مدلی برای تحول و اسلامی سازی علوم با اقتباس از شکل گیری فلسفه اسلامی در دوران اوج تمدن اسلامی

کرسی علمی ترویجی «مدلی برای تحول و اسلامی سازی علوم با اقتباس از شکل گیری فلسفه اسلامی در دوران اوج تمدن اسلامی» توسط مرکز مطالعات پیشرفت و تمدن پژوهشگاه، روز یکشنبه مورخ ۲۷ بهمن ماه ۹۸ برگزار شد.

در ادامه گزارش محتوایی این کرسی علمی- ترویجی خدمتتان ارائه می‌گردد:

دکتر حسین رمضانی
رییس مرکز مطالعات پیشرفت و تمدن و دبیر علمی کرسی
با توجه به اینکه جناب آقای دکتر طاهریان سال های سال برای تدوین این تحقیق زحمت کشیده اند و مطلب خوبی به سرانجام رسیده است؛ فرصت مغتنمی برای پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است که ثمره تلاش فکری ایشان به سمع و نظر محققان برسد و از جهت کمک به این مسیر پژوهشی که در پیش دارند فرایند کاری و محتوای آن مورد نقد و ارزیابی قرار گیرد. جمع اساتیدی که به عنوان ناقد در این جلسه کرسی حضور دارند همگی از جمله افرادی هستند که زمینه فکری و پروژه کاری تحول بخشیدن علوم انسانی و نیل علوم انسانی موجود به سمتی که برگرفته از مبانی اسلامی باشد را در دستور کار دارند. به نظر می رسد نقد و نظرهای ارائه شده در این جلسه می تواند به بالندگی هرچه بهتر و بیشتر این مسیر و سایر متفکرانی که در این حوزه قلم می زنند کمک شایانی کند.

دکتر مهدی طاهریان
عضو هیات علمی دانشگاه و ارائه دهنده کرسی
یکی از مراکز بزرگی که دغدغه اسلامی سازی علوم و تحول علوم انسانی موجود را دارد پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است. اینجانب با توجه به اینکه ۲۰ سال است حوزه مطالعاتی در زمینه مبانی علوم اسلامی و البته علوم انسانی را دارم جسارت این را پیدا کردم تا در راستای آرمان تحول خواهی در علوم انسانی قلم بزنم و آنچه پیش روی شماست نتیجه تحقیقی است که طی سال‌ها درباره مسئله تحول در علوم رائج غربی، اعم از علوم انسانی و علوم طبیعی دارم که پیرو منویات و مطالبات به حق مقام معظم رهبری انجام پذیرفته است. ما دنبال این هستیم که بدانیم برای انجام این کار ضروری از چه راهی باید وارد شد و چه راهکارهائی را باید مورد نظر قرار داد؟ تا هم علمی و هم واقع‌گرایانه و هم قابل اجرا به حساب آید و نیز نسبت به آنچه تا کنون در این رابطه گفته شده از پیشرفت و جامعیت بیشتری برخوردار باشد؟ این مطلب به ذهنم رسید که می‌توانیم با تأمل و توجه به کارهائی که متفکران اسلامی در رابطه با ایجاد تحول و اسلامی‌سازی فلسفه یونانی که علمی غربی بود، مدلی را کشف کنیم و ارائه دهیم و این مطلب با رویکردی که در مجموع در این مقاله انجام شده پیشینه‌ای ندارد.
اشکال و سئوال مهمی مطرح است که در علوم طبیعی و تجربی مانند فیزیک، شیمی، زیست‌شناسی، نجوم، کیهان‌شناسی و غیره تحول و اسلامی‌سازی چه معنا و مفهومی دارد؟ و مگر این علوم شرقی و غربی و اسلامی و غیراسلامی دارد؟ در جواب باید گفت که این علوم به لحاظ جنبه‌های علمی و نظری، اسلامی و غیر اسلامی ندارند، چونکه علم علم است و با واقعیت‌های عینی و خارجی سروکار دارد و بدنبال کشف قانون‌مندی‌های حاکم بر عالم عینی و جهان خارج و طبیعت می‌باشد، اما به لحاظ بعضی «مبانی و اصول موضوعه» و نیز به لحاظ «اهداف» و اینکه این علوم برای چه هدفی باید مورد پژوهش قرار گیرند، مسئله تفاوت دارد. گاهی ما این علوم را بر اساس مبانی مادی‌گرایانه و سکولاریسم و اصالت دنیا و مادیت‌خواهی محض استوار می‌سازیم و گاهی بر اساس مبانی الهیاتی و اصالت دنیا و آخرت و یا اصالت رفاه و معنویت با هم مبتنی می‌کنیم. گاه می‌توان هدف این علوم را صرفاً فراهم آوردن رفاه و آسایش دانست و گاهی می‌توان هدف را علاوه بر آسایش و رفاه، آوردن آرامش به روح و ذهن و دنیای عواطف انسانی و به تعالی رساندن آدمی و بدست آوردن احساس رضایت‌مندی از زندگی و هست بودن خود قرار داد. فرض اول در آنچه گفته گردید، می‌تواند مشخصه علوم طبیعی غربی باشد و فرض دوم می‌تواند مشخصه علوم طبیعی- اسلامی به حساب آید. به حق می‌توان این گفته یک متفکر غربی را نقل کرد که می‌گوید: تقریباً همه دانشمندان به لحاظ اقتصادی کاملاً وابسته‌اند و شماره دانشمندانی که دارای حس مسئولیت اجتماعی برای تعین هدف‌های انسانی برای علوم باشند، بسیار کم‌اند، تا بتوانند درباره جهت تحقیقات علمی تصمیم بگیرند.
دست‌کم ما می‌توانیم در رابطه با تحول علوم طبیعی غربی، چند کار انجام دهیم که عبارتند از: الف)اصلاح و بازنگری در بعضی مبانی و اصول موضوعه این علوم. ب)اصلاح در بعضی اهداف و غایات نهائی این علوم که غربیان بیان کرده‌اند. ج)ارتقاء و پیشرفت این علوم. به این صورت که در جهت نظریه‌های مطرح در این علوم، می‌توان نظریه‌های تکمیلی ارائه کرد. د)ابداع و نوآوری. به این صورت که علاوه بر نظریه‌های موجود و مطرح در این علوم، نظریه‌های نو و جدیدی را مطرح نمود. باید دانست که شرط اصلی در موفق شدن در هر چهار مورد، این است که ما از حالت انفعالی صرف در برابر فرهنگ و اندیشه‌های غربی در علوم طبیعی و علوم انسانی درآئیم و گذشته تاریخی خود را به عنوان یک ایرانی و مسلمان به یاد آوریم که بنیان‌گذار تمدن ایران و تمدن اسلامی در گذشته بوده‌ایم و توانمندی خود را در علم‌سازی و ایجاد تمدن یک بار به اثبات رسانده‌ایم. به گواهی مورخان غربی تاریخ تمدن اسلامی مانند گوستاولبون فرانسوی، ویل دورانت و غیره، علوم طبیعی و ریاضیات و طب و نجوم و غیره که مسلمانان از یونانیان گرفته بودند، در آن اصلاحات و پیشرفت‌هائی و نظریه‌های ابداعی بسیاری بوجود آوردند و بدین وسیله این علوم را در مرحله پیشرفته‌تری قرار دادند. بطور مسلم ریاضیات ابن‌سینا در مرحله پیشرفته‌تری نسبت به ریاضیات یونانی که فیثاغورث و اقلیدس آنرا بنیان گذاشتند می‌باشد، نیز طبیعیات او نسبت به طبیعیات ارسطو پیشرفته‌تر است. در منطق فارابی و ابن‌سینا و خواجه طوسی نیز همین وضع نسبت به منطق ارسطو وجود دارد. طب ابن‌سینا و زکریای رازی نسبت به طب جالینوسی و بقراطی در مرحله بالاتری می‌باشد و اصلاح شده آن به حساب می‌آید. کیهان‌شناسی و نجوم ابن‌هیثم و ابوریحان بیرونی بالاتر از هیئت بطلمیوسی یونانی و تحقیقات مسلمانان در حوزه شیمی و زیست‌شناسی و حیوان‌شناسی همین وضع را دارد.
آنچه امروزه ما تحت عنوان «فلسفه اسلامی» می شناسیم، در واقع عبارت از مجموعه تلاش ها و تأملات فکری درباره فلسفه یونانی و به خصوص افلاطون و ارسطو است که توسط افرادی مانند کندی، فارابی، ابن سینا، شیخ اشراق، ملاصدرا و غیره انجام گرفته است. بموجب این مطلب مفهوم و معنای دقیق عنوان «فلسفه اسلامی» این نیست که این فلسفه‌ای می‌باشد که از منابع قرآنی و روائی گرفته شده، بلکه مقصود فلسفه خاص مسلمانان می‌باشد که بر اثر تلاش‌ها و تأملات فکری مذکور فراهم آمده است.
جریان علم سازی در جهان اسلام، شامل سه محور می باشد که عبارتند از: الف)محور ترجمه – تکمیل. ب)محور ایجادی – تأسیسی. ج)محور ترکیبی – نوسازی. در محور اول دانشمندان اسلامی، از منابع ایرانی و هندی و مصری و به خصوص یونانی، علومی مانند طب، ریاضیات، نجوم، کیمیاگری(علم شیمی) فیزیک سماوی و فیزیک ارضی را ترجمه و بعضی مباحث آنرا تکمیل نمودند و حتی مطالبی را بر آن افزوده ساختند. در محور دوم دانشمندان اسلامی برای درست فهمیدن کتاب، سنت و درست بکارگیری آن در زندگی مؤمنین، علوم و معارفی را بنیان گذاشتن که اسلامی محض اند و به همین دلیل جریان علم سازی در اینگونه علوم، ایجادی – تأسیسی است و این علوم عبارتند از: علم صرف، نحو، لغت عرب، تجوید، تفسیر، رجال، درایه، فقه، اصول و تاریخ. در محور سوم متفکران اسلامی از منابع ایرانی، مصری، هندی و به خصوص یونانی مواد و عناصری را در حوزه فلسفه، عرفان، کلام و اخلاق گرفته و آنها را با رویکرد اسلامی، ترکیب و نوسازی کردند و بدین گونه فلسفه اسلامی، عرفان اسلامی، کلام اسلامی و اخلاق اسلامی شکل گرفت. مسئله اسلامی سازی علوم انسانی، مربوط به همین جریان سوم است که نمونه کامل آن، مربوط به فلسفه یونانی می باشد.
مسلمانان فلسفه یونانی را با انجام کارهای مختلف تبدیل به فلسفه اسلامی و به تعبیر دیگر فلسفه خاص مسلمانان نمودند که آنها به این قرار می باشند: تفسیر و سامان‌دهی، تغییر در ساختار، نقد و دیدگاه انتقادی، تکمیل و پیشرفت و ارتقاء، بیانی جامع و مانع، اصلاح و بازنگری، ابداع و نوآوری فلسفی، خلاقیت و نه انفعال محض، بومی سازی و فرهنگ سازی، گذر از الهیات عقلانی به وحیانی، هماهنگی عقل و ایمان، گسترش روش معرفتی.
اجراء این مدل کاملاً امری ممکن است که برای اجرائی نمودن آن، باید به چند مطلب توجه داشت که عبارتند از: الف)قبل از هر چیز باید دانست که این مدل کاملاً جنبه علمی و دانشگاهی و واقع‌گرایانه دارد و از هر گونه آرمان‌گرائی و ذهنیت‌گرائی بدور است و این ویژگی‌ها موفقیت این مدل را تضمین می‌کند. به عبارت دیگر این مدل دارای یک پشتوانه تاریخی می‌باشد و آن عبارت از همان اسلامی شدن فلسفه یونانی در عالم اسلامی است. این پشتوانه تاریخی جواب محکمی است به کسانی که تحول و اسلامی سازی در علوم انسانی و طبیعی رائج غربی را ممکن نمی‌دانند و به همین لحاظ تحول و اسلامی سازی این علوم را قبول ندارند و در آن تشکیک می‌کنند. ب) مسئولان اجرائی که در رابطه با مسئله اسلامی‌سازی و تحول در علوم انسانی و طبیعی رائج غربی، احساس مسئولیت می‌کنند، می‌توانند بخوبی برای رسیدن به این هدف کارگروه‌های علمی از متخصصان هر یک از رشته‌های علوم انسانی و حتی علوم طبیعی تشکیل دهند و هر یک از این متخصصان و اساتید در رشته علمی خاص خود، محورهائی از این مدل را نصب‌العین خود قرار دهند و بر اساس آن عملاً اقدام به تحول در علوم رائج غربی بنمایند. ج) با توجه به این مطلب که این مدل کاملاً شفاف و واضح و کاربردی و واقع‌گرایانه می‌باشد، دیگر مسئولان و متولیان امر تحول و اسلامی سازی، هیچ بهانه‌ای برای اقدام نکردن به ایجاد تحول در علوم رائج غربی، اعم از علوم انسانی و طبیعی نخواهند داشت و تنها باید کمر همت را بسته و اراده جدی در انجام آن داشته باشند و یکی از شرائط ضروری ایجاد تمدن نوین اسلامی انجام همین مطلب است. د)در بعضی از علوم انسانی همه این دوازده راهکار که در این مدل آمده قابل اجرا است. در بعضی علوم انسانی اغلب این دوازده راهکار می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد و در علوم طبیعی مواردی مهم از این راهکارها را می‌توان بکار برد که بطور مشخص به چهار مورد آن در بند قبلی اشاره گردید و توضیح بیشتر آن در طی مباحث آینده می‌آید. هـ) موفق شدن به اجرای این طرح مشروط به این است که اولاً افراد شرکت کننده در این کارگروه‌ها امکان تحول‌سازی را قبول داشته باشند و ثانیاً متخصص در آن رشته علمی و صاحب نظر باشند و ثالثاً باور داشته باشند که ما در مقابل غربیان نباید منفعل محض باشیم، بلکه می‌توانیم علاوه بر حفظ بعضی از میراث علمی آنها، از خود خلاقیت‌های شگفت‌انگیزی ارائه دهیم آنچه ما را به این خودباوری می‌رساند، توجه به این مطلب است که مسلمانان با توجه به همین باور بوده که تمدن اسلامی را در قرن‌های قبل بوجود آورده‌اند.
این مدل نتنها با توجه به آنچه در مجموع گفته گردید، امکان‌پذیر و قابلیت اجرا دارد، بلکه اجرا آن ضروری است و از ضرورت خاصی برخوردار می‌باشد و این ضرورت دست کم به دو دلیل است که عبارتند از: الف)علوم رائج غربی، اعم از انسانی و تجربی موجب چالش‌ها و بحران‌های بسیار زیاد و عمیق برای انسان امروزی شده که بعضی از متفکران غربی که در اصطلاح به «پست مدرن‌ها» معروفند، به آن اشاره و اعتراف نموده‌اند. برای رفع این چالش‌ها و بحران‌ها به حکم عقل سلیم ضرورت دارد تحولی عمیق و اصلاحاتی لازم در این علوم انجام گیرد. ب) یکی از برنامه‌های راهبردی نظام جمهوری اسلامی، ارائه سند تحول برای احیاء دوباره تمدن اسلامی می‌باشد. روشن است که برای موفق شدن در این کار، قبل از هر چیز باید در علوم انسانی و حتی علوم طبیعی تحول و اصلاحات لازم با رویکردی اسلامی انجام گیرد.
در این تحقیق روش بحث در رابطه با محورهای ده‌گانه مدل که برگرفته شده از کارهائی است که متفکران اسلامی برای اسلامی‌سازی و تحول فلسفه یونانی غربی انجام داده‌اند، به گونه توصیفی و تحلیلی می‌باشد. قابل توجه اینکه: مطالب بیان شده در هر یک از این محورها شامل دو بند است که عبارتند از: الف) در بند یک به تبیین و تحلیل عنوان بیان شده پرداخته می‌گردد. ب) در بند دو مستندات فلسفی بیان می‌گردد که نشان می‌دهد: چگونه دانشمندان و فیلسوفان و متفکران اسلامی توانستند با استفاده از این راهکارها و مکانیزم‌ها، فلسفه یونانی را که علمی غربی بود، متحول و اسلامی نمایند.
حال بعد از مقدمات و مطالب بیان شده در طرح مسئله، محورهای دوازده‌گانه این مدل به قرار زیر مورد بررسی قرار می‌گیرند:

