جبههسازی هویّتی در وضع جنگی: منازعۀ روایتی در قابهای رسانهای
یادداشتی از مهدی جمشیدی عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
۱. رهبر انقلاب، باز هم به «هویّت» پرداختند و از هویّت به «رسانه» رسیدند. این حسّاسیّت از سالهای پایانی دهۀ شصت آغاز شد و تاکنون نیز ادامه یافته است. در سالهای نخست، سخن از «تهاجم فرهنگی» به میان آمد و در سالها و دهههای بعدی، ایشان تعابیر دیگری را برای بیان حقیقتِ مواجهۀ معنایی و معرفتیِ تمدّن غربی با انقلاب به کار بردند. ما با یک خط مشخصِ روایتی روبرو هستیم که سه دهه است فعّال شده و میخواهد هویّت اسلامی-انقلابی را از جامعۀ ایران بزداید و به این واسطه، جمهوری اسلامی را «براندازی» کند. پس استحاله، مقدّمۀ براندازی است؛ بلکه باید گفت از آنجا که استحاله، به معنی حذف ماهیّت و غایات انقلاب است، خودش براندازی است. در این میان، هرچه زمان میگذشت و بر نقش و منزلت «رسانه» افزوده میشد، چالش هویّتی، جدّیتر و وسیعتر نیز میگردید. امروز وضع به گونهای شده که رسانه، همۀ مرزها و حریمها و قلمروها را درنوردیده و به خط مقدّمِ جنگِ هویّتی تبدیل شده است. جنگ دوازده روزه، آمد و رفت، اما جنگ هویّتی، سی سال است که بهصورت مستمر در جریان است و هیچگاه شعلهاش خاموش نشده است. در پارهای برههها، التفاتها و اعتناهایی نسبت به این منازعۀ معنایی صورت گرفت، اما چندی بعد، دوباره غبار غفلت و فراموشی و اهمال، از راه رسید و روزمرگی، غالب شد.
۲. نباید بیش از این، مجال را از دست داد و در انتظار فردایی نشست که شاید خودآگاهیِ روایتی شکل بگیرد و جبههبندیها و مواجهات، بهواقع و بهصورت تمامعیار، «وضع جنگی» به خود بگیرد. پس باید پرسش «چه باید کرد؟» و «از کجا باید آغاز کرد؟» را روی میز گفتگو نهاد و وارد تأمّلاتِ معطوف به عملیّات و عینیّت شد. نخستین واقعیّتی که باید در نظر گرفت، این است که نمیتوان جنگ نامتقارن را انتخاب کرد، بلکه باید سنگ را به همانجا پرتاب کرد که از آنجا پرتاب شده است. در عالَم فرهنگ و هویّت و معنا و اندیشه، نمیتوان «مواجهات نامتجانس» با این عناصر را صدرنشین کرد و توقع رفع چالش داشت. آری، نباید همهچیز را فرهنگیِ محض انگاشت و تصوّر کرد که رویاروییهای معرفتی، کفایت میکند و باید به نام آزادی بیان و اندیشه، به آشفتهبازار کنونی ادامه داد؛ اما در عین حال، باید بر وزن تقابلهای نظری و مواجهههای معرفتی افزود. کامیابی در این میدان، وابسته به قدرت نیروهای فکریِ خودی و حضور و حیات میدانی آنهاست. ما محتاج صورتبندی یک «جبهۀ متشکّلِ فکری- رسانهای» هستیم که در آن، تقسیمکار شود و خط تولید خلّاقیت و چالشگری، فعّال شود. تحرّکات فردی، تنگدامنه و محدود هستند، درحالیکه ما با یک جبهۀ وسیع و گسترده مواجه هستیم که بیشفعّال و عصبی شده و میخواهد ما را از صحنه به در کند.
۳. چنین اجتماعِ موّلد و بسیجگری، باید در جایی بیرون از قدرت سیاسی شکل بگیرد؛ نهادهای حاکمیّتی، شاید بتوانند زمینهساز و بسترآفرین باشند، اما قدرت ایجاد چنین اجتماعی را ندارند. این نهادها، دهههاست که گرفتار دیوانسالاری و خمودگی شدهاند و از تحوّل نوآورانه و تحرّک مؤثّر و جنبش فرهنگی دور افتادهاند. باید در جایی میان «حاکمیّت» و «جامعه» ایستاد؛ قطعهای که رهبر انقلاب، آن را «حلقههای میانی» خواندند. حلقههای میانی، چهار خصوصیّت عمده دارند: ساختارمند و تشکّلیافته هستند نه پراکنده و فردیّتمدار، نخبگانی و فکری هستند نه تودهای و اجرایی، جامعهبنیاد و خودجوش هستند نه دولتی و رسمی، جوان و فعّال هستند نه محافظهکار و بیتحرّک. ما تاکنون تلاشی برای تکوین این لایۀ اجتماعی نکردهایم، چون تصوّر میکنیم که حاکمیّت، چونان قدرت مطلقه است و اگر بتوان گرهی را گشود، جز از درون حاکمیّت، نمیتوان چنین کرد. این تصوّر، خطاست و برآمده از تقدّم امر سیاسی بر امر اجتماعی. باید از «جامعه» آغاز کرد و نیروهای نهفتۀ آن را فعلیّت بخشید. منطق تکوین خودِ انقلاب نیز چنین بود؛ انقلاب از متن تحوّلات و صیرورتهای جامعۀ دینی برخاست و آنگاه که نیروهای معرفتی توانستند خودآگاهیِ مستقل در جامعه بیافرینند، انقلاب رخ داد. ارادۀ انقلابی، «ارادۀ اجتماعی» بود و واقعیّت اجتماعی به این سو سوق یافته بود. تداوم انقلاب نیز تابع منطق وقوع انقلاب است؛ باید امر اجتماعی را مبتنی بر «خودآگاهی مؤمنانه» بازسازی کرد تا حاکمیّت در درون یک فضا و موقعیّت هویّتیِ تازه قرار بگیرد. باید عالَم معنایی خلق کرد و این میسّر نیست، مگر به واسطۀ کنشگریِ «نیروهای تاریخیِ پیشران» در ساختنوپرداختن روایتها و انگارهها و بازتفسیرها و سپس تولید بسیج اجتماعیِ انقلابی در امتداد آنها.










