسلام به قید دیگر محتاج برهان و دلیل مخصصى است. به دیگر سخن حکم به اسلام واقعى مخالفان، مطابق اصل و بى نیاز از دلیل است، مگر این که خلاف آن ثابت شود. در صفحات گذشته روشن شد که ادله مدعیان تکفیر مِثبت مدعا نیست. با این وجود مى توان براى اثبات اسلام حقیقى مخالفان به ادله و مؤیدات ذیل اشاره کرد.
دلیل اول: عمومات و مطلقات آیات
با مراجعه به قرآن این نکته دستگیرمان مى شود که در آیات متعدد شرط اسلام و هدایت همان اعتقاد به خدا و نبوت و معاد ذکر شده است و در آن ها سخنی چه بالصراحه و چه بالمفهوم از اشتراط اسلام به قید دیگری مثل امامت به میان نیامده است، « وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ »، لذا اضافه نمودن قید دیگر بر حقیقت اسلام بر خلاف ظاهر اطلاق آیات است. اما ادعای تقیید و تخصیص مطلقات و عمومات آیات با روایات ادعایی ، جواب آن در ادامه خواهد آمد. افزون بر آن که روایات متعددی اطلاق آیات فوق را تایید می کنند که اشاره می شود.
دلیل دوم: روایات
قسمت مهم ادله هر دو دیدگاه به روایات بر می گردد که ما ابتدا به روایات مثبت دیدگاه مختار اشاره نموده و بحث بیشتر را در تحلیل روایات فرضیه رقیب طرح خواهیم کرد.
۱٫ روایات دال بر اسلام عموم مسلمانان غیر معاند
امام على(ع) در پاسخ اشعث مبنى بر هلاکت غیر شیعه از امت اسلام مى فرماید هر چند در باره خلافت حق با من است، لکن این به معنای کفر سایر مذاهب نیست، چرا که مخالفان من، بیشتر افراد جاهل و نهایت شاک(مستضعف فکری) بودند، اما وضعیت نواصب و دشنمنان حضرت مفاوت خواهد بود.
« إِنَّ الْحَقَّ وَ اللَّهِ مَعِی یَا ابْنَ قَیْسٍ کَمَا أَقُولُ، وَ مَا هَلَکَ مِنَ الْأُمَّهِ إِلَّا النَّاصِبِینَ وَ الْمُکَاثِرِینَ «۴» وَ الْجَاحِدِینَ وَ الْمُعَانِدِینَ، فَأَمَّا مَنْ تَمَسَّکَ بِالتَّوْحِیدِ وَ الْإِقْرَارِ بِمُحَمَّدٍ وَ الْإِسْلَامِ وَ لَمْ یَخْرُجْ مِنَ الْمِلَّهِ، وَ لَمْ یُظَاهِرْ عَلَیْنَا الظَّلَمَهَ، وَ لَمْ یَنْصِبْ لَنَا الْعَدَاوَهَ، وَ شَکَّ فِی الْخِلَافَهِ، وَ لَمْ یَعْرِفْ أَهْلَهَا وَ وُلَاتَهَا، وَ لَمْ یَعْرِفْ لَنَا وَلَایَهً، وَ لَمْ یَنْصِبْ لَنَا عَدَاوَهً، فَإِنَّ ذَلِکَ مُسْلِمٌ مُسْتَضْعَفٌ یُرْجَى لَهُ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ یُتَخَوَّفُ عَلَیْهِ ذُنُوبُهُ ».
۲٫ نهى از تکفیر مخالفان
با مراجعه به کتب روایى معلوم مى شود که مناقشه کفر مخالفان در عصر خود ائمه و بین صحابه آنان نیز جریان داشته است. مثلا هاشم صاحب البرید از اصحاب امام صادق(ع) معتقد بود: جاهلان و منکران امامت به طور مطلق کافرند. ابوخطاب قایل به کفر به شرط وجود حجت بود. محمد بن مسلم در صورت اقامه حجت و تحقق انکار و جحد به کفر باور داشت. وى بر این نکته تأکید و اصرار مى کرد که در صورت اقامه حجت و عدم حصول علم و معرفت نمى توان حکم به کفر مخالف داد. مناقشه و نزاع این سه شخصیت شیعى در مراسم حج نزد امام صادق کشیده شد. امام با یادآورى اعتقاد مخالفان به توحید و نبوت و همچنین انجام اعمال عبادى مانند نماز و روزه و حج و با اظهار تعجب مکرر و گفتن «سبحان الله» از نسبت کفر به جاهلان امامت، امثال هاشم و ابوالخطاب را هشدار داد، و متذکر شد که تکفیر شیوه خوارج است.
۳٫ روایات دال بر تقیید کفر مقید به جحد
امام صادق(ع) در روایتى تکفیر مخالفان را به شناخت سره از ناسره، انکار و جحد منوط مى کند و تصریح مى کند که:
« َ لَوْ أَنَّ الْعِبَادَ إِذَا جَهِلُوا وَقَفُوا وَ لَمْ یَجْحَدُوا لَمْ یَکْفُرُوا ».
امام باقر(ع) با فرق نهادن بین منکر و جاهل امامت مى فرماید:
«فمن إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَصَبَ عَلِیّاً ع عَلَماً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ کَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْکَرَهُ کَانَ کَافِراً وَ مَنْ جَهِلَهُ کَانَ ضَالًّا و عرفه کان مؤمناً و من انکره کان کافراً و من جهله کان ضالا ».
۴٫ عدم تلقى کفر به صرف شک در الوهیت و نبوت
در روایات مختلف صرف شک در مقام الوهیت و نبوت علامت کفر تلقى نشده بلکه مقید به جحد و عناد شده است. امام صادق(ع) در پاسخ از شک در باره خدا و پیامبر فرمود: «فَقَالَ إِنَّمَا یَکْفُرُ إِذَا جَحَد ».
