آیت‌الله رشاد: بحث هویت مغز بحث از فرهنگ است

به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، به همت گروه فرهنگ‌پژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه، ششمین جلسه از «سلسله بحث‌هایی در باب فلسفه فرهنگ»، با ارائه استاد آیت‌الله علی‌اکبر رشاد موسس و رییس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و رییس شورای حوزه‌های علمیه استان تهران صبح روز دوشنبه مورخ ۱۱ تیرماه جاری در ساختمان مرکزی پژوهشگاه برگزار شد.

در ادامه این مطلب، متن کامل سخنان آیت‌الله علی‌اکبر رشاد در ششمین جلسه از سلسله بحث‌هایی در باب فلسفه فرهنگ خدمتتان تقدیم می‌شود.

بسمه تعالی

مسئله «هویت» به اعتباری که پیوند فوق‌العاده و به نظر من بیش از هر مقوله دیگری با فرهنگ دارد، در نتیجه از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است که باید بطور جدی به آن پرداخته شود. ولی ما فعلاً برای این که بتوانیم نسبت فرهنگ و هویت را مشخص کنیم می‌خواهیم بحث کنیم. ولی خود «هویت» کم از مقولة فرهنگ جای بحث ندارد یعنی به اندازه همان بحث فرهنگ، باید یک فلسفه هویت کار بشود و چنین امکانی فراهم شود و دوستان یاری کنند که این بحثی که درباره فرهنگ داریم ارائه می‌کنیم یک بحث گسترده‌ای به عنوان «فلسفة هویت» لازم است که بحث شود و اهمیت مسئله در شرایط فعلی، کم از فرهنگ نیست و به یک معنا مغز بحث از فرهنگ است چرا که به تعبیر حضرت آقا «دشمن هویت جهان اسلام را نشانه رفته است و تحول هویت را از رهگذر تغییر فرهنگ می‌خواهد ایجاد کند.» به همین جهت، مسئله «هویت» بسیار اهمیت دارد و باید به آن پرداخت. در حقیقت، الآن در جهان، جنگ، جنگ هویت‌هاست. ولی خب ما بنا نداریم که مسئله هویت را به تفصیل بحث کنیم یا به تعبیری «فلسفة هویت» را بگوییم، اما اجمالاً باید یک مروری داشته باشیم بر عمده مباحثی که در مورد هویت قابل طرح است و آخرسر می‌توانیم بین «فرهنگ» و «هویت» بسنجیم که چه ارتباطی با همدیگر دارند.

قطعاً محورهایی مثل مفهوم‌شناسی هویت را باید بحث کرد. خود بحث‌شناسی برای هویت که چه بحثی است و چگونه ساخته شده است. ذیل این بحث مفهوم‌شناسی قهراً ریشه این کلمه، معادل دقیق فارسی‌اش، کاربردهای لغوی‌اش و کاربردهای اصطلاحی‌اش مخصوصاً کلمه «هویت» واژه‌ای است که در علوم مختلف بکار می‌رود ولی در هر علمی به یک معنا بکار می‌رود. آن مفهوم و تعبیری از «هویت» با مسئله فرهنگ درگیر است که در حوزه جامعه‌شناسی مطرح است و بعد از آن در روانشناسی و اگر در حوزه دیگری هم درگیر شود در رتبه بعدی قرار می‌گیرد. در این که کلمه هویت کاربردهای مجازی هم دارد. خب این از بحث ریشه کلمه تا معانی اصطلاحی در علوم مختلف ولی بیشتر در جامعه‌شناسی و روانشناسی و کارکردهای مجازی‌اش خلط می‌شود محل بحث ما باید قرار بگیرد.

