انسجام اجتماعی در آئینه باطن دینی جامعه

تجلّی هویّت ملّی ایرانیان در برهۀ جنگی:
انسجام اجتماعی در آئینۀ باطن دینی جامعه

نوشتاری از مهدی جمشیدی عضو هیأت علمی گروه فرهنگ‌پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی منتشر شده در مجله پاسدار اسلام

الف) روشنفکریِ سکولار و هویّت ایران؛ بازخوانی یک کج‌روایت

بخش عمده‌ای از جریان روشنفکری سکولار در بیان مقاصد و طرح‌های خویش، تعارف و محافظه‌کاری دارد و زبان به صراحت نمی‌گشاید. من در این مجال، ذهنیّت آنها را به‌صورتی بی‌پرده و شفاف بیان می‌کنم تا آشکار شود که طرح استحالۀ فرهنگی چه ماهیّتی دارد و در دورۀ پساجنگ، به کدام سو خواهد رفت. این شرح عریان را بخوانید:

ایران جدید، غیرایدئولوژیک است. دیگر دین در عرصۀ عمومی معنا ندارد. دین سکولار از نظریۀ قبض و بسط تئوریک شریعت آغاز شد و اینک در متن رویدادهای عینی متولّد شده است. جامعۀ ایران در حال گذار از سنّت دینی به تجدّد سکولار است. جمهوری اسلامی نیز اگر بخواهد بماند، باید از آرمان‌های هویّتی‌اش بگذرد و به هدف‌های سکولار و این‌جهانی بسنده کند. هرگونه تلاش نظام برای اسلامی‌سازی فرهنگ و سبک زندگی، انسجام اجتماعی را می‌زداید و نزاع را به مناسبات جامعه و حاکمیّت، سوق خواهد داد.

پس باید از آرمان‌های دهۀ ۶۰ عبور کرد. سکولاریسم، تنها راه پیش روی نظام است. گزینه‌های دیگر در حکم خودبراندازی هستند. جامعه بیش از این، کشش تحمیل ارزش‌ها و سرکوب دیگری‌ها و غیریّت‌ها را ندارد و می‌خواهد از سایۀ سنگین ارزش‌های دینی و حکومتی خارج بشود و آن‌گونه که میل دارد، زندگی کند.

زندگی به ‌خودی ‌خود و مستقل از هر آرمان و غایت و ارزشی هدف و کمال و سعادت و تعالی، تهی از معنا شده است. زندگی یعنی انتخاب‌های انسان‌های خودمختار و خودبسنده که لذّت را طلب می‌کنند و نه کمال را. جامعه می‌خواهد در فضای رها و غیرحکومتی تنفّس کند و از الزام‌های آمرانه و تحمیل‌های قانونی و مهندسی‌های ارزش‌مدارانه خارج بشود. همۀ طرح‌های فرهنگی جمهوری اسلامی در مقام ساختن هویّت خالص و دینی شکست خورده‌اند و اینک باید مسیر دیگری را در پیش گرفت.

 دولت بی‌طرف و حداقل که ریشه در لیبرالیسم دارد. نظریۀ مردم‌سالاری دینی خُرد  و از سوی جامعه با واکنش منفی روبه‌رو شده است. انتخاب کنونی و بازاندیشانۀ جامعه، لیبرال‌دموکراسی است و نه مردم‌سالاری دینی. جمهوری اسلامی در مسیر مهندسی فرهنگی به کوچۀ بن‌بست رسیده و اکنون چاره‌ای جز تجدیدنظر در رسالت‌های پیامبرانه‌ و بازتعریف تصوّرش از جامعه ندارد.

 دیگر نمی‌توان از اسلام ناب محمّدی و ارزش‌ها و انقلاب و انقلابی‌گری و انسان متعهد و استکبارستیزی و حکومت دینی و سعادت و مکتب و حقیقت و تکلیف سخن گفت. اقتضای زمانه، همۀ این معانی و معارف را برچیده و جامعه، دیگر تاب و تحمّل تزریق تحمیلی ارزش‌ها به پیکرۀ خویش را ندارد. باید جامعۀ آزاد، جایگزین جامعۀ دینی و دین به گوشۀ زندگی شخصی رانده شود. مقاومت و اصرار جمهوری اسلامی بر ارزش‌ها، فقط موجب دست‌ به ‌گریبان‌ شدن آن با جامعه می‌شود و بر حجم شکاف دولت و ملّت می‌افزاید. سکولاریسم که از دهۀ ۷۰ آغاز شد، اینک به امر غالب و راه‌حل محتوم تبدیل شده است و نظام، چاره‌ای جز پذیرش پیش‌دستانه و متواضعانۀ آن ندارد.