از این جا وضع شک در مسأله امامت نیز روشن مى شود. در این موضوع روایات زیادى وجود دارد که ما به خاطر ضیق مجال به همین اندک بسنده مى کنیم و تحلیل و تبیین بیش از این را به خواننده فاضل حواله مى دهیم.
رهیافت دوم: عدم اسلام اهل سنت و ادله آن
اکثر اندیشوران و صاحبان رأى امامت را جزء اصول دین به شمار آوردند و بعضى نیز ادعاى اجماع و اتفاق نموده اند که بعداً اشاره خواهد شد. ما در این جا به طرح و تحلیل ادله تکفیر مخالفان می پردازیم.
دلیل اول: روایات
دلیل اول و مهم رهیافت فوق روایات با تقریرات مختلف ذیل است.
۱٫ روایات دال بر کفر مخالفان
در روایات مختلف وارد شده است که هر کس منکر و مخالف یکى از ائمه اطهار(ع) و یا جاهل بدان گردد، کافر است. امام باقر(ع) فرمود: «مَنْ لَا یَعْرِفِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا یَعْرِفِ الْإِمَامَ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ فَإِنَّمَا یَعْرِفُ وَ یَعْبُدُ غَیْرَ اللَّهِ هَکَذَا وَ اللَّهِ ضَلَالا ».
حضرت دیندارى بدون اعتقاد به امامت را مساوى کفر مى داند.
« مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّهِ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ ظَاهِراً عَادِلًا أَصْبَحَ ضَالًّا تَائِهاً وَ إِنْ مَاتَ عَلَى هَذِهِ الْحَالِ مَاتَ مِیتَهَ کُفْرٍ وَ نِفَاقٍ ».
باز حضرت اعتقاد به امامت حضرت على(ع) را مساوى ایمان و خروج از آن را مساوى کفر وصف مى کند.
« إِنَّ عَلِیّاً ص بَابٌ فَتَحَهُ اللَّهُ مَنْ دَخَلَهُ کَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ کَانَ کَافِرا ».
نقد و نظر
در تحلیل روایات فوق نکات ذیل قابل تأمل است:
الف) توحید و نبوت حقیقت اسلام
پیشتر گفتیم که بعضى از اندیشوران امامیه با شمارش امامت از اصول دین مخالف اند بلکه آن را از اصول مذهب مى دانند. صاحبان این اندیشه براى اثبات مدعاى خود به تفسیر معناى کفر و اسلام تمسک مى جویند و قایل به وجود مراتب مختلف براى اسلام و کفراند، چرا که ماهیت اسلام که شرط فلاح و رستگارى است فقط شهادت به مقام ربوبى و تصدیق
پیامبر اسلام(ص) است و براى هر کس این گوهر حاصل شود یعنى از روى حقیقت نه نفاق به خداوند و پیامبر اسلام(ص) معتقد گردد، مسلمان حقیقى خواهد بود. مستند این قول اطلاق آیات قرآن کریم و هم چنین بعضى روایاتى است که فلاح و اسلام حقیقى را تصدیق خدا و رسول وى و باور به معاد ذکر مى کند که این جا ما به دو روایت بسنده مى کنیم. پیامبر اسلام(ص) به نقل از حضرت جبرئیل اصل و فرع دین را چنین تبیین مى کند.
« إِنَّ لِکُلِّ دِینٍ أَصْلًا وَ دِعَامَهً وَ فَرْعاً وَ بُنْیَاناً وَ إِنَّ أَصْلَ الدِّینِ وَ دِعَامَتَهُ قَوْلُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ إِنَّ فَرْعَهُ وَ بُنْیَانَهُ مَحَبَّتُکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ مُوَالاتُکُمْ فِیمَا وَافَقَ الْحَقَّ وَ دَعَا إِلَیْه ».
امام على(ع) نیز در ترسیم اسلام واقعى مى فرماید:
«فَأَمَّا مَنْ تَمَسَّکَ بِالتَّوْحِیدِ وَ الْإِقْرَارِ بِمُحَمَّدٍ ص وَ الْإِسْلَامِ وَ لَمْ یَخْرُجْ مِنَ الْمِلَّهِ وَ لَمْ یُظَاهِرْ عَلَیْنَا الظَّلَمَهَ وَ لَمْ یَنْصِبْ لَنَا الْعَدَاوَهَ وَ شَکَّ فِی الْخِلَافَهِ وَ لَمْ یَعْرِفْ أَهْلَهَا وَ وُلَاتَهَا وَ لَمْ یَعْرِفْ لَنَا وَلَایَهً وَ لَمْ یَنْصِبْ لَنَا عَدَاوَهً فَإِنَّ ذَلِکَ مُسْلِمٌ مُسْتَضْعَفٌ یُرْجَى لَهُ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ یُتَخَوَّفُ عَلَیْهِ ذُنُوبُه ».
این روایت شریف پاسخ و مفسر روایتى است که مردن جاهل به امام وقت را به مرگ جاهلیت تشبیه مى کرد، چرا که حضرت على به اسلام شخص شاک یا جاهل به مقام امامت حکم مى کند. اما اعتقاد به امامت که محور مناقشات است خارج از ماهیت و اصول دین است و عدم اعتقاد و جهل بدان خدشه اى به اسلام چنین شخصى وارد نمى کند. به بیان دیگر، اصل امامت نه از اصول دین بلکه از اصول مذهب تشیع است. اعتقاد بدان موجب کمال اسلام و ایمان مى گردد. از این جا فرق بین اسلام و ایمان روشن مى شود که ایمان علاوه بر اعتقاد به توحید و نبوت، به امور و شرایط دیگرى نیز نیازمند است که دارا بودن به آن موجب برترى و تقرب بیشتر به مقام قدسى مى گردد. اینجا به بعض از آن ها اشاره مى شود.