مسئله دومی که قهراً باید تعقیب بشود سرشت و صفات هویت را بگوییم. یعنی مقولة هویت چه ویژگی‌هایی دارد؟ مثل قضیه فرهنگ که به تفصیل بحث کردیم. ذیل مسئله هویت، یک مطلبی که جز علوم جدید به حساب می‌آید و خیلی هم وارد ایران نشده ولی در دنیا به مثابه علم بعضی‌ها رشته تحصیلی‌شان است. رشته «تصور از خود»؛ این که هر کسی خودش را چطوری تصور می‌کند. این مطلب مغفولی است و در ناخودآگاه آحاد انسانی هرکسی از خودش یک تصوری دارد و این تصور در پیوند بسیار جدی با مسئله هویت است چون «هویت» از جهاتی چند قسمی یا چند گویه است، چند وجهی است. یک جهت آن هم هویت انسان که خود فرد تصور می‌کند هویت انسان که غیر او از او تصور می‌کنند. هویت هم از این جهت دو جور،‌ اگر انواع هویت را بحث کنیم بماهویت، یکی از انواع آن، همین است که هویت در نزد خود فرد، خود فرد از خودش چه هویتی سراغ دارد و تصور می‌کند و حتی توهم می‌کند گاهی واقعی نیست خودش پیش خودش از خودش یک شخصیتی را برای خودش تعریف می‌کند که دیگران آن را قبول ندارند! خیلی نزاع‌ها هم برمی‌گردد به همین قضیه، مسائل اخلاق به همین مسئله مربوط می‌شود و این که دیگران از او چه تصوری دارند و برای او چه هویتی قائل هستند. این بحث یک مقدار مهم است. بحث نسبت “هویت” و “اجتماع”‌، این که «هویت»‌ یک امر اجتماعی است یا نه؟ یا «هویت» یک امر صرفاً فردی و شخصی است یا نه؟ یا هم این است و هم آن است؟ یا نه این است نه آن است؟ این چهار احتمالی است که می‌شود داد این بحث بسیار پیچیده و چالش‌های وسیعی است و پرنزاع، که آیا «هویت» یک امر فردی و شخصی است یا هیچ کسی خودش، خودش نیست و هویت یک امر جمعی است و تحت تأثیر جامعه پدید می‌آید و نزاع مسئله اصالت فرد و جامعه این جا خودش را نشان می‌دهد یعنی مسئله اصالت فرد و جامعه یا وجه سوم یا شق چهارم، نزاع‌هایی که بین فلاسفه ما درگرفته و مطرح بوده،‌ این‌جا خودش را نشان می‌دهد و مورد بحث قرار می‌گیرد و حداقل باید موضع گرفت و بگوییم که تلقی ما از اصالت فرد و جامعه این است. بنده این را بحث کردم، ۷ تا فرض می‌شود طرح کرد و نظرات مختلف را هم نوشته دارم. قهراً هم به آن نظرات هم در مقام بحث می‌شود متکی باشیم. به هرحال این بحث، بحث مهمی است.

در ذیل آن، یک بحث دیگر مطرح می‌شود یا در تکمیل آن، مسئله تعدد و وحدت هویت، مبتنی بر همین مسئله، باید نتیجه بگیریم که آیا آدمی یک هویت دارد یا هویت‌های متعددی دارد؟ و مسئله تقسیم هویت‌ها این‌جا مطرح می‌شود و یا این که بعضی مقولات «هویت» انگاشته می‌شدند ولی هویت نیستند. باید بفهمیم که آیا هویت، همان خود است، همان خودی است، هویت همان شخصیت و همان شاکله است؟ که این‌ها به نظر من متفاوت هستند. هویت غیر از شخصیت و غیر از شاکله‌ای است که در قرآن مطرح می‌شود، غیر از طبیعت است. هویت چیزی فراتر از فطرت و طبیعت است. بطور خلاصه می‌شود گفت که «هویت» فرا رفتن از فطرت و طبیعت است. انسان وقتی از فطرت و طبیعت خود عبور می‌کند به هر شکلی از اشکال، هویت پدید می‌آید ولی خب به هرحال این مسئله که آیا آدمی یک هویت دارد یا هویت‌های متعدد؟ شخصی هم دارد جمعی هم دارد، هویت قومی هم دارد، نژادی هم دارد، ملی هم دارد، جهانی هم دارد، دینی و غیر دینی هم دارد. «من»های گوناگون یا به تعبیر من، «من‌واره‌»های گوناگونی احیاناً دارد یا نه همه انسان‌ها یک «من» بیشتر ندارند؟ حالا یا «من» اصالت فرد، فقط هویت فردی دارند یا اصالت جمع و جماعت،‌ آیا انسان فقط هویت جمعی دارد؟ این بحث، بحث بسیار مهمی است که مبنا می‌شود برای گونه‌شناسی هویت‌ها و دسته‌بندی عرضی و طبقه‌بندی طولی هویت‌ها.

