یادداشتی از مولف کتاب علم دینی در باب دعوای علم دینی و علم مدرن

به گزارش اداره روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، به دنبال نقد و نظرهای صورت گرفته اخیر پیرامون علوم انسانی اسلامی و علم دینی یادداشتی از دکتر رمضان علی‌تبار عضو هیات علمی گروه منطق فهم دین برای نخستین بار در سایت رسمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی منتشر خواهد شد.

جناب آقای رمضان علی‌تبار دانشیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و عضو شورای علمی قطب فلسفه دین است. وی نویسنده کتاب‌های‌ «علم دینی» و «معرفت دینی» و همچنین نگارنده ده‌ها مقاله در زمینه علم دینی و علوم انسانی اسلامی است.

در ادامه یادداشت ایشان از منظرتان عبور خواهد کرد:

مقدمه:

مخالفان و منکران علم دینی در کتاب‌ها، مقالات، سایت‌ها و دیگر رسانه‌ها، دیدگاه خویش را طرح کردند و در مقابل، نقدهای فراوانی نیز در این زمینه وارد شده است. برخی از منکران علم دینی متاثر از مبانی دین‌شناختی و علم‌شناختی خاصی، امکان، ضرورت و مطلوبیت علم دینی را نفی می‌کنند. به عبارت دیگر، آنان با توجه به پذیرش مبانی دین‌شناختی و علم‌شناختی خاص از یک سو و به دلیل تلقی خاصی که درباره چیستی و ماهیت علم دینی دارند، تحقق علم دینی را از اصل و اساس منکر می‌شوند. آنان بر اساس مبانی دین‌شناختی(نگاه حداقلی به دین) و مبانی علم‌شناختی(تجربه‌محوری در علم) بر این باورند که علم دینی، به معنای جایگزین‌کردن علوم نقلی، جای علوم تجربی و استخراج آن از آیات و روایات، بوده و در نتیجه تحقق چنین علمی امکان‌پذیر نخواهد بود. به تصور آنان، علم دینی؛ یعنی استخراج گزاره‌های علمی از متون دینی است.  این نگاه از یک طرف، بر مبانی دین‌شناختی‌ای استوار است که معتقد است منابع دین، محدود به کتاب و سنت بوده و آن هم تنها به امور اخروی و فرامادی می‌پردازد و از طرف دیگر بر مبانی علم‌شناختی‌ای است که علم را صرفاً محصول روش تجربی می‌دانند.

بحث از علم دینی (خواه موافقت و خواه مخالفت)، از سنخ مسائل فلسفی و تبعاً به عهده فیلسوف و حکیم است، (آشنا به فلسفه، معرفت‌شناسی، دین‌شناسی، فلسفه دین، فلسفه علم و…) از اینرو برخی مخالفان علم دینی، که کمترین شناختی نسبت به این علوم دارند، نگاه عقلانی و بیرونی به دین، علم، جهان، جامعه و انسان نداشته و دیدگاه‌شان بیشتر شعاری خواهد بود.

مخالفت‌های برخی اندیشمندان با علم دینی، به دلیل تفاوت ماهوی بین علم و دین است. به نظر می‌رسد در نظر آنها، موافقان علم دینی معتقدند که علم و دین ماهیت یکسان دارند و قرار است علم به دین یا برعکس، دین به علم تبدیل شود. این گونه سخنان، نشان از نداشتن تلقی دقیق از علم، دین، و علم دینی است و تحلیل این گونه مباحث در فلسفه علم و فلسفه دین است و متأسفانه برخی با کمترین آشنایی با این علوم، وارد این گونه مباحث می‌شوند و سلباً یا ایجاباً قضاوت می‌کنند.

برخی مخالفت‌ها به تلقی خاصی از علم دینی بر می‌گردد. امروزه تلقی‌های مختلفی از علم دینی وجود دارد که بعضاً خیلی افراطی بوده و ما آن‌ها را در زمره نقل‌گرایی، اخباری‌گری، نص‌محوری قرار می‌دهیم که معتقدند تمامی علوم را باید از آیات و روایات استخراج کرد و این طرز تلقی باعث شده، خیلی‌ها نسبت به اصل مسأله علم دینی با نگاه تردید بنگرند یا مخالفت کنند…

برخی اندیشمندان، بدون این که کمترین مطالعه و پژوهشی در این زمینه داشته باشند، تنها به شیپور مخالفت می‌دمند که تنها خواهش ما نسبت به این گونه قضاوت‌ها، این است که ابتدا دیدگاه‌های موافقان و موافقان را مطالعه کنند سپس نظر دهند؛ به ویژه این که تخصص لازم را نیز باید داشته باشند.

