انقلاب اسلامی، الگویی تمدنی و تکاپوی بودن
یادداشتی از دکتر حسین رمضانی مدیر مرکز مطالعات پیشرفت و تمدن و عضو هیأت علمی گروه فلسفه پژوهشگاه
انقلاب اسلامی ایران، به اذعان بسیاری از اندیشمندان معاصر، در شرق و غرب عالم، تحول شگرفی در فضای فرهنگ، اقتصاد و سیاست جهانی ایجاد کرد. این تحول شگرف، جدای از روبنایی که در قالب خیزش یک ملت برای محو استبداد داشت، زیربنایی مستحکم و عمیق دارد که روبنا متکی به آن است؛ و آن مکتب و گفتمان معرفتی، ایمانی و رفتاری اسلام عزیز است. این مکتب، توان نظمدهی به ساحت ذهنیت و بینش، ساحت حالات درونی و منش و درنتیجه رفتارها و کنشها را دارد. این مکتب، میراثی، برگرفته از سنت، فهم و اجتهاد شیعی است که در بیان، زبان و قیام یک مجتهد و عالم دینی و یک انسان فرزانه، عارف و «مؤمن بالله» تجلی کرد؛ و مردم آنگاه که صدق و صداقت این حقیقت را در بیان، لسان، زندگی و قیام آن انسان الهی دریافتند و دیدند، شیفته و مجذوب آن شدند؛ و با پیروی از او انقلاب اسلامی ایران را بر صفحۀ تاریخ رقم زدند؛ البته پس از استواریها و مجاهدتها و تحولات و تطوراتی که در جامعۀ ایرانی به وقوع پیوست.
پس از انقلاب، این حقیقت الهی، توانست به قدرت سیاسی دست یابد؛ ازاینرو، در کار شکلدهی به یک نظام سیاسی برآمد. برخورداری از قدرت سیاسی، گام اول و مهم برای بسط اجتماعی مکتب و گفتمان معرفتی، ارزشی و هنجاری بود. برگزاری رفراندوم جمهوری اسلامی، نگارش قانون اساسی بر اساس قوانین شرع مقدس، تشکیل دولت و ساختار اجرایی، تقنینی و قضایی، و برگزاری انتخابات آزاد، مهمترین اقدامات در این راستا بودند.
علاوه بر این، گفتمان انقلاب اسلامی، باید بتواند در روزگار معاصر، حیات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی متناسب با خودش را عینیت بخشد و تبدیل به واقعیت اجتماعی نماید تا کارآمدی و موفقیتش را به منصۀ ظهور برساند. اگر یک منظومۀ فکری و مکتبی، هر قدر هم عقلانی، برهانی و مستحکم و گسترده باشد، نتواند در واقعیت اجتماعی تبدیل به منطق حیات و سبک زندگی آحاد مردم و یک جامعه در بُعد نهادی و ساختاری شود، عملاً نتوانسته است، عملیاتی و کاربردی بودن و نهایتاً کارآمدی خود را اثبات نماید. تبعاً، با لحاظ ابتناء و اتکای قهریِ استمرار و شیوعِ حیات معنوی و فرهنگی بر بنیۀ حیات مادی، یک مکتب فکری اگر نتواند کارآمدی خود را در تأمین نیازها نوشوندۀ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی زندگی متعارف مردم نشان دهد، نخواهد توانست به حیات بالندۀ معنوی و فرهنگی خود ادامه دهد و گرفتار عزلت و رخوت میشود.
بدینروی، توان معرفتی و ارزشی یک گفتمان، علاوه بر ایجاد انگیزش و خیزش، باید بتواند به شکلی کارآمد، در فضای رقابت بینالمللی به نیازهای جامعه پاسخ مؤثر دهد. در غیر این صورت، به خاطرهای در تاریخ یا نظریهای بر صفحات کتب تبدیل خواهد شد. چنانکه سوسیالیسم در قرائتهای لنینی، مائویی و کاسترویی، امروز، در مواجهه با گفتمان توسعۀ سرمایهدارانه و نولیبرالیستی، دچار فروپاشی کامل یا نسبی شدهاند. فروپاشی کامل سوسیالیسم، در اتحاد جماهیر شوروی اتفاق افتاد. ملاحظۀ تجربۀ توسعه در چین از اواخر دهۀ هفتاد قرن بیستم تاکنون نیز نشان میدهد که اگرچه ساختار قدرت سیاسی چین همچنان توسط حزب خلق که برآمده از نظامی شورایی و الگویی کمونیستی است، ایجاد و اداره میشود لکن ساختار و مناسبات اجتماعی و بهخصوص اقتصادیِ این کشور، روگرفتی چینی از نظام مناسبات جهانی و توسعۀ لیبرالیستی با محوریت سرمایهداری و بنگاهداریهای بزرگ است.
