به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و به نقل از خبرگزاری رسا، گفتاری از حجت الاسلام والمسلمین دکتر عبدالحسین خسروپناه عضو هیأت علمی گروه فلسفه پژوهشگاه در زمینه تفاوتهای عقل شیعی، معتزلی، نومعتزلی و عقل مدرنیته در شماره ۱۲۸ و ۱۲۹ مجله زمانه توسط سازمان انتشارات پژوهشگاه منتشر شده است که متن کامل آن در زیر تقدیم خوانندگان محترم می شود:
تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟
بارها این ضرب المثل به گوشتان خورده است که هر گردی گردو نمی شود، اما تکلیف گردهای دیگر چه می شود؟! در واقع ضرورت واژه سازی برای مقوله های مشابه را در این گونه موارد بیش از پیش احساس می کنیم. عقل نیز واژه ای است که در هر گفتمان و فضای فکری، معنایی خاص یافته است.
عقل شیعی، عقل معتزلی و نومعتزلی و عقل مدرنیته نمونه هایی از این تفاوت معنایی هستند؛ با درک تفاوت معنایی هر یک از اینهاست که این بیت را به خاطر می آوریم: «میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است».
جریان نواعتزال در مقابل جریان های سلفی
جریان نواعتزال که پیدایش آن به زمانه سید جمال الدین اسدآبادی باز می گردد یکی از جریان های فکری اهل سنت است که به دلیل تأکید بر عقلانیت در مقابل جریان های سلفی قرار می گیرد. شاید تصور شود که به دلیل جایگاه ویژه ای که عقل در تشیع اثناعشری دارد جریان نومعتزله به تشیع بسیار نزدیک است، اما اگر معنای عقل در هریک از این جریان ها روشن گردد، نادرستی این تصور آشکار می گردد.
برای درک مفهوم عقل در جریان نواعتزال نخست باید به جریان اعتزال، که پیشینه جریان نواعتزال به شمار می آید نگاه انداخت. ظهور جریانی به نام اعتزال به اوایل قرن دوم هجری بازمی گردد. در آن زمان مراد از عقلانیت، قیاس تمثیلی بود، اما پس از شکل گیری نهضت ترجمه و آشنایی متفکران مسلمان با مباحث منطقی و فلسفی، عقلانیت استدلالی در این جریان جایگاه محوری پیدا کرد.
در عقلانیت استدلالی از استدلال مبتنی بر بدیهیات برای شناخت استفاده می شود. نمونه معتزلیان این دوره قاضی عبدالجبار است که در عقل نظری از عقل استدلالی و در عقل عملی از حسن و قبح ذاتی و عقلی بهره برد. بنابراین عقلانیت معتزلی به معنای عقلانیت استدلالی در حکمت نظری و عقلانیت حسن و قبح عقلی در حکمت عملی بود.
برای درک ارتباط میان جریان قرن دومی اعتزال و جریان قرن سیزدهمی نواعتزال لازم است به آنچه در دوره رنسانس در غرب رخ داد اشاره شود.
در قرن شانزدهم میلادی در غرب، مدرنیته نضج گرفت. گوهر مدرنیته عبارت بود از عقلانیت خود بنیاد اومانیستی و سکولاریستی؛ مراد از خودبنیاد بودن این عقلانیت آن است که من انسان مدار درک و ملاک شناخت فرار می گیرم؛ یعنی آنچه من انسان میفهمم ملاک هست و نیست و باید و نباید است با این نگرش بود که وی امری حاشیه ای شد و سهم آن در شناخت واقعیت کتمان گردید. کتمان سهم آن در شناخت به معنای انکار خود ان نبوده بلکه جایگاه محوری دادن به انسان و سوژه بودن او در این مقوله را در پی داشت. چه بسا آدمی با همین عقل خود بنیادی وجود خدا را اثبات کند و حتی یکی از ادیان آسمانی را بپذیرد. اما این وحی پذیرفته شده فقط به کار اماکن مذهبی می آید و آدمی هنگام عبادت بدان رجوع می کند. اما در شناخت – طبیعت، جهان، و کارکردی برای آن قائل نیست.
با توجه به همین ویژگی هاست که دو صفت «اومانیستی» و «سکولاریستی» شایسته این عقلانیت خودبنیاد می شود درواقع این عقلانیت، مستقل و منقطع از وحی است و اصالت را به انسان داده است. مراد از استقلال و انقطاع آن از وحی استقلالی عقل در شناخت و بی نیازی آن از وحی برای کسب معرفت است.