تکثّر اجتماعی، امکان تحقّق اجتماعی شریعت را ستانده و مقاومت و مخالفت و آشوب و نزاع آفریده است. باید از همۀ آرمان‌های آغازین انقلاب برید و تنوّع و تعدّد و تکثّر را پذیرفت و افسانۀ جامعۀ دینی یکدست و همگون را به فراموشی سپرد. امروز جامعۀ ایران، زیر چتر مشترک جدیدی قرار گرفته که خود ایران است؛ ایران، اما بدون هرگونه قید و بند هویّتی و معنایی و دینی و اعتقادی. ایران به‌مثابه یک جغرافیا، به امر اجماعی تبدیل شده و هیچ امر دیگری نمی‌تواند این اندازه، قدرت پوشش و دربرگیرندگی داشته باشد.

نظام باید آرام و نامحسوس، این واقعیّت اجتماعی نوپدید را گردن بنهد و در سیاست‌های هویّتی خویش، تجدید نظر کند. چرخش از سیاست هویّت به سیاست تمایز، تنها گزینۀ روی میز برای جمهوری اسلامی است. جامعه از معیارها و قواعد ارزشی عبور کرده و آنها را برنمی‌تابد و فقط به لذّت و من و زندگی و آزادی می‌اندیشد. چنین جامعه‌ای را باید به حال خویش رها کرد و با آن تقابل نداشت.

این‌گونه شد که جمهوری اسلامی از طرح پیامبرانۀ اسلامی‌سازی حکومت و جامعه و نظامات اجتماعی به سکولاریسم و تهی ‌شدن از آرمان‌های قدسی و معنوی رسید. جنگ اخیر که در آن ایران سکولار و عرفی، متجلّی و اجماعی شد، آشکارترین صورت شکست طرح هویّتیِ جمهوری اسلامی بود. این جنگ، ناخواسته به نیروی پیشران سکولاریسم رسمی و حاکمیّتی تبدیل خواهد شد و نظام را بیش از پیش در محاصرۀ اقتضائات غیرارزشی و جهانی‌شدۀ جامعۀ ایران قرار می‌دهد.

 ب) بازاندیشی در صورت مسئله؛ هویّت‌های طولی و متضاد

۱. جریان روشنفکری سکولار می‌کوشد مسئله را در قالب دوگانۀ «ملّت/امّت» تعریف کند، درحالی‌که «صورت مسئله»، این نیست. ملّت، در طول امّت است و این دو، تزاحم و تعارضی با یکدیگر ندارند. در عین ‌حال که می‌توان یک واحد ملّی ایجاد کرد و در چهارچوب یک دولت- ملّت اندیشید، می‌توان خود را پاره‌ای از یک «پیکر بزرگ‌تر» دانست که امّت اسلامی است.

در ایران، یک دولت ملّی به ‌نام جمهوری اسلامی حضور دارد و مستقر است، اما این نظام سیاسی، خود را نسبت به تقدیر مسلمانان در عرصۀ بیرونی و منطقه‌‌ای و جهانی نیز مسئول می‌شمارد و این‌گونه نیست که خودبسنده و بریده باشد. این ‌که رهبر انقلاب بسیار به «عمق راهبردی» حاکمیّت در منطقه اشاره می‌کنند و معتقدند که انقلاب توانسته نسبت به جوامع و امّت اسلامی، الهام‌بخش و مولّد و برانگیزاننده باشد، به همین سبب است.

ما خود را هم یک «واحد ملّی» می‌شماریم و هم قطعه‌ای از «کلّیّت اسلامی». حتی طرح «تمدّن اسلامی» نیز که رهبر انقلاب، بسیار بر آن اصرار می‌ورزند، به ‌معنی یکپارچگی جامعۀ ایران با جوامع مسلمان دیگر در قالب یک هندسۀ معنایی و هویّتی بزرگ و کلان است، نه اینکه ایران به‌تنهایی بتواند تمدّن تشکیل بدهد. دولت‌-ملّت‌ها در عالم کنونی، قادر به ایجاد تمدّن نیستند؛ چون امکان‌هایی که مستلزم تمدّن‌پردازی هستند، بسیار فراتر از بضاعت یک واحد ملّی است.

از این‌ رو، تمدّن را باید حاصل درهم ‌آمیخته ‌شدن افق‌های مشترک چند جامعه و واحد ملّی دانست. تمدّن غربی نیز چنین وضعی دارد. حاصل اینکه برخلاف پنداشت لیبرال‌های ایرانی، ما ناگزیر نیستیم که میان ملّت و امّت، یکی را انتخاب کنیم؛ چنان‌که انقلاب اسلامی در دهه‌های گذشته نیز، هرگز یکی را انتخاب نکرده و دیگری را واننهاده است، بلکه منطق ترکیبی و تلفیقی داشته است.