همچنین سبک زندگی در چین علیرغم تلاش فراوان حزب حاکم برای حفظ اصالتهای فرهنگی و هنجاری چینی، در مسیر همنوایی هرچه بیشتر با فرهنگ غربی قرار دارد. بدینترتیب، سوسیالیسم در چین تنها توانسته خودش را در قالب ساختار تقسیمی قدرت سیاسی حفظ نماید لکن در واقعیت اقتصادـسیاسی الگویی اقتباسشده از گفتمان توسعۀ لیبرال سرمایهداری در تناسب با شرایط چین را برگزیده و الگوی ایدئولوژیک خود را مغفول گذارده است. این الگوی اقتباسی دارای همنوایی و سازگاری با نظم بلوکهبندی شدۀ سیاست جهانی است. ازاینجهت، تعارضات اقتصادـسیاسی چین با گفتمان توسعه در سطح بینالملل کاهش یافته است لکن در درون فضای فرهنگی و اجتماعی چین، مسیر تغییرات فزاینده به نفع نظام معنایی و سبک زندگی در تفکر و فرهنگ غربی گشوده شده است.
ساختار قدرت در چین با ایجاد کارآمدی و رشد اقتصادی خواسته و تاحدود زیادی توانسته است دلایل عملگرایانهای برای بقای خود فراهم آورد ـ فارغ از مشت آهنین آن که به وقت ضرورت ظهور میکند ـ لکن در عوض، اصول ایدئولوژیک خود را در ساخت جامعۀ آرمانی و عادلانۀ کمونیستی رها نموده است؛ بدینروی، به لحاظ نظری و عملی، حفظ ساختار سیاسی و سیطرۀ حزب خلق چین در مسیر تحولات آتی این کشور با دشواریهای فزایندهای روبهرو خواهد بود؛ چراکه دلایل عملگرایانه و نیز کارآمدی، برای همیشه، نمیتوانند ناسازگاریهای درونی ساختار تقسیم قدرت سیاسی را توجیه یا پنهان نمایند. این ناسازگاری، بهویژه با تحریک نیروهای معارض، همواره میتواند تبدیل به خاستگاه خیزشهای اصلاحطلبانه و حتی انقلابی شود.
سوسیالیسم در کوبا نیز بهخصوص پس از کنارهگیری فیدل کاسترو از قدرت، در مسیر همنوایی با الگوهای توسعۀ غربی و لیبرال سرمایهداری قرار گرفته است؛ البته باید درنظر داشت که ابعاد انگیزشی و عدالتخواهانۀ سوسیالیسم در جامعۀ کوچک کوبا، از آغاز بر ابعاد نظری و فلسفیِ آن غلبه داشت؛ در این شرایط، طبیعی است که با کنارهگیری و درگذشت رهبر انقلاب سیاسی کوبا که توان انگیزشبخشی قویای داشت، شاهد کمرنگ شدن آموزههای بنیادین سوسیالیسم در واقعیت اجتماعی و هماهنگ شدن روندهای اجتماعی و سیاسی در این کشور با نظم جهانی و گفتمان توسعۀ لیبرال سرمایهداری باشیم. با این حال، کوبا توانسته است با توجه به کوچک و چابک بودن جامعه و اقتصادش، ایده و آرمانهایی که بیشتر جنبۀ انگیزشی در نفی استعمار و استبداد داشت را تاحدودی حفظ کنند.
انقلاب اسلامی، اما، ترازی تمدنی از خود نشان داد. اندیشمندان دارای بصیرت تاریخی و اجتماعی از همان آغازِ انقلاب اسلامی، این تراز تمدنی را در خیزش مردم مسلمان ایران مشاهده کردند. این انقلاب، پس از گذشت حدود ۴۰ سال از رخ دادنش توانسته است خود را در برابر طوفانهای سهمگینی که علیه او به وجود آمدند حفظ کند. این انقلاب، نهتنها خود را حفظ کرده است بلکه پیوسته به بالندگی معرفتی و بینشی، ارزشی و انگیزشی، رفتاری و کنشی خود در ابعاد مختلف امتداد بخشیده و انرژی لازم برای مدیریت یک جامعۀ رو به توسعه و پیشرفت همراه با عدالت نسبی را نیز تأمین کرده است. این انقلاب، بدان خاطر که برآمده از یک نظام معرفتی الهی و وحیانی و مستمدّ به سنت و فرهنگی غنی و تجارب تاریخی فراوان است، قدرت و امکان لازم برای ایجاد یک الگوی تمدنی را داراست. طبعاً، این الگوی تمدنی میتواند الهامبخش ملتهای مظلومی باشد که دههها و بلکه قرونی است که ذیل سلطۀ جهان استعمارگر قرار دارند و اکنون برآنند تا خود را از ذیل سیطرۀ نظم نوین جهانی و توسعۀ استعماری و استثماری فرانوینِ جهان سرمایهداری خارج کنند.
