جستاری در باب نسبت دولت و هویت فرهنگی-تاریخی ایران
نوشتاری از حجت الاسلام دکتر محمدوحید سهیلی عضو هیأت علمی گروه غرب شناسی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
رویداد «شب ایران» در آبان ۱۴۰۴، که با رونمایی از مجسمه زانو زدن والرین ـ امپراتور روم ـ در برابر شاپور پادشاه ساسانی و مجموعهای از برنامههای فرهنگی همراه بود، با هدف تقویت حس غرور و اعتماد به نفس جمعی برگزار شد. اینگونه برنامهها در ایران امروز دستکم یک واکنش فوری را برمیانگیزند: «آیا جمهوری اسلامی به سمت نوعی ناسیونالیسم حرکت کرده است؟» همین پرسش کافی است تا گفتوگوها درباره نسبت ایرانیت و اسلامیت، و رابطه ناسیونالیسم با هویت فرهنگی ایرانی از سر گرفته شود.
اما برای فهم این مسئله، باید از سطح برداشتهای رایج درباره ناسیونالیسم فراتر رفت. در ادبیات عامه، ناسیونالیسم بیشتر به تاریخ و اسطورههای باستانی، افتخارات نژادی ارجاع داده میشود. اما این برداشت، تنها بخش کوچکی از ماجراست. «ناسیونالیسم» در واقع محصول طرح مفهومی عمیقتر؛ یعنی تولد Nation و پیوند آن باState در دوران جدید است.
در زبانهای اروپایی، واژه Nation از ریشه لاتینی natus زاده شدن آمده است، اما معنای سیاسی آن به تدریج در قرون شانزدهم تا هجدهم شکل گرفت؛ زمانی که فرد پروتستان، بازار سرمایهداری، و اقتدار متمرکز دولت مطلقه، هویت سیاسی جدیدی پدید آوردند. این روند، در انقلاب فرانسه و نظریه قرارداد اجتماعی روسو به اوج رسید. در این چارچوب، «ملت» مجموعهای از افرادی است که با حضور در یک قرارداد بنیادین، شهروند میشوند و نظم اجتماعی را خود بنیان میگذارند. مفهوم «ملت» در سنت اندیشه اسلامی ما بر مدار سنتهای دینی تعریف میشود. ملت در معنای مدرن خود، بر محوریت نفع تبیین و با عقلانیت ابزاری گره میخورد و مستلزم سازماندهی و مدیریتی بروکراتیک است. این بوروکراسی پای مفهوم دیگر در کنار ملت، یعنی دولت را به میان میکشد.
دولت مدرن نیز همزاد همین ملت است؛ دولت بر پایه قرارداد، برابری حقوقی، و مشروعیت ناشی از اراده جمعی عمل میکند. چنین دولتی برای بقا نیازمند هویتسازی است. زبان، نژاد، اسطورههای مشترک، و نمادهای تاریخی ابزارهایی هستند که دولت مدرن برای تحکیم ملت به کار میگیرد.
اما ایران ملتی برآمده از یک قرارداد اجتماعی نیست. این هویت در فرآیندی تکوینی و تاریخی شکل گرفته و بهصورت پویا پیوسته در حال بازسازی خود است. تاریخ فرهنگی، روایتگر همین وجه از جامعه ایرانی است. مرور این تاریخ نشان میدهد که ایرانیان، در سطح فرهنگی و ذهنی، نسبت میان اسلام و مؤلفههای ایرانی را عمدتاً حل کردهاند یا دستکم ظرفیت فرهنگیِ لازم برای حل آن را دارا هستند. ازاینرو در پرداختن به نسبتسنجی ایرانیت و اسلامیت، سطح دیگری را باید مورد توجه قرار داد که به حسب اتفاق معمولاً مغفول است و آن عبارت از «دولت» و نسبت دولت با ملت است.
دولت صرفاً قوه مجریه نیست. دولت در معنای مدرن، مجموعه ساختارهای حقوقی، اداری، نمادین و نهادهایی است که جامعه سیاسی را سامان میدهند. دولت در معنای مدرن با ملتی که بر پایه قرارداد اجتماعی شکل گرفته، متلائم است. ازاینرو اگر در پی ارائه معنایی تازه از ملت ایرانی هستیم، ناگزیر باید به بنا کردن دولت جدیدی نیز بیندیشیم؛ دولتی که بتواند صورت عینی همان ملت فرهنگی–تاریخی ایران باشد.
آیا چنین دولتسازی ممکن است؟
پاسخ مثبت است؛ و این امکان، امکانی وقوعی است. انقلاب اسلامی، دو خط مستقل تاریخ ایران یعنی تاریخ فرهنگی و تاریخ سیاسی ایران را بر هم منطبق کرد. این همنشینی تنها در سطح یک حرکت انقلابی متوقف نماند، بلکه صورت مکتوب نیز یافت. قانون اساسی جمهوری اسلامی، نمود کتبی ایده انقلاب اسلامی ایران است. این سند، اصول و خطوط کلی این دولتسازی را تدارک دیده است. البته خواندن قانون اساسی نباید همانند مطالعه یک متن حقوقی در دانشکده حقوق باشد؛ بلکه باید آن را یک مانیفست سیاسی-اجتماعی دانست و در قالب آن، نسبت دولت و ملتِ فرهنگی ایران را بازاندیشید. اینکه آن را نمیخوانیم و یا از این منظر به آن توجه نداریم به سبب همین توجهی به نسبت دولت با ملت است.
از این منظر، «شب ایران» رویدادی ضروری است؛ زیرا میتواند احساسات جمعی و اعتماد تاریخی را بازسازی کند. اما این رویداد هرگز کافی نیست. نمادها میتوانند حافظه را بیدار کنند، اما نمیتوانند به جای ساختار بنشینند. برای پاسخ دادن به پرسشهای بنیادینی که امروز با آن مواجهیم، باید بهطور جدی به دولتسازی متناسب با هویت فرهنگی–تمدنی ایران اندیشید.