تفسیر و سامان‌دهی
یکی از کارهائی که ما می‌توانیم در رابطه با تحول علوم طبیعی و علوم انسانی غربی رائج انجام دهیم، ارائه شرح و سامان‌دهی نسبت به بعضی آراء و نظریه‌های مطرح در این علوم می‌باشد. بدون شک بعضی از این نظریه‌ها به لحاظ منطقی دارای ابهام و عدم انسجام‌ منطقی می‌باشند. با انجام این کار می‌باشد که این نظریه‌ها برای مخاطبین قابل فهم‌تر می‌شوند و امکان‌ داشتن تصوری منطقی‌تر از آنها فراهم می‌گردد و زمینه سوء استفاده و برداشت غلط گرفته می‌شود. به عنوان مثال در ترجمه کتاب‌های غربی که در رابطه با «فلسفه اخلاق» نوشته شده، نظریه «لذت‌گرائی» اینگونه ترجمه و بیان می‌شود که این نظریه معتقد است لذت امری خوب می‌باشد و چون اینگونه است، باید از هر لذتی پیروی کرد نقل این نظریه به این صورت مبهم و ناقص می‌باشد و بیان روشن و کامل و نظامند آن، با توجه به متون و گفته‌های بنیان‌گذاران این نظریه مانند آریستیپوس، دموکریت، اپیکور، بنتام، استوارت میل، هیوم، هابز و غیره این است که لذت ذاتاً بد نیست و از لذات واقعی، یعنی لذاتی که عقل مخالف آن نیست باید پیروی کرد و این کار نه‌تنها بد نیست، بلکه عملی خوب و عقلانی به حساب می‌آید و باید به دنبال آن رفت و کوتاهی در این زمینه محکوم می‌باشد.
بدون شک از جمله اولین کارهائی که متفکران عالم اسلامی در رابطه با دانش و علوم یونانی انجام داده‌اند، ترجمه، شرح و سامان‌دهی این علوم بوده‌است و این می‌تواند مدل و الگوی خوبی برای متفکران اسلامی در دوره کنونی به حساب آید و در رابطه با بعضی نظریه‌های مطرح در علوم انسانی رائج غربی که از ابهامات فراوان برخوردارند و نظامند نمی‌باشند، از این راهکار استفاده نمایند.

تغییر در ساختار
نظریه «ساختارگرائی» که در نیمه دوم قرن بیستم در عالم غربی ارائه گردید، مدعی می‌باشد: تفکر و فرهنگ هر ملتی و قومی دارای ساختار مخصوص به خود است و از شاکله خاص برخوردار می‌باشد و همه امور دیگر مربوط به آن ملت و قوم، در حکم اعراض و حالات و خصوصیات آن ساختار بنیادی است. این ساختار اساسی و پنهان و نهائی می‌باشد که به همه امور مربوط به آن قوم و فرهنگ و ملت شکل می‌دهد، همانطور که هر انسانی دارای شخصیت مخصوص بخود است که آن به همه رفتار و حرکات آن فرد شکل و جهت می‌دهد.
از جمله ساختارهای مهم تفکر غربی «اصالت عقل و اصالت رفاه و اصالت دنیا» است. به عبارت دیگر و دقیق‌تر اهل غرب بیشتر و در اصل دارای تفکر «عقل‌گرائی، رفاه طلبی و دنیاخواهی» می‌باشند و این مطلب تفکر غالب آنهاست و همه امور دیگر آنها و از جمله ارائه مکتب‌ها و نظریه‌های علمی، فلسفی، هنری، سیاسی، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و غیره برخواسته از این ساختار‌ها و در جهت راه‌یابی به آن می‌باشد. در مقابل از جمله ساختارهای اساسی تفکر شرقی بیشتر و در اصل «عرفان و معنویت‌خواهی و آرامش‌طلبی و خواستن دنیا و آخرت با هم» است و این امور بنیادی می‌باشد که به همه امور دیگر جامعه شرقی شکل می‌دهد و بر اساس همین ساختارهاست که ادیان مهم تاریخ از شرق برخواسته‌اند.
به موجب مطلب مطرح شده، جوامع اسلامی و از جمله کشور خودمان که به نوعی تعلق به جامعه شرقی دارد، باید بدانند که بطور کلی امکان دور شدن از ساختار خود و روی‌آوری به ساختار تفکر غربی، برای آنها وجود ندارد و اساساً درست هم نمی‌باشد، البته می‌توانند در اموری به ساختارهای مذکور غربی نزدیک شوند، بگونه‌ای که به ساختار اصلی خود آنها لطمه وارد نشود.
نکته اساسی و کاربردی در این بحث این است که ما می‌توانیم: متناسب با ساختار قومی و دینی خود، همانند غربیان مکتب‌ها و سبک‌های هنری، سیاسی، اقتصادی، جامعه‌شناسی، تاریخ‌شناسی، روان‌شناسی و غیره را بنیان‌گذاری و تأسیس کنیم و یا اینکه در کنار نظریه‌ها و مکتب‌های خاص غربی درباره امور مذکور، نظریه‌ها و سبک‌های مکمل ارائه نمائیم و بدینگونه سابقه تاریخی خود را به عنوان یک ملت و یک امت تمدن‌ساز در دیدگاه غربیان به نمایش بگذاریم.