برخی مخالفت‌ها ناظر به این نکته است که «علم ماهیتی متفاوت با دین دارد و به این جهت آن را به صفت دینی نمی‌توان متصف کرد و وصف دینی نمی‌تواند صفت ذاتی علم باشد.» این در حالی است که هیچ یک از مدعیان علم دینی، چنین ادعایی نکرد‌ه‌اند؛ و بحث سر هویت دینی است. به عبارت دیگر، مراد از علم دینی، علمی است که ماهیتش کشف واقع است، اما هویتش دینی‌ است. همان گونه که وقتی وصف دینی را به انسان، اعمال و رفتار وی نسبت می‌دهیم، مراد این نیست که انسان دینی ماهیتاً با انسان غیردینی متفاوت است- به عبارت دیگر انسان دینی  به معنای اشتراک ماهوی بین انسان و دین نیست یا اختلاف ماهوی بین انسان دینی و غیردینی نیست بلکه  مراد هویت انسان است که دینی شده است- به همین نحو در مورد نسبت وصف دینی به علم نیز ماهیت علم دینی با علم غیر دینی متفاوت نیست بلکه هویت علم است که دینی می‌شود.

برخی ضمن محرز دانستن وجود علوم دینی، معتقدند علوم دینی علومی‌اند که مسائلشان مسائل دینی است؛ مثلاً علوم فقه و اصول فقه  و حدیث و تفسیر و کلام و حتی فلسفه اسلامی را  در زمره علوم اسلامی‌ می‌دانند. نکته‌ای که در اینجا باید توجه شود این است که با همان ملاکی که اصول فقه، که علمی کاملاً عقلایی است دینی شده است، سایر علوم انسانی نیز چنین قابلیتی را دارند که در  خدمت دین یا در راستای اهداف دین باشند. به عبارت دیگر علم اصول فقه، در اصل و فارغ از فقه، عقلایی و جهانی است. اگر اصول عقلایی، صرفاً به دلیل ابزاریت آن برای فقه، توانسته دینی شود؛ پس یکی از مبانی و معیار‌‌ها در دینی‌بودن علوم، نقش ابزاری یک علم برای معارف دینی است.

در مخالفت با علم دینی، گفته شده «علم‌های دیگر هر یک مسائل خاص خود را دارند و با روش خاص به تحقیق و پژوهش در مسائل می‌پردازند و ملاک درستی و نادرستی‌شان رعایت روش است.  هیچ علمی را با ملاک بیرون از آن نمی‌توان سنجید.» این ادعا با توجه به مبانی اندیشه اسلامی به ویژه مبناگروی در معرفت‌شناسی و فلسفه علم، دقیق نیست؛ زیرا اولاً ملاک صدق و کذب تمامی علوم به منطق و روش است و این اختصاص به علوم تجربی ندارد؛ ثانیاً سنجش علم با مبانی و مبادی و منطق علم است که امری بیرونی است نه درون علم. ثالثاً اگر ملاک درستی یا نادرستی روان‌شناسی به روش است، ملاک درستی و نادرستی فلسفه و اصول فقه به چیست؟ مراد از ملاک بیرونی چیست؟ آیا ناظر به بحث مبناگرایی و انجسام‌گرایی در معیار صدق است؟ اگر اینگونه باشد، بعید است مرادتان از ملاک درونی، همان انسجام باشد و اگر ملاک مبناگروی باشد که مبانی و مبادی یک علم، داخل آن علم نیستند؛ مثلاً معیار صدق و کذب تمامی علوم، با روش‌شناسی و معرفت‌شناسی و فلسفه آن علم بر می‌گردد که دقیقاً ملاک بیرونی است و حتی علوم دینی نیز با این ملاک سنجیده می‌شوند.

این که گفته می‌شود ما تنها می‌توانیم نسبت به علوم انسانی مدرن، نقد و ارزیابی داشته باشیم و بدون اطلاع و فهم دقیق از این علوم، ارزیابی امکان‌پذیر نخواهد بود؛ ولی در عین حال، تولید علوم انسانی اسلامی معنا ندارد. سؤال در این سخن این است که اگر در علوم موجود، نقد و بررسی صورت گیرد و منطق، مبانی، مسائل و اهداف آن نقد شود و در ادامه معیارهای جدیدی ارائه گردد و با مبانی و منطق مطلوب، به حل مسائل خودمان بپردازیم و… آیا محصول آن نمی‌تواند علم اجتماعی بومی یا اسلامی باشد؟ نکته دیگر این که قرار نیست بدون فهم علوم مدرن، به نقد آن پرداخته شود، بلکه همیشه در تولید دانش مطلوب، ابتدا دانش موجود به صورت دقیق مورد نقد و بررسی قرار می‌گیرد و سپس با معیارهای مطلوب به سمت تولید (پروسه‌ای) علم مطلوب پیش خواهیم رفت، البته به موازات حل مسائل بومی خودمان با نظریه و نگرش دینی خودمان و به تدریج مسائل انباشته و نظریه تولید شده و راه حل‌ها و…. تحقق خواهد یافت و علم تولید خواهد شد همان گونه که فقها و اصولیون در تولید علم اصول این گونه عمل کردند. تولید علم بسان تولید خودرو نیست، بلکه تولید تمدن است که نیاز به قرن‌ها زمان است.