۲. دوگانۀ واقعی، دوگانۀ «ایران سکولار/ ایران اسلامی» است و نه دوگانۀ «ملّت/ امّت». دوگانۀ ملّت/ امّت را جریان روشنفکری سکولار ساخته تا بر اساس آن ادعا کند که جمهوری اسلامی، «ایدئولوژی» را بر «منافع ملّی» ترجیح می‌دهد و ایران را به فراموشی سپرده است و در نظرش، فلسطین و لبنان بر ایران برتری و تقدّم دارند. این ادّعا باطل است و واقعیّت عینی آن را تأیید نمی‌کند. میان عمق راهبردی و هویّت اسلامی و حمایت از مسلمانان مظلوم از یک سو و ساختن ایران و تعهد به انگارۀ دولت- ملّت، هیچ تعارضی وجود ندارد، بلکه برعکس، این دو نسبت به یکدیگر، هم‌افزایی دارند.

 این در حالی است که جریان روشنفکری سکولار با این دوگانۀ ناواقعی، قصد خود را که تولید روایت سکولار و غیرایدئولوژیک از ایران است، پنهان نگاه می‌دارد. ایران در روایت سکولارها، ایران «قومی» و «نژادی» و «جغرافیایی» است، نه ایرانِ «معنایی» و «هویّتی» و «معنوی» و «قدسی». غرض آنها این است که «روح دینی» را از ایران بزدایند و جامعۀ آن را جهانی‌شده و سکولار و بی‌طرف تصویر کنند؛ جامعه‌ای که از الگوی امام و امّت در دهۀ ۶۰ عبور کرده و گفتمان اسلامی و انقلابی را برنمی‌تابد و تنها منافع ملّی‌اش – البته به تعبیر سکولار و تجدّدی‌اش که مادّی و این‌جهانی است – را طلب می‌کند. به ‌بیان ‌دیگر، هدف آنها این است که به جامعۀ ایرانی القا کنند که زمانۀ ایدئولوژی اسلامی و انقلابی به سر آمده و آرمان‌های انقلابی، دیگر نمی‌توانند این جامعه را پوشش بدهند. اصرار آنها بر مفهوم ایران و وطن و میهن به همین دلیل است؛ چنان‌که خودشان نیز به این برداشت و تفسیر سکولار تصریح کرده‌اند.

نخستین کسی‌که در ایران پساانقلاب، این خطّ فکری و سیاسی را مطرح کرد، مهندس بازرگان بود و این امر، یکی از بنیادی‌ترین شکاف‌های ایدئولوژیک او با امام خمینی بود. در دورۀ واگرایی‌های دهۀ ۷۰، حسین بشیریه  مسئله را به دامن علوم سیاسی تجدّدی افکند و خوانش علوم انسانی‌واری را از آن ارائه کرد. پس از این، جبهۀ اصلاح‌طلبی سکولار، این ایده را برگرفت و در قالب تعابیری همچون «فلسطینی‌تر از فلسطینی‌ها نباشیم»، «ترجیح منافع ملّی بر ایدئولوژی»، «ایدئولوژی‌زدایی از جامعه و سیاست خارجی»، «ایران برای همۀ ایرانیان» و … ترجمه و تکرار کرد.

امروز نیز دنباله‌های این جریان به میدان روایت آمده‌اند و می‌کوشند به‌عنوان بازسازی سرمایۀ اجتماعی با تکیه بر جنگ تحمیلی اخیر، طرح ناتمام و ناکام ایدئولوژی‌زدایی و سکولاریسم پنهان را محقّق کنند. ارجاع به بازتولید سرمایۀ اجتماعی، دستاویزی برای توجیه و تثبیت تکثّر لیبرالی و زدودن رسمیّت و اعتبار از اسلام انقلابی به‌عنوان گرانیگاه هویّت ملّی ایرانیان است.

 پ) روح اسلامی در کالبد ایرانی؛ عبور از دوگانگی به وحدت حقیقی

۱. روشنفکری سکولار در حال جاسازی «ایران سکولار» به‌عنوان ایدۀ بنیادین و معیار همبستگی جامعۀ ایران است. آیا نباید برای ما مهم باشد که سرمایۀ اجتماعی برآمده از جنگ، معنای دینی دارد یا سکولار؟ عرفی است یا قدسی؟ فقط اصل سرمایه مهم است و بس؟ اعتصام آن به حبل‌الله، اهمیّت ندارد؟ اگر ندارد که هیچ. اگر دارد، پس باید اعتراض کنیم که چرا تفسیر سکولار از جامعۀ ایران ارائه می‌دهند و می‌خواهند دین را به حاشیه برانند.

