به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، نشست علمی “بررسی ابعاد حقوقی-سیاسی اعتراضهای اخیر در آمریکا“ توسط گروه سیاست با همکاری گروه فقه و حقوق پژوهشگاه به صورت حضوری و همچنین ارتباط مجازی تحت نرم افزار اسکایپ برگزار شد.
دکتر ابراهیم متقی عضو هیات علمی دانشگاه تهران به عنوان نخستین سخنران نشست با محور قرار دادن قانون اساسی آمریکا و اعلامیه حقوق بشر که مسایل مربوط به آزادی بیان و آزادی گردهمایی در آن آمده است، در سخنان خود گفت: ما سعی میکنیم مسایل را در قالب موضوعات دیگری در سه «حوزه کارآمدی پلیس»، «فضای اجتماعی» و «بحران هویت در آمریکا» بررسی کنیم. هرکدام از این سه مسأله بخشی از واقعیتهای بحران اجتماعی و سیاسی در آمریکا را نشان میدهد. مسایل مربوط به سیاهپوستان و مسأله مربوط به اقدام پلیس و فشار پلیس بر سیاهپوستان و تظاهراتی که سیاهپوستان برپا میکنند موضوع جدیدی نیست. حداقل ۱۵۰ سال است که بحث مربوط به اعتراض سیاهپوستان، ماهیت جدیای را به خود گرفته است. حتی رمانهای آمریکایی از جمله رمان همیلون، میتواند نشان بدهد که چه فضای اجتماعی در ایالات متحده وجود داشته است و سیاهپوستان چه فضایی را دارند. سیاهپوستان کسانی بودند که جامعه آمریکا را ساختند. چنین فضایی هم سیاهپوستها در آمریکا دارند. نکته این است که در جامعه امریکا آیا سیاهپوست به عنوان شهروند تلقی میَشود یا خیر؟ به لحاظ حقوقی در آمریکا، سیاهپوستان به عنوان شهروند تلقی میشوند و از تمام حقوق و امتیازات شهروندی میتواند برخوردار باشد؛ به ویژه، بعد از حقوق مدنیای که امریکاییها در دوران جانسون پذیرفتند و تمایز و تفکیک نژادی (بین سیاهپوستان و سفیدپوستان) را از بین بردند و حقوق شهروندی را حقوق عام قرار دادند، اما آن چه در عمل رخ می دهد، چیز دیگر است.
متقی با اشاره به اینکه در آمریکا، ساختار قدرت، مبتنی بر فدرالیسم است افزود: اعتقاد آمریکایی ها این بود که ساختار میتواند در فضای کنفدرال باشد؛ یعنی دولت مرکزی نمیتواند یکسری حقوقی را به ویژه بحثهای مربوط به بردهداران و بردهداری را اعمال کند. به هر ترتیب، سیاهپوستان یکی از واقعیتهای اجتماعی آمریکا هستند. امروز ۱۲درصد جمعیت آمریکا، سیاهپوست هستند. نکتهای که وجود دارد این است که سیاهپوستان در تفکر پلیس آمریکایی نماد خشونت، دزدی، قاچاق مواد مخدر و اقدامات غیرهنجاری محسوب میَشوند. پس، پلیس آمریکا در سال حدود ۱۰۰۰ نفر را در بحثهای مربوط به انجام مأموریتهایشان میکشد. یعنی قتلی که شکل گرفته است، یک استثناء در تاریخ، سیاست، مسایل اجتماعی و اقدامات پلیسی آمریکا محسوب نمیشود. بنده دقیق یادم است که در زمان ریاست جمهوری جورج بوش بود، در درگیریهای نژادی، یک پلیس را کشتند. پلیسی که کشته شد، جورج بوش (پسر) تمام رؤسای جمهور قدیم را جمع کرد و بزرگداشت پلیس را برگزار کرد؛ یعنی اینجور نیست که دولت در شرایط بحرانی، از پلیس دفاع نکند. حال به هرترتیب ممکن است اقدام و قتلی که انجام شده است به حوزه دادگاه هم کشیده شود و اتهاماتی هم به وجود بیاید ولی اینکه این بحث مطرح شود که قتل عمد است یا چالشی برای پلیس به وجود میآید، علیرغم تمام بحرانهای اجتماعی که در آمریکا شکل گرفته است، اعتبار، اقتدار و موقعیت پلیس تثبیت خواهد شد.