این که در نقد علم دینی و مؤسسات علمی پژوهشی گفته می‌شود «در مدت سی یا چهل سال، نتوانستند علوم انسانی اسلامی تولید کنند و… یا پروژه علم دینی و علوم انسانی اسلامی با شکست مواجه شده است» این گونه قضاوت‌ها ناشی از دو نوع بدفهمی است: یکی این که گمان کردند طرفدارن و نظریه‌پردازان علم دینی، در صدد تولید علم دینی‌اند؛ در حالی که بیشتر نظریه‌پردازان در این زمینه، فیلسوف و حکیم‌اند و آنان به بحث فلسفی و نگاه پیشینی می‌پردازند و کار فیلسوف تولید علوم انسانی اسلامی نیست؛ فیلسوف، زیرساخت‌های نظری را تولید می‌کند و عالمان علوم انسانی با ابتنای بر آن مبانی به مسائل انسانی پاسخ می‌دهند و به تدریج و در یک فرایند تولید و با انباشت مسائل و پاسخ‌ها و …علوم انسانی اسلامی تولید خواهد شد. دومین مشکل و بدفهمی آنان به معنای تولید علم است که گمان می‌کنند تولید علم بسان ساخت کارخانه و تولید محصول صنعتی است که با دستور، نامه و فراهم‌سازی بودجه مشخص و به صورت یک پروژه تولید می‌شود. این نیز نشان از عدم توجه بر مسأله فرایندی و پروسه‌ای‌ بودن تولید علم است. تولید علم دینی با سی سال و چهل سال صورت نمی‌گیرد؛ همان گونه که جامعه مدرن و علم مدرن به تدریج و در پروسه سیصد سال و یا بیشتر موجود شده و برای رسیدن به جامعه مطلوب و علم مطلوب و پیشرفت متناسب، به همین زمان و زمینه نیازمندیم.

این که گفته می‌شود علم، بی‌مرز است؛ نکته‌ای است که بدون داشتن تخصص در علم‌شناسی و فلسفه علم و معرفت‌شناسی و همچنین فلسفه، قضاوت‌ها را شبیه شعار می‌کند.  علم، از کاشفیت از واقع، امری بی‌مرز است و این همان ذات و ماهیت علم است و ماهیت علم، ثابت است؛ علم، ماهیتاً دینی و غیردینی ندارد ولی علم، هویت‌پذیر است؛ زیرا علم، پاسخ به مسائل انسانی است و به ویژه علوم انسانی، هر انسانی و هر جامعه‌ای، مشکل خاص خودش را دارد و پاسخ آن نیازمند مطالعه همان جامعه و پاسخ درخور همان فضا و زمینه را می‌طلبد. مشکل و مسأله‌ای که در دنیای دیگر و فضای دیگر رخ داده و پاسخ‌ها، راه‌حل‌ها و نسخه‌ای را که متناسب با آن محیط بوده، نمی‌توان برای منطقه و فرهنگ دیگری تجویز نمود.