نقد و دیدگاه انتقادی
بطور کلی درباره یک نظریه و یک مکتب و یک جریان فکری بشری، می‌تواند سه موضع مطرح گردد که عبارتند از تأیید مطلق، انکار مطلق و ارائه دیدگاه ایجابی و سلبی. منظور از دیدگاه سوم این است که به بعضی خوبی‌های آن اذعان کرده و نسبت به بعضی جنبه‌های آن نقد و اشکال داشته باشیم و عقل سلیم همین حکم را دارد. با توجه به این مطلب، باید ما نسبت به نظریه‌هائی که متفکران غربی درباره یک مسئله فلسفی، سیاسی، اقتصادی، علمی، اجتماعی، تاریخی، روان‌شناسی و غیره مطرح کرده‌اند، دارای دیدگاه سلبی و دیدگاه ایجابی باشیم و مقصود از دیدگاه نقدی داشتن همین است.
به عبارت روشن‌تر نقد به دو مفهوم و معنا ممکن است بکار رود: الف)اشکال کردن و تخریب کردن یک دیدگاه و یک نظریه بطور کلی و این مفهوم عامیانه نقد است. ب)بررسی و تشخیص نکات قوت و ضعف یک نظریه. این مفهوم از نقد به معنای لغوی و اولیه آن نزدیک‌تر می‌باشد؛ زیرا نقد در لغت به مفهوم سره را از ناسره و خالص را از ناخالص جدا کردن است و به همین جهت اولین کاربرد این واژه توسط صرافان و صرافی‌گری‌ها بوده که آنرا در مورد جدا کردن اجزاء خالص از ناخالص فلزات گران‌‌قیمت مانند طلا بکار می‌برده‌اند. مقصود از نقد در مفهوم علمی و فلسفی خود همین مطلب می‌باشد و مقصود از اصطلاح نقد و دیدگاه انتقادی داشتن در این بحث همین مفهوم است.
با توجه به آنچه گفته شد، یکی از کارهای مهمی که می‌توان در رابطه با تحول علوم طبیعی و بخصوص علوم انسانی رائج غربی انجام داد این است که ما نسبت به نظریه‌هائی که از جانب متفکران و دانشمندان و فیلسوفان غربی درباره مسائل و مطالب و موضوعات مختلف که در این علوم مطرح کرده‌اند، دارای دیدگاه نقدی باشیم، یعنی اینگونه نباشیم که ذهن و فکر خود را تسلیم کامل آنها کنیم و آنها را به عنوان اصول موضوعه و مبانی فکری و مسلم خود قرار دهیم، بلکه به حکم عقل سلیم در مقام بررسی جنبه‌های مثبت و منفی آن برآئیم. جالب توجه اینکه خود غربی‌ها دارای سنت نقد در بررسی نظریه‌های مطرح در علوم مختلف خود و به خصوص علوم انسانی می‌باشند و اما بعضی این کار را برای متفکران ما جائز نمی‌دانند.
ابداع و نوآوری
باید دانست که کتاب علم را نظریه‌های ابداعی که در طول تاریخ توسط متفکران و دانشمندان و فیلسوفان مختلف ارائه گردیده، بوجود آورده است و هر گروه و ملت و قومی که بیشتر در این راه قدم نهاده‌اند، سهم بزرگتری در شکل‌گیری این شجره مقدس داشته‌اند. مطلب مهم دیگر که باید دانست این است که منشاء ارائه نظریه‌های نو و ابداعی، عقل انسانی و قدرت خلاقیت آن می‌باشد و از طرف دیگر خداوند اصل این نعمت عقل را به همه انسان‌ها بطور مساوی داده است و اگر تفاوتی وجود دارد، فقط به لحاظ میزان بهره‌مندی انسان‌ها از این نعمت می‌باشد. با توجه به آنچه گفته گردید، باید قبول کرد که توانائی در ابداع نظریه‌های نو و ابداعی، در میان همه افراد و ملت‌ها می‌تواند وجود داشته باشد، البته بهره‌مندی از این توانائی مشروط به این است که فرد قبل از هر چیز به این توانمندی باور داشته باشد و گذشته از آن از تحصیل علمی در آن رشته برخوردار بوده و نیز عشق و علاقه وافر به امر پژوهش و کشف حقیقت جدید درباره مسئله مورد نظر در او بوجود آمده باشد.
با توجه به آنچه گفته شد، ما نباید فکر کنیم که ابداع نظریه‌های علمی و فلسفی از اختصاصات متفکران غربی می‌باشد و ما باید صرفاً آنچه آنها ابداع کرده‌اند، بکار گیریم و آموزش دهیم. گذشته از آن سابقه تاریخی دانشمندان و متفکران ایرانی در دوره‌های اولیه ظهور اسلام، یعنی قرن‌های سوم، چهارم و پنجم و ششم، بخوبی نشان می‌دهد که ما از این توانمندی برخورداریم. کتاب‌هائی که بعضی از دانشمندان غربی و مسیحی مانند گوستاولبون و جورج جرداق تحت عنوان «تاریخ تمدن اسلام و عرب» نوشته‌اند بخوبی گویای این مطلب است که چگونه مسلمانان از ملیت‌های مختلف در علومی مانند شیمی، مهندسی، جغرافیا، هیئت و نجوم، فلسفه، فیزیک، زیست‌شناسی و حیوان شناسی، معماری و هنر و غیره به نظریه‌پردازی‌های نو و ابداعی روی آورده‌اند.

تکمیل و پیشرفت و ارتقاء
از جمله رازهای پیشرفت یک ملت و فرهنگ این است که دارای تفکر روی به آینده باشد. یک مفهوم این سخن این است که یک ملت به هر مرحله از ترقی و پیشرفت که برسد، دیگر فکر نکند که مرحله بالاتر از آن وجود ندارد و یا به آن محتاج نیست. این طرز تفکر در ملت و انسان غربی امروزه بسیار برجسته است و یکی از رازهای تحول دائم و پیشرفت مداوم تمدن غربی، به لحاظ علمی و تکنولوژی همین مطلب می‌باشد. می‌توان این مطلب را بخوبی در میان دانشمندان غربی مشاهده کرد که نظریه‌های علمی خود را در رابطه با یک مسئله ترقی می‌دهند و همواره در مرحله متکامل‌تری قرار می‌گیرند. به عنوان مثال بعد از صد سال نظریه «کوانتوم» که بر نسبیت زمان مبتنی است را جایگزین نظریه فیزیکی نیوتن قرار دادند که زمان و مکان را مطلق و عینی تصور می‌کرد.
یکی از کارهائی که ما می‌توانیم در رابطه با تحول در علوم رائج غربی و نظریه‌های مطرح در آن انجام دهیم، این است که در طول نظریه‌های مطرح آنها در علوم طبیعی و یا علوم انسانی، نظریه‌ای متکامل‌تر و بالاتر مطرح سازیم و یا نظریه تکمیلی در عرض نظریه‌های آنها ارائه دهیم و ما به این توانمندی و مطلب موقعی بخوبی آگاه و امیدوار خواهیم شد که بدانیم: نظریه‌ها خود مستعد تولید و زایش می‌باشند. توجه به این مطلب به ما می‌تواند کمک کند و این افق را بر روی ما بگشاید که با الهام گرفتن از نظریه‌های غربی بر فرض درست بودن ما می‌توانیم اقدام به نظریه‌پردازی علمی و فلسفی و غیره در افق‌های هم‌عرض و یا بالاتر بنمائیم و باید ما بدانیم که بر این مطلب توانا هستیم؛ زیرا در دوره تمدن اسلامی از قرن‌های سوم به بعد، بخوبی این مطلب و این توانمندی را در مقابل نظریه‌های علمی و فلسفی یونانی به اثبات رسانده‌ایم.

بیانی جامع و مانع
بعضی از نظریه‌های مطرح در علوم طبیعی و علوم انسانی رائج غربی، بگونه‌ای ارائه شده‌اند که جامع و مانع نمی‌باشند، یعنی در آنها مطالب و چیزهائی که نباید آورده شود، بیان گردیده و از طرف دیگر مطالب و چیزهائی که باید آورده شود، بیان نگردیده و همین جامع و مانع نبودن موجب ابهام و عدم شفافیت آنها شده و این ابهام گوئی موجب سوء یادگیری و سوء استفاده بر علیه بعضی آموزه‌های دینی و امر دینداری شده است. به عنوان مثال بعضی از دانشمندان و بوجودآورندگان تکنولوژی و سردمداران مدرنیته مطرح کرده‌اند: الف)سعادت انسانی عبارت می‌باشد از بهره‌مندی هر چه بیشتر از رفاه و آسایش. ب)آرامش انسانی در پناه آسایش بدست‌ می‌آید. ج) دانش و علم تجربی و طبیعی رائج کنونی قادر است از طریق آوردن تکنولوژی رفاه و آسایش انسانی و آرامش او را به ارمغان آورد و در نتیجه سعادت او را فراهم کند. د)با توجه به مطالب بند الف تا بند ج دیگر به دین نیازی نیست.

بازنگری و اصلاح
یکی از اشکالات و مشکلات علوم انسانی و علوم طبیعی رائج غربی این است که در مواردی دارای بعضی مبانی و نیز دارای رویکرد غایت‌گرایانه غلط، به لحاظ منطقی و فلسفی می‌باشد و لازم است که اصلاحاتی در این دو بخش و این مطلب مهم توسط متفکران اسلامی انجام گیرد. بدون شک هر یک از علوم انسانی و حتی علوم طبیعی، بایستی دارای مبانی و اصول موضوعه خاص باشد و بر اساس آن مبانی می‌توان درباره مسائل مختلف آن علم اظهار نظر کرد. این مبانی و اصول موضوعه بطور عمده جنبه فلسفی و عقلی دارد و به همین جهت است که سخن از فلسفه حقوق، فلسفه تعلیم و تربیت، فلسفه مدیریت، فلسفه روانشناسی، فلسفه جغرافیا، فلسفه جامعه‌شناسی، فلسفه سیاست، فلسفه هنر، فلسفه تاریخ، فلسفه فیزیک، فلسفه ریاضیات و غیره گفته می‌شود.

خلاقیت و نه انفعال محض
از جمله نکات مهمی که باید ما در برخورد با علوم طبیعی و علوم انسانی رائج غربی آنرا مورد توجه قرار دهیم، این است که نباید ما خود را منفعل محض در برابر نظریه‌ها و ایده‌های مطرح در این علوم به حساب آوریم؛ زیرا انفعال صرف نشانگر خودباختگی کامل ما در برابر تفکرات غربی و فرهنگ علمی و فلسفی آنها می‌باشد و نیز حاکی از این می‌باشد که ما مفروض گرفته و از قبل قبول نموده‌ایم که فلسفه و علم و فکر، حق انسان غربی است و خداوند این نعمت را فقط به آنها داده و اهل شرق و ما را از آن محروم کرده و ما انسان شرقی فقط باید مصرف‌ کننده نظریه‌ها و ایده‌های فکری و دیدگاه‌های آنها در قسمت‌های مختلف علوم باشیم. یکی از علل اینکه بعضی افراد در کشور ما و محافل دانشگاهی، اسلامی سازی علوم طبیعی و انسانی رائج غربی را ناممکن و یا غیرلازم می‌دانند، همین خودباختگی آنها در برابر فکر غربی است و تو گوئی این افراد خود را شایسته و توانمند برای اینکه بتوانند مطلبی جدید و نظریه‌ای نو در مقابل نظریه‌های علمی و فلسفی غربی ارائه کنند، نمی‌یابند و حال آنکه اگر خودباختگی و از خودبیگانگی مذکور را از خود دور کنند، خواهند دید که خداوند به آنها چگونه اندیشه‌های جدید که مکمل و یا اصلاح‌کننده و یا پیشرفت‌دهنده و یا اصولاً باطل‌کننده این نظریه‌های غربی می‌باشد را بر ذهن و فکر آنها خواهد گشود. خطای اصلی اینگونه افراد در این می‌باشد که تصور می‌کنند: خداوند چراغ و نور عقل و خرد را فقط به قوم خاصی داده است. واقعیت تاریخی تمدن بشری نشان می‌دهد که علم و دانش و حکمت و فلسفه در میان اقوام مختلف فروزان بوده و هر چند هنگام در اختیار تمدن و قوم خاصی مانند تمدن بابلی، تمدن مصری، تمدن چینی، تمدن هندی، تمدن ایرانی، تمدن اسلامی و تمدن غربی بوده است.

بومی¬سازی و فرهنگ¬سازی
بدون شک هر قوم و نژاد و امتی دارای فرهنگ، ادبیات، واژگان، ارزش‌ها، آداب و رسوم، باورهای دینی و قومی خاص خود است و با این پیش‌ذهنیت‌ها بسوی فهم و پژوهش در حوزه علوم ورود پیدا می‌نماید و بر این اساس سعی می‌کند که محتوای یافته‌های علمی و فلسفی و غیره خود را در این قالب‌ها و با توجه به آنها بیان دارد. حال اگر ما قبول کنیم که نظریه‌های علمی و فلسفی و غیره متفکران غربی همگی درست هم باشد، اما به حکم آنچه گفته گردید، ما نباید آنها را طوطی‌وار و بعینه ترجمه کنیم و به خورد مردم و دانشجو بدهیم، بلکه عقل سلیم با توجه به مقدمه‌ای که بیان گردید، حکم می‌کند که یک نوع غربال‌گری انجام دهیم، یعنی همان محتوای نظریه‌های غربی را (در صورتی که به لحاظ محتوائی درست باشد) با توجه به فرهنگ و ارزش‌ها و باورهای دینی و آداب و رسوم و سنت‌های تاریخی خود آنها را بیان کنیم و نیز از واژگان و ادبیات خاص خود بهره بگیریم. مفهوم و معنای بومی‌سازی و فرهنگ‌سازی همین مطلب است.

