به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، و به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان، در آستانۀ نخستین سالگرد رحلت حضرت آیتالله علامه محمّدتقی مصباحیزدی -رحمهاللهعلیه- قرار داریم؛ شخصیّتی که مواجهۀ رهبر معظّم انقلاب با ایشان نشان میدهد که باید وی را یک «متفکّرِ انقلابیِ منحصربهفرد» قلمداد کرد. رهبر معظّم انقلاب از نیمۀ دهۀ هفتاد به این سو که علامه با موج تبلیغی و مطبوعاتیِ دگراندیشان سکولار مواجهه شد، به «حمایت صریح و قاطع» از ایشان پرداخت و این «جانبداریِ ایمانی و انقلابی»، تا زمان رحلت آن عزیز، ادامه یافت. پیامی که رهبر معظّم انقلاب پس از رحلت ایشان نگاشتند، سرشار از «تأییدها و تکریمهای مثالزدنی» بود و از این جمله، باید به «حکیم» خواندن ایشان اشاره کرد که صفتی است که آیتالله خامنهای دربارۀ امام خمینی به کار برد. اقامۀ نماز خاص بر پیکر آن عمّارِ مظلوم نیز نشانۀ دیگری از «توجّه تمایز» و «اهتمام ویژۀ» آیتالله خامنهای به بزرگداشت ایشان بود. لذا در این خصوص با «مهدی جمشیدی»، عضو هیئت علمیِ گروه فرهنگپژوهی پژوهشگاه گفتگویی انجام دادیم که در ادامه تقدیم حضورتان میشود.
در خصوص جهاد تبیینیِ آیتالله مصباح توضیح دهید ؟
از آنجا که همچنان توطئۀ دیرینۀ «ترور شخصیّتِ» ایشان ادامه دارد و جریانهای فکری و سیاسیِ سکولار تلاش دارند که از علامۀ انقلابی، «تصویری وارونه و مخدوش» ارائه کنند، بر ماست که خاموش و آرام ننشینم و مجال ندهیم که این سرمایۀ بیبدیل و عظیمِ «تفکّرِ اصیلِ اسلامی و انقلابی»، به تاراج برود و در نظر مردم و بهخصوص جوانان، در برابر خطّ انقلاب و امام خمینی نشانده شود. این «روایتِ غلط» از علامۀ انقلابی، دههها از سوی جریانها و نیروهای سکولار و غرباندیش، ساختهوپرداخته شد و به صد زبان و بیان، عرضه گردید. دستکم، اینک که او نیست امّا «میراثِ فکری و معرفتی»اش در اختیار ماست، باید گامی برداشت و به تعبیر رهبر معظّم انقلاب، «جهاد تبیین و روایت» را دربارۀ ایشان پی گرفت. روشن است که چنانچه نسبت به «دفاع مؤمنانه» و «هواداری قاطعانه» از پرچمدارانِ گفتمانِ انقلابی، مسیر بیتفاوتی و اهمال کاری را در پیش بگیریم، از «فتوحات فرهنگی و معنویِ» خویش، عقب خواهیم نشست و «بدنۀ اجتماعیِ انقلاب» را از دست خواهیم داد.
رهبر معظّم انقلاب میگوید: «شما حقایق انقلاب را روایت کنید. اگر شما روایت نکنید، دشمن روایت میکند؛ دروغ میگوید؛ جای ظالم و مظلوم را عوض میکند. باید کاری کرد که روایت ما بر افکار عمومی غلبه پیدا کند.»(۲۱/۹/۱۴۰۰). برایناساس، شایسته است که «هیئتها» بهعنوان یکی از مهمّترین و فعّالترین و پُرمخاطبترین بسترهای نشر و بسطِ تفکّر انقلابی، احساس مسئولیّت نمایند و به حکم رهبر معظّم انقلاب، صحنۀ «مبارزۀ روایتها و تبیینها» را دریابند. یکی از این عرصههای راهبردی، بازسازی و بازآفرینیِ چهرۀ آن علامۀ انقلابی، برای تداومیافتنِ «خطّ مواجهۀ عمّارگونه و انقلابی» با رویدادهای پیشِ روی جامعه و نظام است. ازاینرو، تجلیل از ایشان و معرفیِ خدمات و برکاتِ وجودیِ ایشان نسبت به فرهنگِ اسلامی و انقلابی، و دفاع از موضعگیریهای حکیمانۀ ایشان در عرصههای مختلفِ انقلاب، رفتاری است که از هیئتِ «انقلابی» و «در طراز انقلاب»، انتظار میرود.
