بازخوانی صریح دوگانه «مطهری-شریعتی»
آفات اندیشه پُرحاشیۀ شریعتی
مهدی جمشیدی عضو هیأت علمی گروه فرهنگپژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی / به نقل از مهر
[۱]. در نظرِ مطهری، شریعتی یک ظرفیّتِ فکری و معرفتیِ مجهول بود؛ او در سفری به مشهد، در یکی از سخنرانیهای شریعتی حاضر شد و با دقت، به ارزیابیِ وی پراخت و بهدرستی دریافت که باید از بضاعتهای شریعتی در راستای دفاع از ایدئولوژیِ اسلامی بهره ببرد. برهمیناساس بود که شریعتی را به تهران و حسینیۀ ارشاد دعوت کرد و وی را در موقعیّتی قرار داد که زمینهسازِ شناختهشدنش شد. در آن دورۀ تاریخی، مطهری از رواجیافتنِ ایدئولوژیِ مارکسیستی نگران بود و میکوشید تهدیدِ آن را دفع کند و اجازه ندهد جامعه، و بهخصوص نسلِ جوان، دچارِ چنین گرایشی شوند و از اسلام، فاصله بگیرند.
این در حالی بود که جریانِ غالب در حوزۀ علمیه، در خوابِ تاریخی بهسرمیبرد و از وضعِ فکریِ جامعه و تحوّلاتِ جدید، بیاطّلاع بود و بهطورِ طبیعی، نمیتوانست دراینباره، کمکی کند. بهاینسبب، مطهری به ظرفیّتها و امکانهای بیرون از حوزه نیز چشم داشت و بر آن بود که با مساعدتِ آنها، در کنارِ نیروهای فکریِ اقلّی در حوزه که با وی، همداستان بودند، جامعۀ ایران را از این گردنۀ تاریخیِ دشوار، عبور دهد.
شریعتی بهدلیلاینکه ازیکسو، زیان و ادبیّاتِ غنی و رسایی داشت و بهواقع در سخنرانی، کمنظیر بود و میتوانست مخاطب را مسحورِ خویش سازد و ازسویدیگر، در جایگاهِ یک روشنفکرِ قرار داشت و دفاعِ روشنفکری از دین، جاذبۀ متفاوتی برای نسلِ جوان داشت، شریعتی را بهکار گرفت و مسیر و مدارِ حرکتِ وی را هموار کرد. البتّه مطهری، بهدرستی تشخیص داده بود که شریعتی، چنین اندوختهها و استعدادهایی دارد، چنانکه تاریخ نشان داد که شریعتی توانست در نهضتِ اسلامیِ مردمِ ایران، بهخصوص در میانِ جوانان و دانشجویان، نقشِ بسیار متمایز و برجستهای را ایفا کند.
[۲]. شریعتی، روشنفکری بود که از غرب، بازگشته بود و هویّتِ اصلی و اوّلیِ وی، غربی بهشمار میآمد، هرچند مطالعاتِ اسلامیِ قابلقبولی نیز داشت که به وی این امکان را میداد که در زمینههایی، از موضع و منظرِ اسلام بگوید و تحلیل کند. منطقِ مطهری در همکاری و همافزایی با چنین نیروهایی، این بود که باید از آنها بهره گرفت و در راهِ اعتلای ایدئولوژیِ اسلامی، از بضاعت و مساعدتِ آنها استفاده کرد، امّا مشروط به اینکه نظارت و هدایتِ فکریِ روحانیّت را بپذیرند و دچارِ چالشِ خوداجتهادی نشوند و گمان نکنند که میتوانند دین را بهطورِ مستقل و مستقیم، تفسیر کنند.
