به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، کرسی علمی ترویجی «واقع به مثابه حد ذات شیء» توسط گروه فلسفه پژوهشگاه، روز یک شنبه ۲۴ آذر ماه جاری با حضور صاحبنظران این حوزه برگزار شد.
در ادامه گزارش محتوایی از این کرسی علمی ارائه میگردد:
دکتر حسین رمضانی
عضو هیات علمی گروه فلسفه و دبیر علمی کرسی
همانطور که استحضار دارید قانون کرسی های علمی ترویجی این است که ارائه دهنده محترم طی ۲۵ دقیقه مطلب خود را ارائه می کنند و در دو نوبت ۱۵ دقیقهای در خدمت ناقدان محترم خواهیم بود و از محضر حضار محترم هم در صورت امکان استفاده میکنیم تا اگر نقدی بر ارائه استاد ارجمند جناب آقای اردستانی داشتند بفرمایید
سپس جناب آقای اردستانی به عنوان ارائه دهنده اگر پاسخی به نقد های وارده داشتند مطرح خواهند کرد و در نهایت اگر فرصت داشتیم ناقدان نیز مجددا صحبت های خود را مجدد ارائه و جلسه را جمعبندی خواهیم کرد.
حجت الاسلام دکتر محمدعلی اردستانی
عضو هیات علمی گروه فلسفه و ارائه دهنده کرسی
از پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی خصوصاً ریاست محترم پژوهشگاه حضرت آیت الله علی اکبر رشاد تقدیر و تشکر می کنم که این بستر برای ارائه مباحث درکرسی های علمی ترویجی فراهم شده است. یکی از مهمترین ابزار ها برای ارائه پژوهش همین کرسی های علمی ترویجی است. البته کرسی ها اقسامی دارند و غرض ما از برگزاری این جلسه کرسی ترویجی با موضوع “واقع به مثابه حد ذات شیء”.
از ناقدان محترم نیز تشکر میکنم که فداکاری میکنند و وقتی را که می توانند برای فعالیت های علمی و پژوهشی خودشان صرف کنند به امر تحلیل و بررسی موضوع امروز اختصاص داده اند. در ابتدای بحث این نکته را عرض کنم که هدف بنده از ارائه موضوع در این جلسه صرفاً دفاع از مطلب خودم نیست، غرض این است که در این کرسی مطلب به اشتراک گذاشته شده و بحث تبیین شود و تا جایی که وقت اجازه می دهد دوستان تحلیل و بررسی و نقد و ارزیابی کنند، تا این بحث در فضای پژوهشکده حکمت و دین پژوهی باز شود و اگر در فضاهای دیگر ظرفیتی برای تحلیل و بررسی این موضوع وجود دارد مشخص شود و اگر کم و کاستی وجود دارد و نقصی دارد برای کامل شدن آن برنامهریزی گردد، تا اگر در این سنجش ما فهمیدیم این نظریه یا این دیدگاه تمام و کمال است مشخص شود و ما در ادامه از آن دفاع کنیم به عنوان پشتوانه بخشی از دانش که در آن حوزه کاربرد دارد و اگر هم نواقصی دارد باید ببینیم اگر در کرسیهای دیگر نظرات تکمیلی ارائه میشود آنها را به عنوان نظر جایگزین یا مکمل این نظریه قرار دهیم و کمکی به بار علمی در این حوزه داشته باشیم. گرچه ممکن است همه این دیدگاه ها نیز در کنار هم قرار بگیرند بازهم نواقصی بر آنها مترتب باشد و پرسشهایی باقی بماند که قهراً این پرسش ها باعث می شود که ذهنها به سمتی برود که در قالب مقاله، کتاب یا رساله به آنها پاسخ داده شود چون این مسئله مسئله بسیار مهمی است. عنوانی که ما آن را مورد توجه قرار دادیم از این قرار بود: واقع به مثابه حد ذات شیء
همانطور که مستحضر هستید در باب شناخت، یک وقت با حاکی کار داریم با قضیه کار داریم و اگر برای مفردات هم جنبه حکایت قائل شویم در مفردات هم این بحث مطرح می شود. اگر حکایت را در مقام گذاره و قضیه ببریم آنجا مساله حکایت مطرح می شود.
ملاک شناخت صحیح، غیر از معیار شناخت صحیح است که در مباحث شناخت شناسی مطرح میشود. ملاکِ درستِ صحّت، مطابقت شناخت با واقع (نفس الأمر) است و نفس الأمر، واقع و محکی و مطابَق گزارههاست و این بحثی هستی شناختی است. بر پایه یکی از نظریه ها، نفس الأمر قلمروی ذات شیء است که در مقابل فرض فارض و اعتبار معتبر است. موجودیت فی حدّ ذاته، موجودیّت با قطع نظر از فرض فارض و اعتبار معتبر است، چه اینکه موجودیّتی در ذهن باشد یا در خارج؛ زیرا صرف وجود در ذهن، مستلزم فرض فارض و اعتبار معتبر نیست و به تعبیر دیگر، وجود در نفس الأمر عبارت است از ثبوت و تحقق شیء فی حدّ نفسه که شامل اعیان خارجی و لحاظات غیر تعمّلی ذهن و شاکلۀ طبیعت می شود.
