به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاعرسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، کرسی علمی- ترویجی “گامهای پسین در فلسفه برین” صبح امروز چهارشنبه ۱۹ دی ماه توسط گروه فلسفه پژوهشکده حکمت و دینپژوهی پژوهشگاه با همکاری دانشگاه ادیان و مذاهب و با حضور اساتید و صاحبنظران این حوزه در قم برگزار شد.
حجتالاسلام حسین عشاقی عضو هیات علمی گروه فلسفه پژوهشگاه که بعنوان ارائهدهنده در این جلسه حضور داشت گفت: گامهای پسین در فلسفه برین به اصول كلي فلسفه نويني میپردازد كه بعد از گذشت ۴ قرن از فلسفه صدرائي، شكل گرفته است؛ و در آن به گامهاي مختلفي كه در انعقاد اين فلسفه نوين طي شده است. در گام نخست به مباني اين فلسفه اشاره ميشود، در گام بعدي به امور عامه «وجود متجلي» كه موضوع اين فلسفه است ميپردازد؛ و در گام سوم مباني الهيات خاص اين فلسفه مورد بررسي قرار گرفته است؛ و در گام چهارم به خود الهيات خاص اين فلسفه ورود ميشود؛ و الهيات خاص نويني تقرير ميگردد؛ و ازين رو نام اين مجموع را «گامهاي پسين در فلسفه برين» قرار داديم.
عشاقی ضمن تبيين اهميت و ضرورت بازسازي فلسفه بر مبناي وحدت وجود گفت: در حقيقت، فلسفه أولی پاسخي است به يك نياز فطري انسان در مورد فهم زيربنائيترين أفكار إنساني و عامترين حقائق قابل فهم، انسان با كشف اين حقائق، و درك اين أفكار، نقيصة ناداني نفسش را نسبت به عامترين حقائق و زيربنائيترين أفكار، برطرف ميكند، و به كمال لائق خود در اين زمينه خواهد رسيد، اما همانگونه كه فهم درست اين گونه حقائق، نقيصة بزرگي را از إنسان برطرف ميكند، به همان اندازه ناداني يا نادرستي فهم إنسان هم از آن حقائق، بسيار گمراهكننده و خطرآفرين و موجب سقوط انسان در ورطة پوچي و در درة گمراهي است؛ زيرا انحراف از جادة حقيقت، در مورد عامترين حقائق و زيربنائيترين أفكار، با انحراف از جادة حقيقت در مسائل جزئي و رو بنائي ملازم است؛ چنانكه صحت اين دعوا را ميتوان بهوضوح از آثار سوء فلسفههاي الحادي بهوضوح مشاهده كرد؛ از اين رو لازم است إنسان همواره به اين خطر توجه نموده و افزون بر اين كه با يافتن يك فلسفه درخور تصديق، خود را از نقيصة ناداني نسبت به عامترين حقائق و زيربنائيترين أفكار ميرهاند، بايد پيوسته در صدد بررسي و تحقيق بيشتر در مسائل بهظاهر كشف شده، يا ناقص كشف شده، باشد تا گرفتار جهل مركب كه بدتر از جهل بسيط است، نگردد.
وی افزود: از سوئي فلسفههای رايج و پررونق همه بر دو پايی موهوم و دو انديشی باطل پيريزی شدهاند كه هر كدام بدون هر تأمل درخوري، و بيهيچ برهاني، ديدگاهي مسلم و نظريهاي قطعيالصدق پنداشته شده، و سپس بر أساس آن دو پاية موهوم اما مسلمالصدق و غيرقابل منافشه، تفلسف و بهظاهر فلسفههائي ساخته شدهاند؛
عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در بیان این دو دیدگاه گفت: يكي بحث تكثر «هستي» (بهمعناي مطلق واقعيت)، كه در همة فلسفههاي رايج و پررونق بهگونهاي أصل آن مسلم و غيرقابل منافشه گرفته شده، و اگر اختلافي هست در مقدار و چگونگي آن است، و ديگر قضية حكمپذيري «هستي» كه اين نيز أصلي مسلمالصدق پنداشته شده است؛ حال آن كه بر اين دو انديشه نه تنها برهاني نيست، بلكه بر نفي آنها براهيني ميتوان إرائه كرد؛ مثلا «هستي» هيچگونه كثرتي ندارد؛ چون بر أساس أصل امتناع ذاتي تناقض، «هستي» بدون هيچ شرط و قيدي طارد نيستي و مناقض عدم است؛ بنابراين او بدون هر شرط و قيدي، نامعدوم، و بنابراين موجود است (زيرا هر گونه شرط و قيدي به اين منجر ميشود كه مطارده بين وجود و عدم، ذاتي نباشد بلكه به قيد و شرطي وابسته باشد؛ كه بالنتيجه امتناع تناقض، امتناع بالغير خواهد شد؛ و اين به معني انكار اين بديهيترين اصل معرفت است) و بنابراين «هستي» بهخوديخود، موجود و واجب الوجود بالذات است؛ و روشن است كه واجب الوجود بالذات هيچ گونه كثرتي ندارد؛ پس «هستي» هيچ كثرتي ندارد؛ و از اين رو او هيچ حكمي نيز ندارد؛ چون هر گونه حكمي براي «هستي» ملازم با نوعي تغاير بين موضوع و محمول و بالتبع ملازم با نوعي كثرت در هستي است (و گرنه حكم بودن حكم، و موضوع بودن «هستي»، بلا مرجح خواهد بود)؛ اما مفروض، بطلان هر گونه كثرت در «هستي» است؛ پس «هستي» هيچ حكمي ندارد.