وی تصریح داشت: اما مسأله بحران هویت در آمریکا؛ در سال ۲۰۰۴، ۲۰۰۵م، ساموئل هانتینگتون، کتاب «ما چه کسی هستیم» را نوشت؛ این کتاب به فارسی با نام «بحران هویت ملی» توسط پژوهشکده مطالعات راهبردی ترجمه و منتشر شده است. کتابی هم مانوئل کاستلز نوشته است که مربوط به سال ۱۹۹۹م با عنوان «عصر اطلاعات» که جلد اول آن ظهور جامعه شبکه ای، جلد دوم قدرت هویت و جلد سوم آن پایان هزاره است. در جلد دوم این کتاب، بحثی در رابطه هویت در آمریکا مطرح شده است که در آن، به تبارشناسی پرداخته است و علاوه بر آن، هویتهای جدید و نوظهور را مورد بررسی قرار داده است. سیاهپوستان حداقل از زمان جنگ جهانی دوم به بعد، مسألهای که داشتند و تلاشهایی که به انجام میرساندند، در ارتباط با کنش هویتی بود. کنش هویتی، یعنی میخواهند، حقوق شهروندی داشته باشند و بخشی از جامعه مدنی باشند و در یک دوران هم میخواهند با ساختار مقابله کنند. در دوران تاریخی سالهای دهه ۱۹۵۰م هویت سیاهپوستان، هویت اعتراضی بودند؛ هویتشان هویت مشروعیتبخش بود. خانم «رزا پارکس» را پلیس دستگیر میکند، سیاهپوستان تظاهرات میکنند. دلیل دستگیری این خانم این بود که در داخل اتوبوسها تا زمانی که سفیدپوستها حضور دارند، سیاهپوستان حق نشستن روی صندلی را ندارند. جلوی اتوبوس مربوط به سفیدپوستان و انتهای اتوبوس به سیاهپوستان تعلق داشت. خیلی از رستورانها و هتلها، سیاهپوستان را راه نمیدادند. به عبارت یک اصل «جداسازی» و «تمایز» وجود داشت. در آن زمان، رزا پارکس، در اتوبوس نشست و وقتی که سفیدپوستی حضور پیدا کرد این خانم بلند نشد و وقتی به او اعتراض کردند اذعان کرد که یک شهروند آمریکایی است و باید از حقوق اجتماعی برخوردار باشد. جالب است توالتهای عمومی تا دهه ۱۹۶۰م هم جداشده بود. در دهه ۱۹۶۰م جنبشهای مربوط به مسلمانان سیاهپوستان اتفاق میافتد که هویتش، هویت برنامهداری است. در همین راستا، «مارتین لوترکینگ» ظهور پیدا میکند، جنبش خود را از سال ۱۹۶۲م آغاز میکند و در سال ۱۹۶۸م ترور میشود. جنبش او، جنبش حقوق مدنی بود. حرف مارتین لوتر کنیگ این است که «من یک رویا در سر دارم». رویای او این است که یک سیاهپوست رئیس جمهور آمریکا بشود. زمانی که باراک اوباما در انتخابات نوامبر ۲۰۰۸م به پیروزی رسید، خیلی از سیاهپوستان، اشک شوق ریختند. چون رویای سیاه پوستان آمریکایی تحقق پیدا کرده بود. سوالی که وجود دارد این است که در دوران باراک اوبامای سیاهپوست، مسأله مربوط به تمایز (سیاه از سفید)، نادیده گرفته شد؟ آیا پلیس اقدامات خشونتآمیز را به انجام نرساند؟ خیر! باراک اوباما، بخشی از فضای دولت فدرال مرکزی و فضای قدرت و رژیم حاکم است. بنابراین، در آن دوران هم، جنبش هویتی بود، هویت برنامهدار. میخواست حقوق مدنی داشته باشد. میخواست جداسازی را پایان بدهد. این مسأله تا دهه ۱۹۷۰م میلادی ادامه داشت.