بر پایه برخی تفاسیر، مطابَق قضیۀ حقیقیه افراد نفس الأمری هستند، و افراد نفس الأمری اعم از افرادی محقق بوده و شامل افراد تقدیری نیز می شود و گاهی صحت قضیه ذهنیه به مطابقت با نفس الأمر دانسته شده است. بر پایه برخی تفاسیر، گاهی مناط صدق قضیۀ خارجیّه و حقیقیّه، انطباق با وجود عینی (در خارجیّه، عینی بالفعل و محقّق و در حقیقیّه، اعمّ از وجود بالفعل و وجود مقدّر) و مناط صدق قضایای ذهنیّه، انطباق با «نفسالأمر» دانسته شده و گاهی مناط صدق قضیۀ خارجیه، انطباق با وجود عینی، و مناط صدق قضیۀ ذهنیه، انطباق با وجود ذهنی و مناط صدق قضیۀ حقیقیّه، انطباق با «نفسالأمر» دانسته شده است.
یکی از مباحث مهمّ نفسالأمر امور عدمی است. بر پایه برخی تفاسیر، نفسالأمر، اعم است از «وقوع وجود» یا «وقوع عدم»؛ زیرا نفس الأمر در هر شیئی به حسب آن شیء است، و واقعیت «عدم»، به نحو بطلان است و نباید مطابَق را در مطابَق وجودی محصور دانست، بلکه مطابَق، اعم از وجودی و عدمی است، و مطابَق «معدوم»، عدم تحقّق ذات خارجی وجودی است. به هر حال، بر اساس این نظریه، مقصود از نفس الأمر، قلمرو و حدّ ذات شیء است که در مقابل فرض فارض و اعتبار معتبر میباشد. حدّ ذات شیء، شامل مرتبۀ ماهیّت، وجود خارجی و وجود ذهنی میشود و گاهی با پذیرش این نظریه، نفسالأمر اعم از «وقوع وجود» و «وقوع عدم» دانسته شده است؛ زیرا نفسالأمر در هر شیئی به حسب خود آن شیء است، و واقعیت «عدم» به نحو بطلان می باشد و تحقق مطابَق «معدوم» و ذات خارجی «معدوم»، همان «عدم تحقّق ذات خارجی وجودی» است.
شاید به نظر برسد که این نظریه، تنها برای تشخیص صدق و کذب اموری مفید است که به عنوان یک شیء و أمر، از نفسیّتی برخوردار باشند؛ از این رو، اجتماع نقیضین، دور، اجتماع ضدّین و موضوعات عدمی، به دلیل اینکه تحقّق آنها محال است، فاقد ذات و شیئیّت میباشند و نفسالأمر به این معنا نمی تواند ملاک صدق و کذب آنها باشد؛ زیرا ذاتی که معادل کلمه «نفس» در نفسالأمر است، سه چیز را شامل میشود: مرتبۀ ماهیّت، مرتبۀ وجود خارجی و مرتبۀ وجود ذهنی؛ بنابر این، «ذات» را شامل عدم و نیستی نیست؛ زیرا «معدوم» شیئیت ندارد، از آن خبر داده نمیشود و مورد اشاره قرار نمی گیرد. به هر حال، معدوم ذات و حقیقت ندارد و اگر هیچ ذات و حقیقتی ندارد، طبق این تفسیر، فاقد «نفسالأمر» است، لذا این نظریه از این جهت ممکن است مورد اشکال قرار گیرد. با این وصف شاید بتوان با توجه به توسعه یاد شده از این مشکل عبور کرد. مراد از تحقّق در «نفسالأمر»، أعم از وقوع عدم دانست؛ زیرا «نفسالأمر» هر چیزی به حسب خود آن چیز است، و واقعیت عدم، به نحو بطلان و نیستی است و مقصود از «ذات» چیزی است که به فرض فارض نباشد، و «عدم» فرضی نیست و اگر گاهی گفته شده معدوم «ذات» ندارد، مقصود «ذات وجودی» است. تحقق مفهوم عدمی و هر مفهوم دیگری، موجب انقلاب حدّ ذات آن نمی شود. هنگامی که مفهوم «عدم» به ذهن راه می یابد، موجودیّت آن در ذهن سبب نمی شود که مفهوم عدمی حدّ عدمی خود را از دست بدهد، بلکه مفهوم عدمی، مفهوم عدمی است، و ثبوت آن برای خودش ضروری و نفی آن از خودش محال است و این وجود ذهنی، مُبرز آن مفهوم عدمی علی ما هو علیه (= آن چنان که هست) می باشد، چنانکه مُبرز هر مفهومی علی ما هو علیه (= آن چنان که هست) می باشد. شیئیت و وجود مفهوم عدمی در ذهن، مصادمتی با عدمی بودن آن مفهوم ندارد و عقل باید به این حیثیّات توجه کند. آنگاه مطابَق هر چیزی به حسب آن چیز است، به