علامۀ انقلابی چگونه به تاریخ و فرهنگ اهل بیت (ع) پرداخته است؟
علامۀ انقلابی در بسیاری از سخنرانیها و درسهای خویش به تاریخ و فرهنگ اهل بیت ( ع) نیز پرداختهاند که این جنبه از شخصیّت و آثار ایشان میتواند با «رسالت هیئتها»، تناسب و تطابق فراوانی داشته باشد. از جمله، ایشان در کتاب «در پرتو ولایت» به توضیح ولایت حضرت امیر پرداختهاند، در «جامى از زلال کوثر» به فضایل حضرت زهرا، در «آذرخشى دیگر از آسمان کربلا» و «در پرتو آذرخش» به امام حسین و تحلیل قیام ایشان، و در «آفتاب ولایت» به موضوع مهدویّت. همچنین شرحهای متعدّدی بر روایات و ادعیّه داشتهاند، از قبیل «راهیان کوى دوست» در شرح حدیث معراج، «رساترین دادخواهی و روشنگری» در شرح خطبۀ فدکیه، «پیام مولا از بستر شهادت» در شرح وصیتنامۀ حضرت علی، «زینهار از تکبر» در شرح خطبۀ قاصعه، «بدرود بهار» در شرح دعای امام سجاد، «صهبای حضور» در شرح دعای چهلوچهارم صحیفۀ سجادیه، «سجادههای سلوک» در شرح مناجات خمس عشره، «بر درگاه دوست» در شرح دعاهاى افتتاح و ابوحمزه و مکارم الاخلاق، «پندهاى امام صادق به رهجویان صادق» در شرح روایتی از آن حضرت، «جرعهای از دریای راز» در شرح دو روایت از حضرت امیر و امام باقر، «شکوه نجوا» در شرح مناجات شعبانیه و مناجاتالمریدین و … . روشن است که چنانچه بزرگان و اندیشهورزانِ هیئتها در پی تعمیقِ ارزشها و معارف اهل بیت در مخاطبان خویش باشند و بخواهند در کنار احساسات و عواطف دینی، جنبۀ معرفتی و فکریِ جوانان را نیز تقویّت کنند، میتوانند از این گنجینۀ عظیم و استوار، بهرههای فراوان ببرند.
آیت الله مصباح یزدی از اندیشمندانی است که فلسفه سیاسی جمهوری اسلامی را بررسی کردند اما تا کنون رابطه ولایت مطلقه و رای مردم در اندیشه وی واکاوی نشده است. سوال این است رابطه ولایت فقیه و جمهوریت در اندیشه سیاسی آیت الله مصباح یزدی چگونه است؟
آیتالله مصباح میگوید: ولیّفقیه، یک رهبری دینیِ جانشینِ امامِ زمان(عج) است؛ رئیسجمهور نمایندهای است که مردم او را انتخاب کردهاند؛ این دو با هم خیلی تفاوت دارند! رئیسجمهور وقتی از طرفِ ولیّفقیه نصب شد، میشود عاملِ او؛ او نصبش میکند. آن پرتوِ قداستی که او دارد بر این هم میتابد. وقتی رئیسجمهورِ اسلامی شد، حکمش را از رهبر ـ یعنی جانشینِ امام(ع) ـ دریافت کرد، یک پرتوی از آن قداست بر این هم میتابد؛ آن وقت، اطاعت از رئیسجمهور و اطاعت از مجلس و سایرِ امور هم میشود اطاعت از خدا. امّا تا اینجور نشده، حسابِ رهبر از دیگران جداست. او ارزشش از طرفِ امام زمان(عج) و از طرفِ خداست.»