گذر از الهیات عقلانی به وحیانی
بعد از قرون وسطی، بطور کلی فلسفه و تفکرات عالم غربی، بر اساس عقل‌گرائی محض استوار گردید و بدینگونه پایه‌های نهضت و عصر روشنگری و روشنفکری آغاز شد. بموجب این مطلب، همه علوم انسانی و علوم طبیعی غربی رابطه خود را در عمل، با اندیشه‌های برگرفته شده از دین و شریعت که در دوره هزارساله قرون وسطای مسیحی تا حدودی برقرار بود، قطع نمودند و تمام تلاش آنها این بود که بر اساس عقل بشری محض پژوهش خود را استوار سازند و در تحلیل و تجزیه و بررسی‌های علمی خود، ملاک را صرفاً حکم صریح و یا غیرصریح عقل قرار دهند و بدینگونه پیوند میان علوم و الهیات وحیانی را قطع نمودند. علوم طبیعی کنونی غربی مانند فیزیک، ریاضیات، شیمی، زیست‌شناسی و نیز علوم انسانی رائج کنونی غربی همچون حقوق، روانشناسی، اخلاق، تعلیم و تربیت، مدیریت، سیاست، جامعه‌شناسی، اقتصاد، هنر و غیره همگی دارای این مبنا و اصل موضوعه غلط هستند که اصلاً لازم نیست پژوهش‌های علمی در هیچ موردی، با رویکردی الهیاتی مطرح گردند. در واقع دیدگاه مطرح شده، مدعی است که عقل انسانی کاملاً توانمند می‌باشد تا همه حقائق عالم انسانی و علوم انسانی و حتی حقائق اخلاقی را درک کند و بدست آورد و بنابراین محتاج به جای دیگر و از جمله الهیات وحیانی و اندیشه وحیانی ندارد و اما این یک ادعای غلط است؛ زیرا اگر این ادعای آنها درست باشد، چرا این اندازه اختلاف و تفاوت دیدگاه میان فیلسوفان و متفکران و دانشمندان در حوزه علوم طبیعی و علوم انسانی وجود دارد؟ این اختلاف‌ها نشان می‌دهد که عقل بشری درک و ادراک آن در مواردی مبهم و غیرشفاف است و به همین خاطر در اینگونه موارد احتیاج به یک راهنمای درست دارد که این ابهام را برطرف کند و می‌تواند این راهنما قبل از هر چیز اندیشه وحیانی که ریشه در علم و عقل الهی دارد بوده باشد، پس هم علوم طبیعی و هم علوم انسانی باید یک پل ارتباطی بین خود و اندیشه وحیانی در موارد ابهام‌آمیز برقرار نمایند و در سایه این ارتباط می‌باشد که عقل بشری بهتر می‌تواند حقیقت را درک کند. فایده این ارتباط یک جانبه نیست. اگر اندیشه دینی می‌تواند به عقل بشری و علوم انسانی و علوم طبیعی در آنچه گفته گردید کمک کند، عکس آنهم می‌تواند درست باشد، به این مفهوم که با توجه به یافته‌های علوم طبیعی و علوم انسانی بهتر می‌توان بعضی آیات در کتاب آسمان و الهی قرآن را درک کرد و بطن‌های پنهان آنها را برای ما آشکار می‌سازد. به عنوان مثال کسی که بر علوم عقلی و فلسفی اطلاع و احاطه دارد، بهتر می‌تواند محتوای فلسفی آیات قرآنی را درک نماید، تا کسی که مطلع نیست.

هماهنگی عقل و ایمان
بعضی از متفکران غربی، بخاطر تصور نادرست از علم و ایمان تصور کرده‌اند که بین علم و دین ناسازگاری وجود دارد و اما این مطلب باور و تصور نادرستی می‌باشد. به گفته گالیله بین علم و دین ناسازگاری وجود ندارد؛ زیرا منشاء کتاب طبیعت که موضوع علم است و منشاء کتاب وحیانی که موضوع دین می‌باشد هر دو یک چیز است و آن علم الهی می‌باشد و هر دو از علم الهی ناشی شده است و اگر ما در مواردی ناسازگاری مشاهده می‌کنیم، یا بخاطر این است که علم خطا نموده و یا به این جهت می‌باشد که دین را و محتوای پیام آنرا در مواردی درست نفهمیدیم. گفته گالیله بسیار قابل توجه می باشد؛ زیرا او خود از مهمترین دانشمندان و بنیان‌گذاران علم جدید و عقلانیت مدرن است. این دیدگاه گالیله را بنیان‌گذران دیگر علم جدید مانند دکارت، هابز، لایب‌نیتس، نیوتن و غیره مورد تأیید قرار داده‌اند.

گسترش روش معرفتی
مفهوم روش به لحاظ علمی عبارت است از ابزار و قواعدی که استفاده از آنها ما را به معرفت جدید می‌رساند و مسئله‌ای که برای ما مجهول می‌باشد، مکشوف می‌گرداند. در بحث «گذر از الهیات عقلانی به الهیات وحیانی» گفته گردید: عقیده به الهیات عقلانی، به این معنا است که عقل انسانی قادر به درک و دریافت همه حقائق عالم نمی‌باشد و بر این اساس آدمی برای دریافت بعضی از این حقائق، به اندیشه وحیانی که از طریق رسولان الهی در اختیار انسان قرار می‌گیرند، محتاج است. روشن می‌باشد که این باور یک زمینه فکری و ذهنی را برای فرد فراهم می‌آورد، تا به دنبال دریافت معرفت و یا معرفت‌های جدید از این راه، در زمینه علوم انسانی و حتی علوم طبیعی بوده باشد. با توجه به آنچه گفته شد، متفکران اسلامی که به اندیشه وحیانی معتقدند، می‌توانند با مراجعه به آیات قرآنی و روایات اسلامی مرتبط با این آیات، معرفت‌های پنهان و نهفته‌ای را بدست‌ آورند که به لحاظ علمی و فلسفی قابل توجه است، همانطور که این مطلب در مورد متفکران و محققان و دانشمندان و فیلسوفان قرن سوم و چهارم و پنجم که تمدن اسلامی را بنیان گذاشتند، قابل مشاهده است. به عنوان مثال ابوریحان بیرونی با الهام از آیات قرآنی مانند آیه « وترى الجبال تحسبها جامده و هی تمر مر السحاب» تو می بینی کوه‌ها را ساکن، در حالی که مانند ابرها در حرکتند(نمل ۸۸) بود که به حرکت و کروی بودن زمین عقیده پیدا کرد.

دکتر حسین رمضانی
رییس مرکز مطالعات پیشرفت و تمدن و دبیر علمی کرسی
به عنوان خلاصه صحبت های جناب آقای دکتر طاهریان باید گفت، تجربه ای که در این دو دهه شاهد بوده ایم و تلاش هایی که در راستای ایجاد و تحول علوم انسانی صورت گرفته نشان می دهد؛ آنطور که باید این پروژه به سرمنزل مقصود نرسیده است. ایشان در این زمینه آسیب شناسی کردند که چرا این اتفاق نیفتاده است. اولین آسیب شناسی این است که ما از این مسئله تصور واضح و دقیقی نداریم. ضرورت تحول خیلی درک نشده است، خیلی وقت‌ها در امکان آن تردید داریم. خیلی از متفکران می‌گویند اساساً ما نمی‌توانیم متوقع عقلانیت جدید باشیم. مکانیزم تحول طراحی نشده است و ایشان تلاش داشتند مدلی که می‌گویند مبدعانه شکل گرفته و پیشینه ندارد و آن را ارائه کنند.
این مدل را بر اساس تجربه شکل گیری از فلسفه یونانی ارائه کردند. دوازده اقدام و فعالیت علمی که درون‌مایه و جوهره تحول هست را بیان کردند: تفسیر و ساماندهی، تغییر در ساختار، نقد و دیدگاه انتقادی، تکمیل و پیشرفت، بیان جامع، اصلاح و بازنگری، ابداع و نوآوری، فلسفه خلاقیت، بومی سازی و فرهنگ سازی، گذر از الهیات عقلانی به وحیانی، هماهنگی عقل و ایمان و گسترش روشی و معرفتی و در ادامه برای برخی از آنها مثال هایی بر اساس ادبیات فلسفه اسلامی و تغییری که از فلسفه یونانی به فلسفه اسلامی شکل گرفته زدند. یک سوال و تردید اساسی دارم و آن این است که با لحاظ ابعاد معرفتی و غیر معرفتی شکل‌گیری و تکون و تحول در علوم، فقط ابعاد معرفتی را نباید بگوییم و ابعاد غیر معرفتی و انضمامی و اجتماعی را نیز باید ببینیم، همه ابعاد مسئله تحول را باید لحاظ کنیم. آیا پیشنهادی که آقای دکتر طاهریان دارند واقعاً توانسته است به یک مکانیزم ختم بشود یا فقط ایشان یکسری مولفه هایی که در تحول موثر هستند یا رئوسی که باید تحول در قالب آن فعالیت ها اتفاق بیفتد تمرکز کردند این پرسشی است که برای من مطرح است.