این معنا که مطابَق و فرد هر چیزی باید مسانخ با طبیعت آن چیز باشد و با آن طبیعت منافات نداشته باشد. مفهوم عدمی هم از این قاعده مستثنی نیست. مطابَق مفهوم عدمی نیز باید با طبیعت مفهوم عدمی مسانخ باشد و تنافی نداشته باشد و اگر مطابَق موجود، به تحقّق ذات خارجی وجودی است، مطابَق معدوم، به عدم تحقّق ذات خارجی وجودی است، یعنی وقتی می گوییم مفهوم عدمی، مطابق است با واقع، نباید انتظار مفاهیم وجودی را از آن داشته باشیم. در مورد مفاهیم وجودی، وقتی میگوییم مطابق است با واقع، باید چیزی به ازای آن موجود باشد تا مطابقت معنا پیدا کند، ولی در مورد مفاهیم عدمی، لازم نیست چیزی به ازای آن موجود باشد، و اصلاً مسانخت در این مفاهیم اقتضاء می کند چیزی به ازای آن نباشد که از این، تعبیر می کنند به اینکه مطابَق معدوم، به عدم تحقّق ذات خارجی وجودی است.
در نهیات عرض می کنم که حد ذات شیء وقتی عنوان می شود نه شیء به عنوان چیزی است که در مقابل عدم و عدمیات باشد و نه ذات اینجا به معنی اصطلاحی است و نه ذات وجودی است وقتی حد ذات شیء گفته می شود یعنی فرض و اعتبار معتبر نباشد.
دکتر حسین رمضانی
عضو هیات علمی گروه فلسفه و دبیر علمی کرسی
من از جهت اینکه یک خلاصه گفته بشود و جمعبندی از مباحث ابتدایی استاد اردستانی داشته باشم خیلی مختصر به محورهای فرمایشات ایشان اشاره می کنم. ابتداً فرمودند موضوع کرسی واقع به مثابه حد ذات شی است و این هم یک دیدگاهی است که خود برای سنجش و ارزیابی بیشتر آن را ارائه کردند. محور دوم در بحث چیستی صدق فرمودند بر اساس نظریه مطابقت این که حاکی با محکی اگر مطابق باشد ما صدق ورود داریم و اینکه اصل این بحث یک بحث هستیشناختی است گرچه در کتب مختلف در مواضع مختلف بیان شده چنانکه در اسفار جلد ۷ در مباحثی که خود مرحوم علامه طباطبایی دارند در هدایه نهایه یا کتاب دیگر شان در ذیل همین بحث اصالت وجود یا در مباحث معرفتشناختی در بعضی از کتبشان که مباحث معرفت شناسی است در ابتدای آثارشان بحث کرده اند سپس سه مورد مستند نقلی بیان کردند از قواعد العالی این حدیث شریف «اللهم ارنی الاشیاء کما هی» که خلفا و حکما این ((کما هی)) را به حقیقت شی که همان حقیقت وجود است مطلق وجود است در قرائتی که در فلسفه اشراقی یا در فلسفه مشائی
مستحضر هستید این حقیقت ارجاع داده میشود و برگردانده میشود اما خب مرحوم علامه این را برمی گرداند به همان مبنای خودش که اصالت واقع و واقعیت هست و بعد فرمودند که حکمت شناخت واقعیت است آنگونه که هست
و از دلالت همین متن و آن روایت بعدی و این آیه شریفه “کل شیء عنده بمقدار” (سوره رعد آیه۸) استفاده کردند که اشیا بالاخره یک حیثیت ذاتی دارند یک حیثیت ماهوی دارند که در واقع پذیرفته شده است. بعد به این مسئله صدق در گذاره های عدمی پرداختند که اگر ما آن بحث مطابقت، مطابقت را لحاظ کنیم و درباره گذاره های عدمی چه باید بکنیم؟ این ملاک تطبیق و صدق در مورد گذاره های عدمی چگونه قابل تصویر هست؟ حلش را برگرداندند به تغییر در تعریف و تعبیری که از امر ذاتی داریم. البته توضیحات ایشان مفصل و جامع و کامل بود و ایشان فرمودند که اگر ما ذات را به مثابه ماهیت وجود عینی و وجود ذهنی ندانیم بلکه ذات را یعنی چیزی که موجودیت به فرض فارض وابسته نباشد بدانیم با این اتساع معنایی در مفهوم ذات میتوانیم از وقوع امر عدم هم سخن بگوییم و این میتواند راه حلی باشد بر مسئله وجود امر عدمی یا وقوع امر عدمی که تصویرش را فرمودند.