عضو هیات علمی دانشگاه تهران گفت: نکتهای که باید به آن توجه کنیم این است که این مقاومت، به معنای براندازی نیست بلکه یک جنبش هویتی مبتنی بر مقاومت است که تحتتأثیر فضایی قرار دارد که این فضا مبتنی بر عصر رسانهها و عصر اطلاعات است؛ عصری که شبکههای اجتماعی شکل میگیرد و شبکههای مجازی ساخته میشود؛ طبعاً در این فضا گذشته تاریخی، بازتولید میشود و احساس میکنند که با خویشاوندان خود پیوند دارند. این فضای انگاره خویشاوندی، در ذهن آمریکایی وجود دارد. نکتهای که باید به آن توجه داشت این است که سایر شهروندان آمریکایی چه نگاهی به این موضوع دارند؟ سایر شهروندان و مقامات و شکلبندیهای ساختاری، تظاهرات و چالشهایی که ایجاد شده است را مصادره به مطلوب میکند. این مسأله را ما در کالیفرنیا داریم. در سیاتل تظاهرات میشود؛ سیاتل مرکز تظاهرات ضدجهانیشدن و مرکز تظاهرات ضدنژادپرستی است. این نوار جغرافیایی را که وقتی هانتینگتون در کتاب خودش میآورد میگوید که این منطقه، منطقه بحرانسازی است. او در کتاب خودش آورده است که در ساکرامنتو، یک مسابقه فوتبال برگزار شد، مسابقات دیگری هم در سانفرانسیسکو با مکزیک برگزار شد که آنقدر تماشاگران آمریکایی لباس سبز و پرچم سبز پوشیده بودند که فکر میکردید در مکزیکو سیستی هستید. در اینجا بحثهایی هست که فضای آمریکا با بحرانی به نام بحران هویت درگیر است و در فضایی که با این بحران درگیر است فردی به نام ترامپ رئیس جمهور میشود. ترامپ، ضدسیاهپوستان است. به نگاه نژادی توجه دارد؛ تفکر، تیپ، ادبیات و رفتارش چنین است. وقتی که تمایز را تشدید میکند، طبیعی است که آن هویت هم تشدید میشود؛ یعنی بخشی از این فضاها، فضاهایی است که واکنش مخالفین اجتماعی ترامپ، به سیاستهای ترامپ است. کتاب «هویت؛ تقاضای کرامت و سیاست نفرت» فوکویاما را همه دوستان آشنایی دارند. این کتاب، واکنشی توسط خودش به کتاب «پایان تاریخ و انسان واپسین» است. فوکویاما در این کتاب میگوید که اگر ترامپ رییس جمهور نمیشد، من این کتاب را نمینوشتم و من این موضوع را مطرح نمیکردم به این دلیل فضای اجتماعی جدیدی که شکل گرفته است کاملاً با قالبهای هویتی پیوند دارد.
بنابراین، جمعبندی بنده در این بخش این است که امریکا با بحران هویت روبرو است، این بحران هویت ریشههای تاریخی دارد. بعد از جنگ جهانی دوم، ماهیت اجتماعی پیدا کرد اما فکر نمیکنم که حوادث سیاتل به معنای تجزیه آمریکا است، این چنین نیست. تجزیه آمریکا به لحاظ حقوقی، امکانپذیر نیست و به لحاظ ساختاری، هروقت احساس کنند که بحرانی، ماهیت تجزیهطلبانه دارد، واکنشهای بسیار تندی از سوی آمریکاییها همراه خواهد داشت. این بحث یک بحث اجتماعی است و ادامه دارد و بسیاری از کسانی که در جنبش وال استریت حضور و نقش داشتند در این جنبش هم شرکت کردند. ذات جنبشهای اجتماعی با ذات سوسیالیست یک نوع پیوند دارد. سوسیالیست یک نوع جنبش اجتماعی عدالتطلبانه با رویکرد اقتصادی است و این جنبشهای هویتی، از فضای اقتصاد، فراتر میرود و به عدالت اقتصادی، عدالت جنسیتی، عدالت نژادی و به عدالت مذهبی هم توجه خواهد داشت. بنابراین، هویت در آمریکا بحرانساز است؛ چالشهای هویت وجود داشته است اما ساختار سیاسی و اجتماعی آمریکا قابلیت این را دارد که این بحران هویت را بتواند کنترل و به نوعی آن را بازتولید کند. نتیجهای که این بحران برای ترامپ دارد این است که گروههای راستگرا، سفیدپوستان و طرفداران کسانی که با مهاجرت مخالفت کنند یا موافقند در برابر مکزیک دیوار کشیده شود، اذعان میکنند که سیاهپوستان جامعه را دچار بحران کردهاند، بنابراین باید با این فرایند مقابله کرد. در فضایی که آمریکا در شرایط انتخابات قرار دارد ترامپ میخواهد از این فضا به نفع خود در آینده بهره بگیرد.