حاج قاسم سلیمانی گفت: ما ملّت امام حسینیم، اما اینها می‌گویند ما فقط ایرانی هستیم. میان این دو، تفاوت وجود ندارد؟! امتزاج اسلام و ایران را جریان روشنفکریِ سکولار هم قبول دارد؟! به آن تصریح هم کرده است؟! یا به‌صورت عامدانه در پی «ایدئولوژی‌زدایی از روایت جنگ» است؟ اگر می‌خواهید در زمین آنها بازی نکنید باید تصریح کنید که ایران کنونی، ماهیّتی جز اسلام و انقلاب ندارد و روایت سکولار از آن ارائه‌ دادن، غلط است. اگر صداقت دارند و به واقعیّت فرهنگی جامعۀ ایرانی وفادارند، باید تصریح کنند که ایران، هویّت اسلامی- انقلابی دارد و مبتنی بر دین است و دین، دلیل دفاع است و عمق باورهای اسلامی و دینی، موجب همبستگی است، نه مطلق ایران و نگاه سکولار به آن. چرا نمی‌گویند؟! چون اعتقادی به این امر ندارند. حتی بخشی از به‌اصطلاح انقلابی‌های لیبرال ‌شده معتقدند که دورۀ وحدت‌بخشی اسلام به سر آمده و باید ملّیّت را اصل انگاشت.

۲. باید به مرزبندی‌های معرفتی و نظری، متعهد باشیم. نباید به‌گونه‌ای موضع‌گیری کنیم که در سال‌های بعد، امکان تکرار گفته‌های توحیدی و تک‌معیاری و دینی امام خمینی را نداشته باشیم. نباید حقیقت را بر اساس ملاحظات عملی، مسخ کرد. این قبیل «ثنویّت‌های مصالحه‌ای» که در تفسیر جنگ و ماهیّت انسجام در جامعۀ ایران می‌خوانیم، فقط به درد اصحاب سیاست عمل‌گرا می‌خورد برای تداوم قدرتشان. اما در عالم نظر، در نهایت باید یکی از دو امر را اصیل و بنیادی انگاشت و باید پاسخ حلّی داد؛ چون انطباق ایران و اسلام، تاریخی است نه ذاتی. اگر این انطباق وجود نداشت باید جانب کدامیک را گرفت؟! اصالت از آن کدام است؟!

چرا علامۀ طباطبائی در المیزان می‌گوید مرز کشور اسلامی، عقیده است نه جغرافیا. نباید روح مهندس بازرگان را فراخواند و با داستان ایرانی و سکولار وی، همراه و همنوا شد. امام خمینی، تکلیف را در همان سال‌های آغازین انقلاب، مشخص کرد. روایت‌های اخیر، «سکولاریسم تحلیلی» هستند و باید در مقابلشان موضع‌گیری کرد. حذف حتی لفظ اسلام و هویّت اسلامی، عامدانه است. ما باید نگران ساحت تفکر و فرهنگ و اندیشه با جهت‌گیری اسلامی باشیم. جامعۀ ایرانی، دینی است و جلب رضایت یک جماعت محدود، دلیل موجّهی برای حذف ادبیّات دینی نیست.

۳. باید از این موقعیّت در راستای تثبیت «گفتمان اسلامی و انقلابی» بهره گرفت و آن را به‌عنوان مایه و پایۀ همبستگی معرفی کرد. رهبری نیز تصریح کرد که هویّت ملّی ما، سه لایه دارد: «عقبۀ تاریخی»، «اسلام» و «انقلاب». رهبری همیشه از اصالت فرهنگ اسلامی و انقلابی سخن گفته که مایۀ مقاومت ما، ایمان دینی است.  هر نوع تقلیل‌گرایی به معنی «ایدئولوژی‌زدایی از جامعۀ ایران» است؛ همان طرحی که جریان سکولار در پی آن است.

رهبری در ماجرای شرکت در انتخابات، برای کسانی‌که با انقلاب سازگار نیستند و به‌عنوان دلیل فرعی و حاشیه‌ای، به ایران ارجاع دادند و نه برای کلّیّت جامعۀ ایران و به‌عنوان دلیل اوّلی و اصلی. چرا حداقل‌ها و کف‌ها را لحاظ می‌کنیم و می‌خواهیم ادبیّات ثانوی و موردی را تثبیت کنیم؟ باید منطق توحیدی را زنده کرد و گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد. باید به خدا و معنویّت و دین و ارزش‌های انقلابی ارجاع داد و آنها را در متن جامعه، بازتولید و بازسازی کرد. انقلاب ما، «انقلاب به نام خدا» بود. با همراهی خودمان، به روند ایدئولوژی‌زدایی از جامعۀ ایران کمک نکنیم. همبستگی ملّی ما با «اسلام» و «انقلاب»، حاصل می‌شود و اصرار بر روی «مطلقِ ایران»، برطرف‌کنندۀ شکاف‌های قومی و اراده‌های تجزیه‌طلبانه نیست. خیر و سعادت دنیا و آخرت ما، تکیه بر اسلام و انقلاب است، نه ایران محض و سکولار. این ایمان دینی است که جامعۀ ایران را یکپارچه می‌کند. از هراس شکاف اجتماعی به سراغ «چتر عام سکولار» نروید که حتی در عمل هم مفید نیست. آنان که در صحنۀ جنگ بوده‌اند و بر سر جانشان معامله کرده‌اند، حکومت الله و آرمان‌های انقلاب را – که در ایران اسلامی، محمل و زمینۀ تحقق داشته است – اراده کرده بودند. اینک ایران در آئینۀ اسلام انقلابی، هیبت و عظمت یافته و اسلامِ انقلابی، روح ایران شده است. این روح را از کالبد نزدایید.