اگر قائل به تعدد هویت‌ها باشیم هویت‌های هم‌عرض داریم و یا هویت‌های طولی؟ هویت، تودرتوست، دائره است، یک هویت «من» اصلی دارد که گرانیگاه است، به اصطلاح آن نسبت لایه لایه دائره‌هایی که هویت‌های وسیع‌تری را تشکیل می‌دهند تا این که امروزه هویت جهانی به حساب می‌آید. تمام انسان‌ها، انسان‌های معاصر که با جامعه و جهان مرتبط هستند یک هویت فردی دارند و هویت‌های دیگر، تا برسد به هویت‌های جهانی. ما هم که اهل مسائل اجتماعی و فکری و ارتباطات هستیم چندین و چند هویت داریم یکی هم هویت جهانی ماست. بعضی‌ها این را نمی‌فهمند و مقاله می‌نویسند “هویت مشوش”! نمی‌توانند تشخیص دهند که ما می‌توانیم چندتا هویت داشته باشیم، نه هویت مشوش است، هویت پیچیده است، لایه لایه است و می‌شود لایه‌های هویت را از هم تفکیک کرد. بله گاهی بین این هویت و آن هویت خلط می‌شود و بگوییم هویت مشوش است، ولی در یک فازی، ‌در یک فضایی – گاهی می‌گویند جوگیر شدی- گاهی جوگیر شدن در یک فضایی آدم به اقتضای یک هویت خود موضع می‌گیرد، یک وقت حزب‌اللهی می‌شود و یک وقت دیگر روشنفکر می‌شود! این برای این نیست که مشوش است، بلکه برای این است که بسته به فضا عواملی که سبب می‌شود این در قالب کدام هویت خودش را بنمایاند خودش را بروز می‌دهد، و یک جای دیگر یک جور دیگر است، که گاهی می‌گوییم این مشوش است و گاهی این مشوش نیست. همه مشوش نیستند، ممکن است آدم‌های مشوش هم در این عالم وجود داشته باشد! ولی به هرحال این یک بحثی است. یا بعضی‌ها می‌گویند هویت واحدی است. یک هویت وجود دارد که هم در فرد است و هم روح فرد است و هم در شخصیت جمعی‌اش است و روح جمعی است. یک روح بیشتر نداریم دو بدن است، یک بدن شخصی و فردی داریم و یک بدن اجتماعی داریم که ملی است، که یک روح است در دو بدن. به هرحال آیا این آن است واقعاً؟ یک روح است در کالبدهای مختلف، یا عکس آن است دو روح است در چند کالبد تردد می‌کند. این بحث، خیلی بحث مهمی است در نتیجه بحث نسبت “هویت” و “اجتماع” این‌جا جدی می‌شود.

بُن مایه‌های هویت؛ هویت از کجا ناشی می‌شود؟ سرچشمه‌های هویت چیست؟ بن‌مایه‌ها را می‌توانیم وسیع‌تر بگیریم بگوییم در واقع آن تعبیری که از فرهنگ داشتیم، فرهنگ مایه‌ها که به سه قسم تقسیم کردیم، یکی‌اش بن‌فرهنگ‌ها بود. در واقع می‌گوییم هویت‌مایه‌ها، آن‌جا گفتیم فرهنگ مایه‌ها، که بُن‌فرهنگ‌ها بخشی از آن بود، پایه فرهنگ‌ها بخش دیگرش بود، پی‌فرهنگ‌ها بخش دیگرش بود، ما فرهنگ‌مایه‌ها را به سه قسم تقسیم کردیم. بُن‌فرهنگ‌ها یا سرچشمه‌های فرهنگ. پایه فرهنگ‌ها یعنی عناصری که تبدیل می‌شود به وندهای فرهنگ، اجزاء فرهنگ. و پی‌فرهنگ‌ها آن چیزی که نقشه و پیرنگ فرهنگ را پدید می‌آورد و فرهنگ تحت تأثیر آن به‌وجود می‌آید، بدل به فرهنگ نمی‌شود بعضی از مقولات،‌ اما پیرنگ فرهنگ هستند. این سه‌تا را گفتیم مایه فرهنگ‌ها.

بعد مؤلفه‌های هویت؛ بحث مهمی است، چون خیلی‌ها گفتند فرهنگ همان هویت است و هویت همان فرهنگ است، که چنین نیست. ما در تعریف‌مان در چند سال پیش  ما آن موقع عرض کردیم در تعریف فرهنگ آوردیم، خصوصیات و صفات فرهنگ را از جمله انسان‌پی، جامعه‌زاد، و این که فرهنگ، یک عنصر انسانی است. انسان دارای فرهنگ است، در عین حال در بستر جامعه تولید می‌شود، فرد، صاحب فرهنگ نیست. یک شخص، نه میمون دارای فرهنگ است برخلاف آن‌هایی که معتقدند بعضی از حیوانات و یا موجودات زنده دیگر هم دارای فرهنگ هستند، و حتی یک فرد که به تنهایی در یک جزیره‌ای زندگی کند دارای فرهنگ نیست، بلکه فرهنگ در بستر جامعه تولید می‌شود.

