نسبت نهضت مشروطه و انقلاب اسلامی

«نهضت مشروطه» و «انقلاب اسلامی» دو  رخداد مهم فکری و سیاسی در تاریخ معاصر ما هستند که در زمینه «مبارزه با استبداد و وابستگی» می توان به عنوان دو تحول مهم و اثرگذار در تاریخ معاصر ایران از آنها یاد کرد. با وجود افتراق ها، این دو جریان فکری - سیاسی وجوه اشتراک زیادی هم دارند. از جمله اینکه هر دو خواهان گذار از «نظم سیاسی سلطانی» و رسیدن به «نظم مردمی» بودند اما این مطالبه سرانجام توانست در انقلاب اسلامی ایران صراحت بیشتر و تبلور کامل تری بیابد.

به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع‌رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، در آستانه سالروز صدور فرمان مشروطیت، نسبت «نهضت مشروطه» و «انقلاب اسلامی» در گفتگوی روزنامه ایران با حجت الاسلام والمسلمین سید سجاد ایزدهی، رئیس پژوهشکده نظام های اسلامی پژوهشگاه به بحث پرداخته شد که چقدر می توان انقلاب اسلامی را در امتداد اهداف و مطالبات نهضت مشروطه قلمداد کرد که در ادامه می خوانید:
  • «نهضت مشروطه» و «انقلاب اسلامی» به عنوان دو جریان فکری سیاسی مهم در تاریخ معاصر ما، در چه نسبتی با هم قرار می گیرند؟ چقدر می توان انقلاب اسلامی را در امتداد نهضت مشروطه و در راستای مطالبه استقلال خواهی و ظلم ستیزی ایرانیان برشمرد؟

در خصوص نسبت سنجی مشروطه و انقلاب اسلامی باید به دو نکته توجه کرد؛ نخست آنکه باید مساله و پیش زمینه هر دو حوزه؛ یعنی هم چرایی مشروطه و هم چرایی انقلاب اسلامی را مورد بررسی قرار داد؛ طبیعتا مساله هر دو یکی نبوده است. واقعیت این است که مشروطه به دو دلیل «استبداد» پادشاهان قاجار و «بی کفایتی» آنان در از دست رفتن بخش هایی از خاک کشور و به دنبال آن به مخاطره افتادن استقلال جامعه ایرانی رقم خورد. در این فضا، وجود نهادی که بتواند پادشاه بی تدبیر و بی کفایت را مهار و بر اعمال آن نظارت کند، ضرورت یافت. بنابراین مساله مشروطه، پیامد وضعیت نابسامان حاکمان قاجاری بود، اما مساله انقلاب اسلامی بیش از آنکه بحث تاکید بر حوزه استبداد و بی کفایتی باشد، تلاشی برای استقرار نظامی مطلوب و به دور از استبداد و وابستگی بود.

اصل این دو جریان (انقلاب اسلامی و انقلاب مشروطه) با اینکه در دو بستر متفاوت اجتماعی شکل گرفت اما در عمل هر دو با پیشگامی روحانیت برای تضمین آزادی مشروع مردم، نفی استبداد و تحقق استقلال سیاسی ایران صورت گرفت. از این جهت، این دو با هم در هدف میانی مشترک هستند اما از این جهت که در زمان مشروطه امکان از بین رفتن رژیم مستبد وجود نداشت و تنها فرضیه برای برون رفت از مشکلات زمانه، مهار کردن قدرت حاکمان از رهگذر مشروط کردن اختیارات آنان بود، همه فعالیت ها و تلاش ها به مشروط و محدود کردن قدرت حاکمان معطوف شد، اما در تجربه انقلاب اسلامی با وضعیت دیگری مواجه بودیم؛ با اینکه رژیم موجود اصل مشروطیت را پذیرفته بود ولی عملا به آن پایبند نبود و ضمن به محاق بردن استقلال کشور، استبداد فراگیر هم داشت، علاوه بر اینکه در فرایند انقلاب اسلامی، عملا از بین بردن دین و باورهای دینی توسط حکومت نیز خطر بسیار جدی بود که هم روحانیت و هم مردم مسلمان را وادار می کرد تا در برابر این رژیم بایستند. بر این اساس، با توجه به اینکه مسائل دوره مشروطه در دوره پهلوی هم موضوعیت داشت، شاید بتوان یک نسبت و همسویی حداقلی بین مشروطه و انقلاب اسلامی برقرار کرد.