کاشف الغطاء: «الاسلام والایمان مترادفان و یطلقان على معنى اعم یعتمد على ثلاثه ارکان التوحید والنبوه والمعاد … ولکن الشیعه الامامیه زادوا الاعتقاد بالامامه فمن اعتقد بالامامه بالمعنى الذى ذکرناه فهو عندهم مؤمن بالمعنى الاخص لا انه بعدم الاعتقاد بالامامه یخرج عن کونه مسلماً معاذ الله ».
مرحوم حکیم: «و اما النصوص فالذى یظهر منها انها فى مقام اثبات الکفر للمخالفین بالمعنى المقابل للایمان کما یظهر من المقابله فیها بین الکافر والمؤمن ».
امام خمینى: ایشان در این مقوله در کتاب الطهاره خود بحث مبسوط و مستدلى ارائه نموده است. در آنجا ماهیت اسلام را فقط اصل توحید و نبوت ذکر مى کند.
« ماهیه الاسلام لیس الا الشهاده بالوحدانیه والرساله والاعتقاد بالمعاد ولا یعتبر فیها سوى ذلک، سواء فیه الاعتقاد بالولایه و غیرها فالامامه من اصول المذهب لا الدین و اما الاعتقاد بالولایه فلا شبهه فى عدم اعتباره وینبغى ان یعدّ ذلک من الواضحات لدى کافه الطائفه الحقه ».
شهید مطهرى: ایشان نیز به اسلام حقیقى مخالفان معتقد است که عبارتش پیش تر گذشت.
ب) فرق کفر مقابل اسلام و ایمان
مى توان در پاسخ روایات دال بر کفر مخالفان گفت که مراد از این قسم، کفر مقابل ایمان است یعنى آنان فاقد ایمان ـ که یک مرتبه بالاتر از اسلام است ـ هستند نه این که مسلمانان نیز نیستند. شاهد این مدعا روایاتى است که در آن ها بر عارف مقام امامت لفظ مسلم اطلاق نشده بلکه بیشتر واژه مؤمن به کار رفته است.
آیه الله حکیم در این باره مى گوید: «و اما النصوص فالذى یظهر منها انها فى مقام اثبات الکفر للمخالفین بالمعنى المقابل للایمان کما یظهر من المقابله بین الکافر والمؤمن ».
حضرت امام خمینى(قدس سره) با تذکار نکته فوق مى نویسد: «و اما الأخبار المتقدمه و نظائرها محموله على بعض مراتب الکفر فان الاسلام والایمان والشرک اطلق فى الکتاب والسنه بمعان مختلفه ولها مراتب متفاوته و مدارج متکثره ».
وى در پاسخ صاحب حدائق که در اثبات مدعاى خود به روایات استناد نموده بود، مى فرماید:
«فهلا تنبه بان الروایات التى تشبث بها لم یرد فى واحده منها ان من عرف علیاً فهو مسلم و من جهله فهو کافر، بل قابل فى جمیعها بین المؤمن و الکافر، والکافر المقابل للمسلم غیرالمقابل للمؤمن. والانصاف ان سنخ هذه الروایات الوارده فى المعارف غیر سنخ ما وردت فى الفقه والخلط بین المقامین اوقعه فیما اوقعه ».
بعضى فقهاى نامور نیز مانند صاحب جواهر چنین پاسخى از روایات داده اند:
«فلعل ما ورد فى الاخبار الکثیره من تکفیر منکر على(ع) محمول على اراده الکافر فى مقابل الایمان ».
ج) روایات معارض
بر فرض که دلالت روایات را بر کفر حقیقى مخالفان بپذیریم، باز دلالت آن بر مدعا مخدوش است، چرا که روایات معارضى وجود دارد که بر اسلام حقیقى مخالفان دلالت مى کند که مى تواند حاکم و مفسر روایات پیشین تلقى گردد که بعداً به این روایات اشاره خواهد شد. حضرت امام(قدس سره) نیز به این روایات معارض اشاره نموده است.
د) رجوع به عمومات اسلام
در صورت عدم ترجیح روایات دال بر اسلام مخالفان، این قسم از روایات با روایات دال بر کفر مخالفان تعارض پیدا مى کند و بعد از تساقط هر دو قسم، مرجع عمومات آیات قرآن مجید مى شود که بر کفایت توحید و نبوت دلالت مى کند که بعداً اشاره خواهد شد.
ه) عدم کفر جاهلان
نکته آخر این که ملاک کفر حقیقى و عذاب اخروى انکار و تکذیب مقام رسالت و یا امامت است و این فرع بر شناخت و باور به امامت حضرت على(ع) است و با صرف جهل و عدم شناخت آن کفر تحقق نمى یابد. از این رو در روایات متعدد کفر مخالفان منوط به انکار شده است.
از سوى دیگر اگر زمان صدر اسلام را استثناء کنیم، مخالفان امامت از عوام تا خواص نه تنها به امامت بلافصل حضرت على(ع) یقین نداشتند بلکه چه بسا دیدگاه خاص خود را مطابق واقع مى پنداشتند و براى اثبات آن به قرآن مجید و روایات نبوى استشهاد مى کردند، لذا مخالفت آن ها با مدعاى امامیه نه از روى عناد و شناخت بلکه از روى صرف جهل و نادانى است که آن نیز موجب تحقق کفر نمى گردد. بعضى از عالمان امامیه از جمله مرحوم حضرت امام این نکته را تذکر دادند.