این که به هرحال تفاوت‌هایی ما داریم از جمله آن چهار مؤلفه فرهنگ را طرح کردیم. بعضی‌ها می‌گویند فرهنگ همان هویت است. خب همین‌جا تفکیک می‌شود. فرهنگ آیا با هویت، این دو با هم یکسان هستند از نظر سرشت و صفات؟ که نیستند. یعنی در جهاتی این‌ها با هم تفاوت دارند یکی‌اش هم ممکن است بحث مؤلفه‌ها باشد یعنی در هویت، همه مؤلفه‌های فرهنگ لزوماً در فرد تبلور پیدا می‌کند؟ و اگر تبلور پیدا نکند هویت بوجود نمی‌آید؟ که این محل بحث است. پس مؤلفه‌های هویت، بحث مهمی است.

بایایی و بایستگی و ضرورت هویت هم یک بحث دیگر است. آیا هویت بایسته است؟ بسیاری می‌گویند که بشر اصلاً بدون هویت نمی‌تواند زندگی کند. لااقل این مقدارش را ما می‌توانیم موافقت بکنیم و بگوییم که در جمع نمی‌تواند زندگی کند. برای این که اگر با جمعی هم‌هویت نباشد خودش را آنجا گم می‌کند. این که بعضی‌ها گاهی در مسائل تربیتی می‌گویند مربی با بچه، اولیاء و معلمان جلوی او نباید برخورد کنند و بچه را نباید دو هویتی‌اش کنند، برای این که دچار تشویش شخصیتی می‌شود و بر تربیت آن تأثیر منفی می‌گذارد. خودش را گم می‌کند. کسی اگر خودِ خودش را، یعنی هویتش را گم کند خیلی پیامدهای منفی دارد. یک ضرورت‌هایی هست و گرچه به اقتضای ضرورت، نیست که هویت پدید می‌آید، هویت از مقولاتی است که خودبخود پدید می‌آید. ولیکن می‌شود هویت را مثل فرهنگ اداره کرد، مثل فرهنگ، مدیریت کرد و هویت دلخواه را ساخت، همانطور که می‌شود فرهنگ دلخواه را ساخت. برخلاف کسانی که فکر می‌کنند فرهنگ، وحشی است و دست کسی نیست، مدیریت‌پذیر نیست. هویت را هم حتماً به طریق اولی خواهند گفت چنین است ولی چنین نیست. مسئله کارکردهای هویت، که اشاره کردیم مسئله مهمی است.

ایجاد انسجام در شخصیت؛ احساس انسجام در خودیت فرد؛ و همین‌طور ایجاد انسجام و احساس انسجام برای فرد در جامعه‌اش؛ این‌ها در گرو بودن یک هویت است و هویت به شدت، ایجاد انسجام و احساس انسجام، چه در خودش به تنهایی و چه در جمع، تحت تأثیر هویت اتفاق می‌افتد و کارکرد بسیار مهمی است و کاردهای بسیار دیگری هم در مورد هویت داریم.

باز بحث دیگری که می‌شود طرح کرد مسئله مقولات هموند با هویت است. هویت و خود؛ هویت و شخصیت، هویت و ماهیت، هویت و شاکله؛ انسان یک ماهیتی دارد ماهیت آدمی برآیند طبیعت و فطرت اوست. و غیر ماهیت، که دست نخورده است و تحت تأثیر طبیعت و فطرت خدادادی بوجود می‌آید ولی آدم روی صافی نمی‌ماند، زلال نمی‌ماند، تحت تآثیر عوامل بسیاری در جامعه که زیست می‌کند از جمله هویت‌های دیگران؛ و فرهنگ‌ها، این یک «من»های دیگری پیدا می‌کند. «من» روانشناختی پیدا می‌کند (شخصیت). «من»‌ اجتماعی پیدا می‌کند (شاکله). به هرحال این‌ها بوجود می‌آید. خب رابطه بین مقوله هویت، با مقوله‌ای که ماهیت از آن تعبیر می‌کنند، شخصیت می‌گویند، شاکله و امثال این‌ها می‌گویند چه نسبتی این مقوله یا مقولات دارد که بحث بسیار مهمی است که باید بحث بشود تا برسیم به بحث هویت و فرهنگ. که نسبت “هویت” و “فرهنگ” چیست؟ قهراً روشن است از مباحثی که تا حالا با هم داشتیم، گاهی اوقات باید بپرسیم کدام فرهنگ و کدام معنا از هویت یا کدام گونه از هویت؟ پاسخ این پرسش در گرو این است که بگوییم «هویت» به چه معنایی؟ و کدام گونه و کدام لایه از هویت؟ و فرهنگ به چه معنایی است؟ کدام فرهنگ؟ در این صورت، پاسخی برای این پرسش مهم که محل بحث ماست بدست می‌آید.