 ت) تاریخِ دینی در جغرافیای ایرانی: حیات دینی به‌مثابه مقوّم هویّت ملّی

۱. در ذهنیّت روشنفکری سکولار، ایدۀ ایران منهای «مکتب» و «هویّت» و «فرهنگ» با جهت‌گیری الهی و دینی وجود داشت و همین ایده را نیز بیان کرد. از این ‌رو تصریح کرد که باید اینک از «ایدئولوژی اسلامی و انقلابی» عبور کنیم و مستقل از هر قید و انگاره و تفسیری، فقط و فقط، خود ایران را به‌مثابه یک «جغرافیای مشترک»، مبنای وحدت ملّی قرار بدهیم. می‌گفتند جامعۀ ایران از اسلام عبور کرده و دیگر اسلام نمی‌تواند همبستگی اجتماعی بیافریند و چاره‌ای جز عبور از ایدۀ «ایران اسلامی» به «مطلق ایران» نیست. می‌گفتند باید قیدها و جهت‌ها و ماهیّت‌ها را از ایران زدود، تا اجماع اجتماعی حاصل شود و یک چتر فراگیر برای همگرایی و انسجام به وجود بیاید.

آنها چنین سودایی داشتند، اما خواست و طلب خویش را به جامعه نسبت می‌دادند و مدّعی بودند بر جامعه، چنین گذشته است و جامعه، تغییر ماهیّت داده است. البته این برداشت از جامعه، برداشت حقیقی نبود، بلکه همچنان‌که اشاره شد، آرزو و میل آنها بود، اما این میل و آرزو را به‌عنوان امر محقّق و عینی مطرح می‌کردند تا شاید جامعه باور کند که چنین شده است. این گفتن‌ها، در جامۀ توصیف واقعیّت اجتماعی بیان می‌شد و می‌شود، اما در پشت‌ صحنه، در پی تجویز است و می‌خواهد چنین بشود. گاهی تکرار خواست‌ها و آرزوها، باور ایجاد می‌کند و واقعیّت نیز همان‌گونه می‌شود که در مقام میل و اراده توصیف شده است.

  1. شعرِ «ای ایران»، دو نسخه دارد. نسخۀ نخست، ایدئولوژی‌زدایی ‌شده است که فقط از مطلق ایران سخن می‌گوید و هیچ‌ نماد و نشانۀ هویّتی در آن به چشم نمی‌خورد. این نسخه، عام و مطلق است؛ چنان‌ که هر ملّیّتی می‌تواند گسترۀ خاکی خویش را مبنا قرار بدهد و از همبستگی معطوف به آن سخن بگوید. اما نسخۀ دوّم شعرِ «ای ایران»، ایدئولوژیک است؛ یعنی تمامیّت هویّت اسلامی ایرانیان در آن برجسته و آشکار شده است و خنثی و بی‌طرف نیست. ایران در روایت شعر دوّم، هویّت خاص دارد؛ به‌طوری ‌که در ایران جغرافیایی، یک روح دینی مشترک پدید آمده که مبنای همبستگی اجتماعی شده است. میان این دو روایت از ایران، تفاوت بسیار وجود دارد. شعر نخست، نشانه‌زدایی هویّتی شده و به‌قدری عام است که چیزی جز جغرافیای خاکی مشترک را مبنا قرار نداده است؛ چنان‌‌که گویا این جغرافیا، فاقد تاریخ است، چه رسد به تاریخ معنوی و دینی. اما در شعر دوّم و تجدیدنظرشده، نشانه‌های هویّتی، بیان شده‌اند: میهن خدایی، صحن امام رضایی، ایران ذوالفقار، ایران عاشورایی، بوی کربلا، بیرق سرخ سقّا، خط سرخ شهدا، دست خدا و غیرت حسینی.

این ترکیب یعنی در این جغرافیا، تاریخ دینی حاکم است و غلبه دارد و این‌ چنین نیست که معنا و مفاهیم دینی در آن، حاشیه‌نشین و فرعی باشند. در این روایت، ایران به اعتبار اسلام، هویّت‌مند شده و منزلت معنایی یافته و ارزش و فضیلت پیدا کرده است. این ایران، فقط ایران جغرافیایی نیست، بلکه ایران تاریخی است؛ آن‌هم تاریخِ دینی، نه تاریخ سکولار.