۲٫ روایات دال بر تفسیر امامت به مثابه پایه دین
دومین مستند روایی عدم اسلام مخالفان، روایاتی است که ولایت و امامت ائمه اطهار(ع) را به عنوان یکى از پایه هاى دین اسلام معرفى شده است. امام رضا(ع) در این باره مى فرماید: «إِنَّ الْإِمَامَهَ أُسُّ الْإِسْلَامِ النَّامِی وَ فَرْعُهُ السَّامِی بِالْإِمَام ».
امام باقر(ع) فرمود:«بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاهِ وَ الزَّکَاهِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَایَهِ وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَه کما نودى بالولایه ».
در روایت دیگر از امام صادق(ع) حدیث فوق عیناً نقل شده و امام در پاسخ زراره از تعیین مهم ترین آن پنج رکن فرمود:
« الْوَلَایَهُ أَفْضَلُ لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِی هُوَ الدَّلِیلُ عَلَیْهِن ».
از معاصران آیه الله خویى بر این رویات استدلال نموده است .
نقد و نظر
در تحلیل روایات مزبور به نکات ذیل اشاره مى شود:
الف) تفسیر مفهوم رکن و اسلام
از مطالب گذشته پاسخ روایاتى که بر رکن دانستن ولایت و امامت براى اسلام دلالت مى کرد روشن مى شود، چرا که مقصود از اسلام نه ماهیت آن بلکه معناى ایمان و اسلام کامل و جامع است، یا این که مراد از رکن و پایه دین بودن امامت نه معناى حقیقى آن است به گونه اى که در صورت عدم آن اصل و اساس دین نیز معدوم گردد. بلکه مراد از رکن بودن آن اهمیت و اهتمام خاص شارع بدان است. شاهد بر این مدعا، روایت هاى است که در آن ها احکام فرعى از قبیل نماز و روزه همراه امامت به عنوان رکن و پایه اسلام ذکر شده است. این در حالى است که کسى در رکن نبودن آن ها براى دین شک و تردیدى نمى کند. به دیگر بیان اگر قرار است امامت به خاطر همین روایات رکن دین و جزء اصول دین تلقى گردد مى بایست احکام فرعى دیگر که در همین روایات ذکر شده و از آن ها به عنوان پایه و رکن دین تعبیر شده است نیز به عنوان اصول دین یاد شود. صرف سفارش بیشتر شارع به مسأله امامت موجب اصل بودن آن نمى شود بلکه فقط اهتمام مضاعف آن را نشان مى دهد. از این رو شیخ اعظم انصارى خود با این که معتقد است امامت جزء اصول دین است، اما استدلال بر آن از طریق روایات فوق را غیر تام مى داند و معتقد است از روایات مزبور صرف اهتمام شارع بر مسأله ولایت نه اصل ضرورى بودن استظهار مى شود.
«لا یستفاد ذلک من تلک الاخبار الداله على انه بنى الاسلام على خمس ولا یلزم من اهمیتها فى نظر الشارع صیروتها ضروریه ».
تکثیر و اختلاف ارکان و پایه هاى اسلام که در آئینه روایات مطرح شده است ادعاى فوق را تأیید مى کند. مثلا در روایتى اساس اسلام بر سه پایه تقلیل یافته است: «أَثَافِیُّ الْإِسْلَامِ ثَلَاثَهٌ الصَّلَاهُ وَ الزَّکَاهُ وَ الْوَلَایَهُ لَا تَصِحُّ وَاحِدَهٌ مِنْهُنَّ إِلَّا بِصَاحِبَتَیْهَا ».
بدیهى است که اگر حج و روزه نیز پایه و اساس حقیقى دین بود وجهى براى حذف این دو نبود. در روایات دیگرى از زکاه و جهاد به عنوان فرع دین یاد شده است. امام باقر(ع) فرمودند:«أَمَّا أَصْلُهُ فَالصَّلَاهُ وَ فَرْعُهُ الزَّکَاهُ وَ ذِرْوَهُ سَنَامِهِ الْجِهَاد ».
در حدیث فوق فقط نماز به عنوان اصل اسلام ذکر شده و در آن از چهار اصل دیگر مانند امامت خبرى نیست.
در روایات معروف از نماز به عمود و پایه اساسى دین تعبیر شده است. و در روایت دیگر عمود دین دعا ذکر شده است. و هم چنین در روایات دیگرى پایه هاى اسلام تا ده عدد رسیده و در آن ذکرى از امامت نیست، در بعض روایات اساس اسلام حب و مهر ورزى به اهل بیت ذکر شده است ، که آن غیر از مسأله امامت است.
هم چنین در روایتى پایه دین فقه، روح، یقین، ذکر شده و در برخى فاقد ورع، عهد، مروه و عقل فاقد دین معرفى شده است.
حاصل آن که با توجه به شواهد فوق مى توان به راحتى به تفسیر و توجیه «اصل» و «اساس» و نظیر این دو و هم چنین «بنى» و «اسلام» در روایات پرداخت که مراد از بنا و اصل نه به معناى واقعى آن است که با فقدان آن، بنیان دین فرو ریزد، و نیز مراد از اسلام نه ماهیت اسلام بلکه مراتب عالى آن است که با نبود بعض ارکان، مرتبه عالیه اسلام نیز متحقق نمى گردد.