حجت الاسلام دکتر سید حسین حسینی
عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و ناقد کرسی
دغدغه جناب آقای دکتر طاهریان در طراحی مدلی برای تحول اسلامی‌سازی علوم دغدغه بسیار مبارک و ارزشمندی است و همه عزیزانی که به این جلسه کرسی دعوت شدند به نوعی در ذیل همین موضوع تحول علوم انسانی اسلامی و ایجاد، ارتقاء و اصلاح وضعیت موجود و با ایشان همراه هستند. بنابراین نکاتی که عرض می‌کنم و ممکن است جنبه انتقادی داشته باشد برای تکمیل این کار ارزشمند است. والا در اصل رویکرد، من با شما همراه هستم و ما نیز مثل شما فکر می‌کنیم که اسلامی‌سازی علوم مسئله و نیاز اجتماعی امروز جهان است بنابراین نکاتی که عرض می کنم فقط برای پیشرفت و رفع نواقص کار است.
از دو زاویه شکلی و محتوایی به مقوله شما نگاه کردم چند نکته محتوایی را به عنوان مقدمه عرض می کنم. اولین نکته این است که نوشته شما چند پیش فرض دارد. یکی از این پیش فرض ها که به نظر درست نمی رسد، شما ساختار علوم طبیعی و علوم انسانی را یکدست و یکسان قلمداد کرده اید در حالی که این مطلب کاملاً غلط است؛ مسائل علوم انسانی و به تعبیر برخی علوم انسانی اجتماعی و مسائل علوم طبیعی تجربی ماهیت و مفاهیم و ساختارشان کاملاً با هم متفاوت است. در کتاب فلسفه علم که در قرن ۲۰ نوشته و سال ها پیش ترجمه شده است آمده که چگونه می توان یک پژوهش را سامان داد این کتاب راجع به طرح پژوهش سنجی است و طرح جدیدی را بیان می کند و به درد وزارت علوم نیز می‌خورد مسیرهایی که آنها رفتند و به خطاهای خود رسیده و اعتراف کردند را اصلاح می کنند ولی ما همچنان در آن مسیر حرکت می کنیم می کند اگر این کتاب را نگاه کنید تفاوت ساختارهای علوم انسانی طبیعی را ذکر کرده است. اینکه نمی شود مسائل این دو را با یک دید نگاه کرد. اگر عقب‌تر برویم و سراغ دیدگاه‌های کسانی مثل ماکس وبر که از نقش کنش‌های اجتماعی در علوم انسانی یاد می کند باز هم نمی توانیم چنین نتیجه ای بگیریم. دیدگاه‌هایی مثل فروند در کتاب نظریه علوم انسانی در نتیجه گیری که دارد گرچه به نوعی میل به وحدت علوم وجود دارد ولی باز هم مرزهای علوم انسانی اجتماعی را در نظر گرفته است.
خیلی سخت است که بتوانیم علوم انسانی و علوم طبیعی را یکسان قلمداد کنیم به نظر می رسد شما در تحقیق ارزشمند خود هر جا که نگاه می کنیم روح حاکم بر کار این است که علوم طبیعی را در کنار علوم انسانی گذاشته اید و به نظر می‌آید هر راهکاری که برای تحول در علوم انسانی مطرح می‌کنید عین آن را می توان در علوم طبیعی یافت این پیش‌فرضی است که محل تامل و بحث دارد. چند نکته را نیز مطابق صفحات مقاله عرض خواهم کرد: در صفحه یک مقاله، نکته جالبی وجود دارد که این کار اولین تحقیق در این زمینه است؛ یک ادعای بلا دلیل است؛ خیلی تعجب می کنم،‌اصلاً یکی از اشکالات کار این است که شما منابع پیش از خودتان را حداقل در منابع جامعه گرایی در چهل سال گذشته خصوصاً در بحث اسلامی شدن علوم ندیده‌اید. در حایل که در انتها حدود ۳۰ منبع آورده اید. در پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، فرهنگستان علوم اسلامی و حتی در همین پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی آیت الله رشاد، حجج اسلام میرمعزی خسروپناه،‌ واسطی و دیگران از مدل صحبت کرده اند، کاری به درست یا غلط این مدل ها نداریم، این راه قبلاً دیده شده است. بنده نیز در سال ۱۳۷۵ جزو اولین افرادی بودم که در این زمینه مقاله نوشتم که در سمیناری در دانشگاه علامه طباطبایی(ره) ارائه شد.
پس بایستی حتماً این ادعا را اصلاح و یا حذف کنید. در صفحه دو و سه مقاله اینکه این مقاله پیشینه ندارد اصلاً اینگونه نیست اتفاقا این بحث پر پیشینه است و من خودم که رصد می‌کردم حدود ۵۰ منبع مستقیم وجود دارد؛ منابع غیر مستقیم که بسیار زیاد هستند گرچه ما هنوز در آغاز راه هستیم و نسبت به این ادعای سنگین تحول همه این کارها به اندازه یک قدم کوچک هم نیست ولی در طول ۴۰ سال گذشته اتفاقات خوبی افتاده و باید منابع را دید.
نکته سوم راجع به مدل است. شما این بحث را داشته اید که من مدل جامع، واقع گرایانه، کاربردی، مشخص و روشن ارائه می‌دهم. در بحث‌های علمی هر لفظ که به کار می‌برید بار معنای خاصی دارد. در بحث های علمی در مقالات، کتاب ها، هر لفظی که به کار می‌برید بار معنایی خودش را دارد. هفت ویژگی برای مدل بر شمردید که جامعیت، مشخص و روشن بودن و کاربردی بودن را از آنها نمی توانیم استنباط کنیم. در کار علمی این حرف ها معنای خاصی دارد و برداشت من این است، تعبیری که شما از مدل در این کار دارید ارائه راهکار است که جناب آقای دکتر رمضانی هم اشاره کردند. حدود دوازده راهکار و ارائه طریق داده اید. اینها ارائه طریق برای اصل تحول در جامعه علمی هستند؛ مدل نیستند. تعبیر شما از مدل اینکه فکر کرده‌اید هرگاه ۱۲ مرحله را تعیین کنیم ما مدل داده ایم این مدل نیست. این بخش کوچکی از مدل است. اگر شما واژه مدل را به کار می‌برید باید مرز مدل را با الگو و … متوجه باشید. با متد، پارادایم، رویکرد، راهبرد و راهکار چندین واژه روش‌شناسی سنگین دارند که سر همه اینها دعواست. در مدل این ۱۲ مرحله اولویت بندی و طبقه بندی می شوند مقدم و موخر می‌شوند ناظر به واقعیت می‌شوند و صرف اینکه ۱۲ راهکار کلی ارائه کنیم این تعبیر مدل را نمی‌رساند، اینها راهکار های استقرایی است بدون نظم و بدون هیچ گونه هماهنگی مشخص است چه برسد به اینکه ادعا کنیم یک مدل جامع و مانع است. بنابراین باز هم تکرار می کند مدل، الگو، روش، رویکرد و راهکار باید اینها را متوجه باشیم که کاملاً با هم تفاوت معنایی مهم و بسیار با اختلاف و محل تضارب آراست. گاهی مدل به معنای الگو به کار می رود گاهی به معنای روش. ما معنا و تعریف کنیم و هیچ کدام از این کارها اینجا صورت نگرفته است.
نکته چهارم، از بحث روش شناختی که بگذریم در صفحه شش تحقیق ادعا شده که یک مدل اجرایی در این کار ارائه شده است. فرض کنید از بحث علمی روش‌شناسی هم گذر کردیم و توجه به این تفاوت‌ها نیز نداشتیم اینگونه یک نکته جامعه‌شناختی امروزی پیش می‌آید، شما اشاره کردید که مسئولین اجرایی کارگروه‌هایی تشکیل بدهند متخصصین را دعوت کنند علوم انسانی اجتماعی را دعوت کنند مسئله این است تا الان ۴۰ سال است این اتفاق افتاده است شورای تحول این کار را کرده آیا نتیجه گرفته است؟ همه هم به آن انتقاد دارند، اگر این مسیر های ساده انگارانه قرار بود جواب بدهد که باید تا الان جواب داده بود بنابراین راه این نیست، مسیر این نیست. این شیوه‌ها دیگر جواب نمی‌دهد و باید مسیر دیگری را طی کرد می خواهم نتیجه بگیرم که اینها نگاه‌های جزئی نگرانه و ساده انگارانه به مساله تحول است.
نکته پنجم این است که پیش‌فرض در این کار ارزشمند وجود دارد؛ شما تصور کرده اید که اگر توانسته‌ایم در یک دوره فلسفه یونانی را اسلامی‌سازی کنیم پس اکنون نیز می توانیم علوم انسانی و طبیعی غربی را نیز اسلامی کنیم. سوال این است آیا فلسفه یونانی و ساختار و ماهیتش با علوم انسانی و طبیعی و مدرن امروز برابری دارد؟ که بگوییم راهکاری که آنجا رفتیم را اینجا نیز پیاده کنیم؟ این خیلی ادعای سنگینی است اگر بتوانیم مقتضیات علوم انسانی اجتماعی امروز را با عصر گذشته و فلسفه یونانی یکسان بگیریم!
نکته دیگر این است که از طهارت نفسانی ایشان بر می آید که من این کار را با الهام الهی انجام داده‌ام و قطعا هم اینگونه است ولی آیا در کارهای علمی الهام الهی ملاکی است برای نقد و بررسی های علمی؟ ما منکر الهامات الهی نیستیم ولی کارهای علمی را با الهام الهی نمی توانیم نقد و بررسی کنیم! بنده روی این قضیه بسیار حساس هستم. در بحث اسلامی‌سازی ما در آغاز یک راه و نبرد بسیار سخت و سنگین هستیم، یکی از اتهاماتی که به غلط به این دیدگاه و رویکرد می زنند می‌گویند شما کار علمی نمی‌کنید، کار سیاسی و ایدئولوژیک می کنید این نوع حرف‌ها برای ما خسارت بار است. به نظر می رسد خیلی باید روی این مسائل حساس باشیم و اصلاً وارد این فضاها و اظهار نظر های این چنینی نشویم که کار ما را سخت می‌کند، باید بحث علمی خود را داشته باشیم خیلی سفت و سخت و سنگین نکنید و مباحث جدید را مطرح کنیم و در چنین شرایطی این موارد بهانه دادن دسته مخالفان است.
نکته دیگری که در صفحه ۳ مقاله شما وجود دارد یک نکته مهم معرفت‌شناسی است؛ شما ادعا دارید مبنی بر اینکه علوم به لحاظ عینی و نظری، اسلامی و غیر اسلامی ندارند چون علم علم است و با واقعیت های علمی سروکار دارد و به دنبال کشف قانونمندی های حاکم بر جهان عینی است؛ همه بحث همین است همه دعوا ما با کسانی که با علم دینی مخالف هستند آن است که می‌گویند علم علم است. ما می‌گوییم اتفاقاً علم محصول علم و غیر علم است بنابراین می تواند اسلامی و غیر اسلامی داشته باشد! حال تناقض بحث خود را شاهد باشید! شما از یک طرف همچین ادعایی می‌کنید که علم علم است؛ اگر اینگونه باشد دیگر چرا صحبت از اسلامی‌سازی علوم می کنید اصلاً قابل فهم نیست! چرا در ادامه و چند جای دیگر می‌گوید فلسفه یونانی علم غربی است؟ این چالش و مسئله مهم را حتماً باید در مقاله خود حل کنید. ما اصلاً معتقد نیستیم علم، علم است. در صفحه ۳۲ این تناقض آشکار است، شما در آنجا می گویید پیش ذهنیت های متافیزیکی در علوم طبیعی تاثیر می‌گذارد اگر علم علم است که دیگر این پیش زمینه ها و تاثیرات معنا پیدا نمی‌کند. در صفحه دو مصداق دیگری برای نقد کردن وجود دارد که می‌گویید: “اسلامی‌سازی علوم به لحاظ بعضی از مبانی و اصول موضوعه و بعضی از اهداف” یعنی گویا وقتی می گویند علم علم است و در اصل دعوا نداریم حال به مبانی و اهداف می پردازیم. توجه من روی مسئله روش شناختی است. آیا شما مرز مبانی و اصول موضوعه قائل هستید با همه را یکدست می دانید؟ کدام مبانی؟ کدام اصول موضوعه؟ این ها همه با هم تفاوت دارند. ممکن است شما جواب بدهید که اسلامی‌سازی علوم را به معنای اسلامی سازی نزد مسلمانان قلمداد می کنم. این چیز جدیدی نیست یک دیدگاه و رویکرد تهذیبی است. دکتر سید ابوالقاسم حسینی اوایل انقلاب همین صحبت را مطرح می‌کرد. رویکرد تهذیبی می گوید ما فلسفه اسلامی را می‌پذیریم و فلسفه اسلامی یعنی فلسفه نزد مسلمانان، اشکالی هم ندارد این یک رویکرد است ولی تحول نیست. این کار رقیق‌کردن و کوچک شمردن مقوله اسلامی‌سازی است؛ در این صورت این اشکال را به شما وارد می‌کنند که ما دیگر به اسلامی‌سازی علوم رسیده ایم، این پایین آوردن و کوچک کردن تحول در علوم اسلامی. آن وقت این اشکال را به شما می کنند که ۴۰ سال گذشته و اندیشمندان مختلف در این زمینه صحبت کردند و شما هم قضیه را آنقدر پایین آورده و رقیق کرده اید که قضیه حل شده فرض می‌شود. این یک رای بسیار خنثی و رقیق از اسلامی‌سازی علوم انسانی نزد مسلمانان است و یک مشکل متدیک هم دارد که باید در مسیر کار به آن پاسخ بدهید؛ برفرض فلسفه اسلامی یعنی فلسفه نزد مسلمانان من نمی‌گویم فلسفه اسلامی، فلسفه بر آمده از آیات و روایات، آن یک دیدگاه دیگر است، بر فرض اگر اینگونه باشد یک اندیشمند مسلمان نمی تواند رایی ضد اسلام بدهد؟ مثلاً ممکن است الان نظر ملاصدرا بر خلاف مبانی اسلامی باشد این امکان وجود ندارد؟ چرا وجود دارد. صرف مسلمان بودن دلیل بر اسلامی شدن رای اندیشمند نمی‌شود! بنابراین این پیش‌فرض را شما باید حل کنید.
پس این مسئله دو مشکل دارد یکی اینکه ما در جامعه خودمان به اسلامی‌سازی علوم دست پیدا کرده ایم. دوم اینکه این دیدگاه مرزها و تفاوت های متدیک حوزه‌های علوم را توجه ندارد که مسیر نیت و انگیزه اندیشمند غیر از مسیر کار متدیک اوست.
یک نکته مهم راجع به تعبیر علوم طبیعی غربی، اشکالاتی است که قدیمی است و باید از آنها گذر کنیم این تعابیر را نمی توان به کار برد. کدام غرب؟ غرب جغرافیایی؟ غرب فکری؟ کدام علوم طبیعی؟ واقعاً امروزه مرزبندی بین علوم طبیعی و علوم انسانی مبنا دارد یا مرزی که شما در انتها راجع به الهیات وحیانی و الهیات دینی گذاشته‌اید واقعا مرزهای روشنی ندارد و هیچ موثر در کار هم نیست.
نکته دیگر در صفحه ۱۵ دو دیدگاه را مطرح کرده‌اید و دیدگاه سومی که ما می‌توانیم در نظریات متفکران غربی هم نگاه سلبی داشته باشیم هم نگاه ایجابی. این دیدگاه را نیز عده ای مطرح کردند و چیز جدیدی نیست ولی مسئله آن این است که در نظریه های علمی سنگین و محکم این تفکیک ها خیلی ساده نیستند که شما بتوانید بخشی از نظریه را گرفته و بخشی از آن را رها کنید. نظریه ها و علوم ساخت یکپارچه مستحکمی دارند. چگونه می توانید بگویید بخشی از نظریه غربی را می گیریم بخش را حذف می کنیم؟