تحقق «استقلال سیاسی» و «نفی استبداد» در همه نظام ها فرض است. در مشروطه، این اهداف جزو اهداف میانی است اما در انقلاب اسلامی، از اهداف حداکثری است. در مشروطه بخش محدودی از آن غایات اسلامی محقق می شود و غایات حداکثری عملا امکان تحقق ندارد، لذا فقهایی مثل مرحوم آیت الله نائینی تصریح می کنند که مشروطه، یک گام ابتدایی برای رسیدن به آن حد مطلوب است و ما باید به قدر مقدور از نیازها بسنده کنیم و بواسطه آن، استقلال سیاسی کشور و آزادی های مردم را تضمین کنیم. این در حالی است که در نظام جمهوری اسلامی در کنار فرض گرفته شدن استقلال سیاسی و نفی استبداد، اصل بر حاکمیت شایستگان است. لذا، یکی از شعارهای جمهوری اسلامی استقلال و آزادی است اما در عین حال، این دو باید ذیل گفتمان انقلاب اسلامی شکل بگیرند. در واقع گفتمانی که قوانین آن را موازین اسلام تعیین می کند. برخلاف مشروطه که عملا ذیل گفتمان حاکمیت جائر قرار دارد و حاکم جائر در خصوص فضای سیاسی تعیین تکلیف می کند.

بر این اساس، در جریان مشروطیت با وجود اینکه عملا قانون «مشروطه شدن قدرت شاه» محقق شد، اما در دوران پهلوی استبدادی بیش از استبداد قبل از مشروطه در جامعه ایران حاکم شد و آن استبداد رضاخانی بود.

  • جایگاه و سهم «مردم» را در هر یک از این دو رخداد چگونه ارزیابی می کنید؟

در فضای جامعه پسامدرنیته که عملا حضور حداکثری مردم تاثیرگذار است و تغییر و تحول در جوامع بیش از آن که به واسطه سلاح صورت گیرد، به واسطه رای و نظر مردم محقق می شود، طبیعتا در این پارادایم غالب، چه در زمان مشروطه که آغازین سال های ورود مردم برای فهم این مساله است و چه در زمان انقلاب اسلامی که این مساله بیشتر درک و طرح شده است، «نقش مردم در گردش قدرت» و تبدیل حاکمیتی به حاکمیت دیگر، موثر است و مردم تاثیرگذاری خود را در فضای جامعه احساس می کنند. از سوی دیگر، در مبانی دینی می بینیم که همواره حضور حداکثری مردم، در تعیین سرنوشت مورد تاکید بوده است. لذا در هر دو زمان یعنی چه در مشروطه و چه در انقلاب اسلامی با دو مقوله مواجه هستیم؛ نخست، روحانیت و مرجعیت و دوم حضور حداکثری مردم. طبعا این اشتراک از باب باور اصیل به مشارکت حداکثری مردم برمی آید که هم از جانب مردم و هم از جانب روحانیت و مرجعیت فهم و توصیه شده است. بر این اساس، طبعا مردم باید در همه مراحل حکومت؛ یعنی، هم در تاسیس حکومت، هم در استقرار، نظارت و گردش قدرت حضور جدی داشته باشند. در جریان انقلاب اسلامی بر «حضور حداکثری مردم» تاکید شد و مردم در این مراحل دیده شدند، اما در مشروطه عملا مردم در مرحله استقرار حکومت باقی ماندند.