ب) تفسیر امامت و ولایت
اگر در مفهوم رکن و بناء و اسلام به تأویل و تفسیر دست نزنیم این پرسش مطرح مى شود که «امامت» با چه معنى و مفهومى رکن و پایه حقیقى اسلام واقعى است؟
به عنوان مقدمه به شأن و حقیقت نبوت و شأن پیامبر اسلام(ص) اشاره مى کنیم: که پیامبر اسلام داراى سه شأن و منصب الاهى بود. أ. شأن دریافت وحى الاهى ب. تبلیغ رسالت الاهى و مرجعیت دینى، به این معنى که کلام ایشان در تفسیر آموزه هاى دین جحت بلکه عین دین تلقى مى شود. ج. منصب اجراء یعنى تصدى مقام قضا و تشکیل و اداره حکومت.
مخالفان و موافقان امامت، دراثبات و نفى مدعایشان، به فروض مذکور اشاراتى نداشتند و ظاهر کلام هر دو گروه، ادعاى انتقال و عدم انتقال دو منصب اخیر پیامبر اسلام از طریق وحى به حضرت على(ع) است. با مرور به آراء متکلمان اسلامى متوجه این نکته مى شویم که بیشعر مناقشه و اثبات و نفى ها به صورت گسترده متوجه انتقال شأن اجرا و حکومتى پیامبر شده است. متکلمان امامیه در صدد اثبات آن به صورت مستقل برآمدند. ولکن به نظر مى رسد باید در تفسیر امامت تأمل دیگرى باید داشته باشیم.
توضیح این که: امامتى که از آن به اساس و پایه حقیقى دین نام برده مى شود آیا صرف حکومت واداره یک جامعه اسلامى و لو به شکل مطلوب الاهى است که در صورت فقدان آن اساس و اصل دین نیز مخدوش گردد؟ پاسخ مثبت بدان مشکل است چرا که لازمه آن این است که اسلام بعد از رحلت پیامبر اسلام رکن یا یکى از ارکان اساسى خود را از دست داد و نهایت حکومت حضرت على واجد اصل امامت بود و در بقیه زمان ها حتى عصر امامان معصومین نیز فاقد رکن اصیل خود بود؛ لکن مى دانیم که چنین نیست و اسلام ناب با گذشت زمان رو به حرکت تکاملى داشت و توانست در زمان کوتاه سرزمین هاى اعتقادى و جغرافیاى را فتح کند، به گونه اى که الان بعد از گذشت چهارده سده از عمر پر برکتش دومین دین جهان از نظر پیروان و خالص و ناب ترین دین از لحاظ اعتقادى محسوب شود پس نمى توان ملتزم شد که امامت به معناى حکومت پایه و اساس دین است.
امامت به معناى وجود امام معصوم و مفسر و مرجع علمى و دینى بعد از پیامبر جهت استمرار و صیانت دین، امر لازم و ضرورى است و مقصود از نصب پیامبر و جز اصول دین بودن امامت، همین معناست.
این قرائت از امامت هر چند بر خلاف قرائت مشهور امامیه است اما اصل ضرورت آن قابل پذیرش است اما این که معناى مزبور به عنوان اصل دین تلقى شود، ادله نقلى موجود تنها بر ضرورت آن دلالت مى کنند و بزرگانى مانند شیخ انصارى ولایت را به محبت و عدم عداوت با امامان(ع) تفسیر کرده اند که خواهد آمد. این جا مى توان به قرائت خاص مرحوم شاه آبادى استاد عرفان و مراد امام خمینى اشاره کرد، که وى «الولایه» در روایت «بنى» را با فتح واو قرائت مى کرد و معتقد بود که مقصود، محبت اهل بیت است .
نکته دیگر این که اکثر اهل تسنن معناى فوق را فى الجمله مى پذیرند. و در روایاتى حضرت على(ع) را ملاک حق توصیف مى کنند. بنابراین امامت به معناى مرجعیت علمى و دینى حضرت على(ع) و محبت و عدم عداوت با آن حضرت حقیقتاً پایه و رکن دین است، اما نکته قابل توجه این است که اکثر اهل سنت معناى فوق را منکر نیستند و امروزه از دور و نزدیک به زیارت قبور شریف امامان مشرف مى شوند.
۳٫ روایات دال بر ارتداد مخالفان
در روایاتى وارد شده که بعد از رحلت پیامبر اسلام(ص)، مردم صدر اسلام به خاطر نپذیرفتن امامت حضرت على(ع) از دین الاهى خارج و مرتد گشتند و این ارتداد صریح در اخذ امامت و ماهیت اسلام است که منکران امامت هر چند به توحید و نبوت اذعان داشته باشند، کافر و مرتدند.
از امام باقر(ع) در این باره روایت شده است که فرمود: « ارتدّ الناس الا ثلاثه نفرات ».
در روایات دیگر امام باقر(ع) صحابه را مخاطب آیه شریفه «من یرتد منکم عن دینه »، ذکر مى کند که منصب امامت را غصب نمودند . در این زمینه روایات مشابه اى وجود دارد که ما به همین مقدار بسنده مى کنیم.
از معاصران محمدحسن مظفر سیدهاشم حسینى طهرانى و آیه الله مرعشى به این روایات استناد کرده اند.
نقد و نظر
در پاسخ روایات ارتداد نکات زیر در خور تأمل است:
الف) ارتداد از میثاق و ولایت على (ع)
مقصود از ارتداد، عدم پاى بندى و وفا به امامت و میثاق با حضرت على(ع)است، بیشتر مسلمانان در مواضع مختلف از جمله در غدیر خم با حضرت على(ع)پیمان بسته بودند که بعد از پیامبر اسلام در موضوع خلافت با آن حضرت بیعت کنند، اما در موعد موعود تنها سه یا هفت نفر بر سر پیمانشان ماندند. بعضى از روایات تفسیر فوق را تأیید مى کنند، مثلا در جایى حدود چهل صحابه با امام على(ع)پیمان وفادارى تا دم مرگ بستند، امام(ع) به آن ها فرمود که روز پیسین آماده قیام گردند، اما به جز سه نفر حاضر نشدند.