دکتر حسین رمضانی
رییس مرکز مطالعات پیشرفت و تمدن و دبیر علمی کرسی
جناب حجت الاسلام حسینی نکاتی فرمودند از جمله اینکه باید پیشینه مباحث در این زمینه دیده شود. رویکردها و تجارب نظری که بعد از انقلاب در این موضوع وجود دارد ملاحظه شود. در بعضی از مفاهیم باید دقت نظری کافی به استخدام گرفته شود. مثل مفهوم مدل. در کنار مدل الگو، روش و نقشه راه داریم. خیلی مفاهیم هم ارز وجود دارد ما به چه معنا داریم در این زمینه طی طریق می کنیم؟ یک سوال خیلی مهم داشتند که جزء پیش فرض های تحقیق است که اشکال دارد، آیا فلسفه یونانی اساساً با ساخت و محتوای علوم انسانی و اجتماعی مدرن و معاصر قابل مقایسه هست؟ که ما بتوانیم بر اساس آن کاری که فیلسوفان مسلمان در تحول بخشیدن به فلسفه یونانی کردند مدلی به دست بیاوریم و بخواهیم علوم انسانی اجتماعی معاصر را به علوم انسانی اجتماعی اسلامی تبدیل کنیم. نکته دیگر اینکه در این عدم تمایز گذاری بین علوم طبیعی و انسانی نقد داشتند و همچنین به رویکرد اساسی دکتر طاهریان که رویکرد تهذیبی است نیز انتقاداتی مطرح کردند.

دکتر مهدی طاهریان
عضو هیات علمی دانشگاه و ارائه دهنده کرسی
در خصوص نکته‌ای که جناب حجت الاسلام حسینی در مورد پیشینه تحقیق فرمودند من ادعا نکردم که این کار پیشینه ندارد. گفتم مدلی که من عرض کردم پیشینه ندارد. ممکن است مدل های دیگر موجود باشد ولی این مدلی که ارائه کرده‌ام پیشینه ندارد. در خصوص الهامی بودن این تحقیق باید عرض کنم الهام یعنی شهود. شهود عرفانی داریم شهود علمی داریم. مثلاً وقتی نیوتن جاذبه را کشف کرد شهود علمی داشت. سیب افتاد و به ذهن او خطور کرد. در فلسفه گفتند شهود بدون مقدمه است و یک دفعه به ذهن می رسد ممکن است حقیقتی بدون تفکر به ذهن برسد این شهود است. این حقیقت ممکن است علمی باشد مثل جاذبه ممکن است عرفانی باشد. ممکن است حقیقت علمی، عرفانی، اخلاقی بدون فکر به ذهن برسد. می گویند شواهد الربوبیه این مشاهدات قلبی است. بنابراین بحث الهام اینجا به این معنی است که این تحقیق یک دفعه به ذهنم خطور کرد و اینگونه نبود که بنشینم و کم‌کم مدل سازی کنم یعنی یک علم غربی بوده و اکنون اسلامی شده است.
پس این تحقیق به آن معنی پیشینه نداشته است و این تحقیق واقعاً در لحظه به ذهن بنده خطور کرده است. مثلاً کوانتوم و نسبیت، این ها یک دفعه به ذهن دانشمند خطور کرده است و اینگونه نیست که در آزمایشگاه بنشیند بر روی آن فکر کند.
در خصوص مرزبندی بین علوم طبیعی و علوم انسانی یک اشکال و یک شبه که مطرح بود این است که در علوم طبیعی و تجربی مانند فیزیک، شیمی و… تحول و اسلامی سازی چه معنا و مفهومی دارد؟ مگر این علوم شرقی، غربی و اسلامی و غیر اسلامی دارد؟ در جواب باید گفت که این علوم به لحاظ جنبه های عینی و نظری، اسلامی و غیر اسلامی ندارند! اینکه علم، علم است منظور ما این است. یعنی ناظر به این مطلب بنده نه کل علوم. اینجا به این اشکال پاسخ داده شده است. پاسخ ما به این است که محتوای فیزیک، شیمی و … در اسلامی سازی فرق نمی کند و ممکن است رویکردها، مبانی و اهداف تفاوت کند.
در خصوص اینکه گفتند ساختار علوم طبیعی و علوم انسانی را یکدست گرفته ایم، اولاً من معتقد به این هستم که مدل ارائه شده شناور است. ساختار علوم به لحاظ هدف، موضوع و … فرق می کند، برخی علوم انسانی اسلامی را اصلا علم نمی دانند، ما نگفتیم ساختار همه علوم یکسان است بحث این است که ما از هر بخش از مدل برای قسمتی متفاوت از علوم مختلف از جمله فیزیک، شیمی و … بهره می بریم. می گوییم فلان علم از مبانی منهای الهیات هرچه دارد غلط است، نمی تواند علوم طبیعی جدای از الهیات باشد و رویکرد عرفانی دارد و با این رویکرد اینگونه می شود فیزیک اسلامی یا شیمی اسلامی و … تولید کرد. ما نمی خواهیم عین راهکارهای دوازده گانه را در همه علوم بکار ببریم ممکن است در فیزیک ۴ مورد استفاده شود در علم دیگر ۱۰ مورد و این به معنای تجویز یکسان برای همه علوم نیست. نکته ای که گفتند در نظریات متفکران غربی هم نگاه سلبی داشته باشیم هم نگاه ایجابی، در هر نظریه علمی می توان اینگونه برخورد کرد. طبق نظر ویلارد کواین هر نظریه علمی ممکن است بخشی غلط و بخشی درست باشد و این را مرور زمان تعیین می کند. امروزه این اصل مسلم فیلسوفان علم است که هیچ نظریه علمی قابل تایید یا نقد کامل نیست. همه گذاره های علمی اینگونه هستند. عینیت تحولات علمی اینگونه است. این دیدگاه سلبی و ایجابی در همه علوم قابل پیاده سازی است. چرا دانشمندان مختلف داریم به خاطر وجود همین فلسفه. خاصیت علم بشری طبق نظر کانت همین است. همیشه یک رویکرد بینابینی میان درست و غلط محض وجود دارد. چون خطای انسانی در فرضیه ها زیاد است. البته این ادعا را من نکردم فیلسوفان علم این نظر سلبی و ایجابی را دارند.
نکته دیگر در خصوص کوچک شمردن تحول علوم انسانی اسلامی اصلا ما نمی خواهیم فروکاست کنیم. ما می گوییم فلسفه اسلامی به چه معنی است؟‌ آن است که از قرآن و احادیث برآمده است؟ اینجا یک تسماحی وجود دارد. فلسفه اسلامی فلسفه خاص مسلمانان است که در فلسفه نظراتی داشته اند. آنها نیز ادعا نکردند که ما از قرآن اقتباس کردند. اینکه بگوییم فلسفه اسلامی دلیل نیست ک تمام آن را از قرآن و روایات اخذ کرده ایم. ما می خواهیم بگوییم هر بخش از این مدل قابلیت پیاده سازی در بخشی از علوم مختلف را دارد. مثل سند ۲۰ ساله تحول را طوری در نظر می گیریم که با اسلام و مبانی دینی سازگاری داشته باشد. اینکه ساختار علوم انسانی اجتماعی و طبیعی متفاوت است مانعی برای این تحول خواهی نیست! ما می خواهیم بگوییم اگر فیلسوف اسلامی بودیم با استفاده از این مدل یا قالب یا هر آنچه که شما نامگذاری می کنید می توانستیم مثلا در روانشناسی نیز این اصول را اجرایی کنیم. بحث اصل کاربرد این مدل یا قالب است، الفاظ مهم نیستند. شاید ساختار و قابلیت ها فرق کند ولی ما به دنبال ساخت نمونه و قالبی هستیم که می تواند به عنوان ظرف علوم مختلف قرار بگیرد. یکی از ویژگی های مدل ما شناور بودن است که با وجود تفاوت قالب ها می تواند زمینه تحول را در آنها فراهم کند و قابل تطبیق با شرایط زمانی و مکانی است. حرف ما این است که اگر این قالب ها پیاده شود ما روانشناسی اسلامی، فیزیک اسلامی و … داریم مگر ما در اسلامی سازی دنبال چه هستیم؟ این کوچک شمردن طرح تحول نیست. لُبّ مطلب این است که ما مدل، مکانیزم یا قالبی داریم که با استفاده از روش اجرای آن می خواهیم اسلامی سازی را در علوم دنبال کنیم. اینکه برخی می گویند مثلا اسلامی سازی در فیزیک امکان ندارد چون فیزیک فیزیک است من به این اشکال پاسخ می دهم که محتوای علم فیزیک اسلامی و غیر اسلام یندارد ولی روانشناسی دارد، جامعه شناسی چرا ممکن است یکی سکولار باشد و دیگری اسلامی! من در علوم تجربی معتقدم علم، علم است و فرقی ندارد و با محتوای آن کاری نداریم و فقط می توانیم تکمیل کنیم و ارتقائ دهیم ولی در علوم انسانی و اجتماعی اینگونه نیست ما با محتوا نیز مشکل داریم و می خواهیم مبانی، موضوع و اهداف را اصلاح کنیم. پیام ما این است که اگر اسلامی سازی تاکنون به نتیجه نرسیده به دلیل عدم وجود یک مدل، راهکار و قالب مشخص بوده است.

حجت الاسلام دکتر رضا غلامی
رییس مرکز پژوهش های اسلامی صدرا و ناقد کرسی
من هم تاکید می کنم که ما به شکل کلان معتقد به امکان و ضرورت اسلامی شدن علوم انسانی هستیم و نکاتی که عرض می شود برای این است که زحمتی که جناب آقای طاهریان و همکارانشان متحمل شده اند اصلاح، ارتقاء و تکمیل شود و بتوانیم از تجارب علمی ایشان بیشتر و بهتر استفاده کنیم. برخی از نکاتی که یادداشت کرده بودم را جناب حجت الاسلام حسینی فرمودند، اگر مطالب را تکرار می کنم از جهت تاکید و یا ملاحظه از زاویه دیگر است.