دستاوردهای علوم صنایع در غرب بر مبنای عقلانیت خود بنیادی شکل گرفت که با اندیشه ورزی دکارت، فلسفی شد
عده ای دکارت را پدر مدرنیته با عقلانیت خودبنیاد می دانند. این در حالی است که مدرنیته پیش از او پدید آمده بود و کاری که دکارت کرد فلسفی کردن این عقلانیت بود و در واقع باید او را پدر فلسفه مدرن نامید. این سخن دکارت که «من فکر می کنم پس هستم» بر این دیدگاه مبتنی است که انسان سوژه است و غیر انسان اُبژه. تا پیش از این دین سوژه بود و انسان ابژه؛ یعنی دین شناسنده انسان بود، اما اکنون انسان شناسنده دین و چیستی آن شده است؛ از این رو انسان اگر با عقل خویش وجود خدا را اثبات کند، نتیجه می گیرد که خدا وجود دارد. اما در صورتی که عکس آن رخ دهد به نبود خدا حکم می کند. فلسفه های کانت، هگل، پوزیتیویسم، اگزیستانسیالیسم و تمام دستاوردهای علوم صنایع، هنرها و … در غرب بر مبنای عقلانیت خود بنیادی شکل گرفت که با اندیشه ورزی دکارت، فلسفی شد.
در واقع عقلانیت خودبنیاد معمای علمی دارد که عقل ریاضی و استدلالی، عقل تجربی مانند آمپریست ها و پوزیتویست ها عقل ابزاری مانند وبر و عقل عرفی را شامل می شود.
واکنش جهان اسلام در برخورد با امواج مدرنیته
امواج مدرنیته که از تلاطم عقلانیت خودبنیاد برمی خاست، در برخورد با مرزهای فکری جهان اسلام، موضع گیری های متفاوت متفکران مسلمان را در پی داشت این موضع گیری ها که در واقع پاسخهایی به پرسش نسبت اسلام و مدرنیته بوده جریان های فکری متفاوتی را شکل دادند عده ای که از آنها با عنوان جریان سنتی (در جهان تشیع) و سلفی (در جهان اهل سنت) یاد می شود، دغدغه ای برای پاسخگویی به این پرسش ندارند و فقط در تلاش برای حفظ میراث گذشته اند. برخلاف این جریان، سه جریان دیگر هستند که دغدغه مند رابطه اسلام و مدرنیته هستند. یکی از این جریان ها که مجریان «تجددستیز» با «جریان مدرنیته ستیز» نام دارد، مدرنیته و دستاوردهای آن را کاملا نفی و نقد می کند و فقط به سنت پایبند است.
در میان این جریان، عدهای ستیز خود را به کل غرب تعمیم داده اند و نه فقط غرب مدرن، بلکه غرب سنتی را هم نفی می کنند. تفاوت جریان تجددستیز و سنتی در این است که جریان سنتی به پرسش نسبت اسلام و مدرنیته توجهی نمی کند اما جریان تجددستیز بدان پاسخ می دهد و در میانه اسلام (سنت) و مدرنیته، سنت را برمی گزیند و دومی یعنی مدرنیته رانفی می کند.
جریان روشنفکری سکولار یا تجددگرا جریان دیگری است که برخلاف جریان تجددنیز، مدرنیته را کاملا می پذیرد و سنت را کنار میزند و نفی می کند. جریانی که تواعتزال زیرمجموعه آن به شمار می آید در تلاش برای سازگار کردن سنت و مدرنینه و آشتی دادن آنها با هم است البته در بعضی از گرایش های زیرمجموعه این جریان، غلبه با مدرنیته است و سنت در این سازگاری و همنشینی سهم کمتری دارد. اما در بعضی دیگر، سنت پررنگ تر است و مدرنیته رنگ و لعاب کمتری دارد با این حال، هر دو گرایش به دنبال رابطه برقرار کردن بین سنت و مدرنیته هستند و نه سنت را کاملا نفی می کنند و نه مدرنینه را. بنابراین، اعتزل نو با نگاه معرفتی و جریان فکری مؤثر بر جامعه نخبگاتی است که میخواهد با حضور حداکثری عقلانیت، تفکر خویش را عرضه کند.
با توجه به میزان گرایش به مدرنیته و سنت، جریان نواعتزال را می توان به دو دوره مقدم و متأخر تقسیم کرد. در دوره متقدم غلبه با سنت، اما در دوره متاخر، کفه ترازو به سمت مدرنیته سنگینی می کند.