جهان و بلوک غرب یعنی غرب معرفتی و سیاسی چه در باختر دور و چه در خاور دور، امروز به دنبال این هستند که الگوی تمدنی انقلاب اسلامی تداوم نیابد؛ و نتواند گفتمان معرفتی، ارزشی و رفتاری و کنشیاش را تبدیل به نظم و واقع اجتماعی خود نماید؛ تا بدینترتیب، نتواند تبدیل به الگویی برای حیات اجتماعی انسان معاصر بیرون از سپهر، معرفتی، معنایی، ارزشی، رفتاری و فرهنگ توسعه در غرب و نظم جهانی متعارف باشد. فشارهای اقتصادی و بهویژه تحریمها و معارضههای سیاسی با جمهوری اسلامی ایران درنهایت چنین هدفی را دنبال میکنند.
این درحالی است که انقلاب اسلامی، اگر بخواهد بقا داشته باشد، چارهای ندارد جز این که الگوی تمدنیاش را نخست در قلمرو جغرافیایسیاسی خودش سامان دهد و سپس آن را گسترش بخشد. درواقع، مواجهۀ ما با غرب یک مواجهۀ هویتی است؛ و تلاش ما برای بودن، «تکاپویی برای حفظ هویت خود» است.
بر اساس این، ما برای «بودن»، باید بتوانیم الگوی هویتی خود را که یک الگوی تمدنی است به واقعیت اجتماعی زندگی خودمان تبدیل کنیم و آن را بهعنوان الگوی بدیل به جوامعی که میتوانند همسو با ما باشند، بهویژه جهان اسلام، منتقل نماییم. تلاش برای دستیابی به الگوی پیشرفت در سطح کلان و پایه و الگوهای عرصهای پیشرفت، اقدامی در این راستا است. تبعاً چنین رخدادی میتواند به حجم و عمق نفوذ قدرت گفتمانی و تمدنی ما بیفزاید. اگر چنین اقدامی را صورت ندهیم ما نیز همچون دیگر قطبهای تمدنی، فرهنگی و نظریات توسعه و پیشرفت بدیلِ گفتمان توسعۀ غالب، در تمدن و فرهنگ مدرن غربی هضم و محو خواهیم شد و آنگاه گفتمان توسعۀ لیبرال سرمایهداری تبدیل به الگوی مدیریت فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حتی تعلیم و تربیت نسل آیندۀ ما خواهد شد؛ چنانکه دستورکار ۲۰۳۰ برای توسعۀ پایدار برای نیل به چنین دستآوردی راهاندازی شده است.
در اینجا این نکته خاطر نشان میشود که از دست دادن زمام مدیریت واقعیت اقتصادی و سیاسی جامعه و هضم شدن الگوهای تدبیر و مدیریت اقتصادسیاسی ملی در الگوهای اقتباسیِ توسعه، عموماً با امتداد یافتن بردار انرژی اقتصادسیاسی جهان توسعهیافته و نقشآفرینی نهادهای بهاصطلاح جهانی و بینالمللی اتفاق میافتد. باید دانست که چنین اتفاقی هرگز محدود به حوزۀ اقتصاد و سیاست نخواهد ماند، حوزۀ فرهنگ و اجتماع را نیز درگیر کرده و در بر خواهد گرفت؛ چراکه اقتصادسیاسی معاصر، از طریق ابزارهای نهادی و اجتماعی (ساختاری) و ابزارهای فرهنگی و تولید نمادها، پیوسته در حال سمتوسو بخشیدن به ترجیحات فردی و نهادی و نگرش معرفتی و ارزشی و اخلاقی و درنهایت سبک زندگی آحاد جامعه است.
بدینترتیب، فتح میدان اقتصادسیاسی، در دراز مدت، بهمنزلۀ فتح میدان فرهنگ و اجتماع نیز خواهد بود. اساساً، اقتصاد، سیاست، فرهنگ و اجتماع، ظروف مرتبطهاند. این تلنگری است به کسانی که با سادهاندیشی یا بیمبالاتی تصور میکنند میتوان جامعه را همسو با الگوهای توسعۀ غربی مدیریت کرد و فرهنگ و تمدن اصیل و عریق خود را نیز حفظ کرده و تداوم بخشید.