  1. این که گفته شود ابتدا باید ایران باشد تا به واسطۀ این ایران، از اسلام دفاع بشود، مانند این است که بگوییم: باید ابتدا انسان وجود داشته باشد تا دین، موضوعیّت بیابد؛ یا ابتدا باید انسان، آزاد باشد تا انتخاب دین و فضیلت دینی، معنا بیابد. این منطق را پیش از این، در بارۀ بسیاری از موضوعات به کار بسته‌اند و از آن، تقدّم انسان بر دین یا تقدّم آزادی بر دین را نتیجه گرفته‌اند، درحالی‌که این نگاه، مغالطه است.

روشن است که ابتدا باید شیء در میان باشد تا آن‌گاه، ارزش‌ها بر آن مترتّب بشوند، اما این تقدّم، زمانی است و اعتبار و وجاهت نمی‌آفریند. مسئله این نیست که کدام یک باید «تقدّم زمانی» داشته باشند، بلکه این است که شیء در چه صورت، «هویّت ارزشی» می‌یابد. این مسائل در فلسفۀ ارزش‌ها مطرح شده‌اند و ملاک دینی آنها نیز مشخص است. فقط و فقط، «ربط به ارادۀ تشریعی الهی» است که به شیء و وجود و هستی خاص، ماهیّت ارزشی می‌دهد. ایران نیز اگر «ایران اسلامی» باشد و انگاشته بشود، ارزش دینی دارد، وگرنه «ایران سکولار»، همان انگارۀ ناسیونالیسم غربی است. ایران به اعتبار امری بیرون از خودش، هویّت ارزشی می‌یابد، نه به صورت ذاتی و به‌عنوان قطعه‌ای از این کرۀ خاکی. خاک‌ها و قطعه‌های خاکی، به‌صورت ذاتی و مستقل، هیچ‌یک بر دیگری برتری ندارند.

  1. همۀ مناقشه‌ها در بارۀ این موضوع در میان نیروهای فکری جبهۀ انقلاب از اینجا شکل می‌گیرند که کسانی نسبت به وضع فکری جریان روشنفکری سکولار، آگاهی روزآمد ندارند و به‌طور سنّتی و بریده از عینیّت نظر می‌دهند و نمی‌دانند در پشت این ایده‌ها، چه جریانی ایستاده است و چه می‌خواهد. به ‌عبارت دیگر، اینان گرفتار رئالیسم خام هستند و ایده را از بافت تاریخی و زمینۀ عینی‌اش جدا می‌بینند و تفسیر و عوامل غیرمعرفتی و انگیزه‌ها و نیّات‌ را حذف می‌کنند.

 این فهم غیرتاریخی و زمینه‌زدوده، آفت قضاوت‌های اجتماعی است. روشنفکری سکولار دهه‌هاست که در پی استحالۀ هویّتی و ایدئولوژی‌زدایی و تثبیت اجتماعی سکولاریسم است و به همین دلیل می‌خواهد با تحلیل‌ها و تفسیرهای سکولاریستی و ایدئولوژی‌زدایی‌شده، به طرح خود نزدیک بشود. واقع‌گرایی خام، این نسبت‌ها و طرح‌ها را نمی‌نگرد و از ساخت ذهنی روشنفکری سکولار بی‌خبر است. ازاین‌رو همواره حمل ‌برصحت می‌کند و نسبت به سکولاریسم تحلیلی حسّاس نیست. گمان می‌کند که سخن‌گفتن روشنفکری سکولار از ایران، به‌ معنی باور به ایران مبتنی بر تاریخِ دینی است، در حالی‌که چنین نیست و ایران اینان در مقایسه با ایران ما، چیزی بیش از اشتراک در لفظ نیست. ایران در این روایت، انگارۀ رقیب اسلام و انقلاب و به معنی عبور از آن است، نه ایران آمیخته با اسلام و انقلاب.

روشنفکری سکولار، باوری به قید دینی و انقلابی برای ایران ندارد و مطلق آن را اراده کرده است تا به این واسطه، از فرصت جنگ به نفع پیشبرد طرح ایدئولوژی‌زدایی استفاده کند. بر این اساس است که نظام اسلامی را در برابر جامعه قرار می‌دهد و جامعه را از آن، بریده و گسسته می‌انگارد و انسجام جامعه را نه معطوف به آن، بلکه خودبنیاد و مستقل قلمداد می‌کند. این یعنی هم دین را کنار می‌زند هم انقلاب را و فقط یک جغرافیای خاکی را ملاک و معیار انسجام اجتماعی معرفی می‌کند.