دوره متقدم جریان نواعتزال با پویش های فکری سیدجمال الدین اسدابادی آغاز شد. ایشان که اهل تفلسف بود، علت عقب ماندگی مسلمانان را آسیب های وارد شده به عقلانیت می دانست. به اعتقاد او از لوازم مهم شکل دادن به تمدن اسلامی و احیای تمدن گذشته، رشد عقلانیت است.
سید جمال عقلانیت را در فلسفه حبس نمی کرد، بلکه به حضور اجتماعی و سیاسی آن معتقد بود. البته او برای اجتماعی کردن آن از فلسفه کمک می گرفت. به تعبیری سید جمال الدین اسدابادی حرف جدیدی در عقلانیت فلسفی و اصولی مطرح نکرد، بلکه تفکر فلسفی و اصولی را اجتماعی کرد؛ به باور اسدابادی، عقلانیتی که می تواند مبارزه کند و مقابل استعمار و استبداد بایستد و علاوه بر طرح سلبی، برای تمدن اسلامی طرح ایجابی داشته باشد عقلانیت اسلامی است که البته ایشان آن را با این تعبیر مطرح نمی کرد.
در نظر این متفکر مسلمان با رشد عقلانیت می توان بین سنت و مدرنیته ارتباط برقرار کرد. البته سیدجمال الدین اسدآبادی مدرنیته را به صورت تجزیه شده می پذیرفت، یعنی با آن عقلانیت و سنت اسلامی که پذیرفته بود. نگاه گزینشی به مدرنیته باشند برای مثال در فراگیری علم مدرن و اخذ صنعت آن اشکالی نمی دید. اما فلسفه ماتریالیستی و فرهنگ مبتذل غربی را نمی پذیرفتند با توجه به همین دیدگاه است که با تفسیر تطبیقی و تحمبلی سید احمدخان هندی بعنی تفسیر قرآن با دستاوردهای عرب مخالفت می کرد.
سیداحمد خان می خواست دین را با عقلانیت خودبنیاد و دستاوردهای آن تفسیر کند، اما سید جمال به شدت مخالف تفسیر علمی از قرآن بود و اعتقلد داشت عقلانیت استدلالی و حسن و قبح عقلی با قرآن و سنت جمع می شود.
عقلانیتی که سیدجمال الدین اسدآبادی و نومعتزلیان دوره متقدم(به ویژه شیخ محمد عبده) مطرح می کردند بیشتر همان عقلانیت معتزله بعد از دوره ترجمه است.
از میان نومعتزلیان می توان به رشیدرضا، حسن البنا، سید قطب و در کل جریان اخوان المسلمین و عبدالرحمن کواکبی اشاره کرد.
دوره دوم جریان نواعتزال، که با عنوان «اعتزال متأخر» از آن یاد می شود، با ظهور متفکرانی آغاز شد که به جای عقل استدلالی و حسن و قبح عقلی، به عقلانیت خودبنیاد و دستاوردهای عقلانی غرب معاصر تأکید می کردند. این عده بیشتر در تلاش برای پیوند زدن سنت با این عقلانیت و به ویژه از نوع پست مدرنی آن هستند و پست مدرنیسم، که از زمان نیچه زمینه بروز و ظهور آن فراهم شد و از سال ۱۹۵۰م با سربراوردن متفکرانی همچون رورتی جنبه فلسفی پیدا کرد، عقلانیت خودبنیاد عصر مدرنیسم را پذیرفت. به عبارت دیگر پست مدرن ها مانند مدرنیستها به سراغ وحی نرفتند، اما نگاهی نسبی گرایانه به عقل خودبنیاد پیدا کردند؛ یعنی به این نتیجه رسیدند که عقلانیت خودبنیاد نمی تواند واقع را آنچنان که هست به ما نشان دهد. دستاوردهای این عقلانیت خودبنیاد نظریه گفتمانی لاکلا، فوکو، هرمنوتیک فلسفی گادامر، دریدا، ریکون هرمنوتیک نقادی هابرماس و… بود.
مراد نومعتزلیان متأخر از عقلانیت همین عقلانیت خودنماد نسبی گرایانه است که هیچ گونه شباهتی نه با نومتزلیان مقدم دارد و نه با معتزلیان، این عقلانیت در ادامه عقلانیت خودبنیاد مدرن شکل گرفته است و معنای عامی دارد.
امین خولی، عایشه عبدالرحمن بنت الشافی، محمداحمد خلف الله، طه حسین، مصطفى عبدالرزاق، احمد امین، حسن حنفی و … از جمله نومعتزلیان متأخر هستند.