در ادامه این نشست علمی دکتر محمود حکمت نیا عضو هیات علمی گروه فقه و حقوق پژوهشگاه و دیگر سخنران نشست نیز با اشاره به دلالتهای ضمنی حوادث اخیر آمریکا، ریشه دلالت ها را در مباحث فرهنگی، حقوقی و معرفتی آمریکا دانست و گفت: نکتهای که وجود دارد این است که جورج فلوید، مبارز سیاسی نبوده است. این شخص متهمی است که حقوق متهمان دربارهاش رعایت نشده است. اتهام ایشان، استفاده از پول تقلبی بوده است اما اشکال اساسی و اصلی این است که رعایت حقوق متهمان درباره ایشان انجام نشده است و در دستگیری این شخص این است که رعایت حقوق متهم به لحاظ خُلق و رفتار انجام نشده است. متهم، متهم است و به نظر بنده روی شخص جورج فلوید به لحاظ فرهنگی خیلی نمیشود مانور داد. در پی این اتفاق، یک خیزش عمومی صورت گرفت. این که این خیزش عمومی با چه مستند حقوقی صورت گرفته است یک بحث است و برخوردی که دولت با این خیزش انجام میدهد با چه مستند حقوقی صورت گرفته است که بحث حقوقی دیگری است.
وی گفت: مستندی که در ساختار داخلی حقوقی آمریکا برای این خیزش میتوانست مطرح شود این است که براساس قانون اساسی آمریکا، کنگره در چند موضوع نمیتواند قانون وضع کند و به لحاظ حقوقی، منع وضع قانون دارد: یکی در حوزه آزادی بیان و یکی در حوزه آزادی راهپیمایی و تجمعات. سیستم آمریکا در حوزه آزادی بیان، سیستمی است که قید و تقیید ندارد. وقتی که قید نداشته باشد حتی به لحاظ مباحث اعلامیه حقوقی جهانی بشر که قیودی را حتی برای آزادی بیان وضع کرده و در نظر میگیرند در قانون اساسی آمریکا نمیتواند قانون وضع کند. به لحاظ قضایی، قضات در عین رعایت اینکه به این قانون احترام میگذارند بحثشان بر سر این است که در موضوع، مداخله میکنند یا به تعبیر دیگر، استثناء تخصیصی را قبول ندارند ولی تخصص را قبول دارند؛ به عبارتی، دادگاهها به صورت تخصصی میگویند که اینها از حوزه بیان خارج است؛ هم در حوزه تجمعات و هم در حوزه آزادی بیان. پس نوع ورود آمریکا به آزادی بیان این است که تخصیص حکمی ندارند اما تخصص موضوعی دارند. یکی از پیچیدهترین بحثهای حقوقی آمریکا این تخصص موضوعی است که کتاب هم در حوزه آزادی بیان و حوزه آزادی تجمعات نوشته شده است که حد این مدل تخصص موضوعی کجا است و چگونه میشود این تخصص موضوعی را برقرار کرد. یکی هم اینکه آزادی بیان و آزادی تجمعات، آیا شیوه آزادی هم اطلاق دارد در اجرای آزادی میشود تردید کرد؛ یعنی میشود قید زد. به عبارتی اصل آزادی را نمیشود محدود کرد اما در اجرایش، چون دیگر حوزه آزادی بیان نیست و شیوه برگزاری است و براساس معیار تزاحمات است، این که با چه حقوقی تزاحم میکند و یا نمیکند. پس در قانون اساسی آمریکا، قیود تخصیصی حکمی ندارد؛ تخصص موضوعی دارد یعنی اینکه ممکن است موضوعاتی از سنخ بیان نباشد و در حوزه اجرا هم ممکن است به خاطر تزاحمات با اصل اجازه دادن به اینکه حق، اجرا شود نوع چگونگی اجرای آن را مدیریت بکنید. این دو سه حوزهای است که قابل گفتگو است. البته این بحثها بسیار سطح فنی و تخصصی دارد که معیارهای دقیق آن باید مشخص شود و اینکه معیارهای دقیق آن کجاست و چطور باید اعمال شود؟ مثلاً به لحاظ حیث عمومی کار، تا شعاع چند متری کاخ سفید نمیشود تجمع کرد. یا اینکه تفاوت خیابان با پیادهرو در اجرای راهپیمایی چگونه است، مشخص شده است. آزادی بیان در حوزه اجرایش اگر با حقوق خصوصی، تزاحم پیدا کرد، چه باید کرد؟ مثلاً آیا برای اعمال آزادی بیان میتوان روی آسفالت خیابان شعار نوشت یا خیر؟ چون اینگونه موارد تصرف در حقوق عمومی محسوب میَشود. اینها بحثهای تخصصی است که اینچنین موضوعات پروندههای متعددی در آمریکا دارد. یا در نوع بیان، بحثی تحت عنوان بیان همراه با ضمیمه رفتاری، مطرح است که آیا این محدود است یا خیر؟ این از مباحث حقوقی بغرنج و پیچیده آمریکا است. به لحاظ رفتار، نه به لحاظ رفتار بیانی بلکه به لحاظ رفتار غیربیانی؛ چرا که رفتار بیانی را میشود محدود کرد، اما رفتار غیربیانی را نمیشود محدود کرد. اگر این دو نوع (رفتار بیانی و رفتار غیربیانی) با هم ترکیب بشود چه میشود؟ مثلاً آتشزدن پرچم آمریکا؛ این قانون در سال ۱۹۸۹م نقض و نسخ شد. استدلال هم این بود که آتشزدن پرچم، شاید توهین به کشور نباشد. محدودیت و ممنوعیت آتشزدن پرچم در آمریکا مرتفع شد و این قانون نسخ شد و آتشزدن پرچم جرم نیست و فقط بحثهای اخلاقی دارد. در حوزه speach plus اگر شخصی بخواهد اضافه بر مقدار بیان خود رفتاری را انجام بدهد ممکن است به لحاظ بیان و رفتار اضافی، محدودیتهایی را داشته باشد که یکی از موردهای آن تظاهراتی است که درحال انجام است.
عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی با اشاره به اینکه به لحاظ بحثهای حقوق بشری؛ دو میثاق مهم حقوق بشری وجود دارد تصریح داشت: سندی تحت عنوان «بیانیه جهانی حقوق بشر» وجود دارد که به لحاظ حقوق قانونی آیا برای کشورها الزامآور است یا خیر، هنوز هم محل گفتگو است؛ خود سند دلالت بر این امر نمیکند اما به عنوان رویه و اجماع آیا میشود پذیرفت یا خیر، بحث جداگانهای است که باید در جای خودش بحث و بررسی شود. دو سند تعهدآور برای دولتها وجود دارد: یک سند حقوق مدنی سیاسی و دیگری، سند حقوق اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی. آمریکاییها این دو سند را در سال ۱۹۷۷م امضاء کردهاند ولی در سال ۱۹۹۲م به سند حقوق مدنی سیاسی ملحق شدند ولی به سند حقوق اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی هنوز هم ملحق نشدهاند. پس اگر تعهد دولتها را به لحاظ حقوقی بخواهیم در نظر بگیریم تعهداتشان در حوزه حقوق مدنی سیاسی جا میگیرد و در حوزه بحثهای اجتماعی فرهنگی و اقتصادی ملحق نشدهاند که بگوییم اینها نقض حقوق بشر سندی انجام دادهاند یا خیر؟ حال حقوق بشر معرفتی و فرهنگی، جای بحث دارد. مثل کشورهای دیگر که ممکن است بحث حقوقی در حقوق بشر داخلی داشته باشند یا اینکه بحثهای فرهنگی در حقوق بشر داشته باشند اما در بحث حقوق بشر، یک سند بینالمللی داریم. آمریکاییها در بحث حقوق اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، الحاقی را انجام ندادهاند و فقط در سال ۱۹۷۷م سندی را امضا کردهاند اما مثل میثاق اول سند بینالمللی امضاء نکردهاند که نتوان از این طریق در مجامع حقوق بشری و به لحاظ بینالمللی پیگیری کرد.
