پدرسالاری نو و بحران جوامع عربی

به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، نشست روش شناسی انتقادی ایده رهایی بخشی هشام شرابی از منظر جهان اجتماعی صدرایی، به همت گروه غرب شناسی و گروه فرهنگ‌پژوهی پژوهشگاه یکشنبه ۱۸ آبان ماه ۱۴۰۴ برگزار شد.

حجت الاسلام دکتر محمدوحیدسهیلی، عضو هیأت علمی گروه غرب شناسی پژوهشگاه به ارائه مطالب خود پرداخت که متن آن در ادامه می آید

سخن از اندیشه هشام شرابی و گفتگویی انتقادی با آن با توجه به وضعیت امروز جریان مقاومت و اسلامی در مواجهه با نظام سلطه به رهبری آمریکا و اسرائیل و مواضع جریان روشنفکری در ایران ناظر به این وضعیت می تواند به عنوان یک تجربه راهگشا باشد. نقد این تجربه می تواند بر بینش تاریخی و اجتماعی ما بیفزاید. زیرا مسئله شرابی بسیار با این مسائل نزدیک و شبیه است.

در مواجهه با بحران مدرنیته در جهان عرب و اسلام، هشام شرابی(۲۰۰۵-۱۹۲۷) به‌عنوان یکی از مهم‌ترین اندیشمندان فلسطینی نیمه دوم قرن بیستم شناخته می‌شود. وی ابتدا فعالیت فکری خود را در فضای مبارزه سیاسی و ناسیونالیسم عربی آغاز کرد و پس از شکست ۱۹۶۷ اعراب در برابر اسرائیل و جنبش‌های دانشجویی ۱۹۶۸، مسیر خود را به سمت فعالیت‌های نظری و روشنفکری تغییر داد. شرابی تحت تأثیر سه سنت فکری غربی  مارکسیسم، فرویدیسم و جامعه‌شناسی وبری  دست به بازخوانی انتقادی جامعه عربی زد. این سه منبع، چارچوب مفهومی نیرومندی در اختیار او گذاشتند تا بتواند ریشه‌های بحران جوامع عربی را تحلیل کند. وی از هر سنت نکته‌ای را اخذ کرد: از سنت مارکسی برای ارائه منطق نقد ایدئولوژی و سلطه طبقاتی و تبیین سازوکارهای سلطه در جامعه عربی بهره گرفت. از فرویدیسم برای نمایش ساختارهای روانی و ناخودآگاه جمعی و سازوکارهای اطاعت در فهم ریشه‌های روان‌شناختی سلطه پدرسالارانه یاری گرفت و  از سنت وبری، تأکید بر عقلانیت تاریخی و رابطه فرهنگ و ساختار اجتماعی به منظور ایجاد تمایز میان صورت ظاهری مدرنیته و محتوای واقعی آن استفاده کرد.

شرابی به واسطه این تأثیرات فکری، از رویکردهای تقلیدی از غرب یا صرفاً سیاسی فاصله گرفت و به یک پروژه انتقادی فرهنگی روی آورد. دغدغه اصلی او واکاوی علل عقب‌ماندگی تاریخی جوامع عربی بود. از دید شرابی روشنفکران عرب در یک قرن اخیر عمدتاً با الگوبرداری از تجدد غربی پیش رفته بودند که پیامد آن بیگانگی فرهنگی بود. اما او تلاش کرد با تأمل بر ابعاد شکست اعراب از اسرائیل و واکاوی آن، راهی دیگر را بیابد. او برای این تحلیل به مطالعه فرهنگ جوامع عربی و اسلامی پرداخت.

شرابی بحران بنیادین جوامع عربی را با مفهوم «پدرسالاری جدید» صورت‌بندی می‌کند. از نظر او، جوامع عربی نه کاملاً سنتی باقی مانده‌اند و نه به‌راستی مدرن شده‌اند؛ بلکه دچار «مدرنیته وارونه» شده‌اند. به بیان شرابی، مدرنیته در این کشورها برون‌زا و تقلیدی بوده است. یعنی  نهادهای مدرن ظاهراً وارد شده‌اند اما روی پایه‌های فرهنگ سنتی بنا گشته‌اند و در نتیجه همان روابط سلسله‌مراتبی و سلطه‌گرانه قدیم را در لباس جدید بازتولید کرده‌اند. او تصریح می‌کند که مدرنیته در جهان عرب ناقص و معکوس رخ نموده است. در نتیجه ابزارها و نهادهای مدرن به‌جای فروپاشی ساختارهای سلطه، خود حامل شکل‌های تازه‌ای از وابستگی و استبداد شده‌اند.

