برچیدن چهرهها، تداوم ساختار: منطق درونیِ مستقلِ انقلاب
نوشتاری از مهدی جمشیدی عضو هیأت علمی گروه فرهنگپژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
۱. سخنم را با یک روایت تاریخی آغاز میکنم. در ماجرای ورود امام خمینی به ایران در سال پنجاهوهفت، علامه مرتضی مطهری، رئیس کمیتۀ استقبال از ایشان بود. یک دغدغه، ذهن مطهری را به خود مشغول کرده بود و آن، احتمال ترور امام خمینی بود. این فرضیه، دور از ذهن نبود؛ چنانکه بعدها آشکار شد طرحهایی نیز برای ترور امام خمینی، وجود داشت. وقتی امام خمینی به بهشت زهرا وارد شد، درحالیکه چرخبال بر زمین نشسته بود، موج مردم به سوی ایشان حرکت کردند و امام در موقعیّت خطرناکی قرار گرفت. میان محل فرود چرخبال و محل سخنرانی، فاصله وجود داشت. در این میان، مطهری در جایی که برای سخنرانی امام در نظر گرفته شده بود، به پُشت سخنگاه رفت و چند جملهای را بیان کرد. او گفت: جانِ آقا، معادل جانِ صد میلیون نفر است و امروز باید شما مردم، در عمل نشان بدهید که رشد تاریخی دارید و قدر و قیمت امام خمینی را میدانید. اینکه مطهری میگوید جانِ امام خمینی، چونان جانِ صدمیلیون نفر است، منطبق بر نظریۀ «مردانِ بزرگِ تاریخی» است که در فلسفۀ تاریخ، مطرح شده است. در این نگاه، گاهی در تاریخ، انسانهایی ظهور میکنند که میتوانند به تاریخ، جهت بدهند و حتی تاریخِ جدید به وجود بیاورند؛ بهطوریکه اگر اینان نباشند، تحوّل تاریخی رقم نخواهد خورد. آری، تاریخ، گرهخورده با چنین عاملان و فاعلانی است. در ادبیات دینی نیز گاهی گفته میشود که کسی، همچون یک امّت است؛ یعنی آنچنان سعۀ وجودی یافته که به اندازۀ یک امّت، مؤثّر و مولّد و جریانساز شده است.
۲. در دهۀ شصت، یک اتّفاق تلخ رخ داد و آن، عبارت از این بود که بضاعت انسانیِ انقلاب، بهشدّت ضربه خورد و «آدمهای تاریخساز»، یکی پس از دیگری، حذف شدند. هم موج ترورها و هم جنگ تحمیلی، با انقلاب اسلامی چنین کرد. این شهادتها و رفتنها، البته برکات و حَسناتی را به همراه داشت، اما تردیدی وجود ندارد که انسانهای تاریخی را از انقلاب گرفت. هر تاریخ، توان مشخص و معیّنی برای پروردن چنین عناصری دارد و اینگونه نیست که ظرفیّت، بیحساب و نامحدود باشد. از این جهت بود که تمدّن غربی و دنبالههای بومیاش، چهرههای تاریخی و امّتگونۀ انقلاب را حذف کردند و خاطرۀ انقلاب را در دهۀ شصت، با خون و شهادت آمیختند. فرض بر این بود که این ساختار، مبتنی بر آدمهای متناسبِ با خودش صورتبندی شده و به این ترتیب، «حذف آدمها» به «فروپاشی ساختار» خواهد انجامید. این ربط علّی، درونمایۀ فکری و تحلیلیِ جریان ترور در دهۀ شصت بود. با این حال، هرچه طرح ترور و حذف پیش رفت، انقلاب دچار اضمحلال نشد و امتداد یافت. البته عامل تعیینکننده و اصلی در این میان، حضور و حیات شخص امام خمینی بود که گرانیگاه انقلاب به شمار میآمد و هیچکس در عرض ایشان نبود. همۀ شخصیّتهای انقلاب، فرع بر ایشان و در سایۀ ایشان بودند و فاصلۀ وجودیِ ایشان از دیگران، فراوان بود. بههرحال، ساختار سیاسی ادامه یافت و برچیدن چهرهها، به زوال نظم سیاسی منجر نگردید.
۳. اینک پس از تجربۀ فراموشنشدنیِ دهۀ شصت، در جنگ تحمیلیِ اخیر نیز همان طرح، دوباره در دستورکار قرار گرفت و از آستین رژیم صهیونی، طرح حذف چهرههای اصلی و کلیدی، بهعنوان مقدّمۀ جنگ و متغیّر تسهیلکنندۀ طرح فروپاشی بیرون آمد. در این دوره نیز گمان بر این بود که زدن چهرهها، ساختار را «بیسر» و «سرگردان» خواهد کرد و فروپاشی را در پی خواهد داشت. این طرح به صورت محدود و موردی، به اجرا درآمد و شماری از چهرهها به شهادت رسیدند. البته پیش از ایران، این طرح در مواجهه با حزبالله لبنان و جنبش حماس به اجرا درآمد و در ایران، بازتولید شد. ایران، به تجربۀ سوّم رژیم صهیونی تبدیل شد و گمان بر این بود که در این تهاجم ترکیبی و چندلایه، حذف چهرههای کلیدی میتواند طرف مقابل را فلج و بیدفاع و پریشان کند و حملۀ نظامی را به یک حرکت نهایی و تمامکننده تبدیل نماید. بر اساس چنین درکی از صحنۀ جنگ بود که آیتالله خامنهای، بیدرنگ و در همان لحظههای آغازین، فرایند جایگزینی را عملی کرد و خلاء انسانی را برطرف نمود. این روند، مؤثّر افتاد و در مدّت بسیار کوتاهی، ورق برگشت و رژیم صهیونی در موقعیّت ضعف قرار گرفت. این سازوکار نشان میدهد که در عالَم انقلاب اسلامی، چهرهها همچنان متولّد میشوند و حرکت ساختار با حذف چهرهها، متوقف نمیشود. این ساختار، مبتنی بر منطق درونیِ مستقل از چهرههاست و آدمهای متناسب با ماهیّت خودش را بازآفرینی میکند.