وی همچنین گفت: تفاوت بین این دو بحث این است که در حوزه حقوق مدنی، دولتها نباید دخالت کنند و وظیفه اثباتی ندارند و وظیفهشان به نوعی منفی است اما حوزه حقوق اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، وظیفه اثباتی دارند و وظیفهشان مثبت است؛ یعنی باید چیزی را تأمین کنند؛ مثلاً کار را باید تأمین کنند. حوزه بحث سیاهپوستان، در همینجا است. مسأله سیاه و سفید، رنگینپوست و غیررنگینپوست در آمریکا، یک مسأله تاریخی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی است و سه مرحله مهم را طی است که مرحله اول آن دوره بردهداری بوده است؛ بعد از الغای بردهداری، فرهنگ بردهداری با قاعده مشهور «تساوی اما تفکیک» equal but separate حفظ شده است و در دادگاهها و نظام قضایی آمریکا، هنوز هم مشهود است که شما جدا باش اما مساوی باش. یعنی جدایی سیاه و سفید یک قاعده حقوقی در آمریکا محسوب میشود که اگر امکانات را بتوانند تأمین کنند میگویند این نابرابری نیست. پس هنوز یک بحث درباره سیاه و سفیدها وجود دارد. اما به لحاظ حقوق اقتصادی، خیلی از مشکلاتی که سیاهپوستان در آنجا دارند به لحاظ نگاه بهداشت، کار و اشتغال و … که آمار هم موجود است. مثلاً به لحاظ میزان درآمد، سفیدپوستان نسبت به سیاهپوستان، ده برابر درآمد دارند اما به لحاظ بهداشت از بدن سیاهپوستان تا همین اواخر به عنوان ابزارهای آزمایشی استفاده میشده است. در شیوع بیماری کرونا هم به خاطر همین مشکلات، سیاهپوستان جرأت مراجعه به بیمارستانها را ندارند، چون احتمال می دهند که از بدنشان سوءاستفاده شود. به همین خاطر است که آمار سیاهپوستان در ابتلا و مرگ به این بیماری بیش از سفیدپوستان است. از سال ۲۰۱۶ تاکنون، پزشکان و دانشجویان پزشکی معتقدند که هنوز هم که هنوز است سیاهپوستان پوستکلفتتر از سفیدپوستان هستند و میزان عصبشان کمتر است. عین این ماجرا در قضایای بهداشتی است و معتقدند که سیاهپوستها بدنهای قویتری دارند و بنابراین میتوان روی آنها آزمایش کرد. این بحثی فرهنگی عمیقی است که در آنجا وجود دارد که هم به لحاظ آماری، هم به لحاظ بهداشتی، هم به لحاظ نوع برخورد و … میتوان مورد بررسی قرار داد.
حکمت نیا در پایان همچنین افزود: مشکلی که به لحاظ حقوقی وجود دارد این است که آمریکاییها اساساً چیزی برای بشر، تحت عنوان حقوق اقتصادی قایل نیستند. میگویند که اینها آرمانهای سیاسی است. لذا دولت برای خود تعهدی برای بهبود وضعیت به لحاظ حقوق بشر، قایل نیست. به همین دلیل است که اساساً آمریکاییها، مقوله اقتصادی بشر را قبول ندارند و نسبت به آن متعهد نیستند به همین خاطر میثاق و سند بینالمللی را امضاء نکردند. عمده دلیل آنها این است که این بحث، بحث معرفتی دارد. بحث معرفتی این است که اینها به لحاظ معرفتی، قاعده منع اضرار را قبول دارند (هم حزب دموکرات این را قبول دارد و هم حزب جمهوریخواه). اما قاعده دومی وجود دارد که آیا ما وظیفه کمک و محافظت از دیگری را به عهده داریم یا خیر (که این هم پایه میثاق بینالمللی دوم میشود) به لحاظ دینی که یهودی هستند و به لحاظ مبانی فلسفی، که منفعتگرایی است، قاعده دوم را به لحاظ معرفتی قبول ندارند و تنها چیزی قبول دارند قاعده منع اضرار است اما اینکه آیا دیگران حقی در حوزه رفاه به عهده سایر احاد اجتماعی باشد، دارند یا ندارند، بحثی است که هنوز در آمریکا حل نشده است. حزب دموکرات گرایش این را دارد که چنین حقی را میتوان تصویر کرد، منتهی به لحاظ آرمان سیاسی؛ اما جمهوریخواهها این آرمان سیاسی را قبول ندارند.