حجت الاسلام دکتر مسعود اسماعیلی
عضو هیات علمی گروه فلسفه و ناقد کرسی
بیانات استاد اردستانی بیانات بسیار دقیقی هست و کسی که با این مسئله حداقل آشنایی را داشته باشد می داند که عمق مسئله چقدر است. ایشان در واقع تمام این زوایا را لحاظ کردند و این نکات را فرمودند همچنان که در فلسفه غرب در بستر فلسفه تحلیلی و فلسفه منطق و اینها نیز این بحث بسیار بحث مهم و بحث رایجی هست. البته ممکن است خیلی تفاوت داشته باشد. به هر حال فلاسفه ما تقدم دارند حداقل در این مسائل. خلاصه این مطالب در فلسفه غرب هم هست و آنها در همان فاز هم خیلی دقیق وارد شدهاند گرچه بیانات و جوابها بسیار متفاوت است. کسانی که دغدغه فلسفه غرب دارند نیز این بحث برایشان بسیار مهم است البته من قصد طرح فضای غربی را قطعاً ندارم و می خواهم در فضای فلسفه اسلامی سخن بگویم و حرکت کنم و نکاتی را مطرح کنم به خاطر اینکه اصلاً این بحث اینطور طراحی شده است و به نظر میرسد که خروج از موضوع تلقی می شود اگر بخواهم آن مطالب غرب را مطرح کنم.
خیلی مختصر عرض میکنم و خیلی صریح و بی پرده سراغ اصل مطلب می روم. مطلبی است که هر کسی ممکن است با این مسئله و با این جواب روبه رو شود این سوال در ذهنش نقش ببندد که از اصول مسلم فلسفه اسلامی مطابقت وجود با شیئیت است. کما اینکه ابن سینا هم به تصریح، قول معتزله را میآورد و رد میکند و ما نمی توانیم چیزی را شیء بنامیم مگر اینکه وجود داشته باشد. این مسئله بوده و حالا از شیخ اشراق که بگذریم و وجود را کلاً از نظر یک عده ای از مقرران فلسفه اشراق بگذریم، وجود را کاملاً ایشان ذهنی می داند از این که بگذریم در واقع در فلسفه ملاصدرا هم به تصریح ملاصدرا که خیلی با شدت بیشتری با قوت بیشتری به مطابقت شیئیت با وجود قائل است و ایشان قائل هستند و تصریح دارند که یعنی اصلا ما شیئیت را نمیتوانیم به کار ببریم؛ به هیچ نحوی از انحاء مگر اینکه حتماً آن شیء با وجود در نظر گرفته بشود این فرمایشات استاد اردستانی از یک زاویه مشکل را تا حدی پیش میبرد به سمت حل اما از زاویه دیگر وقتی مینگریم می بینیم اصلاً مشکل دقیقاً در همین بحث است اگر ما نتوانیم این مشکل را حل کنیم در واقع گفتن این مطلب تکرار همان مسئله است. عذرخواهی می کنم که این طور صریح صحبت می کنم بالاخره جلسه نقد است و نقد باید صریح باشد و مماشاتی در جلسه دیده نشود در واقع وقتی می گوییم چیزی که به فرض فارض نباشد به اعتبار معتبر نباشد نفس الامر است این حرف خوبی است اما توجه داشته باشید که این را درباره چه چیزی عرض میکنیم در مورد عدمی داریم عرض می کنیم و درباره قضایای عدمی ای داریم عرض میکنیم که این اصل واقعیت عدم را خیلی ها فرضی و اعتباری دانستند. اصلا کاری به فرمایش استاد اردستانی و کاری به قضایا نداریم کار به بحث واقعیت داریم اصل واقعیت العدم را خیلی فلاسفه اسلامی وابسته به فرض فارض گرفتهاند.
