انضمامیت و انتزاعیت در فلسفه اسلامی

به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، به مناسبت روز بزرگداشت علامه طباطبائی(ره) هم اندیشی تخصصی با موضوع “جایگاه‌ فلسفه اسلامی” توسط گروه فلسفه پژوهشگاه چهارشنبه ٢۱ آبان ماه ۱۴۰۴ به صورت حضوری و مجازی برگزار شد.

حجت الاسلام و المسلمین امیر آقاجانلو مدرس مدرسه عالی شهید مطهری(ره) در این هم اندیشی با موضوع انضمامیت و انتزاعیت در فلسفه اسلامی: تحلیل مبنایی و معرفت‌شناختی به ارائه مباحث خود پرداخت که متن آن در ادامه می‌آید: 

مفاهیم «انضمامی» (concrete) و «انتزاعی» (abstract) در سنت‌های زبانی مختلف ریشه‌ای مشترک دارند؛ اولی، دلالت بر پیوستگی، با هم بودن و حضور در متن واقع مادی دارد و دومی بر سلب، تجرید و جداسازی ذهنی. با این‌همه، در اصطلاح فلسفی نمی‌توان بدون اتکا به مبانی معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی درباره امر انضمامی یا امر انتزاعی داوری کرد. این دو مفهوم، برخلاف گمان رایج، خصلت «پیش‌فرض‌ناپذیر» نداشته و  بار نظری دارند و تنها در چارچوبی که غایات و ساختارهای معرفتی آن روشن شده باشد معنا می‌یابند. از این جهت، اختلاف نظر میان فیلسوفان درباره حدود و ثغور انضمامیت و انتزاعیت، ناشی از تفاوت در مبانی آنان است.

در یک دستگاه فلسفی، انضمامیت ممکن است مترادف با امر جزیی تلقی شود و انتزاعیت مترادف با امر کلی. اما این تلقی همگانی نیست. اگر در فلسفه‌ای حقیقت ذومراتب باشد و مرتبه اعلی آن در قلمرو کلیات قرار گیرد، حکم به «انتزاعی بودنِ حقیقت کلی» بی‌وجه است. در نگاه فیلسوفانی چون فارابی و ابن‌سینا، امر کلی ـ به‌ویژه در مرتبه عقلانی ـ نه‌تنها از واقعیت دور نمی‌شود بلکه حامل مرتبه‌ای از وجود شریف‌تر است. از این رو، پیوند زدن «کلیت» با «انتزاع غیرانضمامی» سخن صوابی نیست.

در سطح دیگری از بحث، گاهی «انضمامی» به معنای «کاربردی» و «انتزاعی» به معنای «نظری و تئوریک» فهمیده می‌شود. این تفکیک در فلسفه اسلامی ـ و به‌ویژه در حکمت مشائی ـ چندان قابل دفاع نیست. اگر نسبت نظریه و عمل، یا نسبت غایت و کارکرد، از پیش تحلیل نشده باشد، اطلاق «کاربردی = انضمامی» و «نظری = انتزاعی» فاقد پشتوانه فلسفی خواهد بود. برای نمونه، آیا هر کارکردی صرفاً به دلیل داشتن اثر خارجی انضمامی است، حتی اگر فاقد فایده واقعی باشد؟ یا آیا گزاره‌ای چون «خدا وجود دارد» باید به صرف نظری بودن، انتزاعی و غیرانضمامی خوانده شود؟ این پرسش‌ها نشان می‌دهد که تحلیل انضمامیت و انتزاعیت بدون تعیین ملاک‌های معرفت‌شناختی ممکن نیست.

در فلسفه اسلامی، «انتزاع» جایگاهی دقیق‌تر و فنی‌تر دارد. انتزاع نزد ابن‌سینا، فرایندی است که نفس انسانی در آن، «کلی طبیعی» را از عوارض مشخصه و امور مادی تجرید می‌کند. این فرایند با سه مرحله همراه است: نخست تقشیر ماهیت از عوارض حسی، سپس انتقال آن به مرتبه خیال، و در نهایت، نقش‌بستن صورت عقلانی به‌واسطه افاضه عقل فعال در نفس. تنها دو مرحله اول را می‌توان انتزاع به معنای دقیق دانست؛ مرحله سوم که در آن عقل فعال «صورت عقلی» را به نفس افاضه می‌کند، دیگر انتزاع نیست، بلکه نوعی «انضمامیت» است؛ ارتباطی وجودی میان عقل فعال و عقل انسانی که در آن، نفس پذیرنده یک کمال وجودی جدید می‌شود.

با این تحلیل روشن می‌شود که هرچند در فلسفه اسلامی، فرایندهای انتزاعی وجود دارند، اما این فرایندها به مرتبه انضمامیت ختم می‌شوند. انتزاعْ حلقه‌ای میانی در مسیر نیل نفس به کمال است، نه مقصد آن. از این منظر، فلسفه اسلامی در کلیت خود نه «انتزاعی به معنای گسست از واقع» است و نه «انضمامی به معنای تقلیل به عمل»، بلکه تلاشی است برای وحدت‌بخشیدن به ادراک نظری و کمال وجودی انسان.

فیلسوفان مسلمان، از فارابی تا صدرالمتألهین، کمال نظری را بنیادی‌ترین بعد کمال انسانی می‌دانستند. آثار فلسفی برای انباشتن محفوظات نوشته نمی‌شدند؛ غایت آن‌ها «صیرورت» نفس بود. از همین رو می‌توان گفت انضمامیت فلسفه اسلامی در بالاترین مرتبه، همان «کمال نظری» است؛ امری که در پیوند میان عقل انسانی و عقل فعال تحقق می‌یابد و از حیث وجودی، انضمامی‌ترین شکل پیوند انسان با حقیقت است.