مطهری، سخت براینباور بود که چنانچه این شرط نادیده گرفته شود و جریانِ روشنفکری، ادّعای استقلال کند و به راهِ خود برود، نقضِ غرض خواهد شد و بهجای نشر و اشاعۀ ایدئولوژیِ اسلامی، حاصلِ کارِ آنها بهضررِ اسلام تمام خواهد شد. البتّه مطهری، نمیخواست جریانِ روشنفکریِ دینی، ذیلِ روحانیّت قرار گرفته و هیچگونه استقلالی نداشته باشد و به دنباله و عقبۀ روحانیّت تبدیل شود، بلکه معتقد به نوعی تقسیمکارِ فکری و معرفتی بود که در نتیجۀ آن، نظارتِ عالیِ روحانیّت بر جهتگیریها و برداشتهای اسلامشناسانه و اسلامپژوهانۀ نیروهای روشنفکری، شرطِ غیرقابلاغماض بود. شکافِ میانِ مطهری و شریعتی نیز از جایی آغاز شد که شریعتی، این نظارت را نپذیرفت و بر فهم و برداشتِ اسلامیِ ناقص و ناروای خود، اصرار ورزید. در اینجا بود که مطهری، مسیرِ خود را جدا کرد و بهتدریج، در برابرِ شریعتی – و در واقع، در برابرِ روندِ التقاطیاندیشی و انحرافِ فکریِ وی – قرار گرفت.
[۳]. شریعتی، از هنگامیکه به تهران آمد و در حسینیۀ ارشاد به سخنرانی پرداخت، با شتابِ فراوانی رشد کرد و به یکی از سرشناسترین چهرههای فکری و ایدئولوژیک تبدیل شد. انبوهی از جوانان، شیفته و شیدای او بودند و شریعتی به عمدهترین گرانیگاهِ فکریِ آنها تبدیل شده بود. پیشبینیِ آغازینِ مطهری، درست از آب درآمده بود؛ زبان و منزلتِ شریعتی در کنارِ یکدیگر، از وی چهرهای ساختند که در نظرِ جوانان، ستودنی بود. امّا شریعتی، به این حدّ قانع نبود، او در پیِ اثرگذاریِ هرچه بیشتر بود و چون تصوّر میکرد که جوانانِ انقلابی و حماسی، خواهانِ فکری هستند که چنین دلالتی داشته باشد، تلاش کرد تا از ایدئولوژیِ مارکسیستی بهنفعِ ایدئولوژیِ اسلامی بهره گرفته و تصویری انقلابی و مبارزهجویانه و حماسی از اسلام بیافریند که تاکنون دیده نشده است.
شاید شریعتی، ایدئولوژیِ مارکسیستی را علمِ مبارزه و انقلاب قلمداد نمیکند و در دل، به اسلام وفادار بود، امّا در مسیرِ اندیشهپردازی و تولیدِ فکر، بهتدریج به ایدئولوژیِ مارکسیستی، نزدیکونزدیکتر شد و به ورطۀ التقاط فروغلتید. برای شریعتی، مباحثات و مناقشاتِ نظری، بهطورِ مستقل، ارزش و اهمّیّتی نداشتند و او دیگران را بهسببِ همین رویّه، مذمّت میکرد و در طلبِ ایجادِ بسیجِ اجتماعیِ فراگیر و تحرّکِ اجتماعیِ انقلابی بود، بهگونهایکه خودِ وی، به پرچمدارِ آن تبدیل شود و بتواند به جامعه، جهتِ دلخواهِ خویش را بدهد.
التقاطِ شریعتی، برخاسته از شلختگی و بینظمیِ ذهنیِ وی نبود، بلکه ریشه در محاسبات و معادلاتی داشت که به آنها اشاره شد. او در جستجوی علّت بود و نه دلیل و بههمینسبب، در نظرش مهم نبود که مرزهای منطقیِ میانِ دو ایدئولوژی را درهمبریزد و تفاسیرِ ساختارشکنانه و التقاطی از اسلام ارائه بدهد. شریعتی، نه خلوصِ معرفتِ دینی را باور داشت، نه مرجعیّتِ فکریِ روحانیّت را. او بههیچرو، نمیخواست از اسلام، کنارهگیری کند و ادبیّاتِ اسلامی را نادیده بگیرد؛ چون میدانست با اهرم و ابزارِ دیگری نمیتواند جامعۀ ایران را بسیج کند و نگاهها را بهسوی خویش جلب نماید. در نظرِ او، نهفقط نباید از ایدئولوژیِ اسلامی عبور کرد، بلکه حتّی التقاطیاندیشیهای غلیظ و پُررنگ نیز روا نیستند، بلکه باید به ترکیبی دست یافت که در تحلیلِ نهاییِ مخاطب، دینی باشد.