یعنی اینطور بحث کرده اند که اصلاً خارج را نمی توانیم برایش عدمی تصور کنیم، هر چه در خارج هست وجود است و موجود. حالا اینکه این واقعیت عدم چیست بماند. یعنی عدم را از کجا می گیریم؟ عدم از کجا در ذهن حاصل میشود؟ که بیشتر فلاسفه متاخر هم مانند علامه طباطبایی(ره) به این مسئله پرداخته اند. شاید فلاسفه قبلی ما به این صراحت به این مسئله نپرداخته باشند. به هر حال ما جواب استاد اردستانی را در فلسفه نفس الامر میخواهیم تطبیق بدهیم بر عدم. دقیقا محل بحث همینجاست. به نظر میرسد که وقتی آن قضیه یک معضل و مشکلی شد و اینکه این همه فلاسفه بر سر این موضوع بحث کرده اند همین است یکی از نقاطش دقیقا همین است ما اگر بخواهیم نظریهای بدهیم یا جوابی بدهیم چرا که ایشان ادعا کردهاند که این موضوع نظریه نیست پس اگر بخواهیم جوابی بدهیم خوب است حل کنیم که چطور ممکن است ما عدم را بگوییم به فرض فارض بستگی ندارد؟ یک چیزی را که معدوم است بگوییم به فرض فارض بستگی ندارد! به فرض فارض بستگی ندارد یعنی چی؟ یا باید بگوییم خود خارج است که این خارجیت است یا باید بگوییم از آثار خارجیت است از احوال خارجیت است از شئون خارجیت است که از این دو حال خارج نیست، البته باز با مشکل مواجه میشویم چرا چون ما قائلیم که لاخارجیه الا بلوجود
چه اصالت وجود صدرایی را در نظر بگیریم چه اصالت وجود مشایی را بگوییم. اصالت وجود صدرایی که ماهیت را از شئون وجودی میداند، اصالت وجود مشائی نیز ماهیت را بالاخره در کنار وجود قائل است که البته محل بحث هم زیاد است قطعا در تقریر این حرف مشایی.
بنابراین عدمی که با وجود جمع نمی شود چطور یا خود خارجیت دانسته شده یا از احوال و شئون و صفات خارجییت؟ این سوال را اگر استاد اردستانی جواب بفرمایند من بیشتر استفاده خواهم کرد.
حجت الاسلام حسین عشاقی
عضو هیات علمی گروه فلسفه
بیانی که ایشان فرمودند برای مثلا نداشتن این میکروفون. ندارم را شما ذات تلقی کرده اید برای خودش است و به اعتبار من نیست. در حالی که اگر دقت کنید می بینید که چرا اتفاقاً به اعتبار شماست. ولی وقتی می گویید این را اینجا ندارم بگوییم مشارٌ الیه را داریم اشاره می کنیم نفس نبودن مشار الیه نیست عدم نفی واقعیت است نفی واقعیت از سنخ واقعیت نیست پس اول شما برای آن عدم یک شیئیتی اعتبار می کنید منتهی خیلی دقیق از آن رد می شوید. طیق فرمایش صحیح دکتر اسماعیلی اول دارید آن را شیء می بینید به اعتبار خودتان بعد می گویید این همان که در ذهنتان نفی واقعیت بود اعتبار واقعیت برایش بکار بردید این یعنی همان اعتبار است البته این یک علم درونی است که انسان خیلی به این علم، علم ندارد و لذا اعتبار است ولی انسان خیلی دقیق از آن رد می شود و قاعدتا تعریف شما می شود. اما اینجا شما با همان اعتبار درونی خودتون به آن توجه می کنید.
یک مدعو در دفاع از استاد اردستانی
ما اگر عدم را واقع نپنداریم و اعتباری فرض کنیم مشکلی بوجود می آید و آن اینکه نبودن چیزی که در واقعیت واقعا نیست به اعتبار ما واقعیت ندارد. یعنی اگر مثلا بیرون درب نباشیم معنی اش این است ک این دروغ است که من بیرون درب نیسیتم. یعنی اعتبار کردیم. به نظر می رسد که اینجا روی معنای اعتباریت بیشتر باید توضیح داده شود. که آن اعتباریتی که برای ماهیت در نظر گرفتیم چه اشکالی دارد که این نوع اعتبار را در مورد عدم های اضافی هم لحاظ کنیم که بگوییم ذاتی که میخاهیم لحاظ کنیم واقعیت دارد منتهی بدون اینکه هیچ حظی از اصالت را داشته باشد. یعنی نوعی از تبلور دارد ولی تاثر خارجی ندارد.
حجت الاسلام دکتر دیوانی
ناقد کرسی
همانطور که جناب حجت الاسلام اردستانی فرمودند نفس الامر از مباحث بنیادین در هستی شناسی، معرفت شناسی و همانطور که استاد اسماعیلی اشاره کردند چندین منطق هم دارد که این سه دانش با این مقصود به طور خاص در علوم عقلی روبرو می شوند.