معاون وزیر دادگستری به عنوان جمع بندی مباحث خود در نشست همچنین گفت: به لحاظ حقوقی با آن فرهنگ پیشینه سیاه و سفیدی که دارند و فرهنگ ظلمی که به سیاهان در طول تاریخ شده است و بسیاری از این برخوردها در یک چارچوب به ظاهر عادلانهای جلوهگر شده است این است که سیاهپوستها از زندگی معمولی دچار عقبافتادگی بیشتری هستند و آیا سیاهپوستها مستلزم بهبود وضعیت هستند، این بهبود وضعیت چون مبتنی بر حقوق اقتصادی است و آمریکاییها به حقوق اقتصادی به عنوان حقوق بشر اعتقادی ندارند با مشکل جدی روبرو است و بحث تبدیل به یک بحث سیاسی بین احزاب تبدیل میشود و در واقع قیامهای اجتماعی چون به لحاظ حقوقی قابل پیگیری در نظام حقوق آمریکا نیست اتفاق میافتد. در واقع زمانی بحران به وجود میآید که در نظام حقوقی و در چارچوب مشهور، مطالبات قابل پیگیری نباشد. بخش در نظام حقوقی آمریکا، مطالباتی از قبیل آزادی بیان، آزادی تجمعات و خشونتها قابل پیگیری است اما حقوق اقتصادی در حقوق آمریکا، فعلا با این ساختار پیگیری نیست و باید بحثهای عمیق سیاسی کرد.
در پایان این نشست علمی حجت الاسلام دکتر سیدکاظم سیدباقری مدیر گروه سیاست پژوهشکده نظام های اسلامی و آخرین سخنران نشست با اشاره به اینکه یکی از واقعیتهای جامعۀ آمریکا، سیاهان، هندی تبارها و رنگین پوستان و حقوق مربوط به آنان است گفت: سیاهان سالها است که علیه ناعدالتی و نژادپرستی می جنگند. برای نمونه در سال ۱۹۶۶ ،گروه پلنگ سیاه به رهبری آقای «هیویی پی نیوتن» تشیکل شد که دغدغۀ اصلی آن رسیدن به حقوق سیاهان بود. کمتر از یک سال بعد از تأسیس، این گروه، بیانیه ای صادر شد و در آن بر خواسته هایی چند که پای در حقوق آنان داشت تاکید کرد. اموری که حتی امروزه هم وقتی نگاه کنیم، همچنان خواسته¬هایی تامین نشده است. این موارد به اختصار عرض می کنم، تاکید داشت بر این که ما آزادی میخواهیم، خواهان حق تعیین سرنوشت، اشتغال، توقف دزدی سرمایه داران از سیاهان، مسکن مناسب در شان زندگی انسانی، آموزش برای همه و پایان دادن فوری خشونت پلیس و قتل سیاهپوستان در آمریکا هستیم و این که آنان از زندانها آزاد شوند و به حق محاکمه عادلانه دست یابند. این خواسته ها پس از گذشت بیش از ۶۰ سال، همچنان مورد تقاضای جامعۀ سیاهان آمریکا است.
از دیگر سو، شورشهای این روزهای آمریکا، کم سابقه است و شدیدترین شورشها پس از زمان مارتین لوترکینگ تا کنون بوده است، ایشان جملهای مشهور دارد که میگوید: «شورش صدای کسانی است که شنیده نشدهاند.» ایشان که در سال ۱۹۶۸ ترور شد، تاکید دارد در آمریکا، مواردی هست که باعث می شود افراد احساس کنند برای جلب توجه، گزینۀ دیگری جز شورش ندارند، آشوب، زبان کسانی است که شنیده نشده اند؛ چه چیزی است که آمریکا نتوانسته، صدای آن را بشنود؟ آمریکا نمی شنود که وضعیت فقیرنشینان در دوازده یا پانزده سال گذشته بدتر شده است. نمی شنوند که وعده های آزادی و عدالت برآورده نشده است و نمی شنوند که بخش های بزرگی از جامعه سفیدپوست، بیش از عدالت و بشریت، نگران آرامش و وضع موجود خود هستند.»