ث) حضرت آیت‌الله خامنه‌ای و هویّت ایران؛ عقبۀ تاریخی، اسلام و انقلاب

  1. در ذهن حضرت آیت‌الله خامنه‌ای هرگز چنین برداشتی از ماهیّت جامعۀ ایران وجود ندارد. ایشان برخلاف روشنفکری سکولار، مایۀ اصلی هویّت ملّی ایرانیان را «اسلام» می‌داند، نه ‌فقط جغرافیای خاکی مشترک. انقلاب اسلامی از متن همین فضای معنایی مشترک برخاست و به تکوین نظام اسلامی انجامید، بلکه باید گفت در دورۀ پس از اسلام، ایران آن چنان در حقایق و معانی اسلامی غوطه‌ور گردید که هویّت جدید یافت و اسلام به هستۀ محوری هویّت ایرانیان تبدیل شد. این هویّت، به‌صور طبیعی ساخته شده و در گذر زمان، هرچه بیشتر تثبیت گردید.

این هویّت تدریجی و مستمر، حاصل ارادۀ کسی نبوده که بتوان آن را به امری بیرون از حیات طبیعی جامعۀ ایران نسبت داد. ایران به‌مثابه یک جغرافیا، این «عالَم معنایی» را انتخاب کرد و با آن انس گرفت و در آن، خود را بازتعریف و بازطراحی کرد. به ‌این ‌ترتیب، تاریخ این جغرافیا، «تاریخ دینی» است و هیچ امری از لحاظ هویّت‌بخشی در عرض آن نیست. بدین‌ جهت است که آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای، عناصر هویّت ملّی ایرانیان را «عقبۀ تاریخی»، «اسلام» و «انقلاب» می‌شمارد.

 این روایت برخلاف روایت کسانی است که اسلام را از تاریخ و هویّت ایرانیان می‌زدایند و ایران را سکولار و فاقد افق معنایی مشترک تعریف می‌کنند. امروز هم هویّت دینی‌شده، برجسته و کارساز است؛ چنان‌که عظیم‌ترین کنش‌های جمعی ایرانیان، معطوف به اسلام است. این یعنی قدرت بسیج‌گری اسلام در ایران، همچنان حرف اوّل و آخر را می‌زند.

  1. رهبر معظم انقلاب در قطعۀ پایانی پیام سوم، به وجه ملکوتی و جنبۀ غیبی ایران پساانقلاب و حمایت انسان کامل اشاره فرمودند: «خدای متعال، این ملّت را در زیر سایۀ الطافش با عزّت و شرف محفوظ بدارد و حضرت بقیّةالله -ارواحنا فداه- را از این ملّت، راضی و خشنود کند و کمک آن بزرگوار، پشتیبان این ملّت باشد.» نه ‌فقط امروز، که ایشان همواره چنین نگاهی داشته‌اند، از جمله: «آنچه به یک ملّت، «هویّت» و «قدرت» می‌دهد، دارا بودن یک زیربنای فکری مستحکم است. اینکه در کلمات بیگانه‌ها، تعبیر «ایدئولوژی‌زدایی» مطرح می‌شود، معنایش این است. دشمن اصلی برای سلطه‌گران، همین زیربنای فکری اصلی است که «زیربنای اسلامی» است. این زیربنا از «اسلام» گرفته شده است.» (رهبر معظم انقلاب، ۲۹/۱۱/۱۳۹۹)

 ایشان به مناسبتی دیگر تصریح کرده‌اند: «اینکه گفته می‌شود باید در داخل، ایدئولوژی‌زدایی بشود، یعنی هویت فکری جامعه باید از بین برود. هویت‌زدایی یعنی مبانی اندیشه‌ای و رویکردهای تاریخی و ملّی و گذشتۀ انقلاب تحقیر بشود. سپس به‌ جای این هویت، منظومۀ فکری غرب که مظهر سلطۀ نواستعماری غربی است، جایگزین ‌بشود. (رهبر معظم انقلاب ۶/۲/۱۴۰۱)

 و نیز: «از اول انقلاب گروهی سعی می‌کردند گرایش به ایران را در مقابل گرایش اسلامی و انقلابی قرار بدهند. دفاع مقدس، این وسوسه را در عمل ابطال کرد. کسانی‌که ادعا می‌کردند طرفدار ایران هستند، از ترس به خانه‌های‌شان خزیدند و اسلام و بچه‌مسلمان‌ها از ایران دفاع کردند.»(رهبرمعظم انقلاب، ۵/۷/۱۴۰۲)