من خودم به عنوان کسی که در این زمینه ها کار می کند پرسش های زیادی دارم و میتوانم به عنوان اشکال مطرح کنم ولی پرسش زیاد است، آن طور که من نظم بحث را در این نوشته دیدهام جناب استاد اردستانی چند مقدمه آورده اند ولی تمرکز بحث دقیقا روی همان بحثی است که جناب اسماعیلی فرمودند؟ چگونه می توانیم برای عدم واقعیت قائل شویم؟ چون وقوع وجود را ایشان در کنار وقوع عدم گذاشته است من به تجربه درس های فلسفی خودم اشکالی میکنم که آن صحبتی که یکی از دوستان فرمودند زیاد با آن روبهرو شدهام. مثلاً در سطح حس من به آن آقا بگویم لطفاً پایتان را بردارید چون سکه من زیر پای شما افتاده است، برای اینکه او بداند آیا واقعاً این امر اتفاق افتاده است پایش را برمی دارد ببیند چه موجودی آن جا هست یا نیست. اگر بگویم زیر پای شما چیزی نیست او به طور مساوی همان کار را انجام می دهد این خیلی نکته مهمی است و ما نمیتوانیم بگوییم چیزی وجود دارد در فلسفه بدون آنکه برهانی وجود داشته باشد همچنین نمیتوانیم بگوییم وجود ندارد مگر آنکه برهان داشته باشد. چرا کفه عدم با کفه وجود در رفتن به سوی واقع برابری میکند؟ مانند مثالی که دوستمان زدند اگر کسی پشت در است میگوید خودم دیدم که هست یا میگوید خودم دیدم که نیست یعنی ما از قوای حسی همانطور که برای اثبات وجود استفاده میکنیم برای اثبات عدم وجود نیز استفاده خواهیم کرد. خوب حالا یک نظریه مطرح شده به عنوان اینکه نفس الامر عبارت است از شی به ما هو فی نفسه
اتفاقاً حضرت علامه طباطبایی همین مشکل را مطرح می کنند که اگر عدم به این صورت باشد که جناب اردستانی به عنوان یک مشکل مطرح می کنند و در صدد این هستند که از این مشکل راه برون رفت پیدا کنند. با توجه به این موقعیتی که عدم دارد، لذا مقداری مسئله واقع داشتن عدم را پیش برویم تا ببینیم این نظریه چقدر مهم میشود؟ ما در فلسفه امکان را باید مطرح کنیم، حدوث را مطرح میکنیم یعنی سبقت عدم وجود امکان یعنی تساوی عدم و وجود اگر امکان ماهوی باشد. وقتی به من میگویند شما حادثی یعنی همین الان در خارج به اندازهای که به وجود متصف میشوم به عدم نیز متصف هستم. حالا در این دو مسئله ای که شما فرمودید اگر بخواهیم به واقع به اندازه ای که به وجود سهم میدهیم بخواهیم عدم را نیز سهم بدهیم میشود عدم هم عرض اگر نظر علامه طباطبایی را بخواهیم بگوییم باید یک جور عدم تبعیض قائل شویم یعنی آن چیزی که واقعیت دارد وجود است اما ما با تعاملات عقلی نمی توانیم همین طور با واقع روبهرو شویم، نمیتوانیم از واقع عدم را بگیریم.
وقتی واقع را بررسی میکنیم طبق شیوهای که ایشان دارند بالاخره مفهوم عدم را از آن می گیریم، می خواستم بگویم این مطلبی که آقای اردستانی فرمودند اینطور بیان کنیم؛ برای اینکه خیلی منظم بشود ببینید کلمهای داریم به اسم واقع و کلمه ای داریم به نام وجود و کلمه ای داریم به نام عدم. واقع را اهم می گیریم از وجود و عدم. یک واقع وجودی داریم و یک واقع عدمی، این تصویر را در نظر بگیرید. حالا آقایان این حد ذات ترک ذات را آوردهاند در این تعریف آن یک مسئله دیگر است اما الان نظریه ای که ما با آن روبرو هستیم این است حالا کلمه ذات را نمیخواهیم به کار خب نبریم، من در این کلمه مشکلی ندارم ولی استاد اردستانی سعی کردند این امر را نیز توضیح بدهند. اگر من درست تقریر کرده باشم حال مشکلاتی برای من در این قسمت به وجود می آید این که بگوییم مثلاً برویم سراغ اینکه کل فلسفه را دوباره از اول بررسی کنیم. مثل مشکلی که شما مطرح کردید. ما مطرح کردیم که اگر اینطور هست شما قطعا می گویید تطابق وجود هست با شیئیت. پس این هست چه می شود؟