از این منظر پدرسالاری جدید در اندیشه شرابی یک نظم فرهنگیروانی پیچیده است که شبکه‌ای از ساختارهای سلطه را در لایه‌های زیرین جامعه تثبیت کرده است. شرابی برای تبیین این وضعیت، سه سطح در نظام پدرسالارانه جدید برمی‌شمارد:

  • سطح روانی: حضور پدر به‌عنوان صورت ناخودآگاه اقتدار در ذهن فردی و جمعی که ترسیم‌کننده الگوی اطاعت پذیرفته‌شده در ضمیر ناخودآگاه جامعه است.
  • سطح اجتماعی: بازتولید روابط سلسله‌مراتبی در نهادهای خانواده، نظام آموزشی و ساختار سیاسی که در آن اقتدار و اطاعت تثبیت می‌شود.
  • سطح فرهنگی: شکل‌گیری زبان و نمادهایی که اطاعت و تقدیس قدرت را طبیعی و بدیهی جلوه می‌دهند و در ناخودآگاه تاریخی ملت‌ها رسوب می‌کنند.
  • به باور شرابی، این ساختار سه‌سطحی پدرسالاری جدید باعث می‌شود جامعه عربی حتی با ورود ظواهر مدرن، در ناخودآگاه جمعی همچنان اسیر فرهنگ سلطه باقی بماند. او با ترکیب آموزه‌های مارکس، فروید و وبر نشان می‌دهد که چگونه این پدرسالاری جدید در بطن فرهنگ عربی عمل می‌کند و فرهنگ تبعیت را تداوم می‌بخشد. بر این اساس، مدرنیته وارونه وضعیتی است که در آن شکل‌ها و نهادهای مدرن حضور دارند اما محتوای درونی آن‌ها همچنان پیشامدرن و پدرسالارانه است. این شکاف میان ظاهر و باطن مدرنیته سرچشمه بحران تاریخی جوامع عربی است.
  • در چنین شرایطی محصول پروژه فکری شرابی چیزی جز تلاش برای گسستن از چرخه پدرسالاری جدید و مدرنیته وارونه نیست. او تأکید می‌کند بدون دگرگونی در ساختارهای فرهنگی و ذهنی جامعه، هیچ نوسازی سیاسی یا اقتصادی ثمربخش نخواهد بود. بنابراین رهایی از نظر شرابی در گرو تغییر دولت‌ها یا سیاست‌مداران نیست، بلکه مستلزم شکستن ساختارهای عمیق فرهنگ اطاعت است. در همین راستا نیز شرابی در آثار خود تصریح می‌کند که رهایی تاریخی جوامع عربی زمانی آغاز می‌شود که انسان عرب بتواند از آگاهی کاذب و اخلاق اطاعت عبور کرده، به خودآگاهی تاریخی انتقادی برسد. او حرکت رهایی‌بخش را معادل گذر از تقلید به نقد، از اطاعت به آزادی و از تقدیس قدرت به مسؤولیت‌پذیری فردی می‌داند. به همین جهت شرابی روشنفکران عرب را به خروج از وضعیت ترجمه از مدرنیته غربی و ورود به وضعیت تولید فرا می‌خواند.
  • نقد فرهنگی از دید او یعنی نقد درون‌زا و از درون فرهنگ خودی؛ تلاشی برای واکاوی و واسازی عناصر فرهنگ پدرسالارانه به منظور بازسازی خودآگاهی جمعی و گشودن مسیر یک مدرنیته بومی و درون‌زا. محصول نهایی این فرایند نیز نوعی رهایی از وضعیت سلطه  است که بر جوامع مسلمان و عرب تحمیل شده است. ایده شرابی به وضوح سه اشکال دارد. اول؛ رهایی در منظر او بیشتر وجه سلبی دارد و چندان از وجه ایجابی خبری نیست. دوم؛ تآکید بیش از حد و به نوعی یک جانبه به نقد سلطه درون فرهنگ جوامع عربی و اسلامی و غفلت از سلطه سرمایه‌داری جهانی و به تعبیری آمریکا و اسرائیل! سوم؛ هرچند وی به مسئله پیوند نظریه و عمل اهمیت می‌دهد و به دنبال چنین طرحی است اما در عمل به نظر می‌رسد ایده او نوعی گسست نظر و عمل و ایده با واقعیت‌های در جریان زندگی را به دنبال دارد.