شاید گفته شود، «ماهیت علم، امری جهانی، عقلایی و خنثی است و دینی و غیردینی ندارد»:  جالب است بدانیم، وقتی گفته می‌شود علم دینی، مراد نفی جهانی‌بودن، عقلایی‌بودن و نفی خاصیت کاشفیت آن نیست. بلکه در مقابل می‌خواهد ضمن حفظ ماهیت اصلی علم، آن را از رنگ و لعاب ایسم‌ها و مکاتب انحرافی نجات دهد. امروزه بیشتر علوم، دچار این ایسم‌ها و رنگ و لعاب‌ها هستند و علمی را نمی‌توان یافت که خنثی باشد؛ خنثای از ایسم‌ها و رنگ و لعاب بشری، که مانع تحقق علم واقعی و مانع رسالت کاشفیت آن می‌شود. علم دینی از این لحاظ، ضمن دارابودن ماهیت کاشفیت از واقع، هویت دینی نیز دارد، خنثی نیست؛ چون جهت‌دار است، اما نه جهات مادی و آغشته به ایسم‌های مسموم؛ اما از آن جهت که بسان چراغ راه زندگی، واقع را نشان می‌دهد و غیر از تعالی و تکامل انسان، جهت دیگری ندارد، علمی خنثی خواهد بود. علم دینی، نمی‌خواهد علم را از علم‌بودن خارج سازد، نمی‌خواهد علوم را نقلی کند، نمی‌خواهد علم را از مسیر اصلیش خارج سازد، مثلاً امروزه علوم انسانی، بخشی از پدیدار پیدای انسان را مورد مطالعه قرار می‌دهد و از زوایای مختلف کنش انسانی، غافل است؛ علم دینی می‌خواهد ضمن مطالعه بخش پیدا و مادی انسانی، به ویژگی‌های پنهان و غیبی کنش انسانی نیز بپردازد. این غیر از بحث انسان‌شناسی فلسفی است؛ مراد شناخت تمامی زوایای کنش انسانی است. بنا براین دعوای علم دینی و علم سکولار، دعوای علم وعلم نیست؛ بلکه بعضاً دعوای علم و جهل، یا دعوای علم و شبه‌علم است، دعوای هدایت و ضلالت است.

امروزه این شبهه مطرح می‌شود که علم دینی در مدت سی یا چهل سال، کار بجایی نبرده است. در این خصوص باید گفته شود؛ اولاً این سؤال درمورد علوم انسانی مدرن نیز مطرح است و آن این که آیا علوم انسانی مدرن وارداتی، توانسته است مشکلی از مشکلات کشور را حل و فصل کند؟ ثانیاً تفاوت دو مقوله، در این است که بحث درباره علم دینی، که عمرش در کشور، کمتر از سی سال است، بحثی فلسفی و صرفاً نظریه‌پردازی بوده و انتظار شق القمر نیز نمی‌توان داشت؛ اما علوم انسانی مدرن که بیش از یک قرن وارد کشور شده، کدام مسأله کشور را توانسته حل کند؟ آیا توانسته اجرای عدالت کند؟ آیا توانسته اقتصاد مطلوب ارائه دهد؟ آیا توانسته بانکداری مطلوب ارائه دهد؟ آیا توانسته مشکل طلاق، اعتیاد، بیکاری، امنیت و… را حل کند یا فضای جامعه مطلوب را به ارمغان بیاورد؟ و بسیاری پرسش‌های دیگر. در حالی که در همین سی یا چهل سال، نمونه و مدلی از علم دینی را می‌توان در اندیشه سیاسی اسلام به ویژه نظریه ولایت فقیه دید که کارکردهای مثبت آن در زمان اندک در مقابلِ علوم انسانی مدرن، قابل ارائه است. اندیشه سیاسی‌ای که توانسته با تمام هجمه‌های شرق و غرب، امنیت پایدار را برای کشور به ارمغان بیاورد و در جنگ‌ها، فتنه‌ها و… کشور را مصون نگه دارد و یک وجب از خاک کشور به یغما نرود؛ این درحالی است که در مدل‌های گذشته (اعم از پادشاهی یا مدل مدرن آن) که غیردینی بوده، بخش‌های زیادی از کشور با کمترین تهدید، از ایران جداشده و چه قرارداد‌هایی که امضا شده و ننگ آن تا آخر باقی خواهد بود.

اما این که گفته می‌شود بحث از علم دینی، هزینه‌هایی را به دنبال داشته است؛ در پاسخ باید گفت، اولاً مشابه این ایراد درباره صرف بودجه‌های کلان در واردات بیمارگونه علوم انسانی مدرن به کشور نیز مطرح است. بعضاً در مورد بودجه‌های صرف‌شده درحوزه علم دینی سخن به میان می‌آید، هزینه‌ها و بودجه‌های کلانی که صرف واردات ترجمه‌ای علم و علوم انسانی مدرن، توسعه، بسط و گسترش آن شده و می‌شود نیز مطرح است؛ افزون بر هزینه‌های مادی، هزینه‌ها و آسیب‌های معنوی آن نیز تحمیل شده است که با سی سال یا صد سال قابل اصلاح و جبران نیست. علوم انسانی مدرن به موازات آن سبک زندگی مدرن، آسیب‌ها و خسارت‌های معنوی فراوانی به جوامع اسلامی به ویژه ایران اسلامی زده است و باعث شستشوی مغزی و فکری جوانان و جوامع شده است و…