اول مسئله، مفهوم‌شناسی بود که عرض کردیم. در مفهوم‌شناسی کلمه «هویت» همان طور که استحضار دارید در واقع یک مصدر جعلی است. از کلمه «هوَ» است. از «هوَ» مصدر ساخته‌اند. «هوَ»ی عربی. هویت. خب این یکی از قواعد زبان عربی است که گاهی ما در زبان فارسی از آن استفاده می‌کنیم ولی غلط است می‌گوییم خودیت! خود، واژه فارسی است ولی با قاعده عربی از آن مصدر می‌سازیم. «خودیت»! امثال این کلمه در فارسی زیاد داریم. در عربی طبق قاعده است و درست هم است. «هویت» یک واژة عربی است و با دستور زبان عربی از آن مصدر ساخته شده است. اگر می‌خوایم یک بدل یا معادل فارسی بگذاریم، تصور من این است که معادل دقیق فارسی «او بودگی»، «او بودن». «او» اشاره به خود شخص می‌کند. در واقع معادل فارسی آن بشود «او بودگی». این مفهوم لغوی این است.

مفهوم اصطلاحی آن در علوم مختلف بکار می‌رود. در فلسفه بکار می‌رود، در فلسفه هم به این معنا بکار نمی‌رود، در واقع هویت را،مقابل ماهیت قرار می‌دهند. یعنی این وجود خارجی را می‌گویند هویت، در صورتی که ماهیت،‌ لزوماً خارجی نیست، مقوله است.

هویت در حوزة‌ روانشناسی به معادل شخصیت بکار می‌رود. شخصیت با هویت فرق می‌کند ولی گاهی هویت را به معنای شخصیت بکار می‌برند. هویت در حوزه جامعه‌شناسی کاربرد بیشتری دارد و بیشتر بحث ما، بحث نسبت فرهنگ و هویت، در این معنایش درگیر شده است.

کلمه هویت، کاربردهای مجازی و جدید دیگری هم پیدا کرده است. مثلاً فرض کنید حالا اگر بگوییم مجازی بوده ولی الآن حقیقی شده، مثلاً می‌گویند هویت؛ یعنی منظور نام، نام خانوادگی، مثلاً امروزه می‌گویند کد ملی، پدر و مادر،‌ اهل کجایی، این را می‌گویند هویت. یا به اصطلاح امنیتی، نظامی و سیاسی، این را می‌گویند هویت.

خود بنده مفهوم و تعریف «هویت» را اینگونه تصور می‌کنم که ما یک مقولات مشابهی داریم مثل کلمه شخصیت، مثل همین شاکله قرآنی، و یک مقولاتی که شبه هویت هستند این‌ها را داریم. زمانی ما می‌توانیم آن معنای مورد نظر و مرادمان را که در این مبحث مورد نظر  است بدست بیاوریم که یک مقدار راجع به مختصات و صفات هویت را بحث کنیم و بگوییم این مقوله چه ویژگی‌هایی دارد؟ مثل فرهنگ که چنین ویژگی‌هایی دارد. مثلاً رسوخ کردگی و رسوب شدگی.

هر مقوله و هر مطلبی که شما می‌گویید تا وقتی که در عمق یک جامعه ای رسوخ نکرده و رسوبی نشده، به ثبات نرسیده، آنچنان که پایدار بشود، آن فرهنگ نیست ولو این که چیزی باشد که بتواند بعدها تبدیل به فرهنگ بشود ولی تا وقتی که نشده، فرهنگ نیست. بنابراین ما خیلی جاها فرهنگ را از جز فرهنگ تشکیل می‌دهیم. مسئله هویت هم این‌طوری است.

به هرحال، مسلماً این است که آدمی با یک تعبیر مسامحه آمیز، محصور و محفوف به انواع من‌واره‌هاست. هویت‌گونه‌هاست. خرده‌مَن‌ها به تعبیر دیگر بگوییم. ولی آن چیزی که منِ حقیقی، گرانیگاه این مَن‌واره‌هاست، ارجاع بدهیم یا معنی‌دار می‌شوند خیال می‌کنم همانی است که می‌خواهم تعریف بکنم و به معناالکلمه بگویم هویت واقعی. من هویت واقعی را می‌گویم برآیند کسر و انکسار تعاملات تشخّص بخش عناصر انفسی، یعنی ماهیت. آن چیزی که از ذات آدمی برمی‌آید با عوامل آفاقی، یعنی عوامل پیرامونی که بر شکل‌گیری شخصیت و هویت آدمی تأثیر می‌گذارند در تعیّنات احد و آحاد انسانی بماهو فرد.