از مطالعۀ سخنِ استاد مصباح، چه نکاتی حاصل می شود؟
ازطرفدیگر، اگرچه استاد مصباح به «سِمَت رئیسجمهوری» اشاره کردهاند، امّا ملاحظۀ صدر و ذیلِ بیانِ ایشان بهروشنی نشان میدهد که مقصودِ ایشان، «مطلقِ جایگاهِ ریاستجمهوری» بوده است، و نه «رئیسجمهور خاصی»! در واقع، بحثِ ایشان بهطورِ کامل، «نظری» و «معرفتی» بوده، نه «مصداقی» و «روزمرّه». بنابراین، حکمِ ایشان ناظر به «همۀ رؤسای جمهور»ی است که از سوی ولیّفقیه، نصب میشوند و سپس در مرحلۀ عمل، ملزم به اطاعت از ولیّفقیه هستند، نه «یک مصداق از رئیسجمهور». هیچ قرینهای وجود ندارد که نشان دهد سخنِ ایشان، معطوف به یک مصداقِ خاص است.
ایشان حتّی فقط از سِمَت «ریاستجمهوری» یاد نمیکنند، بلکه به «مجلس» هم اشاره مینمایند، و در ادامه، تصریح میکنند که «همۀ نهادهای نظامِ اسلامی» را اراده کردهاند. چرا فعّالانِ رسانهای جریانِ فتنه، بر روی لفظِ «مجلس» تمرکز نکردند و نتیجه نگرفتند که مقصودِ استاد مصباح، این است که «اطاعت از رئیسِ مجلسِ وقت»، همانندِ «اطاعت از خدا»ست؟! و یا اینکه چون استاد مصباح، التزام به همۀ «قوانینِ نظامِ اسلامی» را در حکمِ «تبعیّتِ از شرع» دانسته، چرا نتیجه نگرفتند که ایشان، «اطاعت از قوانینِ جمهوریِ اسلامی» را همانندِ «اطاعتِ از قوانینِ الهی» شمرده است؟!
استاد مصباح در مقامِ بیان و توضیحِ «منزلتِ قدسیِ ولیّفقیه» بوده است، نه «اطاعت از رئیسجمهور»، و فقط ازاینجهت که مشروعیّتِ ولیّفقیه به کارگزارانی که او منصوب میکند نیز «سرایّت» و «تعمیم» مییابد، به سِمِت رئیسجمهوری نیز اشارهای گذرا مینماید! پس میانِ «اصل» و «فرع» بحثِ ایشان، خلط شده است، و آنگاه نتیجهای از فرعِ بحثِ ایشان گرفته شده که با اصلِ بحث، تناقض دارد.
ایشان در جای دیگری میگوید اوّلاً، «اطاعت از ولیّ»، ارزشمندترین بخش اسلام است: در خطبۀ دویستوشانزده نهجالبلاغه آمده است: «وَ أعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحانَهُ مِنْ تِلْکَ الْحُقُوقِ حَقُّ الوالِی عَلی الرَّعِیهِ وَ حَقُّ الرَّعِیهِ عَلی الْوالی»؛ از حقّ خدا که اصلِ همۀ حقوق است بگذریم، بزرگترین حقّی که خدا برای انسانی بر انسان دیگر قرار داده است، «حقّ والی بر مردم» و «حقّ مردم بر والی» است. این در حالی است که ما در عُرفِ خود، کسی را «مؤمن» و «متدین» قلمداد میکنیم که پارهای از عباداتِ شخصی یا خاص را بهجا آورد، از قبیلِ اینکه اهلِ نماز و روزه و مسجد و هیأت و زیارت باشد و ظاهرِ شرعی را رعایت کند و مقیّد به انجامِ مستحبات باشد، امّا هیچگاه تصوّر نمی کنیم که کسی مؤمنتر و متدیّنتر است که بیشتر از «حاکمِ اسلامی» اطاعت کند! زیرا پیشفرضِ ما این است که چون اطاعت از حاکمِ اسلامی، «مسألهای اجتماعی و سیاسی» است، در قلمروِ «دین» قرار ندارد و دیانت به آن وابسته نیست! در صورتیکه امیرالمؤمنین – علیهالسلام – میفرمایند عظیمترین حقّی که خدا برای انسانی قرار داده است، حقّی است که رهبرِ جامعه بر مردم دارند، یعنی این، جزء دین است، بلکه «بالاترین جزء دین» است. این برداشت از دین و دیانت، در نقطۀ مقابلِ «سکولاریسم» قرار دارد و نافی آن است.