من به این فکر می کردم که اگر ما این نظریه را بپذیریم پس مسئله شرور را چگونه تبیین خواهیم کرد؟ چون این یک مسئله بنیادین است. وقتی ما یک نظریه را در نفس الامر قبول می کنیم کل واقع دچار دگرگونی می شود. پس پرسش من این می شود اگر ما این نظریه را بپذیریم این نظریه چه تبعات فلسفی دارد و آیا ما میتوانیم آن تبعات را بپذیریم؟ عرض کردم این صرفاً به عنوان یک پرسش است. یا این که بپرسیم این نظریه چه مشکلی را حل می کند که نظریه علامه طباطبایی حل نمیکند؟
حجت الاسلام دکتر محمدجواد رودگر
مدیر گروه فلسفه
نکته اولی که میخواهم عرض کنم در مورد آن عبارت «اللهم ارنی الاشیاء کما هی» که این ناظر به ملکوت است؛ وقتی به ملکوت شیء نگاه و نظر میکنیم که جزء رویت است و بالاتر از نظر می بینیم “و کذلک نری ابراهیم…ملکوت السماوات و الارض” جای دیگری داریم “اولم یرو الی السماوات و الارض” وقتی که آن مقام گرفته شود دیگر شیء نمی شود. در مقام عبادیه اصلاً ما رایت شیئاً هم در واقع رخت برمی بندد. علامه طباطبایی هم در ذیل آیه ۵۳ سوره فصلت در جلد هفدهم المیزان همین مطلب را بیان کرده اند
نکته دیگر این است که ما حتی در ادبیات منظوم عرفانی خودمان نیز داریم مثلاً در اشعار حافظ آنجا که می گوید
“ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم / از بد حادثه این جا به پناه آمدهایم / ره رو منزل عشقیم و ز سرحد عدم / تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم” این عدم آیا همان عدم حدوثی است یا مقام دیگری را میخواهد مطرح کند؟
نکته پایانی هم پیرو آیه شریفه “هالک الا وجهه” که در کتاب توحید مرحوم صدوق هم آمده است: هالک یعنی هالک بالذات، کل من علیها فان… و بعد همان نکتهای که عرفانی که علما ماسوی الله خیال را اندر خیال می دانند، این خیال هستی شناسانه است یا معرفت شناسانه؟ با توجه به بحثی که حضرتعالی مطرح فرمودید و با توجه به احادیث و روایات چه ارتباطی بین این ها برقرار است؟
حجت الاسلام دکتر محمدعلی اردستانی
عضو هیات علمی گروه فلسفه و ارائه دهنده کرسی
نظر من این بود که اگر بشود بحثی راجع به جایگاه عدم بررسی کنیم این مسئله الان از حیث هستی شناسی به این گره خورد که وضعیت عدم چگونه است. اگر وضعیت عدم تصویب شود آن وقت این به فرض فارض نبودن هم حل میشود ما گفتیم اگر بگوییم عدم بر فرض فارض نیست و گفتیم ذات را میتوانیم به این معنا بگیریم که به فرض فارض نباشد
آنچه از حیث ثبوتی مطرح کردیم مصداق نبود گفتیم اگر بگوییم حد ذات شی یعنی به فرض فارض نباشد ذات به معنای ماهیت یا وجود نیست چیزی که بر فرض فارض باشد عرض نکردیم که عدم به فرض فارض هست یا نیست اگر به فرض فارض نباشد داخل در این می شود اگر عدم به فرض فارض باشد این نظریه نمیتواند این نظریه نمیتواند آن را در بر بگیرد و باید جای دیگر حواسمان باشدکه پای عدم را اگر کنار بکشیم که عدم فرضی است و به فرض فارض است آیا میتوانیم هستی شناسی به ما سوی واجب داشته باشیم یا نه و کل دستگاه هستی شناسی از بین خواهد رفت
من با توجه به وقت کمی که دارم چند پاسخ را به سوالهای عزیزان خواهم داد. از جناب آقای رودگر شروع می کنم: حکیم سبزواری می گویند: عارف کامل باید ذو عینین باشد نباید اهول باشد، یا یک چشم داشته باشد. وحدت را در کثرت ببیند و کثرت را در وحدت. البته ممکن است کسی این را قبول نداشته باشد ولی نظر ایشان این است. در پاسخ به طرح صحبت های جناب آقای دکتر دیوانی هم باید عرض کنم که اگر ما مسئله عدم را کنار بکشیم به عنوان نمونه
حدوث ذاتی را چگونه می خواهیم تبیین کنیم؟ آیا اینکه در حدوث ذاتی می گوییم مسبوقیت شیء به عدم ذاتی است
آیا این عدم ذاتی به فرض یا مسبوقیت شیء فرض عدم ذاتی یا به عدم ذاتی آن وقت تفاوت بین این وجود ممکن و واجب چه می شود؟ علامه طباطبایی اینجا بر پایه آن دیدگاه اصولی که مشتق در اتصافش به مبداء حقیقت است استهمالش. یعنی جایی که مشتق اتصاف به منبع دارد استهمالش می شود استهمال حقیقی. بالاخره باید بگویم که یک مبدا اینجا وجود دارد آن مبدا عدم است و هلاکت است، به جهت اتصاف فعلی شی به آن هلاکت ذاتی که مبداء است