تفاوت عقلانیت معنزلیان متقدم و متأخر
بر خلاف عقلانیت نومعتزلیان متاخر، عقلانیت نومعتزلیان متقدم عقلانیت اسلامی است که با استفاده از عقلانیت شیعه مطرح شده است؛ چون سیدجمال الدین اسدآبادی شیعه بود و این عقلانیت را از فلسفه امامیه گرفت افزون بر این، اگر سلسله متفکران معتزله بررسی شود، تأثیرپذیری آنها از امام نخست شیعیان آشکار می گردد. البته در عقلانیت شیعی (مراد از عقلانیت شیعی، عقلانیت شیعه اثنی عشری است که در فلسفه شیعه و با تاکید بر نصوص اسلامی بیان شده است) و عقلانیت نومعتزلی، عقل ابزاری، عقل منبعی و مستقل از وحی، یعنی عقلی که توان شناخت عالم و آدم را دارد، پذیرفته شده است، اما در نوع کاربست عقل میان این دو جریان اختلافاتی وجود دارد.
کاربست عقل نزد فیلسوفان شیعی از جمله فارابی، بوعلی سینا و ملاصدرا عبارت است از: درک مقولات و صور کلی، ادراک بدیهیات استنتاج از بدیهیاته استنباط صناعات وخرف عملی، بایدها و نبایدهای اخلاقی (عقل عملی)، تمییز حسن و قبح افعال و حتی اندیشیدن درست برای دستیابی به سعادت مطلوب و اتصال به ملأ اعلی و اشتیاق به دار آخرت.
نومعتزلیان نه تنها در فضای چنین عقلانی نمی اندیشند، بلکه حتی وقتی عقلانیت فلسفی با عوالم ماورایی ارتباط پیدا می کند و گرایش نوافلاطونی می یابد علم اعتراض را بلند می کنند، برای نمونه محمد عابد جابری بوعلی سینا را عامل اصلی انحطاط مسلمانان می داند؛ زیرا به نظر او این فیلسوف مسلمان مباحث عقلانی را با مباحث صوفیانه درآمیخته و در این کار از فلسفه نوافلاطونی بهره برده است.
عقل در نصوص شیعی اولین پدیده و مخلوق الهی است که تجلی آن در روح آدمی، عقل ادراکی می شود.
آیه «رُسُلاً مُبَشَّرینَ وَمُنذِرِینَ لئلا یکون للناس على الله حُجَّهً بعد الرَّسُل؛ پیامبرانی که مردم را به پاداش الهی بشارت دادند و از کیفر او بیم دادند، خداوند آنان را برای اتمام حجت گسیل داشت تا پس از رسالت پیامبران برای مردم در برابر خدا حجتی نباشد که ما حقیقت را درنیافتیم» (نساء ۱۶۵) تأییدی است بر عقل مستقل از وحی.
چنین عقلانیتی در نصوص دینی ابزار خداشناسی است: «فإذا کان العبد عاقلا کان عالما بربه» و نیز ابزار تحقق فضایل اخلاقی و طرد رذایل(العقل الکامل قاهر الطبع السوء)، معیشت دنیوی(افضل الناس عقلاء احسنهم تقدیرا لمعاشه) و عبادت و تقرب به خداست (العقل ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان) است.
عقل اداراکی و معیشتی از نظر شیعه توسط وحی فعلیت بیشتر می یابد و آشکار می شود و به تعبیر امام علی(ع) «و یثیروا لهم دفائن العقول».
عقل نو معتزلیان به وحی هم دستور می دهد!
اعتزالیان نو با آنکه جایگاه مهمی برای عقل قائل اند، به دنبال اثبات وجود خدا و با عقل نیستند؛ یعنی آن را ابزار خداشناسی نمی دانند. به عبارت دیگر برخلاف تشیع که عقل مستقل از وحی را قبول دارد و با آن عقل وحی را اثبات می کند و عقل تابع وحی را می پذیرد، در اعتزال جدید، وحی حتی نمی تواند به عقل بگوید چگونه بیندیشد، بلکه عقل است که به وی می گوید چگونه باشد.
نومعتزلیان دغدغه مند نجات مسلمان از عقب افتادگی هستند و راهی که برای رهایی از این عقب ماندگی توصیه می کنند بازسازی آموزه های اسلام با عنائیت خودبنیاد غربی است. بنابراین عمل در جریان تواعتزال در برابر ایمان قرار دارد، یعنی عقل خودبنیاد باید بگوید ایمان چگونه باشد.