ثانیاً، ولیّفقیه، پرتوی از نورِ آفتابِ ولیّ عصر است: ما در این زمان با یک فتنۀ عظیمِ شیطانی مواجه هستیم که در آن، عدّهای قصد دارند که ما را از «رهبریِ الهی» جدا سازند و آن حقّی را که خدا برای رهبرِ الهی بر مردم قرار داده است، ضایع نمایند. بهبیاندیگر، روحِ واحدی که بر این فتنه حاکم بود، این بود که «ولیّفقیه»، خُرد و تباه گردد؛ بهطوریکه اگر بشود آنرا «حذف» کنند، و اگر نه، دستکم با شگردها و حیلههای – همچون تغییردادنِ قانونِ اساسی – ولیّفقیه را «تضعیف» کنند تا دیگر نقشی در انقلاب نداشته باشد. قوامِ نظامِ اسلامیِ ما به این است که مردم، «اطاعت از ولیّفقیه» را بهمثابهِ «اطاعت از خداوند» میدانند؛ بهگونهایکه وقتی امام خمینی میفرمودند جبههها را پُر کنید، مردم مانندِ نماز خواندن، جبههرفتن را بر خود، «واجبِ شرعی» قلمداد میکردند. و این نیست، مگر به علّتِ اینکه مردم، ولیّفقیه را «جانشینِ امامِ زمان» میدانند و معتقد هستند که ولیّفقیه، پرتوی از نورِ آن خورشیدِ بینهایت است. چنین برداشتِ دینی و قدسی از ولایتفقیه، رمزِ پیروزیِ ما و رمزِ دوامِ انقلابِ ما در مقابلِ توطئهها بوده است، و به همین دلیل، دشمنان بهدرستی تشخیص دادهاند که باید آنرا از میان بردارند تا به هدفهای شیطانی خود دست یابند.
ثالثاً، نصب شدنِ رئیسجمهور از سوی ولیّفقیه، «غیرنمادین» و «مشروعیّتزا» است: «امام خمینی در حکمِ اوّلی که برای رئیسجمهورِ اوّلِ کشور دادند، صریحاً فرمودند که چون مشروعیّتِ حاکم، منوط به نصبِ ولیّفقیه است، من شما را بهعنوانِ رئیسجمهور منصوب میکنم، این عینِ عبارتِ امام است در حکمی که برای بنیصدر نوشتند. بعدش هم به نحوی در سایرِ حکمها هم عینِ این مطلب آمده است فرمایشاتِ همین روزها مقامِ معظمِ رهبری [در متنِ حکمِ تنفیذ،] همین مطلب را با تلویح دارد؛ که البتّه رأیِ مردم و تنفیذِ ما، مشروع، به این است که اسلام و ارزشهای انقلاب رعایت بشود و تصریح به اینکه من شما را نصب میکنم. در اینجا، این مسئله مطرح است که در واقع، آیا ولیّفقیه، [رئیسجمهور را] نصب میکند یا مردم؟! آیا نصب شدنِ رئیسجمهور از سوی ولیّفقیه، یک چیزِ تشریفاتی است.
رابعاً، در صورتِ نصبِ ولیّفقیه، اطاعت از قوای نظام، «اطاعت از خداست» ولیّفقیه بهعنوانِ شخصِ نخستِ نظامِ سیاسی معرفی شده، و رئیسجمهور بهعنوانِ شخصِ دوّم، درحالیکه این دو با یکدیگر، «تفاوتِ ماهوی» دارند؛ بهطوریکه ولیّفقیه، نایب و منصوبِ «امامِ زمان» است، امّا رئیسجمهور، نماینده و منتخبِ «مردم» است. برایناساس، هنگامیکه رئیسجمهورِ منتخبِ مردم، از سوی ولیّفقیه «نصب» گردید، به «عاملِ ولیّفقیه» تبدیل میشود، و بهاینواسطه، یک پرتوی از «قداستِ» ولیّفقیه دارد، بر رئیسجمهور نیز میتابد؛ دراینصورت، اطاعت از رئیسجمهور و مجلس و بهطورِ کلّی نهادهای نظامِ اسلامی، بهمعنیِ «اطاعت از خدا» است، امّا بدونِ نصب ولیّفقیه، اطاعت از آنها بدین معنا نخواهد بود.