در روایات دیگر گزارش شده است که بعضى اصحاب به امام على و حضرت زهرا وعده قیام مى دادند، اما در روز موعد حاضر نمى شدند. با توجه به این نکته معناى ارتداد مردم تا حدى روشن مى شود. امام خمینى در این باره مى نویسد:
«و یحتمل ان یکون المراد من ارتداد الناس نکث عهد الولایه و لو ظاهراً و تقیه لا الارتداد عن الاسلام و هو اقرب ».
بر ارباب معرفت مخفى نیست که مرحوم حضرت امام در این عبارت خود سخن از ارتداد و نقض عهد امامت از روى تقیه و ظاهر به میان آورد نه ارتداد حقیقى.
در بعضى روایات نیز به این نقض عهد اشاره شده است; مثلا در روایتى وارد شده است که در روز قیامت از صحابه پیامبر اسلام که نقض عهد نموده اند سؤال مى شود و سه نفر یعنى سلمان و مقداد و ابوذر-که در روایات متعدد از آنان به عدم ارتداد توصیف شده است-ـ برمى خیزند.
«اذ کان یوم القیامه نادى مناد این حوارى محمد بن عبدالله رسول الله الذین لم ینقضوا العهد و مضوا علیه، فیقوم سلمان والمقداد و ابوذر ».
به دیگر سخن، مراد از ارتداد ایجاد شبهه و تنزل ایمان قلبى و کامل اصحاب نسبت به مسایل اساسى اسلام است به گونه اى که فقط افراد شاخص و انگشت شمار از این تهاجم مصون و استوار ماندند.
با این حال قدرت ایمان و جزم چنین اشخاصى نیز متفاوت بوده است، لذا در بعض روایات به هجوم شبهات به تمامى اصحاب تصریح شده است و فقط مقداد مستثنى شده و از ایمان قلبى او به «زبر الحدید» تعبیر شده است.
«ما بقى احد بعد ما قبض رسول الله الا وقد جال جوله الا المقداد فان قلبه مثل زبر الحدید ».
در روایه دیگر از این شخصیت ها به ارکان یاد شده است که از این اطلاق به دست مى آید که بقیه نه کافرند و نه مرتد بلکه مسلمانند، اما نه در حد اوتاد و ارکان. «الارکان الاربعه: سلمان الفارسى والمقداد و ابوذر و عمار هؤلاء (من) الصحابه ».
ب) تقیید ارتداد به عناد و قصد
اگر احتمال فوق را نادیده بگیریم و ارتداد را به ارتداد از اصل اسلام تفسیر کنیم. اینجا باید حساب آگاهانه و معاندان و غاصبان حق امامت را از عموم مردم جدا کنیم. به بیان دیگر ارتداد وصف کسانى است که با این که علم و جزم به جانشینى بلافصل و انحصارى حضرت على داشتند اما با این حال گردونه سیاست را به گونه اى چرخاندند که آن حضرت از حق خویش محروم و حق به ناحق برسد. آنان از امامت روى برتافته و در حقیقت از اصل اسلام روى برگرداندند.
بعضى از روایت که دال بر غصب امامت است احتمال فوق را تقویت مى کند، مثلا امام باقر(ع) در روایتى علت ارتداد را غصب حق آل محمد ذکر مى کند. آن حضرت در تطبیق آیه «من یرتد منکم عن دینه » به صحابه صدر اسلام مى فرماید: «هو مخاطبه لاصحاب رسول الله الذین غصبواال محمد حقهم و ارتدوا عن دین الله ».
در این روایت حضرت ارتداد را معلول غصب خلافت مى داند. روشن است که عموم مردم نقشى در تعیین خلافت و به تبع آن غصب حقوق آل محمد نداشتند تا حکم ارتداد بر آن ها بار شود.
باز حضرت امام احتمال عدم اراده ارتداد تمامى مردم در روایات را بیان مى کند:
«والظاهر عدم اراده ارتداد جمیع الناس سواء کانوا حاضرین فى بلد الوحى اَوْلا ».
به دیگر سخن، اگر بپذیریم که تمامى مردم مدینه و شهرستان هاى مهم دیگر مانند مکه چون شاهد و ناظر جریانات و بازى هاى سیاسى خلافت بودند با سکوت و به نوعى رضایت خود مهر تأییدى بر سلب حقوق امامان زدند، لذا محکوم به ارتداد شدند، اما مردمى که در نواحى و روستاهاى دور زندگى مى کردند و از امور ریز و درشت سیاست و خلافت اطلاعى نداشتند و یا فاقد تحلیل بودند، در شمار انسان هاى مستضعف اند که مطابق آیات و روایات گناهى بر آن ها مترتب نیست. علاوه بر این که مخالفان در اعصار بعدى همان طورى که پیشتر گذشت نه تنها علم و جزم به امامت بلافاصل حضرت على نداشتند بلکه به خلاف آن علم داشتند و از این رو نمى شود با تمسک به روایات ارتداد حکم کفر و ارتداد تمامى عامه حتى اعصار بعدى را صادر کرد.
دلیل دوم: ادعای ضروری انگاری امامت
برخی برای اثبات نظریه تکفیر خودشان مدعی شدند که چون امامت امامان برای همه مسلمانان در صدر اسلام امر ضروری بوده است، مخالفان با انکار آن منکر اصل ضروری دیین شدند که حکم آن هم کفر است .
