نئولیبرالیسم، پیشرفت و تأثیر نتیجه جنگ جهانی دوم

نئولیبرالیسم، پیشرفت و تأثیر نتیجه جنگ جهانی دوم
نوشتاری از مهدی جمشیدی اردشیری عضو شورای علمی گروه مطالعات پیشرفت و تمدن پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

نئولیبرالیسم صرفاً یک نظریه اقتصادی نیست، بلکه یک ایدئولوژی حکمرانی و چارچوب فلسفی-اجتماعی است که اقتصاد را به عنوان منطق مسلط بر تمام ابعاد زندگی انسانی و جامعه تثبیت می‌کند. این نظام فکری، با تأکید بر مفهوم «فک‌شدگی» (Disembedding)، اقتصاد را از مناسبات اجتماعی، اخلاقی و سیاسی جدا کرده و آن را به نیرویی خودمختار و مسلط بر سایر حوزه‌ها تبدیل می‌کند. در مقابل، مفهوم «حک‌شدگی» (Embeddedness) که کارل پولانی در کتاب *دگرگونی بزرگ* مطرح می‌کند، بر این ایده استوار است که اقتصاد باید در خدمت جامعه و نه برعکس باشد.

محوریت شکل‌گیری و تثبیت نئولیبرالیسم در سطح جهانی، بدون توجه به پیامدهای ژرف جنگ جهانی دوم قابل درک نیست. نتیجه این جنگ — به‌ویژه شکست هیتلر و پیروزی متفقین — نه تنها تغییرات ژئوپلیتیکی عمیقی ایجاد کرد، بلکه زمینه‌ساز تثبیت یک نظام ایدئولوژیک جدید در جهان غرب شد. در این فضای جدید، سرمایه‌داری به‌عنوان تنها نظام معتبر اقتصادی-سیاسی در مقابل کمونیسم قرار گرفت و نیاز به بازتعریفی از سرمایه‌داری، آزادی و دولت احساس شد.

پیروزی متفقین، به‌ویژه ایالات متحده و بریتانیا، منجر به تثبیت نظام دموکراتیک-سرمایه‌داری به عنوان «نظام بهتر» شد. این تثبیت، هرچند با بهانه دموکراسی و آزادی، در عمل زمینه‌ساز تعمیم یک نسخه افراطی از لیبرالیسم کلاسیک — یعنی نئولیبرالیسم — گردید. در این راستا، ایدئولوژی نئولیبرالیستی نه به‌عنوان نتیجه یک رقابت علمی یا اقتصادی منصفانه، بلکه به‌عنوان یک انتخاب سیاسی و استراتژیک در ساختار قدرت جهانی پس از جنگ جهانی دوم، ترویج و تثبیت شد. در واقع، پیروزی در جنگ، به جای اینکه به بازنگری انتقادی در نظام‌های اقتصادی منجر شود، به فرصتی برای القای یک نسخه ایدئولوژیک از سرمایه‌داری تبدیل گردید که در آن، بازار به عنوان منطقی طبیعی و بی‌خطای برای تمام ابعاد زندگی انسانی معرفی شد.

این فرآیند در تقابل با مفاهیمی همچون «کینزیانیسم» در دهه ۱۹۳۰ و دوران طلایی آن در بین دهه‌های ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ همراه بود. کینزیانیسم با تأکید بر نقش فعال دولت، مالیات پلکانی و سیاست‌های رفاهی، به عنوان پاسخی به بحران ۱۹۲۹ و ترس از گسترش کمونیسم شکل گرفت. اما پس از جنگ جهانی دوم، این نظام که در ظاهر جامعه‌محور بود، به‌تدریج به یک نظام مدیریتی از سرمایه‌داری تبدیل شد که از طریق دولت، پایه‌های اقتصادی سرمایه‌داری را تثبیت می‌کرد. این تثبیت، اگرچه موقتاً از بحران‌های بزرگ جلوگیری کرد، اما در بلندمدت، با بروز بحران تورم-رکود (Stagflation) در دهه ۱۹۷۰، زمینه‌ساز بازگشت به اصول لیبرال کلاسیک به نحو افراطی شد.