عشاقی تصریح داشت: پذيرش اين دو پاية موهوم و بيأساس در فلسفههاي رايج و پررونق شكاف عميقي را بين اين شبهفلسفهها و فلسفة واقعي ايجاد كرده است؛ زيرا بر مبناي اين دو ديدگاه، «هستي» (بهمعناي مطلق واقعيت) موضوع فلسفة أولي پنداشته شده و بدنبالش مسائلي را بهعنوان أحكام اين موضوع إرائه كردهاند؛ حال آن كه خود «هستي» (بهمعناي مطلق واقعيت) موضوع نيست و حكمي ندارد تا بحث و جستجو شود براي أحكام آن، و سپس أحكامي براي آن إرائه گردد؛ بنابراين ضرورت دارد اين فلسفهها هم بهلحاظ اين دو ديدگاه كه پاية همه آنها است، و هم بهلحاظ مسائلي كه بر أساس اين دو ديدگاه در آنها شكل گرفته مورد نقد واقع گردند؛ و سپس فلسفهاي بر پاية نفي هر گونه كثرتي در خود «هستي» پيريزي و بازسازي و إرائه گردد.
این استاد حوزه و دانشگاه با اشاره به اینکه این موضوع زمينههاي لازم براي نقد مبنا و بناي فلسفههاي رايج، و إرائه مباني لازم براي بازسازي فلسفهاي نوين بر پايه نفي هر كثرتي در خود «هستي» را فراهم نموده است، ادامه داد: از سوئي انسان از عهد باستان تا كنون همواره مواجه با فلسفهها و فلسفهسازيهاي گوناگون بوده و هست؛ اين فلسفهها بر أساس عوامل مختلف، با رويكردهاي گوناگون و با شيوههاي متفاوت بوجود آمدهاند؛ برخي الهياند و برخي الحادي، برخي ماديگرايانهاند، و برخي متافيزيكي، برخي وحدتگرا هستند و برخي كثرتگرا؛ و نيز بهلحاظ شيوة اكتساب، برخي أصالت را به فكر و نظر ميدهند، و برخي به رياضت و شهود، و برخي سعي در جمع هر دو راه دارندو در اين ميان، توجه به وحدت يا كثرت «وجود» يا «موجود» نقش قابل توجهي در انعقاد مكاتب فلسفي وحدتگرا يا كثرتگرا داشته است؛ زيرا بر أساس ميزان قوت و ضعفي كه در كثرت وجود يا موجود مورد قبول صاحب نظران بوده، سه مكتب معروف مشائي، إشراقي و متعالي شكل گرفته است؛ بدين توضيح كه وجود در نزد مشائيان متكثر بوده بهگونهاي كه براي آن، حقائق متباينهاي قائل شدهاند؛ بنابراين موضوع فلسفه براي آنها، حقائقي است متكثر و متباين كه جامع ذاتي مشتركي بين آنها نيست؛ و فقط آنها در يك مفهوم عامي كه بالعرض بر آنها حمل ميگردد، اشتراك دارند؛
وی افزود: طبعا فلسفهاي با چنين موضوعي، از فلسفههائي كه موضوعش وجودي است كه فقط يك حقيقت واحد دارد، يا چند حقيقت معدود دارد، متفاوت است، و اينجا بود كه مكتب فلسفي مشائي بر أساس موضوعي چنين متكثر شكل گرفت. در فلسفة إشراقي نيز موجود متكثر و متباين بود؛ ولي تباين آن فقط به دو حقيقت نور و ظلمت منحصر بود؛ بنابراين فلسفهاي كه آنها براي چنين موضوعي با چنين تكثري ساختند از فلسفههاي ديگر متمايز بود؛ و اينجا بود كه مكتب خاصي در فلسفه شكل گرفت. بعد نوبت به حكمت متعالية صدرائي رسيد؛ صدرالمتألهين موضوع فلسفه را «وجود» كه حقيقتي يكگونه و موجودي يگانه، أما داراي مراتب متعدد بود قرار داد؛ و طبعا فلسفهاي متناسب با چنين موضوعي كه بهصورت تشكيكي، واحد و متكثر بود، شكل گرفت، و مكتب جديدي در فلسفه به ظهور رسيد.