[۴]. میراثِ فکریِ شریعتی، خطرناک و دردسرساز بود؛ شریعتی در اثرِ مرگِ ناگهانیِ خویش، از صحنۀ مبارزه و انقلاب کنار رفت، امّا پس از او، آثارش همچنان نقشآفرینی کردند و بیش از گذشته، از شریعتی بُت ساختند. هوادارنِ شریعتی کوشیدند مرگِ وی را به دستاویزی برای انتقام و لجاجت تبدیل کنند و دراینمیان، کسی بهتر از مطهری نبود؛ اختلافهای فکریِ مطهری با شریعتی، از سالهای قبل، آشکار شده بود و مطهری بهدلیلِ همین شکافها، از وی فاصله گرفت و حسینۀ ارشاد را ترک کرد، امّا در آن سالها، کسی مطهری را مظلوم نمیانگاشت و از او دفاع نمیکرد. درحالیکه شریعتی، بیاعتنا به اخلاق و انصاف، برنامههای متراکمِ خویش را در حسینیۀ ارشاد ادامه داد و روزبهروز، شناختهشدهتر و مؤثّرتر شد، مطهری که پایگاهِ خود را از دست داده بود، در مسجدی سخنرانی میکرد که تعدادِ اندکیِ عوام، حضور داشتند. بااینحال، هوادارانِ شریعتی با مرگِ وی، مطهری را آماجِ حملههای خویش قرار دادند.
چندسالِ بعد، گروهکِ فرقان که متأثّر از اندیشههای شریعتی بودند، مغزِ مطهری را هدف قرار دادند و او را به شهادت رساندند، درحالیکه یکی از دلایلِ اقدامِ خود را، مخالفتِ مطهری با شریعتی معرفی کرده بودند. آری، شریعتی هرگز علاقه نداشت به مطهری، گزندی برسد و کسی به جانِ وی تعدّی کند، امّا نتیجۀ منطقیِ فکری که او ساختهوپرداخته کرد، کاری بود که گروهکِ فرقان انجام داد. بهبیاندیگر، اندیشههای او بهخوبی از عهدۀ توجیهِ نظریِ ترورِ مطهری برمیآمد و استناداتِ گروهکِ فرقان به شریعتی برای چنین تروری، فرافکنی و نابجا نبودند.
جانِ مطهری، هزینۀ مخالفتِ وی با شریعتی و با چارچوبِ نظریای که شریعتی از خود بجا نهاد، شد و شریعتی دراینباره، مقصّر است؛ این انحرافها و خطاهای فکری عامدانۀ شریعتی بودند که زمینهساز شدند و کسانی را به این جمعبندی رساندند که باید مطهری را حذف کرد، درحالیکه مطهری در سالهای پیش، بارها به شریعتی دربارۀ این قبیل لغزشها و اشتباهها، هشدار داده بود، امّا چه فایده که شریعتی، سرمستِ کامیابیهای اجتماعیِ روزافزونِ خود شده بود و نه به صدق و کذبِ معرفت، نظر داشت، نه به توابع و دلالتهای عملیِ گفتهها و دیدگاههایش. بنابراین، گروهکِ فرقان، یک ضلعِ تلخِ از میراثِ شریعتی بود.
ازسویدیگر، جریانی که امروز با عنوانِ چپِ مذهبی و اصلاحطلب شناخته میشود نیز، وابسته به اندیشههای شریعتی بود و ذهنیّتِ اسلامی و انقلابیاش، ساختۀ آثارِ شریعتی بود. این جریان نیز یک دهه بعد، دچارِ دگردیسی شد و در پایانِ هر دهه، ضربههای کاری خود را به پیکرِ انقلاب وارد آورد و فتنههای مهلک را رقم زد.