این بازگشت، که به عنوان «ضد انقلاب کینزی» شناخته می‌شود، با ظهور مارگارت تاچر در انگلستان (۱۹۷۹) و رونالد ریگان در آمریکا (۱۹۸۱) به قدرت رسید. اما ریشه این جنبش به قبل از آن بازمی‌گردد. انجمن مونت پلرین، که از سال ۱۹۴۷ با حضور اندیشمندانی مانند کارل پوپر و فریدریش هایک تشکیل شد، نقش محوری در تبیین ایدئولوژیک این جنبش داشت. این گروه، در فضای پس از جنگ جهانی دوم، با نفی نقش دولت و تأکید بر مالکیت خصوصی، آزادی‌های فردی و بازارگرایی، خواستار احترام به اصل مالکیت و اراده آزاد بود که این نگاه لاجرم منجر به «بازارگرایی کردن جامعه بشری» میشود. پیروزی متفقین در جنگ، به این گروه فرصت داد تا ایدئولوژی خود را نه به عنوان یک جریان اقلیت، بلکه به عنوان جریان اصلی فکری جهان غرب ترویج دهد.

بنابراین، نتیجه جنگ جهانی دوم، نه تنها یک پیروزی نظامی، بلکه یک پیروزی ایدئولوژیک بود که زمینه‌ساز تثبیت نئولیبرالیسم در قلب نظام‌های سیاسی و اقتصادی جهان شد. این تثبیت، در دهه‌های بعد، از طریق «اجماع واشنگتن» در ۱۹۸۹ به کشورهای جهان سوم تحمیل شد. این اجماع، مجموعه‌ای از ۱۰ سیاست اقتصادی را به عنوان شرط دریافت وام برای کشورهای موسوم به کشورهای جنوب تحمیل کرد که شامل انضباط بودجه‌ای، کاهش مخارج عمومی، آزادسازی تجاری، خصوصی‌سازی، جذب سرمایه خارجی و مقررات‌زدایی بود. اجرای این سیاست‌ها اغلب همراه با شوک‌های سیاسی (کودتا، جنگ، سرکوب) در کشورهایی مانند شیلی، عراق، افغانستان و سوریه بوده است.

نئولیبرالیسم دارای سه خاستگاه اصلی است که همگی با پیامد جنگ جهانی دوم پیوند خورده‌اند:

۱. خاستگاه سیاسی: نه یک دستاورد علمی، بلکه یک جنبش سیاسی است که از طریق قدرت سیاسی و نه رقابت آکادمیک، به نظریه غالب تبدیل شد. پیروزی متفقین در جنگ جهانی دوم و تثبیت نظام سرمایه‌داری غرب و روی کار آمدن احزاب محافظه کار در انگلستان و ایالات متحده، زمینه‌ساز تعمیم این ایدئولوژی بود.

۲. خاستگاه اقتصادی: «اجماع واشنگتن» در ۱۹۸۹، مجموعه‌ای از ۱۰ سیاست اقتصادی را به عنوان شرط دریافت وام برای کشورهای کمتر توسعه یافته تحمیل کرد که شامل انضباط بودجه‌ای، کاهش مخارج عمومی، آزادسازی تجاری، خصوصی‌سازی، جذب سرمایه خارجی و مقررات‌زدایی بود. اجرای این سیاست‌ها اغلب همراه با شوک‌های سیاسی (کودتا، جنگ، سرکوب) در کشورهایی مانند شیلی، عراق، افغانستان و سوریه بوده است.

۳. خاستگاه فرهنگی: نئولیبرالیسم از پست‌مدرنیسم متاخر تغذیه می‌کند. تأکید پست‌مدرنیسم بر فردگرایی و آزادی‌های فردی، به تدریج از مفاهیم عدالت‌طلبی دور شده و در خدمت منطق بازار قرار گرفته است.

نئولیبرالیسم به عنوان یک نظام حکمرانی، جامعه را به بازاری از روابط عرضه و تقاضا تبدیل می‌کند و تمام ابعاد زندگی — از آموزش و بهداشت تا فرهنگ و ارتباطات — را تحت سلطه منطق بهینه‌سازی اقتصادی قرار می‌دهد. این امر نه تنها توزیع ناعادلانه ثروت را تشدید می‌کند، بلکه پایه‌های هویت جمعی، انسجام اجتماعی و دموکراسی را نیز تضعیف می‌کند.

در نتیجه، نتیجه جنگ جهانی دوم به عنوان یک نقطه عطف تاریخی، نه تنها ساختار قدرت جهانی را دگرگون کرد، بلکه زمینه‌ساز تثبیت یک ایدئولوژی حکمرانی جدید شد که در آن، اقتصاد به جای انسان، به عنوان محور پیشرفت تعریف شد. مقابله با این پروژه نیازمند بازتعریف مفاهیم پیشرفت، عدالت و تمدن بر اساس اصولی است که اقتصاد را در خدمت انسان و جامعه قرار دهد، نه برعکس.