    در نهایت می‌توان گفت از منظر شرابی بحران اصلی جوامع مسلمان و عرب، استمرار ساختارهای قدرت پدرسالارانه در پوشش مدرن است. راه برون‌رفت، پرورش یک عقلانیت انتقادی تاریخی از طریق نقد فرهنگی است تا جامعه بتواند از فرهنگ اطاعت‌محور گسسته و به خودآگاهی و آزادی دست یابد. او رهایی را نه انقلاب سیاسی بیرونی بلکه یک دگرگونی درونی در ذهن و فرهنگ می‌داند که طی آن جامعه از چرخه تقلید و اطاعت خارج شده و آماده پذیرش مدرنیته‌ای خودبنیاد می‌شود. با این همه، باید دید آیا چارچوب فکری شرابی برای تحقق چنین رهایی‌بخشی کفایت می‌کند؟

    برای نقد درون‌گفتمانی اندیشه شرابی، باید به سراغ بنیان‌های فکری رفت که از سنت فلسفی و حکمی اسلامی برخاسته‌اند. در این میان، فلسفه حکمت متعالیه به‌عنوان اوج عقلانیت فلسفی اسلامی، چارچوب مناسبی را فراهم می‌کند. حکمت متعالیه حاصل تلفیق و ارتقای جریان‌های اصلی سنت اسلامی همچون فلسفه مشائی، حکمت اشراقی سهروردی، و عرفان نظری ابن‌عربی در قالب یک نظام منسجم است. نتیجه سنت وجودی حکمت متعالیه آنست که واقعیت امر اجتماعی را نه صرفاً در سطح قراردادهای اجتماعی و ذهنی، بلکه در ساحت و مراتب وجودی تحلیل می‌کند. به بیان دیگر، از منظر حکمت متعالیه، جامعه و تاریخ هرچند محصول اعتبارات و برساخت انسانی هستند؛ اما این اعتبارات نیز ساحتی از تجلی مراتب وجود و معانی‌اند. بنابراین هر جامعه‌ای در یک افق تاریخیوجودی خاص زیست می‌کند که معنای انسان و جهان را در آن افق تعیین می‌کند. این ایده در نظریه جهان‌های اجتماعی آقای حمید پارسانیا تا حدی امتداد یافته است. نظریه جهان‌های اجتماعی تلاش دارد تا با تکیه بر اصول اساسی حکمت متعالیه همچون اصالت وجود و اینکه واقعیت بالذات امر وجودی است به هستی عینی توجه کند و با تشکیک به مراتب آن بنگرد. این دو اصل در کنار اصولی همچون اتحاد علم و عالم و معلوم، حرکت جوهری و جسمانیت الحدوث بودن و روحانیت البقاء بودن نفس انسانی از دوگانه‌های مرسوم علوم اجتماعی عبور کند و در کنار تبیین و تفسیر امر اجتماعی امکان اتخاذ رویکردی انتقادی و رهایی بخشانه را فراهم آورد. این بنیان‌های هستی‌شناختی باعث می‌شود که فهم پدیده‌های اجتماعی با لایه‌های عمیق‌تری از واقعیت گره بخورد.کما اینکه در این بستر دوگانه نظر و عمل منحل می‌شود و الگوی جدید نظر-عمل است. یعنی توجه تعامل توآمان نظر و عمل در هر نظریه‌ای که در باب امر اجتماعی صادر می‌شود.

    در چنین چارچوبی، تحول اجتماعی چیزی فراتر از تغییرات سیاسی یا گفتمانی سطحی است؛ بلکه به‌منزله جابجایی در افق تاریخی معنا و حقیقت فهم می‌شود. براین‌اساس مفهوم رهایی معنایی بسیار ژرف‌تر از تلقی صرفاً سیاسی یا جامعه‌شناختی می‌یابد. این حرکت در ساحت تاریخی به شکل گشوده‌شدن افق‌های نوین معنا و حقیقت در زندگی جمعی تجلی می‌یابد. بدین ترتیب سعادت به‌عنوان غایت هستی انسان و جامعه تعریف می‌شود و رهایی فرآیند وجودی–تاریخی تحقق این سعادت در عرصه فرهنگ و تمدن است. وجه انتقادی حکمت متعالیه در برخورد با وضع موجود، برخاسته از همین بنیان‌های هستی‌شناختی است؛ نقد اجتماعی از موضع حقیقت و برای امکان‌بخشی به تعالی وجودی انسان صورت می‌گیرد.