اینکه ما پای عدم را به عنوان یک حیث نفس الامری در نظر بگیریم بخواهیم بر اساس آن فلسفه داشته باشیم یا نه تردید دارم اما اینکه این واقعیت را حکیم سبزواری آورده اند جای بحث دارد. حکیم سبزواری یک عبارتی دارد پیرو اشکالی به ملاصدرا که آن عبارت این است که میفرماید: “المراد بالتحقق فی نفس الامر………” واقعیت العدم نه به معنای شیئیت است اتفاقاً دقیقاً به معنای عدم شیئیت است ولی عدم شیئیت واقعی است و فرضی نیست. حالا ما یک استدلالی پشت این قضیه داریم و این است که اگر این نیست این واقعی نباشد چه اتفاقی می افتد؟ ممکن است کسی بگوید من قبول ندارم شما از کجا می گویید این نیست این واقعی است؟ باید بگویم اگر این نیست این واقعی نباشد چه اتفاقی خواهد افتاد؟ یعنی اگر ما مفهوم عدم را داریم این طبیعت عدم است، فردی این نباید منافاتی با این داشته باشد این یا حکایت دارد از یک واقعیت عدم یا حکایت ندارد از این فرض است و با واقعیت اش منافات دارد. من یک بحثی را می خواستم در این قسمت باز کنم از دیدگاه ملاصدرا و آن اینکه ما این اثری که نوشته ایم به نام هستی مراتبی؛ فلسفه هستی در آنجا آورده ام چون خیلی مقید هم بودم نسبت به ملاصدرا وفادارانه برخورد کنم و چیزی از قلم نیفتد و کاملا منعکس شود. در این مراتب هستی که با مرتبه قائلیم در اعلم مراتب که وجود محض است چی هست که در مراتب نازل نیست یا در مراتب نازل چه اتفاقی افتاده است؟ یک عنوانی را صدرالمتالهین استفاده میکند تحت عنوان قصور
به معنای نداشتن کاستیها، حالا ما اگر این قصور را بخواهیم فرضی بگیریم چه اتفاقی میافتد یعنی در مراتب تنزلات قصور فرضی باشد ایشان در نور مثال می زند ایشان می گوید عدم ظهور نور از دو جهت است نور یا نور محض است یا اینکه این نوع نور محض نیست اینکه ما نور را نبینیم یا به جهت ضعف و ادراک عقلی حسی است که نمیتوانیم ببینیم یا به دلیل اختلاط نور با ظلمت است که فقدان نور است. که ناشی از مراتب تنزلات نور است این تعبیر عجیب از سوی ایشان است به حسب اصطکاکاتی که میان مراتب قصور مکانی اتفاق میافتد. میگوید هر مرتبه از نقصان و ضعف و قصور نور که وجود دارد که به ازای آن مرتبه است ظلمات و اعدام واقع شده است. ملاصدرا در جای دیگری می گوید وجود خاص نزد مشاء در حقیقت مخالف با سایر وجودات است. بعد می فرماید حقیقت وجود مادامی که آمیخته به ضعف و قصور نشود هیچ معنایی از معنایی که به غیر از موجود است و از آنها تعبیر به وجود است بر آن عارض نمی گردد. در جای دیگری می گوید هر مرتبه ای مادون حقیقت وجود در شدت صرف حقیقت وجود نیست بلکه آن حقیقت است و قصورش و قصور هرچیزی ضرورتاً غیر آن چیز است و قصور وجود، وجود نیست بلکه عدم آن است و این عدم لازمه اصل وجود نیست، بلکه لازمه وقوع آن در مرتبه بعدی و مابعد آن است. پس من باید عرض کنم که اگر ما عدم را و قصور را نبودن را از درگاه فلسفه ملاصدرا بگیریم دیگر چیزی از آن فلسفه باقی نمی ماند، در اینصورت بروز ذاتی و خیلی از مسائل و مباحث فلسفی از بین می رود.
میخواستم فقط این فضا باز بشود برای طرح مسائل و مباحث دیگر فلسفی از همه دوستان برای شرکت در این بحث تشکر و تقدیر می کنم.
دکتر حسین رمضانی
عضو گروه فلسفه و دبیر علمی کرسی
بحث را اینگونه باید جمع کنیم که بر اساس اصالت وجود عدم مطلق نداریم، بنابراین عدم عدم تبعی است. در فلسفه همانطور که استاد تقریر فرمودند ما از حقایق عدمی هم سخن میگوییم اما وجه بحث ما در فلسفه در باب عدمی چگونه است؟ چنانکه علامه طباطبایی فرمودند واقع اعم از عدم است. استاد اردستانی هم نفرمودند وقوع عدم یعنی شیئیت عدم یا خارجیت عدم. منظورشان از وقوع عدم آنطور که فرمودند این نیست تصویری دارند که تقریر فرمودند و توضیح دادند و اعم است از خارجیت و شیئیت که انشالله به صورت مبسوط در جلسات آتی طرح خواهد شد.