نقد و نظر
در نقد ضرورى انگاشتن نکات ذیل قابل توجه است:
الف) تفکیک محبت و عدم دشمنى از خلافت
اگر اصل این ادعا (ضرروى دین انگارى امامت) به مقام ثبوت برسد دلیل متقنى براى اثبات کفر مخالفان و نهادن امامت در زمره اصول دین خواهد بود. نکته قوت این دلیل عدم خدشه در اثبات کفر مخالفان حتى با اذعان به عدم انگاشتن امامت از اصول دین است چرا که این دلیل خود سبب مستقلى براى حکم به کفر است و هر مؤمنى که منکر یک اصل ضرورى دین گردد و انکار او به انکار نبوت و یا توحید برگردد در حقیقت وى منکر اصل توحید و محکوم به کفر مى شود، اما اصل اشکال و سخن در مقام ثبوت و اثبات ضرورت امام در اسلام است که اکثریت امامیه طرفدار آن و تمامى اهل تسنن مخالف آن اند و تا هنگامى که ضرورى بودن امامت در دین نه در مذهب مبرهن و اثبات نشود نمى توان مخالف آن را محکوم به انکار اصل ضرورى دین و به تبع آن حکم کفر او را صادر کرد.
به دیگر سخن، آن چه در باره اصل ولایت حضرت على(ع) امر ضرورى است ولایت به معناى محبت قلبى و عدم عداوت است اما ولایت به معناى خلافت و جانشینى از نبوت امرى مسلم نزد امامیه است نه عامه.
شهید ثانى: ایشان امامت را از ضروریات مذهب تشیع نه دین ذکر مى کند که عبارتش گذشت.
صاحب جواهر: وى در پاسخ ابن نوبخت و دیگر مدعیان ضرورت مى گوید: «فکیف یدعى دخول دافع النص من غیر طبقه الاولى و نحوهم تحت منکر الضروره على انهم انکروا قول النبى به فیلزمه عدم الامامه لا انهم انکرو الامامه المعلوم ثبوتها ضروره ».
شیخ انصارى: وى با ذکر سه آموزه ۱٫ محبت حضرت على(ع) ۲٫ عدم عداوت ۳٫ اعتقاد به اصل امامت و خلافت آن حضرت، بر این نکته ارشاد مى کند که آن چه در اسلام ضرورى است عدم دشمنى است.
«ان المسلّم ان عداوه امیرالمؤمنین او احد الائمه مخالف لضرورى الدین واما ولایتهم فدعوى ضروریتها ترجع الى الدعوى الثانیه من دعوى صاحب الحدائق و یرد علیها امکان منع ان الولایه من ضروره الدین مطلقا ».
آیه الله حکیم: وى درباره ضرورى بودن امامت مى گوید: «وضوح منعه نعم هو من انکار ضرورى المذهب ».
آیه الله خویى: ایشان نیز مانند شیخ انصارى اصل ضرورى را محبت و عدم دشمنى با ائمه مى داند نه مخالفت با خلافت آنان.
امام خمینى: ایشان ابتدا اصل ضرورى انگاشتن امامت را نفى مى کند و مى گوید:«وفیه اولا ان الامامه بالمعنى الذى عند الامامیه لیست من ضروریات الدین فانها عباره عن امور واضحه بدیهیه عند جمیع طبقات المسلمین و لعل الضروره عند کثیر على خلافها فضلا عن کونها ضروره، نعم هى من اصول المذهب و منکرها خارج عنه لا عن الاسلام ».
ب) اختصاص ضرورت به صدر اسلام
پاسخ دیگر این که ضرورى بودن امامت تنها به صدر اسلام اختصاص دارد و در اعصار بعدى مطرح نیست، این نکته از عبارت هاى فقها در پاسخ اول استفاده مى شود که گذشت. امام خمینى نیز مى گوید:
«و یمکن ان یقال ان اصل الامامه کان فى صدر الاول من ضروریات الاسلام ثم وقعت الشبهه للطبقات المتأخره ».
دلیل سوم: ادعای اجماع
ادعاى اجماع یکى دیگر از ادله کسانى است که امامت را از اصول دین مى دانند. شیخ مفید و سید مرتضى و شیخ طوسى اجماع و اتفاق امامیه مبنى بر کفر مخالفان را مطرح نموده اند.
نقد و نظر
در نقد این دلیل نکات ذیل در خور تأمل است:
الف) اشکال دور
در باره ادعاى اجماع باید گفت که استدلال بر کفر مخالفان و جزء اصول دین نهادن امامت توسط اجماع مستلزم دور است، چون اعتبار و حجیت در مکتب تشیع نه به نفس اجماع و اتفاق عالمان دین بلکه به خاطر ملازمه آن با قول امام معصوم است، پس در اجماع نخست وجود یک امام معصوم سپس اعتبار و حجیت قول وى مسلم انگاشته شده است، در حالى که همین پیش فرض محل اختلاف است و مخالف نه تنها معتقد به حجیت قول وى نیست بل منکر وجود چنین امامى نیز هست، لذا احتجاج به اجماع در حقیقت اثبات اصل امامت با قول امام است و حداقل براى طرف مقابل قابل پذیرش نیست و مشتمل بر اشکال دور است.
ب) عدم حصول اجماع
ممکن است ادعا شود که مقصود طرفداران اجماع، قول معصوم نیست بلکه اتفاق عالمان دین است، اما این اتفاق نیز نمى تواند مدعا را ثابت کند، چون واقع امر خلاف مدعا را نشان مى دهد، چرا که اکثریت عالمان دین که اهل تسنن اند منکر چنین اتفاق و اجماعى هستند و بر عکس آن اجماع دارند.
ج) اخصیت دلیل از مدعا
اجماع فوق حداکثر مى تواند به عنوان اجماع علماى امامیه تلقى گردد که رهیافت آن نیز اثبات یک اصل به عنوان اصول مذهب است نه دین وگرنه اشکال اخصیت دلیل از مدعا لازم مى آید.