بگوییم یک مقدار در معنی شاکله و در معنی شخصیت که بعداً خواهیم گفت غیر از هویت است مسامحه می‌کنیم با استفاده از آن‌ها این جمله را در حقیقت تعریف می‌کنیم می‌گوییم شاکله فردی و شخصیت فردی که الآن در فرد تبلور پیدا کرده اما آنچه که در فرد تبلور پیدا کرده است این برآیند است. برآیند تعامل تشخّص‌بخش عوامل درونی و بیرونی وجود آدمی است. عوامل ماهوی، که ناشی از طبیعت و فطرت آدمی است. و عوامل آفاقی که عناصر بیرونی تأثیرگذار در شکل‌گیری شخصیت و هویت است. این‌ها وقتی با هم تعامل می‌کنند یک فرد ساخته می‌شود یک طبیعت ثانوی و فطرت ثانوی، طبیعت و فطرت و شخصیت محقق در خارج بوجود می‌آید که این «هویت» می‌شود. هویت را می‌خواهیم به این معنا بگوییم. بگوییم هویت آن لایه یا آن شخصیت محقق فرد است که هم از طبیعت خلقتی انسان و هم از فطرت الهی انسان سرچشمه می‌گیرد و تحت تأثیر این عوامل است هم از عوامل محیطی و برون وجودی فرد (آفاقی). به هرحال آدمی با دیگر آحاد و دیگر جوامع سروکار دارد، با اقلیم سروکار دارد، با فرهنگ‌ها سروکار دارد، با تکنولوژی سروکار دارد که همه این‌ها در هویت آدمی تأثیر می‌گذارند. این عوامل بیرونی و عوامل درونی برآیندهایی دارند کسر و انکسار این برآیندها از آدمی، یک چیزی هویت خارجی می‌سازد. پس می‌توانیم هویت را این‌طوری تعریف کنیم و در هر حال می‌خواهیم عرض کنیم که به رغم آن که هویت،‌ برآیند هم فردیت فرد است، هم بودن او در جمع است به نحوی برآیند جماعت و جمعیت هم هست، اما هویت یک امر فردی است. آحادی از یک جامعه اگر هم‌هویت هستند نه این که هم هم‌هویت هستند بلکه هویت‌هایشان مشابه است ولو فرض بکنیم چنین اتفاقی بیفتد که ممکن است بشود ولی فرض کنیم اتفاق بیفتد که ما صد نفر را پیدا کنیم که هیچ تفاوتی با همدیگر ندارند باز هم نمی‌شود گفت این‌ها یک هویت دارند، بلکه هویت‌هایشان عین هم است! هویت‌هایشان مماثل است. مماثلت غیر از وحدت است. می‌تواند هویت‌های مماثل بوجود بیاید به جهت این که آن مایه‌هویت‌ها، بن‌هویت‌ها یکی بوده، و لذا در یک جایی، یک جمعی تحت تأثیر آنچه که هویت‌ها را می‌سازد چون هویت‌سازها مشترک بوده، هویت مشابه پیدا کرده‌اند. حالا بگوییم هویت مشترک است مسامحتاً بگوییم ولی در واقع هر کدام از این‌ها محصول یک فرآیند هستند. مانند این است که شما کنار یک درخت می‌ایستید می‌بینید که اگر بشمارید هزارتا گردو است، هزارتا زردآلوست، می‌توانید بگویید این یک میوه است؟ می‌گویید هزارتا میوه است. اگر کنار هم بگذارید احیاناً شبیه هم هستند. “شباهت” غیر از “وحدت” است. متعدد هستند ولی شبیه است. هویت، مثل یک بار درخت است که اگر در یک جامعه مشابه هستند هزاران نفر اصطلاحاً می‌گویند هویت مشترک دارند ولی در واقع مشترک نیست. مشترک به معنای واحد، مشترک به معنای مشابه نیست. هویت مشابه دارند. حالا مشابهت و مماسلت این‌ها ناشی از این است که آن چیزی که باعث شکل‌گیری هویت این افراد شده است یکی است. مثلاً فطرت همه انسان‌ها یکی است بنابراین در بخش عمده‌ای از تکوّن هویت همه انسان‌ها خودبخود اشتراکاتی دارند. عوامل آفاقی که تأثیر می‌گذارد در شکل‌گیری تکوّن هویت، این عوامل هم می‌تواند متفاوت باشد و یا یکسان باشد. در یک جامعه بسته‌ای، عوامل بیرونی خیلی مشابه هم هستند. در گذشته‌ها این اتفاق بیشتر می‌افتاد. در روزگار ما و بعد از مدرن و پسامدرن این البته دشوارتر است و تا زمانی که عوامل تأثیرگذار مدرن غلبه کنند، آن موقع ممکن است نقش عوامل بیرونی بیشتر بشود.

