به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، هم اندیشی علمی با موضوع “علوم انسانی اسلامی؛ از نظریه پردازی تا تحقق” روز يكشنبه ٢٦ اسفند ماه سال جاری توسط گروه معرفت شناسی و علوم شناختی پژوهشگاه به صورت حضوری و مجازی برگزار شد.
جناب آقای دکتر مهدی عبدالهی دانشیار موسسه حکمت و فلسفه ایران در این هماندیشی به سخنرانی پرداخت که مشروح کامل سخنرانی ایشان تقدیم می گردد:
برخلاف برخی اتهاماتی که از سوی مخالفان می گویند که ایده تحول علوم انسانی، ایدئولوژیک و سیاسی است، از منظر بسیاری از طرفداران ایده تحول در علوم انسانی، این ایده در واقع یک ایده علم شناختی است. در توضیح این مدعا باید گفت که از منظر علمشناختی، علوم بشری در عرض یکدیگر قرار ندارند، بلکه یک نظام طبقاتی و طولی بین دستاوردهای علمی بشریت برقرار است. همچنان که اگر به تقسیمبندی دانشکدهها و دانشگاه رشتههای علم در دانشگاهها توجه بکنیم، متوجه میشویم که نسبت میان علوم مساوی نیست و همه علوم در عرض یکدیگر نیستند، برای مثال در مقایسه ریاضیات با علوم تجربی مثل فیزیک و شیمی، قطعاً ریاضیات بر فیزیک و شیمی تقدم دارد. فیزیک و شیمی از قواعد ریاضیات استفاده میشود. برای همین ریاضیات، علم پایه محسوب میشود. دراین نگرش علمشناختی در منطق کلاسیک با عنوان اجزای علوم، با دقت بیشتری و به تفصیل از این مسئله سخن گفته شده است، هر علم سه جزء معرفتی دارد که عبارتند از: موضوع، مسائل و مبادی. مسائل علم عبارت است از قضایا و گزارههایی هستند که بدنه علم رو تشکیل میدهند. موضوع هم امر واحدی است که مسائل علم درباره آن بحث میکنند. برای مثال فیزیک از جسم بحث میکند از حیث ویژگیها و خصوصیات تغییرات ظاهری. یا مثلا موضوع هندسه، شکل است.
اما آنچه که برای بحث ما راهگشاست و باید در آن تمرکز داشته باشیم، ضلع سوم سهگانه اجزاء معرفتی علم میباشد که عبارت است از مبادی علم. در جانب مبادی هم از دو دسته مبادی -تصوری و تصدیقی- سخن گفته میشود. مقصود از مبادی تصوری مفاهیم و اصطلاحات کلیدی است که در مسائل علم از آنها استفاده میشود که هر علمی مفاهیم کلیدی خودش را در خودش توضیح میدهد. اما مبادی تصدیقی عبارت است از پارهای قضایا و گزارهها که غیر از مسائل علم هستند و در علم مورد نظر آن قضایا و گزاره ها مورد پژوهش و بحث و بررسی قرار نمیگیرند، بلکه این قضایا و گزارهها اموری هستند که برای بررسی مسائل علم به آنها نیاز داریم و پاسخی که به مسائل علم ارائه میکنیم، به نوعی مبتنی بر مبادی تصدیقی است. از این جهت این دسته گزارهها و قضایا را از مسائل جدا کردیم و عنوان مبادی بر آنها گذاشتیم.
با این دقت معلوم میشود برای اینکه ما در یک چیزی در قلمرو یک دانش بتوانیم یک مدعای قابل دفاعی داشته باشیم، حتما باید به مبادی تاثیرگذار آنن علم توجه ویژهای داشته باشیم. با مراجعه به ی ای
مصادیق عینی این مبادی متوجه میشویم که در نظام طبقه بندی طولی علوم، دانش فلسفه نسبت به سایر دانشهای حقیقی -اعم از دانشهای طبیعی و انسانی- در واقعیت مبادی قرار دارد.