این مطلب که اشاره شد درست است که دیدگاه های متنوعی درباره تحول در علوم انسانی مطرح شده و حتی می توانیم بگوییم شبه نظریه هایی وجود دارد، حال این نظریه احصاء شده و الان هم در معرض نقد و بررسی است، نمی شود گفت که کار نشده و یا راهکار و فراتر از آن مدلی وجود ندارد. ضمن اینکه من معتقد هستم اختلاف نظر اساتید و محققان راجع به شیوه تحول در علوم انسانی مضموم نیست اتفاقا ما از این اختلافات سود بردیم و نظریه ای که به طور طبیعی از خود در برابر نقدها مقاومت بیشتری نشان دهد بر سایر نظریه ها برتری پیدا می کند و اینگونه نیست که ما بتوانیم به دانشگاه ها ابلاغ کنیم که از فردا بایستی از فلان نظریه تبعیت کنیم.
اصولاً نگاه پروژه ای به تحول علوم انسانی نگاه واقع بینانه ای نیست و در عمل هم جواب نمی دهد، ما یک نگاه پروسه ای و طبیعی به این مقوله داریم و اینکه بخواهیم کارگروه تشکیل داده و بهترین طرح و برنامه هم در کارگروه مطرح شود و از بالا به پایین چیزی دیکته شود معلوم نیست در دانشگاه ها اتفاق مورد انتظار صورت پذیرد. حال نکاتی که مد نظر دارم را بصورت خلاصه عرض خواهم کرد:
نکته اول اینکه این تحقیق تصویر دقیقی از علوم انسانی مدرن و سیر تطور و پیچیدگی های این علوم ارائه نداده است. الان بیشتر در این زمینه به فکر رفتم که این تحقیق چه نسبتی با علوم انسانی مدرن دارد و چه رویکرد و نگاه دقیقی به علوم مدرن امروزی دارد؟ چراکه علوم پیچیده ای هستند و نمی توان راجع آنها به سادگی قضاوت کرد، تکثر و تنوع جدی در آنها وجود دارد و یکدست نیستند که بخواهیم یکسان راجع به آنها صحبت کنیم.
نکته دوم اینکه من هم موافق هستم که عطف علوم طبیعی به علوم انسانی در این تحقیق کار دقیقی نبوده است، معنا و تفکر واحدی بر تحول علوم طبیعی و علوم انسانی وجود ندارد. این ها هم تفکر متفاوتی دارند و هم معنای تحول در آنها مختلف است. لذا خلط این دو در سراسر تحقیق نه تنها در جا افتادن نگاه جنابعالی موثر نبوده بلکه سوء تفاهم هایی نیز بوجود آورده است. علاوه بر این اصولاً در اندیشه دینی بحث اسلامی سازی علوم طبیعی، پایه و پزشکی خیلی محل دغدغه و مساله نبوده و نیست! لااقل در بین متفکران معاصر مثل آیت الله جوادی آملی آنچه که در علوم طبیعی مدرن می گذرد را علم دینی تلقی کرده اند؛ ماهم خیلی تلاش کردیم طور دیگری فرمایش ایشان را تفسیر کنیم اما نشد هرچقدر هم با ایشان بحث کردیم از موضع خود کوتاه نیامدند بنابراین در بین متفکران اسلامی چنین دیدگاهی وجود دارد.
نکته سوم اینکه واژه اسلامی شدن فلسفه یونانی در این تحقیق، دقیق نیست. برای من این سوال وجود دارد کاری که مسلمانان با فلسفه یونانی کردند اسلامی سازی بوده است؟ آیا کار آنها تبدیل فلسفه به الهیات و کلام بوده است؟ شهید مطهری(ره) در مقدمه اصول و فلسفه روش رئالیسم توضیح دادند که ما ۵۰۰ مساله داشتیم تبدیل به ۸۰۰ مساله شد آیا اضافه شدن این مسائل به منزله اسلامی سازی فلسفه یونانی بوده و ساخت فلسفه را مسلمانان تغییر دادند؟ اینگونه نیست. البته من همیشه در خصوص فلسفه اسلامی و اینکه ما مقلد فیلسوفان یونانی نبوده ایم بحث داشتم و در مناظرات جدی ایستاده ام اما در این جلسه علمی باید خیلی واضح صحبت کنیم. ما در قبال فسلفه یونانی کار تاسیسی نکردیم، کار تکمیلی انجام دادیم؛ ضمناً برای اینکه این بحث را جا بیندازیم باید نسبت به مسائلی که شهید مطهری ارائه می کنند ملاحظه و موشکافی کنیم. چون دالّ مرکزی تحقیق شما همین است و می گوید کاری که در قبال فلسفه یونانی کردیم را الآن نیز برای علوم انسانی مدرن انجام دهیم؛ وقتی دال مرکزی تحقیق شما این است، نمی گویم ۲۰۰ مساله لااقل ۲۰ مساله جدی که شهید مطهری بیان کرده اند را باید اینجا مطرح و موشکافی می کردید و نقدها را پاسخ می دادید. دفاع از تحقیق شما مستلزم این است که چنین کاری را کرده باشید. شما چند مورد را به عنوان نمونه ذکر کردید که مُثُل افلاطون تبدیل به جوهر و ذات شد و دیگر موارد که جزء‌مشاهیر نظریات است که نقدهایی هم به آن ها وجود دارد، شما باید نقدها را پاسخ داده و ارجاعات دقیق می دادید تا حق مطلب ادا شود. این ادعایی است که در طول تاریخ شده و ما هیچ وقت نیز نتوانستیم درست اثبات کنیم و پای آن بایستیم، البته قبول دارم که کار سنگینی است ولی اگر پافشاری داریم باید از پس این کار بربیاییم.
نکته بعد که مشکل اصلی این تحقیق نیز هست این است که تحول در علوم مدرن را با فلسفه سنتی و کلاسیک مقایسه کرده است. بنا به مقایسه بنده ساخت فلسفه یونانی با ساخت علم انسانی و اجتماعی مدرن متفاوت است. حتما مسلمانان در دوره ورود فلسفه به عالم اسلامی با مسائلی که در دوره ورود علم مدرن به جامعه اسلامی مواجه بودند، روبرو نبوده اند. این ها دو جنس مساله و اتمسفر متفاوت هستند. به بیان دیگر فلسفه یونانی نه تنها با فلسفه ای که ما فسلفه اسلامی عنوان می کنیم در ساخت مغایرتی ندارد، بلکه در ۷۰ درصد مسائل اشتراک نیز دارد؛ اینکه بگوییم ما متحول کردیم نمی‌گویم که همه مسائل را دگرگون کردیم می‌گوییم ۲۰۰ مسئله به ۵۰۰ مسئله‌ای که بود اضافه کردیم و در خیلی از زمینه‌ها اشتراک نظر جدی وجود دارد. همین الان متفکران بزرگ ما برای اینکه همدوشی فلسفه اسلامی با فلسفه یونانی را توجیه کنند می گویند فیلسوفان بزرگ یونان یا پیامبر بودند یا از پیامبران الهی اطراف تمدن یونان باستان متأثر بودند، هیچ وقت نگفتند که ما این مسائل را عوض و اسلامی کردیم در خیلی از مسائل همچنان از فلسفه یونانی استفاده می‌‌کنیم همچنان که نگاه جهان اسلام به فلسفه یونانی نگاه عقلی بود و اتفاقاً فلسفه اسلامی، فلسفه را تبدیل به کلام و الهیات نکرد مرز بین فلسفه و کلام در بین فیلسوفان مسلمان حفظ شد و هنوز هم حفظ شده است اینطور نیست که وقتی ما از فلسفه اسلامی صحبت می‌کنیم استقلال و آزادی فلسفه را از آن بگیریم و آن را تنزل به کلام اسلامی بدهیم.
همانطور که مستحضر هستید دوران دانش مدرن، همین فلسفه که حضرتعالی از آن صحبت می‌کنید همدوش با دین در مسیر انزوا قرار گرفت. تلاش امثال دکارت این است که با کمک ریاضیات از مسیر وارد کردن شک به حوزه فلسفه، فلسفه را در عالم مدرن حفظ کنند و علم جدید را توجیه فلسفی کنند گرچه موفق نیز نمی‌شود؛ علی‌رغم همه تلاش‌هایی که دارد فلسفه منزوی و مطرود می شود. فلسفه جزو علوم غریبه محسوب می‌شود؛ لذا اتمسفر فلسفه یونان با اتمسفر علم انسانی اجتماعی جدید کاملاً متفاوت است و نمی‌توانیم مواجهه مسلمانان با فلسفه یونانی را امروز به مدل واقع بینانه تبدیل کنیم برای تحول در علوم انسانی جدید و از این مهمتر آن است که چالش اساسی علم جدید برای ما چالش معرفت‌شناختی است؛ ما نمی‌توانیم این چالش را با هستی شناسی پاسخ دهیم قبل از اینکه وارد هستی شناسی شویم باید مسائل معرفت‌شناختی خودمان را پاسخ دهیم و گره‌ها را حل کنیم؛ ما نمی توانیم با این سبک حضرتعالی این مسائل را حل کنیم و همه چیز را ساده‌سازی کنیم یعنی به راحتی از کنار اثبات‌گرایی منطقی رد شویم به راحتی دیدگاه‌های مختلف در این بحث را نادیده بگیریم حتی ما با یک فرا معرفت‌شناسی روبرو هستیم که در این تحقیق مورد غفلت واقع شده و از کنار آن بی‌تفاوت گذشته ایم؛ اینکه به جز معرفت شناسی تکنیک، سبک زندگی در شکل گیری هسته علم بسیار تاثیرگذار است و امروز طرفداران جدی در دنیا دارد.
من نمی گویم این دیدگاه‌ها را قبول داریم ولی قبول این ها خیلی کمکی به ما نمی کند حتی در جاهایی مشکل ما را دو چندان می‌کند؛ ولی به هر صورت امروزه این دیدگاه ها وجود دارند، لذا نمی‌شود به این سادگی ارتباط و تعاملی با علم جدید داشته باشیم و بگوییم همچنان که فلسفه یونانی را اسلامی کردیم علم فعلی را نیز می‌توانیم اسلامی کنیم. حتی نکات مبنایی که راجع به عقل وجود دارد، در خصوص عقل بحث های جدی وجود دارد یعنی صدها حرف راجع به عقل وجود دارد و نقدهای جدی وارد شده است. عقلی که ما در فلسفه اسلامی و علم دینی می‌گوییم با عقلی که در فلسفه غرب مطرح می شود زمین تا آسمان متفاوت است. غربی‌ها به این راحتی قبول نمی‌کند که بگوییم عقل خودمان را در مبانی کارگزاری می‌کنیم و علم شما را اسلامی می کنیم و در جامعه خود پیاده خواهیم کرد؛ حتی می‌بینید علیتی که امروز به آن تکیه داریم گرچه ما پاسخ می‌دهیم و پایا آن می ایستیم و اصرار می کنید ولی امروزه چند اثر علمی جدی در نقد علیت وجود دارد و ما را در خیلی از مباحث گرفتار کرده و به این سادگی نمی توان گفت که ما عقل را از اینجا برداشته آن جا می گذاریم و مسئله حل شده و تحول علوم انسانی محقق می‌شود.
مطلب بعدی این است که در حوزه علم مدرن یکسری مفاهیم در این تحقیق آمده و خیلی ساده سازی شده است. مثلاً لذت، عرف، نظریه مبنا گرایی، ذات گرایی و ساختارگرایی و امثال اینها بعضاً معنای لفظی آنها اینجا ملحوظ شده نه معنای اصطلاحی و نظریه های جدی که در این زمینه وجود دارد نقدهایی که وجود دارد، گره‌هایی که وجود دارد در حوزه علم مطمئنم که حتی در این زمینه ارجاع هم داده نشده است، اکثرا وقتی وارد این بحث ها می شوند یک معنای خیلی ساده از آنها بیان شده و از آنها عبور می شود که ادعایی به وسیله این بیان ساده اثبات می‌شود.
در ورود این تحقیق به مبناگرایی جاهایی می بینیم که با نظریه های بازه زبانی ویتگنشتاین متأخر خلط شده است؛ ما می‌گوییم که مبنا داریم چون نمی شود انسان پیش داوری مطلقاً نداشته باشد ذهنیت پیشینی داشته باشد اینگونه ما وارد بازه زبانی ویتگنشتاین شدیم و بدتر ما را گرفتار نسبیت خواهد کرد؛ یعنی شیوه و سبک زندگی را هسته سخت علم معرفی کنیم -البته اگر بتوانیم بگوییم هسته سختی وجود دارد- یعنی وقتی تکیه گاه علم به شکل موقت است زمانی که یک انقلاب به وجود نیامده است. معتقدم در به کار بردن این عبارات خیلی باید دقت کرد چون راجع به همه اینها حرف‌های جدی وجود دارد.
به‌عنوان جمع‌بندی عرض می‌کنم اصل تلاش این تحقیق برای اینکه بتواند راهی برای تحول و بویژه راهی برای ارتباط و تعامل با غرب مدرن پیدا کند بسیار مغتنم و قابل استفاده است؛ اما اگر بخواهد روی نقطه کانونی خود بایستد به نظر می رسد خیلی از این بحث‌ها ابتدا و انتهای تحقیق حاشیه ای است؛ اصل بحث شما این است که ما فلسفه یونانی را اسلامی کردیم حال می‌خواهیم علم مدرن را نیز با الهام از کاری که فیلسوفان مسلمان و متفکران اسلامی کردند اسلامی می‌کنیم ما باید اصل اینکه فلسفه را اصلاح می‌کردیم اثبات کنیم در این صورت نوبت می رسد به بحث‌های دیگر؛ البته اشکالاتی که من گرفتم که دو عالم متفاوت است یعنی ما عالم پیشامدرن را با عالم مدرن مخلوط کردیم و مسائل آن را یکی دیدیم؛ بعد نوبت به آن می رسد که این مباحث را مطرح کنیم. من معتقد هستم اصل اینکه ما فلسفه یونانی را اصلاح می‌کردیم حقش هنوز خوب ادا نشده است.