د) عدم اعتبار اجماع در اعتقادات
اگر اجماع علما را بپذیریم، اعتبار و حجیت آن در اثبات یک اصل اعتقادى محل تردید است، چرا که اصول دین یا باید از طریق خود دین (کتاب و سنت) و یا از طریق عقل ثابت و مبرهن گردد و در آن جاى تقلید نیست.
ه) دلالت بر کفر نواصب و خوارج
نکته آخر این که قدر متیقن از اجماع، دلالت آن بر کفر نواصب و خوارج است نه مطلق مخالفان، مرحوم امام خمینى در این خصوص مى گوید:« ان المتیقن من الاجماع هو کفر النواصب و الخوارج ».
دلیل چهارم: دلیل عقلی (قوام دین به امامت)
دلیل چهارم طرفداران الحاق امامت به اصول دین حکم عقل به وجود امام بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله) است تا مانند پیامبر مقوم و حافظ شریعت گردد. به دیگر سخن، ادله ضرورت وجود نبى بعینه مقتضى ضرورت امامت است. قاعده لطف بیشترین مستند متکلمان بوده است. محقق لاهیجى دراین زمینه مى گوید:
«جمهور امامیه، امامت را از اصول دین مى دانند، بنابر آن که بقاى دین و شریعت را موقوف دانند به وجود امام ».
نقد و نظر
از مطالب گذشته روشن شد که حداکثر دلالت عقل، ضرورت امامت به معناى مرجعیت علمى و دینى است و اصل لطف و قوام شریعت با این معنا و بدون حکومت امام معصوم نیز تحقق مى یابد. هر چند نقش آن در رشد کمى و کیفى دین را نمى توان انکار کرد. شاهد آن حفظ اصل دیانت اسلام و تبدیل آن به دین دوم جهان با وجود نبود حکومت دینى به معناى واقعى است .
نتیجه گیری
حقیقت اسلام و مسلمانی با اعتقاد به سه اصل توحید، نبوت و معاد متحقق می شود و هر چند می تواند مدعی شد اصل اصیل اولی و دو اصل دیگر هم بدان رجوع می کنند. عالمان شیعه هم مانند عالمان اهل سنت در باره اسلام یا عدم اسلام مذهب مقابل خود گرفتار اختلاف علمی شدند و هر کدام برای اثبات فرضیه خودشان ادله ای اقامه نمودند. ادله طرفداران اسلام حقیقی اهل سنت(مخالفان در اصطلاح فقهی)، عمومات و اطلاقات صریح و ظاهر آیاتی است که اسلام و مسلمانی را همان اعتقاد به سه اصل فوق ذکر کردند و سخنی از قید دیگر از جمله امامت به میان نیامده است. افزون بر آیات، روایات متعددی وجود دارد که به صورت صریح از تکفیر مخالفان نهی نموده است. نهایت روایات دال بر کفر، روایاتی اند که مقصودشان از تکفیر، تکفیر افراد خاصی است که با علم و یقین به صدور نصوص امامت امامان دوازده گانه از خدا و رسولش، از روی علم و عناد و حجود منکر آن ها شدند. این نوع انکار، موجب کفر می شود، اما در حقیقت علت کفر نه عدم قبول امامت ایمه اطهار، بلکه انکار و عناد نصوص و اوامر الوهی و نبوی است.؛ چنان که در قضیه شک و جهل در باره خدا، صرف آن موجب الحاد نمی شود، مگر این این به حجود و انکار خدا از روی علم و عناد منجر شود.
رهیافت عدم اسلام مخالفان، به روایات با تقریرات مختلف(کفر و اردتداد مخالفان، تفسیر امامت به مثابه پایه دین)، ادعای اجماع و ضروری انگاری امامت از اصول دین، و دلیل عقلی(قوام دین به امامت) تمسک جستند که در پاسخ ذکر شد روایات ادعای شده با اطلاق آیات و روایات دال بر اسلام مخالفان تعارض دارد و افزون بر آن روایات ادعای شده، دارای توجیهات متعدد مثل تشکیک پذیری اسلام، ایمان و کفر، حمل بر فرض علم و عناد ، عدم حجیت اجماع در اعتقادات و حمل بر کفر نواصب و خوارج، هستند که تبیین شان گذشت.
منابع
بحرانى، شیخ یوسف، الحدائق، ج ۴،
حسینى طهرانى، سیدهاشم، تعلیقه شرح تجرید الاعتقادات،
حکیم، مستمسک العروه الوثقى، ج ۱،
خمینى، التعلیقات على شرح فصوص الحکم،
خمینی، روح الله(امام)، کتاب الطهاره، مطبعه الأداب فى النجف،
خوئی، سید ابوالقاسم، التنقیح، ج ۲
سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس،
صدوق، شیخ، الاختصاص،
طباطبایی، سید محمد حسین(علامه)، شیعه، به تصحیح سید هادی خسرو شاهی
طباطبایی، سید محمد حسین(علامه)، قرآن در اسلام
طوسی، شیخ، تلخیص الشافى، ج ۴،
فیاض لاهیجی، گوهر مراد،
کاشف الغطاء، اصل الشیعه و اصولها، دارالبحار، بیروت، ۱۹۷۹ م.
کلینی، شیخ، کافی،
مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار،
مرتضى، سید، الانتصار،
مرعشی نجفی، سید محمود، تعلیقات على احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج ۲،
مطهرى، آشنایى با علوم اسلامى، انتشارات اسلامى، قم، ۱۳۶۲٫
مطهری، مجموعه آثار، ج ۱،
مظفر، حسن، دلایل الصدق،
مفید، شیخ، اوائل المقالات،
نجفی، حسن، الجواهر،