در زمانه حاضر واژه فلسفه اسلامی ناظر به مجموعهای از دانش هاست که دست کم معرفت شناسی، هستی شناسی و انسانشناسی را شامل میشود که فیلسوفان اسلامی در این خصوص اظهار نظر کردهاند. در مقایسه سه دسته علوم فلسفی با علوم انسانی، مدعای اصلی طرفداران بسیاری از طرفداران ایده تحول در علوم انسانی اسلامی این است که معرفت شناسی، هستی شناسی و انسان شناسی در جایگاه مبادی تصدیقی علوم انسانی قرار دارند. یعنی برای بررسی مسئلهای در یکی از علوم انسانی باید محقق علوم انسانی، مبادی معرفتشناختی، هستیشناختی و انسانشناختی خودش را روی میز بگذارد و پاسخی که یک روانشناس یا جامعه شناس به مسئله خودش میدهد در واقع متاثر از دیدگاههای او در معرفتشناسی، انسانشناسی و هستیشناسی باشد.
برای اینکه بحث خیلی انتزاعی و ذهنی نباشد، یک بحث انضمامی را میگویم. در ۳۰- ۴۰ سال آغازین قرن بیستم، در روانشناسی مکتب رفتارگرایی، دیدگاه غالب این هست که در روانشناسی ما باید تحلیل و بررسی رفتار پرداخت. و چیزی به اسم روان مورد پژوهش قرار نمیگیرد. این انگاره در روانشناسی به دلیل هژمونی و سیطره پوزیتویسم منطقی در قرن بیستم بوجود آمد. پوزیتویسم منطقی یک نگرش معرفت شناختی بود که توسط دانشمندان در حلقه وین شکل گرفت که مدعای اصلی حلقه وین این بود که در عالم اندیشه تنها دو دسته قضایا و گزارهها معنای معرفت بخش دارد: دسته اول گزاره های تحلیلی و دسته دوم گزارههای ترکیبی تحقیقپذیر. مراد پوزیتویسم منطقی از گزاره های ترکیبی تحقیق پذیر این است که گزارههایی معنادار و علمی محسوب میشوند که به روش تجربی قابل تحقیق باشند؛ یعنی روش صدق و کذب آنها، ابزار حس و تجربه باشد. اما اگر قضیه و گزارهای به روش تجربی قابل پژوهش نبود، آن گزاره اساسا معنای معرفتی ندارد و شبه علم بوده و باید از دایره علم کنار گذاشته بشود. اگر اندیشمندی قائل به این مبنای معرفتشناختی باشد، یعنی در قلمرو معرفتشناختی طرفداری پوزیتویسم منطقی باشد و با این روش و با این مبنای معرفتشناختی وقتی به سراغ هستیشناسی میرود، قاعدتاً چنین اندیشمندی موجود غیرمحسوس را نمیپذیرد و موجود را مساوی با موجود محسوس خواهد دانست! پس امتداد پوزیتویسم منطقی در هستیشناسی به ماتریالیسم منجر میشود و متافیزیک انکار میشود. وقتی با ماتریالیسم هستیشناختی سراغ معرفت انسان میرویم، دیگر نمیتوان نگرش دوئالیستی به انسان داشته باشیم و منجر به انکار و روح مجرد و نفس در انسان میشود. یعنی انسانشناسی پوزیتویسم منطقی، به ناچار ما را به فیزیکالیسم میرساند. وقتی شخصی به این سه مبنای معرفتشناختی یعنی پوزیتویسم منطقی، ماتریالیسم هستیشناختی و فیزیکالیسم هستیشناختی پایبند باشد، وارد علوم انسانی شود، این سه مبنا زمینه بازی علوم انسانی را برای شخص مهیا میکند. مثلا اگر وارد روانشناسی بشود، خواهد گفت که روان امری که صرفا با ابزار حس قابل تحقیق است. مثلا روانشناس درد را اصلا مورد پژوهش قرا نمیدهد و از حوزه علم کنار میگذارد و لذا روانشناسی به رفتارشناسی تقلیل پیدا میکنه؛ چراکه در معرفتشناسی و هستیشناسی مبنای خاصی را پذیرفته است.
بر همین اساس مدعای قائلان به تحول در علوم انسانی اسلامی این است که ما اگر مبانی معرفتشناختی، هستیشناختی و انسانشناختی برآمده از فلسفه اسلامی را مبنای کار قرار بدهیم، به یک علوم انسانی متفاوتی دست خواهیم یافت.