    از منظر انسان‌شناسی صدرایی، انسان دارای سرشت و فطرت الهی است که او را به‌سوی حق و کمال رهنمون می‌شود. اما هنگامی‌که طبیعت و به بیانی بُعد مادی و غرایز بر فطرت چیره گردد و وهم، خیال و وهمیات بر عقل غلبه یابد، انسان و جامعه در مراتب پایین هستی متوقف می‌مانند. به بیان دیگر، سلطه و انحطاط در یک جامعه، در ذات خود وضعیتی از غفلت وجودی است که طی آن افراد از فطرت معنوی خود فاصله گرفته‌اند. بر این اساس، رهایی در معنای صدرایی یعنی بازگرداندن تعادل میان فطرت و طبیعت؛ پالایش عقل از سرگرم‌شدن به امور پست و خودبسندگی مادی و متوجه‌کردن آن به امر متعالی و حقیقت بلندمرتبه. تنها با این بازگشت به فطرت است که امکان حرکت تکاملی انسان و جامعه فراهم می‌شود.

    متناظر با این بنیان انسان‌شناختی، عقل دیگر محصور در عقل ابزاری یا حسابگرانه نیست؛ بلکه شامل مراتبی از معرفت شهودی و حضوری است. این مرتبه از عقلل را عقل قدسی می‌نامند. عقل قدسی به عقلی اطلاق می‌شود که با نور الهی منور گردیده و توان درک حقیقت را در بالاترین حد خود دارد. در حکمت متعالیه، عقل قدسی استمرار عقلانیت انبیا و اولیاء در تاریخ است. به تعبیر این مکتب، هرگاه عقل بشری به حقیقت متصل شود و از روشنی وحی و شهود بهره گیرد، می‌تواند راهنمای رهایی حقیقی باشد. نمود عینی و انضمامی این عقلانیت و هستی‌شناسی را می‌توان در دو رکن ولایت و عدالت مشاهده کرد.

    ولایت به معنای حاکمیت و رهبری الهی عادلانه نقش محوری در تحقق جامعه آرمانی ایفا می‌کند. ولایت استمرار همان عقل قدسی در تاریخ به‌شمار می‌آید. اگر آزادی در این چارچوب به معنای رهایی از سلطه طاغوت و اتصال به اراده الهی باشد، آنگاه پیروی از ولایت الهی در واقع عین مشارکت در تحقق حقیقت و عدالت در جامعه است. بنابراین برخلاف تصور رایج سکولار که آزادی را گسستن از هر اقتدار می‌داند، در حکمت صدرایی آزادی حقیقی گسستن از اقتدار غیرحق و تسلیم به اقتدار الهی عادلانه است. این تسلیم مبتنی بر عقلانیت است و با تسلیم در معنایی تقلیدی و کورکورانه تفاوتی بنیادین دارد. تمایز نیز فقط ذهنی و تحلیلی نیست، بلکه خود را در ساحت انضمام و تاریخ به نمایش می‌گذارد. امروزه با نگاه به وضعیت خاورمیانه و نقشه کشورهای اسلامی، ایده ناسیونالیسم عربی و حزب بعث به انسداد رسیده و منحل شده است اما ایده مقاومت در طول سالیان گذشته با تمام موانع در حال تکثیر و گسترش است.

    از سوی دیگر نیز  در بنیان هستی‌شناسی حکمت متعالیه، عدالت تجلی اجتماعیِ حقیقت است. به عبارتی اگر هر چیز در جایگاه وجودی شایسته خود قرار گیرد و تناسب و توازن در اجتماع برقرار شود، آنگاه عدالت محقق شده است. عدالت با این نگاه در پیوند با ولایت معنا می‌یابد زیرا انسان کامل به عنوان مظهر ولایت از جهان و هستی منفک نیست. این نتیجه‌گیری برآمده از یکی از اصول حکمت متعالیه است که انسان و هستی را نمود یکدیگر می‌داند و از این رو به انسان عنوان عالم صغیر می‌دهد. سفر چهارم اسفار نیز ناظر به همین بعد مسئله است. در سفر چهارم، ولایت، عقل قدسی را در تاریخ امتداد می‌بخشد و عدالت، آزادی (حریت) را در عرصه اجتماع فعلیت و تجسم می‌دهد.