وی افزود: این مهم را می توان در قتل فلوید که شبیه قتل «اریک گارنر» در سال ۲۰۱۴ است رصد کرد. این شورشها، که با قتل «ریشارد بروکس» نیز به تازگی افزایش هم یافته است، در واقع، جرقۀ اولیه ای بوده تا بار دیگر مردم برای دستیابی به حقوق خویش و جلوگیری از تبعیض نژادی، اقدام کنند. شورشی که به تعبیر «جو بایدن» یک بحران واقعی ملی است، هر چند که او برای تبلیغات ریاست جمهوری و کسب رای تلاش دارد. اگر شرایط سخت کرونایی در آمریکا و نرخ بالای بیکاری آن که پس از رکود بزرگ دهه ۱۹۳۰ بیسابقه است، را در نظر بگیریم، این بحران را بهتر می فهیم.
از جهتی دیگر، بی عدالتی، نبود آزادی، نبود عدالت برای همگان، نژادپرستی و تبعیض و تراکم ثروت و شکاف اقتصادی، شرایطی را به وجود آورده است که برخی از مردم و از جمله سیاه پوستان احساس می کنند که به آنان ظلم شده و میشود. لذا می توان گفت که این شورشها، حکایت از بازگشت سرخوردگان، به تعبیر برتران بدیع، ذلیل¬شدگان و جمعیت سرخورده، در صحنۀ سیاسی-اجتماعی آمریکا است، جمعیتی که حقش ادا نمیشود و گرفتار مشکلات و تنگناهای اقتصادی شده است. این شورشها را باید «بازگشت سرخوردگان» نامید، تحقیرشدگانی که اگر قبلا صدای آنان به جایی نمی-رسید، امروزه به همکاری رسانه¬ها و عرصۀ مجازی، صدایشان گوش جهانیان می¬رسد، هر چند که گوش سیاستمداران آمریکا در شنیدن این صدا، سنگین است. لذا می¬بینیم که در بسیاری از کشورها، مردم به پشتیبانی اعتراضهای آمریکا برخاسته اند.
به نظر می¬رسد که امروزه، ادعاهای پرطمطراق دموکراسی و آزادی در آمریکا، دیگر جای هیاهو ندارد و آن ادعاها با چالش جدی مواجه شده است. دو تن از استادان دانشگاه هاروارد به نام استیون لویتسکی Steven Levitsky و دانیل زیبلاتDaniel Ziblatt ، در کتاب خود با عنوان «دموکراسیها چگونه میمیرند»، که در سال ۲۰۱۸ چاپ شده است، نکته¬ای مهم را طرح می¬کنند و هدف آنها نیز بیشتر ناظر به رئیس جمهوری ترامپ است. آنان به این نکته توجه می¬دهند که برخی از سیاستمداران در نظام مردمسالار، «در حال تبدیل شدن به دیکتاتور» هستند و این گونه افراد از جمله ترامپ، تمایلات استبدادی دارند. آنان تاکید می¬کنند که چگونه رهبران منتخب می توانند به تدریج روند دموکراتیک را برای افزایش قدرتشان براندازند، همان روندی که برپایۀ آن، به قدرت رسیده¬اند. و هشدار می¬دهند که تهدیدهای مربوط به ثبات دموکراتیک، ناشی از نابرابری اقتصادی و تفکیک احزاب سیاسی بر اساس نژاد، مذهب و جغرافیا است، امری که امروزه آن را در آمریکا مشاهده می کنیم.
وی در پایان یادآور شد: «دموکراسیها در بی عدالتی و نبود آزادی حقیقی می میرند.». امری که در قوانین مکتوب و اسناد آمریکایی از آنان بسیار سخن رفته است، اما تنها به درصدی از آن دست یافته¬اند و برخی از شهروندان و جامعۀ آمریکا، احساس عدالت و آزادی را ندارد. با توجه به این چالشها، و برخوردهایی که در بیست روز گذشته به انجام رسیده است، باید این تجربه را تجربه¬ای سیاه نامید و این امر را شاید بتوان طرح کرد که آیا ما با «بهار آمریکایی» روبرو هستیم.
لازم به ذکر است نشست علمی “بررسی ابعاد حقوقی-سیاسی اعتراضهای اخیر در آمریکا“ توسط گروه سیاست با همکاری گروه فقه و حقوق پژوهشگاه به صورت حضوری و همچنین ارتباط مجازی تحت نرم افزار اسکایپ برگزار شد.