در هر حال،‌ «هویت» فردی است اما برآیند فرد و جامعه است. از همین جا فی‌الجمله می‌توانیم حدس بزنیم که نظری را که می‌پذیریم در مسئله نزاع اصالت فرد یا جامعه، یا وجه ثالث یا رابع یا وجه دیگری، این‌جا چه نظری باید باشد، چه نظری را ما پذیرفتیم که به یک چنین تعریفی از هویت داریم می‌رسیم.

پس فی‌الجمله می‌توان گفت که «هویت» یک برآیندی است تحت تأثیر عوامل معیّنی، که این عوامل هم انواع تقسیمات را می‌توانند داشته باشند و تقسیمات‌شان تقسیم به عوامل انفسی یعنی ماهیت یعنی فطرت و طبیعت، و عوامل آفاقی و عوامل محیطی.

یکی از بحث‌ها که خیلی مهم است بحث سرشت و صفات هویت است. ولو این که این معنا می‌شود تفصیل تعریف. «هویت»‌ یک مقولة انسان‌پی است. «هویت» راجع به انسان صدق می‌کند و در غیر انسان معنی ندارد. معنی ندارد که بگویم پرنده هویت دارد! آهو این موجود زیبا با مجموعه‌ای از مشخصات، هویت دارد! راجع به موجودات دیگر،‌ هویت معنی ندارد. راجع به موجودات جاندار روشن است و غیر جاندار هم مشخص است.

پس یک بحث «انسان‌پی» بودن است که در این مسئله با «فرهنگ» مشترک است. در فرهنگ ما مسئله انسان‌پی بودن را بحث کردیم.

نکته دوم که عرض کردم برآیندوارگی است. در واقع «هویت» برآیند است. «هویت» بروندادی از مجموعه‌ عوامل است که گفتیم در یک تقسیم‌ عوامل را به “آفاقی” و “انفسی” تقسیم‌بندی می‌کنیم، درونی و بیرونی.

به همین جهت است که شناخت هویت‌ها بسیار دشوار، و به همین دلیل هم هست که بسیار پیچیده است. اگر بناست این دو نکته را در زمره اوصاف بگذاریم، می‌توانیم اضافه کنیم یعنی بسیار دشوارفهم است، چون عوامل فراوانی در شکل‌گیری هویت دخیل هستند خیلی سخت است که یک هویت را خوب تحلیل کنیم. این که گاهی بعضی آدم‌ها را می‌بینید که پیش‌بینی پذیر نیستند و از یک آدم یک رفتار خیلی عجیب و غریب هم مشاهده می‌کنیم و تعجب می‌کنیم، برای این است که هنوز ما هویت او را نشناختیم یا بخشی یا یک برش از یک زاویه او را دیدیم آن وقت وقتی آن روی دیگرش بالا می‌آید آن وقت آدم تعجب می‌کند که چرا فلانی این‌طوری است. مخصوصاً آن نکته تصور از خود، و تصور غیر از فرد، اگر مورد توجه قرار بگیرد خیلی خودش را نشان می‌دهد. گاهی اوقات آدم یک تصوری از یک کسی داریم ولی او کسی دیگر است و او را نمی‌شناسیم. گاهی فردی تصوری از خودش دارد بعد تعجب می‌کند و پشیمان می‌شود که چرا این کار را کردم! برای این که او هیچ وقت از پنجره به خودش نگاه نکرده بوده، هیچ وقت نیامده بیرون و به خودش نگاه کند، هیچ وقت نرفته طبقه بالای ساختمان و خودش هم در خیابان راه برود و خودش را ببیند که چگونه راه می‌رود! چون این کار را نکرده در واقع خودش را نشناخته است. دشواری شناخت هویت به همین جهت است.

پس دشواری شناخت هویت و پیچیدگی و چندلایه‌گی، می‌تواند از اوصاف به حساب بیاید. البته دشواری وصف نیست، به هرحال برآیندوارگی بحث دیگری است که اگر بخواهیم مسئله پیچیدگی و تودرتویی را بگذاریم اشکالی ندارد.