    اینک با بهره‌گیری از دستگاه مفهومی حکمت متعالیه می‌توان به نقد ایده رهایی‌بخشی شرابی پرداخت و کاستی‌های آن را در مقایسه با افق عقلانیت اسلامی نشان داد. سه محور اصلی در این نقد تطبیقی قابل طرح است:

    • ضعف در مبنای وجودی: مهم‌ترین کاستی اندیشه شرابی، نبود یک پایه هستی‌شناختی عمیق برای مفهوم رهایی است. چنان‌که دیدیم، چارچوب نظری او بیشتر بر آگاهی فرهنگی و جامعه‌شناختی متمرکز است و از مبانی فلسفی غرب جدید اخذ شده است. در نتیجه، رهایی نزد شرابی عمدتاً در سطح آگاهی و ذهنیت باقی می‌ماند و با ساختار وجودی انسان و جهان پیوند ارگانیک ندارد. حکمت متعالیه این خلأ را پر می‌کند؛ زیرا رهایی را به مراتب وجودی انسان و تاریخ گره می‌زند. از منظر صدرایی، نقد فرهنگی صرف اگر به تحول مرتبه وجودی جامعه منجر نشود، در بهترین حالت جابه‌جایی صورت‌های سلطه خواهد بود نه زوال حقیقی آن. بنابراین برای رفع ضعف بنیادین در پروژه شرابی، باید بنیان‌های وجودی رهایی را تقویت کرد؛ یعنی نشان داد که آزادی و رهایی مستلزم تعالی وجودی انسان و جامعه است، نه صرف تغییر در گفتمان یا ساختارهای ظاهری.
    • فقدان امکان‌های نهادیِ رهایی:  شرابی علی‌رغم موفقیت در تحلیل انتقادی فرهنگ، طرح روشنی برای تحقق نهادی و تمدنیِ رهایی‌بخشی به نحو ایجابی ارائه نمی‌دهد. پروژه او در سطح نقد مفاهیم و ساختارهای ذهنی متوقف می‌شود و کمتر به این می‌پردازد که چگونه می‌توان رهایی فرهنگی را به ساخت نهادهای جدید و سامان سیاسی–اجتماعی تازه ترجمه کرد. در نقطه مقابل، حکمت متعالیه بر اهمیت تحقق خارجی مفاهیم تأکید دارد؛ بدین معنا که آزادی و رهایی باید در ساختار سیاسی–اجتماعی نیز نهادینه شوند. مفاهیمی چون ولایت و عدالت در اندیشه صدرایی همان حلقه‌های مفقوده‌ای هستند که اندیشه شرابی کمتر به آن‌ها توجه کرده است. ولایت و عدالت ترجمان اجتماعی مبانی وجودی حکمت متعالیه‌اند؛ یعنی عقلانیت متعالی وقتی در تاریخ و جامعه جریان یابد، به صورت ولایت عادلانه و نظم عادلانه در می‌آید. عدم طرح این بُعد نهادی در پروژه شرابی باعث می‌شود ایده رهایی‌بخش او از سطح فرهنگی فراتر نرود و در مقام اجرا، خلأ یک برنامه تمدنی محسوس باشد. از منظر نقد صدرایی، برای آن‌که نقد فرهنگی شرابی به حرکتی مولّد و موثر بینجامد، باید با آن ساحت وجودی–تمدنی رهایی یعنی ولایت و عدالت پیوند بخورد.
    • سکولاریسم: همانطور که برخی از اساتید و حضار نیز اشاره کردند، یکی از اشکالات ایده شرابی، بنیان سکولاریستی آن است. در اندیشه شرابی به دلیل ابتنای بر طرح مارکسی-فرویدی-وبری امر متعالی حضور ندارد و لذا در توصیف جهان اجتماعی به جای اشاره و پررنگ کردن مؤلفه تاریخی جوامع اسلامی به اندیشه توحیدی و دینی به سمت عربیت و ناسیونالیسم عربی حرکت می‌کند و جوامع عربی را با صفت عربیت و ویژگی اسیونالیسم زبان عربی می‌شناساند. همین امر سبب می‌شود که از ظرفیت‌های تراث اسلامی مغفول شود و اتفاقا درک نادرستی از حقیقت جوامع و زمانه خود داشته باشد. توجه به بنیان‌های توحیدی فرهنگ کشورهای عربی می‌توانست سرنوشت دیگری برای توضیح شکست ۱۹۶۷ رقم بزند و به نتایج دیگری منجر شود.