وی همچنین گفت: فلسفههاي مدون و رايج، در طول تاريخ عموما بر أساس كثرت وجود يا موجود شكل گرفته، و تدوين شدهاند؛ زيرا كثرت وجود يا موجود با محسوسات و مشهودات دانشپژوهان سازگارتر بوده؛ بلكه آنها كثرت وجود يا موجود را يك أمر بديهي و غير قابل بحث تلقي ميكردهاند؛ أما در عين حال، بحث وحدت وجود يا موجود و لوازم آن، همواره مورد توجه فيلسوفان بوده است، و از دورة فلسفههاي كهن تا به امروز، گفتگوهائي در تأييد آن مطرح بوده است؛ در دورة اسلامي به بركت آيات و رواياتي در اين زمينه، اين بحث شكوفائي خاصي يافت؛ و ابتداء در عرفان عملي و سپس در عرفان نظري، بزرگاني چون حلاج، ابن عربي، قونوي، مولوي، ابن تركه، سيد حيدر آملي و ديگران از اين ديدگاه حمايت كردند؛ بر أساس اين ديدگاه، حقيقت «وجود» هيچگونه كثرتي در خودش ندارد، بلكه اگر كثرتي هست، به ظهورات و تجليات اين حقيقتِ از هر جهت نامتكثر، مربوط است؛ روشن است اگر فلسفه بر أساس اين ديدگاه بازسازي شود، بايد در كليت فلسفههاي رايج تجديد نظر شود؛ و چون اين ديدگاه كه «وجود» هيچگونه تكثري در خودش نيست، با براهين متعدد قابل إثبات است؛ بنابراين چارهاي نيست كه بايد فلسفه بر اين مبنا بازسازي گردد؛ و اين هدفي است كه در مجموعهاي بنام «گامهاي پسين در فلسفه برين» پيگيري شده و خواهد شد.
عشاقی در پایان اضافه کرد: بايد توجه داشت كه صدرالمتألهين و پيروانش گام فراخي را در تدوين يك فلسفة وحدتگرا برداشتند كه به عنوان «حكمت متعاليه» يا «فلسفة برين» مشهور گشته است؛ ولي بهنظر نگارنده اين گام فراخ، از گامهاي أوليه و پيشين براي رسيدن به يك فلسفة وحدتگراي برين است، و در رهانيدن فلسفه از كثرتگرائي در وجود، و رساندن آن به هويت واقعياش كافي نبود؛ زيرا هستي (بهمعناي مطلق واقعيت) از آن جهت كه هستي است، بهكلي از هر كثرت مبرا است؛ ولي در فلسفة ايشان يا بهگونة تشكيك تفاضلي يا غير تفاضلي در حقيقت «وجود»، كثرت راه مييابد؛ و از همين نقطه، زمينة زاويهگيري از جادة حقيقت، در فلسفة ايشان شكلگرفته است؛ از اين رو در گامهاي پسين، بايد حقيقت «وجود» را از هر گونه كثرتي منزه دانست، و سپس بر مبناي نفي هر كثرتي در خود هستي (بهمعناي مطلق واقعيت)، فلسفه را بازسازي كرد؛ از اين رو ما نام اين بازتوليد فلسفه را «گامهاي پسين در فلسفة برين» نهاديم.
در ادامه این کرسی، ناقدان حاضر در جلسه به نقد مطالب ارائهشده پرداختند.