دکتر مهدی طاهریان
عضو هیات علمی دانشگاه و ارائه دهنده کرسی
در خصوص نکته ای که در مورد اسلامی شدن فلسفه یونانی گفتند تصور این است که اسلامی‌سازی حاصل نشده است من به این مطلب اشاره می‌کنم که از دیدگاه مقام معظم رهبری، تصور ما از اسلامی شدن علوم انسانی چیست؟ ما باید تصور و منظور خود را از تحول در علوم انسانی و اسلامی‌سازی علوم بدانیم. تصور این است که ما فلسفه یونانی را اسلامی کردیم و در ظاهر
آن تغییراتی ایجاد شده و می‌گوییم اسلامی‌سازی صورت گرفته است. کتابی در نقد تفکر فلسفه اسلامی نوشته شده است که ۴۰۰ صفحه است. من معتقد هستم فلسفه اسلامی باید متحول شود و الا قادر پاسخ به نیازهای ما نیست؛ پس باید تصور خود را از اسلامی‌سازی علوم بدانیم، جاهایی که مغایرت و تضاد جدی با مبانی اسلامی دارد را اخذ کرده و اصلاح کنیم؛ ما نمی توانیم کل فلسفه را بیرون بریزیم و آن را حذف کنیم و بعد مبانی خود را جایگزین کنیم صرفاً می‌توانید تغییراتی در ظاهر آن ایجاد کنیم و برخی از مبانی و اهداف آن را تغییر بدهیم. مثلاً آقای پارسانیا می‌گویند تحول را از علوم طبیعی آغاز کنیم که من اصلاً این را قبول ندارم تحول باید از فلسفه آغاز شود. مثل کانت،دکارت یا هابز حتی گالیله این ها تحول ایجاد کردند.
من می‌خواهم بگویم که راهکاری که موفقیت‌آمیز بوده باشد تا کنون ارائه نشده و ما در این مدل ارائه شده در صدد ارائه راهکار و قالب برای ایجاد تغییرات در علوم موجود هستیم ولی نه در علوم طبیعی در علوم انسانی و اجتماعی.
منظور از فلسفه اسلامی فلسفه این نیست که مطابق با آیات و روایات باشد، یعنی فلسفه مسلمانان. تحول علوم انسانی دو بخش دارد یکی اینکه بومی سازی کنیم و دوم اینکه آن را با فرهنگ اسلامی سازگار کنیم. منظور مقام معظم رهبری در دانشگاه ها پیاده سازی همین رویکرد است. اینکه کتاب جامعه شناسی غربی را به صورت کامل و ۱۰۰ درصد در دانشگاه‌ها و بالطبع در جامعه پیاده سازی نکنیم آن را بومی‌سازی کرده و با فرهنگ ایرانی اسلامی تطبیق دهیم و بعد در دانشگاه‌ها تدریس کنیم. باز هم تاکید می کنم من یک پیشوندی در این بخش دارم و می‌گویم این راهکار و قالبی که ارائه کردم پیشینه ندارد و تاکنون پیاده سازی نشده است و هیچ گاه نگفتم تا کنون در مورد تحول علوم انسانی اسلامی کاری نشده است. تشخیص بنده این است برای این که مطالبات مقام معظم رهبری در اسلامی‌سازی علوم انسانی پیاده‌سازی شود باید نواقص طرح‌های که تاکنون وجود داشته را تکمیل و یک قالب و راهکار و مدل اصلاحی ارائه دهیم و دغدغه من در این زمینه است و نمی گویم هیچ تجربه ای تا کنون وجود نداشته است، هست ولی نواقص زیاد است. اگر این اتفاق بیفتد خیلی از محتوای روانشناسی موجود جامعه‌شناسی موجود و سایر علوم انسانی تغییر می کند. مثلاً در فیزیک اینکه گالیله گفت هدف علم، قدرت است اشتباه کرده و اینگونه نیست؛ هدف علم، کمال‌گرایی و رسیدن به سعادت دنیا و آخرت است؛ علم نمی‌تواند الهیات را حذف کند. ماه باید وقتی روانشناسی تدریس می‌کنیم دربست و کامل همه مواد را منتقل نکنیم، دیدگاه‌های اسلامی خودمان را نیز به آن ملحق کرده و بعد در دانشگاه تدریس کنیم. من علم را اشراقی می دانم الهیاتی می دانم فقط نیاز به مقدمات و تزکیه نفس دارد.
حقیقت علم از جانب خداوند بوده و الهی است ما تا این گره را باز نکنیم علم واقعی سراغمان نمی آید، می‌خواهد نیوتن باشد گالیله باشد یا اندیشمند اسلامی باشند. مبنای علم خداست، علم مطلق خداست، اشکالی که به علم غربی و متفکران غربی و وارد است این است که الهیات در ارتباط با خدا را از علم گرفته و قطع کردند و این رابطه را برقرار نمی کنند، ما باید علم جدید و عقلانیت مدرن را در دانشگاه ها ترویج کنیم. ما جسارت علمی برای نقد نداریم.

دکتر ابراهیم دادجو
عضو هیات علمی گروه معرفت شناسی پژوهشگاه و مدعو کرسی
وقتی بحث با عنوان می خواند یعنی عقلانیت. پس نمی توانیم از عقلانیت خارج شویم؛ اگر بحث را به حاشیه بکشیم هرکس از الهامات خودش صحبت می کند و این گونه به نتیجه نمی رسیم. من توقع داشتم چون جناب طاهریان فلسفه خوانده اند باید بدانند جریانی دقیقاً مصادف با پیروزی انقلاب اسلامی در غرب به وجود آمده است تحت عنوان ذات گرایی جدید که خیلی ها از آن مطلع نیستند. ما از ابتدای انقلاب راجع به همه چیز از جمله علوم انسانی اسلامی صحبت می کنیم. باکدام رویکردها و مبانی؟ مبانی فلسفه اسلامی ناپویایی قدیم که نتوانستیم آن را امروزی کنیم؟ یا مبانی فلسفه و فلسفه علم های غربی از نیوتن تا به حال که باز هم آنها را خودمان نیز قبول نداریم؟ و جریان جدید نیز آن را قبول ندارد! محصول این در مورد علوم انسانی چه می شود؟ ما در مبانی علوم انسانی اسلامی یا با فلسفه اسلامی قدیم بحث می‌کنیم و نمی‌توانیم آن را پویا کنیم یا با مبانی فلسفه علم های غربی که همه قبول داریم که نسبی‌گرایانه هستند. چون راه خوب و درست را پیدا نمی کنیم به این راه ها متوسل می‌شویم این راه نیست کج راه است، کلافگی است. وقتی می خواهیم در مورد علوم انسانی صحبت کنیم یعنی فلسفه علوم انسانی، فلسفه علوم انسانی، فلسفه مضاف به علم است مبتنی بر فلسفه به معنی الاعم است. وقتی این فلسفه ناپویاست نمی توان آن را در فلسفه مضاف و فلسفه علم حرف آکادمیک بزند چون نسبی گرایانه است سرایت پیدا می‌کند به درون علوم انسانی اسلامی.
این جریان بسیار بسیار مهم است ولی چون در ۴۰ سال اخیر در جریان آن نیستیم نمی‌توانیم هیچ بهره برداری از آن کنیم و البته تا کنون فهمیده بودیم که علوم انسانی تا چه اندازه می تواند اسلامی باشد؟ من دو کتاب خیلی مهم در زمینه ساخت گرایی ترجمه کرده ام که در این زمینه بسیار کمک می کند. ذات گرایی جدید در علوم طبیعی، تحت عنوان ذات گرایی علمی برایان الیس که رهبر این جریان است و ذات گرایی جدید در علوم انسانی، تحت عنوان انسان گرایی اجتماعی در قالب مابعدالطبیعه جدید. ذات گرایی جدید، روایت جدید از ذات گرایی قدیم ارسطویی است. فلسفه اسلامی هم ذات گرایی قدیم است. گویا ذات گرایی جدید روایت جدیدی از ذات گرایی در فلسفه اسلامی است؛ ذات گرایی هم به معنی ماهیت گرایی نیست ذات به دو معناست؛ ذات به معنای وجود و واقیعت است. اگر با این رویکرد بحث کنیم فلسفه به معنی‌الاعم را می توانیم به صورت امروزی به پویایی برسانیم؛ این می شود فلسفه اسلامی امروزی. با این شرایط می توانیم فلسفه های مضاف را مطرح کنیم، فلسفه‌های مضاف می رسد به علوم انسانی اسلامی و می‌رسد به تمدن اسلامی در این صورت می‌توانیم بگوییم تمدن نوین اسلامی با کدام مبانی باید بیاید. اگر تمدن اسلامی با این مبانی که امروز بحث می‌شود بیاید در نهایت به نسبی گرایی ختم خواهد شد، ما هیچگاه تمدن نوین اسلامی را که با بنیان های عقلانی غربی فلسفه مطرح می شود نمی توانیم به سرانجام برسانیم.

حجت الاسلام دکتر سید حسین حسینی
عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و ناقد کرسی
نکته اول این است نقدهایی که به این موضوع در جلسه کرسی وارد شد باعث ارتقاء و تکمیل بحث می‌شود و خوب است جناب آقای طاهریان از این نقدها استقبال کنند؛ همانطور که در ابتدای جلسه گفته شد ما با اصل این موضوع موافقیم و در جبهه جناب آقای طاهریان هستیم و اگر این جا این نقدها را مطرح نکنیم و در جلسه دیگری افراد دیگر مطرح کنند گویا به ما نقد وارد شده و ما خود را با شما می دانیم.
ضمناً حوزه‌ای که جناب آقای دکتر طاهریان در آن کار می کنند نیاز به مطالعات جدی و قوی در زمینه فلسفه علم دارد. انتساب هر مطلبی به اسلام حجیت می خواهد. یعنی اگر می گویید فلسفه اسلامی، نیاز به حجیت دارد و صِرف مسلمان بودن این حجیت را نمی سازد، حجیت یعنی شبیه کاری که در فقه و اصول می کنیم. هر چه را که شما می خواهید به اسلام منتسب کنید نیاز به حجیت قوی دارد.

دکتر حمید امیرچقماقی
دبیر قطب علمی فلسفه دین اسلامی و مدعو کرسی
شاید فقط یک برداشت از صحبت‌های حضرت آقا بتواند ناظر به نگاه جناب طاهریان باشد. شاید نگاه سطحی و ساده انگارانه آن همین برداشت شما از بحث آقا باشد ولی خوب لایه‌های علمی متعددی را می توانیم ناظر به صحبت‌های مقام معظم رهبری در بیاوریم و نظریات علمی دینی ناظر به فرمایشات حضرت آقا و سایر متفکران اسلامی شکل گرفته و بعد از این هم ادامه خواهد داشت.
نقدی که در این جلسه به صحبت ها و ارائه جناب دکتر طاهریان صورت گرفت ناظر به این بود که آیا اصلا فلسفه اسلامی داریم و توانسته‌ایم فلسفه یونانی را اصلاح می‌کنیم یا خیر؟ این یک نوع نقد بود که می‌توانست صورت بگیرد اما نقد دیگر این است که بگوییم اصلاً قبول می کنیم که جناب دکتر طاهریان درست می‌گویند، ما فلسفه اسلامی را از فلسفه یونانی ایجاد کردیم، اسلامی‌سازی صورت گرفته است. ایشان می‌گویند با این دستورالعملی که دارند که نه اسم آن را مدل می گذاریم نه قالب و راهکار و … با این دستورالعمل ۱۲ بندی ما می‌توانیم به اسلامی‌سازی علوم برسیم؟ آیا این ۱۲ بند ما را به اسلامی‌سازی علوم می رساند یا خیر؟