باز بحث دیگر رسوخ‌کردگی است. عناصر «هویت» رسوخ پیدا کردند با طبیعت آدمی رقابت می‌کنند و می‌گوییم طبیعت ثانوی شده‌اند. از این جهت باز با فرهنگ، از شباهت‌ها و اشتراکات با فرهنگ است. مثل فرهنگ، عناصر هویت رسوخ می‌کند و رسوبی می‌شود از یک ثبات و پایداری و به تعبیری که در تعبیر فرهنگ گفتیم دیرزیست، پایدار است، رسوخ کردگی و رسوب شدگی باز بحث دیگر هویت انسان است. آن‌قدر رسوب می‌کند و آنقدر رسوخ می‌کند که با طبیعت رقابت می‌کند. طبیعت که ذات آدمی است، خلقت الهی است، در حالی که هویت خلقت عوامل برونی و احیاناً درونی است مباشر است خدا خلق نکرده ولی تحت تأثیر عوامل برونی و درونی در وجود آدمی قرار داده بوجود می‌آید ولی مثل یک طبیعت می‌شود در نتیجه با طبیعت آدمی مبارزه می‌کند و رفتارهایی از انسان سر می‌زد که صددرصد خلاف طبیعت آدم است این برای این است که یک جاهایی هویت بر طبیعت غلبه پیدا کرده است، هویت درست یا نادرست. سفاکی، خودکامگی، بیرحمی، قساوت، که انسان قهراً لطیف است، دل دارد، لطف دارد، رحمت دارد، مظهر رحمت الهی است که این‌ها کلاً فراموش می‌شود یک آدم آنقدر قسی‌القلب می‌شود که باورش نمی‌شود که یکی انسان باشد و این‌طور باشد هیچ حیوانی این کارها را نمی‌کند. آن فطرت و لطافت و طبیعتش فراموش می‌شود، این دیگر انسان نیست. این‌قدر این هویت بر طبیعت غلبه می‌کند و بر فطرت که خیلی راحت‌تر. به هرحال رسوخ کردگی و رسوب شدگی مسئله خیلی مهم است.

بعد مرکب‌گونگی. یک ترکیب خاصی است حالا چه تعبیر بکنیم موقتاً بگوییم ترکیب شبه حقیقی دارد یک چیز بسیطی هویت نیست ولی آنچنان این عناصری که هویت کسی را تشکیل می‌دهند درهم می‌شوند که یک مرکب شبه حقیقی را بوجود می‌آورند. باز این جهت و وصف دیگر هویت می‌تواند به حساب بیاید.

وصف بعدی انسجام و نظام‌وارگی است. هویت، به نظر من، همانطور که اشاره کردم اینطور که تصور بشود هویت مشوش، هویت نمی‌تواند مشوش باشد ممکن است آدمی تحت تأثیر عوامل مختلف،‌ لایه‌های چندگانه هویتی پیدا کند که گاهی بین یک لایه از هویتش و یک منش و من‌واره‌اش، با یک من، و من‌وارة دیگریش ظاهراً در تعارض باشند ولی هر «من» هر «من‌واره» یا هر «هویت» هر کدام از این‌ها را بگوییم در واقع خودش نظام‌واره است و دلیل هویت نمی‌شود. وحدت در ذات هویت است و الا اشاره از آن درنمی‌آید بناست اشاره کند به یک واقعی، «او بودگی» (هویت). و لذا انسجام و نظام‌وارگی هم وصف دیگرش است.

در آن رسوخ‌کردگی و رسوب شدگی اشاره کردیم به مسئله سخت دگرگون شدگی. دشوار، دگرگون می‌شود ولی عین بحث رسوب کردگی و رسوب شدگی نیست؛ ممکن است یک چیزی رسوخ کند و رسوبی بشود ولی خیلی زود احیاناً از بین برود. اضافه بر آن، ماندگاری است و سخت تبدیل شدن آن است تعبیر درست‌تر این است. «هویت» سخت تبدیل می‌شود و سخت عوض می‌شود. اين سخت دگرگون شدگي هويت، مسئله بسيار مهمي است.

اين‌ها فكر مي‌كنم اين‌ها از اهمَ اوصاف هويت مي‌تواند قلمداد شود كه با توصيف و شرح اين‌ها، اگر مواردي را بايد اضافه كنيم كمابيش بحث هويت كامل مي‌شود و احياناً مي‌توانيم اگر تفصيلي را بخواهيم بنويسيم، مثل فرهنگ، كه يك تعريف اوصافي داريم يك تعريف تفصيلي داريم، تفصيلي را وارد كرديم اين‌ها را در تعريف تفصيلي هم مي‌شود وارد تعريف هويت كرد.