از دلایل ناکام ماندن مشروطه، حضور روشنفکرانی در فضای ایران بود که نفی استبداد و آزادی خواهی را بهانه ای برای تحقق حاکمیت الحاد و بی دینی قرار دادند. بنابراین عالمان هم در آن زمان دو دسته می شوند؛ عده ای ذیل نظر مشروطه مرحوم نائینی و عده ای ذیل نظر مشروطه مرحوم شیخ فضل الله نوری قرار می گیرند. البته اختلاف اینها نه در نفی استبداد و آزادی که در مواجهه روشنفکران با دستاورد مشروطه بود. مرحوم شیخ فضل الله نوری به این باور رسیده بود که پشت صحنه مشروطه، روشنفکرانی هستند که عملا درصدد از بین بردن هنجارهای دینی در جامعه هستند و نتیجه آن عملا یک استبداد عظیم خواهد بود. اما تلقی مرحوم نائینی این بود که ما می توانیم استبداد را با مقید کردن حاکم و پادشاه به قانون مشروط کنیم و تاریخ هم نشان داد که تلقی شیخ فضل الله نوری، تلقی درست تری بود.

  • برخی تحلیلگران تاریخ معاصر ایران از مشروطه به عنوان یک حرکت نخبه گرایانه و روشنفکری یاد می کنند اما انقلاب اسلامی را یک جریان مردمی و بر پایه اعتقادات دینی و مذهبی می دانند که روحانیت در آن نقش فعال تری را ایفا کرد. نظر شما در این باره چیست؟ آیا می توان به مشروطه «نهضت روشنفکرانه» گفت؟

مشروطه یک جریان فراگیر بود و به نوعی در همه تار و پود جامعه ایرانی رسوخ کرده بود، بازیگرانی هم داشت که بعضا متناسب با جایگاه خودشان، از تاثیرگذاری بیشتری برخوردار شدند و توانستند خود را در فضای مشروطه غالب کنند. با وجود اینکه همگان در فضای مشروطه مشارکت کردند اما به اعتقاد من، سهم حداکثری از آن «روحانیت» است؛ چراکه بسیج توده ها به واسطه رویکرد روحانیت شکل گرفت و از طرف دیگر مردم بنا بر باورهای مذهبی به میدان آمدند تا به آرمان علما تحقق ببخشند.

فارغ از جریان روحانیت، بازیگران دیگری همچون روشنفکران غرب زده نیز در میدان مشروطه حضور داشتند که عملا خواستند تا در فضای مشروطه، از آزادی خواهی و استقلال خواهی مردم سوء استفاده کنند و مدل مشروطه غربی را که مبتنی بر قوانین عرفی، ضد دینی و حاکمیت سکولار بود، محقق کنند. آنان عملا با تجربه غربی ورود  و مسیر را منحرف کردند و به سمت نظمی غیردینی، حاکمیت سکولار و لائیک و البته استبداد کشاندند و آن استبداد عملا فضایش را در دولت رضاخانی، نشان داد.

با اینکه در ظاهر مشروطه مستقر شده بود اما عملا زور حرف اصلی را می زند و روشنفکرانی که در جریان مشروطه فریاد استقلال و آزادی سر می دادند، نظریه پرداز وابستگی و استبداد شده بودند.

  • «تجربه مشروطه» برای مردم و دولتمردان امروز ما چه درسی می تواند داشته باشد؟

در این خصوص باید به چند نکته اشاره کرد؛ نخست اینکه جامعه اسلامی و ایرانی همواره در فضای هنجارهای دینی حرکت می کند. بنابراین، «دموکراسی غربی» و «روشنفکری غربی» تجربه ای موفق برای جامعه ایران نخواهد بود.

دوم، مشارکت حداکثری مردم در مراحل چهارگانه قدرت یعنی «تاسیس»، «استقرار»، «نظارت» و «گردش قدرت» است. طبیعتا، مردم به عنوان کسانی که سرنوشت شان بر عهده خودشان است و مردمی که مسلمان هستند، باید وسط میدان باشند و عملا هر گاه مردم وسط میدان بودند، استقلال و آزادی محقق می شود.

سوم اینکه، روحانیت شیعه هیچ گاه راضی به استبداد و وابستگی نبوده و نیست و هر گاه روحانیت اصیل در مرکز میدان قرار گرفته اند ما از استبداد و وابستگی دور شدیم. نفی استبداد و وابستگی، اگر بواسطه قوانین اسلامی تکمیل نشود، می تواند به ضد خود بدل شود. بنابراین همواره باید این سه نکته را در کنار هم داشت و در تجربه انقلاب اسلامی ما به این مهم رسیدیم.