گزارۀ بنیادین حاج قاسم سلیمانی نیز در بارۀ هویّت ملّی ایرانیان این بود: «ما ملّتِ امام حسینیم». این یعنی در کالبد ملّیّت ما روح دینی دمیده شده است و من جمعی ما، چیزی جز اسلام انقلابی نیست. یکی جسم است و دیگری جان؛ یعنی صورت و دیگری معنا. تاریخ پساانقلاب، یک جهش هویّتی به سوی حیات توحیدی و حماسی است. این در حالی است که لیبرال‌ها می‌خواهند این نگاه را تثبیت کنند که باید در نظم فرهنگی پساجنگ، ارزش‌های دینی را نادیده انگاشت و به‌جای هویّت اسلامی و انقلابی، ایران به‌مثابه یک جغرافیای مشترک سکولار و فاقد معنای غیرخاکی، حلقۀ وصل باشد. می‌خواهند با برگرفتن روح ربّانی از کالبد ایرانی، ایران را بمیرانند. لیبرال‌های ایرانی به نیروهای اصیل انقلابی  به این دلیل حمله می‌کنند که بر «ایران‌گرایی سکولاریستی»شان تاخته و گفته‌اند «موجودیّتِ ایران»، نباید منهای «هویّت دینی» شود. آری، وطن بدون معنای الهی، تنزّل و انحطاط به زیست‌جهان حیوانی است که جز جغرافیای خاکی و نژادی در آن راه ندارد.

  1. تاریخ انقلاب اسلامی از آغاز نیز با حماسۀ امام حسین«ع» گره خورده بود و همۀ تحرّک و جوشش و غلیان خویش را از عاشورا برگرفت.‌ همۀ قطعه‌های وجودی انقلاب، ریشه در خاک کربلا داشتند و خود را در آن جغرافیای ملکوتی معنا می‌کردند. انقلاب، بدون عاشورا میسّر و ممکن نبود. فعلیّت‌های انقلابی بر عقل سرخ تکیه داشتند که حاصل آفرینش حسین«ع» در کربلا بود.‌

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از میان همۀ گزینه‌ها، شب عاشورا را برگزیدند تا به دشمن پیام خاص مقاومت را بدهند و هویت‌ دینی‌مان را به رخ او بکشند. آری، ایشان در شب عاشورا آمدند و با چنین آمدنی خواستند بگویند: «من نوادۀ حسین‌بن‌علی‌ام؛ سید حسینی‌ام؛ دور است از من بیم و خوف؛ عاشورایی‌ام و هم‌عهد با خون و حماسه و مقاومت. مرا از تهدید جبهۀ ابلیس، باک نیست. حاشا، گریختن من از میدان جنگ. در شب عاشورا، در کربلا می‌مانم برای فردای عاشورایی.» آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای به حسینه آمد، اما در زمانۀ حسینی؛ شب عاشورا.‌ این تجلی ناگهانی در قاب رسانه، با زمانش معنی می‌شود. بافت و زمینۀ این آمدن، زمان است. پس این آمدن، آمدن عاشورایی است؛ یعنی شکستن اتهام ترس و تردید و گشودن افق مبارزه و مقاومت. آن چفیۀ بیست‌سالۀ همیشگی نیز، چنین معنایی داشت و دارد، اما اینک، تاریخ انقلاب به تاریخ شب عاشورا، تأویل شد؛ عاشورایی که دیگر حاصلش، شهادت و اسارت نیست، بلکه فتوحات مقدمۀ عهد مهدوی است. منطق سرخ، این‌چنین صورت عینی یافت.

 ما حماسۀ حسین«ع» را با دو مفهوم می‌شناسیم: عاشورا و کربلا. عاشورا، زمان است و کربلا، مکان. در اینجا نیز نوادۀ حسین«ع»، شب عاشورا و حسینیه را برگزید. جمع میان زمان و مکان سرخ. این تاریخ و این جغرافیا، هر دو حماسی و حسینی هستند. نمادهایی که از حقیقت باطنی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای حکایت می‌کنند و بنیان مواجهۀ ایشان را با دشمن، نمایان می‌سازند. ماه محرّم نشان می‌دهد این ملّت، بر گرد کدام کعبه می‌چرخد. اجتماعات عظیم خودجودش، آن‌هم پس از هزار و چهارصد سال، گویای این حقیقت است که ما ملّت امام حسینیم. هیچ امری، این ‌چنین قدرت اجماعی و دربرگیرندگی ندارد و نمی‌تواند جنبش و جریان بیافریند. تاریخ ما، تاریخ معنوی‌ است و اسلام، همۀ هویّت ماست. جبهۀ آیت‌الله خامنه‌ای، همان جبهۀ حسین‌‌بن ‌علی«ع» است؛ زیرا انقلاب اسلامی، جلوه و پرتوی از قیام تاریخی کربلاست. جغرافیایی که آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای در آن ایستاده، طرف درست تاریخ است. او نشانۀ راه و چراغ روشنگری است که در امتداد خط سرخ حسین«ع» قرار گرفته است. امروز، پرچم خونین کربلا در دست اوست.