وحدت حوزه و دانشگاه؛ آسیب‌ها و اقدامات

به گزارش ادراه روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، به همت دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی، همایش “وحدت حوزه و دانشگاه” در روز یکشنبه مورخ ۲۱ آذر ماه جاری با حضور اساتید برجسته حوزه و دانشگاه برگزار شد.

در این همایش که از ساعت ۰۸:۰۰ صبح روز یکشنبه در سالن ابن سینا دانشگاه شهید بهشتی برگزار شد، آیت الله علی اکبر رشاد رییس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و رییس شورای حوزه‌های علمیه استان تهران به ایراد سخنرانی پرداختند.

متن کامل این سخنرانی به شرح زیر است:

از اینکه دقایقی را تصدیع خواهم کرد پیشاپیش پوزش‌خواه هستم.

مناسبت‌های پیش رو مناسبت‌های مهمی هستند. ما در آستانه‌ی میلاد مبارک رسول اعظم (ص) و حضرت صادق (ع) و هفته‌ی وحدت اسلامی هستیم. آرمان وحدت اینک سخت آماج تهاجم کافران و تکفیریان است. همچنین در آستانه‌ی روز وحدت حوزه و دانشگاه هستیم، این آرمان راهبردی نیز که بهانه این همایش گرامی است، آماج تازش بدخواهان کشور است. همچنین هفته‌ی پژوهش پیش روست؛ تمامی این مناسبت‌های ارزشمند را خدمت شما اساتید ارجمند و حضار گرامی تبریک عرض می‌کنم.

حضرت امام (رحمه الله) و نیز رهبر معظم انقلاب (حفظه الله) آرمان‌های بلندی را در طی این قریب به چهل سال مطرح کرده‌اند، یکی از مهم­ترین آنها مسئله‌ی وحدت حوزه و دانشگاه است؛ اما باید تأسف خورد که غالب این آرمان‌ها یا خوب فهم نشد و یا در مقام عمل خوب بدان پرداخته نشد. آرمان‌های راهبردی از سوی مؤسس نظام حضرت امام (ره) مطرح شد و اکنون از ناحیه رهبر فرهمند انقلاب مطرح می­شود، اما زیر آوار شعارهای احساسی و تبلیغی و پاره‌ای اقدامات صوری همچون مصاحبه و برپایی همایش و صدور بیانیه دفن می­شود. ما کمتر به عمق آرمان‌هایی که حضرت امام و رهبر ی معظم انقلاب توجه کردیم. بالنتیجه، عملاً این آرمان‌ها تحقق نیافت و بر زمین ماند، و بدتر آنکه گاه این آرمان‌ها تحریف و دیگرگونه تفسیر و عملا تحریف شد.

از سوی رهبری معظم انقلاب ، به‌لحاظ مجال و فرصت وسیع‌تر دوره­ی رهبری ایشان، آرمان‌های بیشتری مطرح شد اما دریغا و فسوسا که هیچ یک به ثمر ننشست؛ تصور من این است که از آفات و آسیب‌های مشترکی که نوعاً این آرمان‌ها از آنها رنج می‌برند، اولاً: عدم تلقی صحیح این آرمان‌هاست، ثانیاً: عدم اقدام عملی مؤثر برای تحقق آنها. این آرمان‌ها غالباً درست تقلی و دریافت نشدند. من گاه شخصا از زبان رهبری معظم انقلاب شنیده­ام که فلان مطلبی را که ما مطرح کردیم نفهمیدند من چه می‌گفتم. برای مثال ایشان در اوایل رهبری، بحث تهاجم فرهنگی را مطرح کردند، و به همین مناسبت هم من خدمت ایشان رسیده بودم و قصد داشتم مطالبی را به ایشان عرضه کنم که البته آن جلسه مبدأ تصمیم برای خود من هم شد و من قریب به سی سال است که من این مسیر را براساس همان جلسه تعقیب کردم. ایشان فرمودند حرف شما چیست؟ من دغدغه‌ها و مطالبی را عرض کردم. ایشان فرمودند نظر شما چیست و باید چه بکنیم؟ من پیشنهادم را در مسئله‌ی تهاجم فرهنگی عرض کردم؛ ازجمله اینکه تهاجم فرهنگی را باید مثل تهاجم نظامی جدی بگیریم. همان‌طور که هنگام تهاجم نظامی به مرزهای ما همه‌ی همّ و غمّ خود را مصروف دفع این تهاجم کردیم و موفق هم شدیم، در اینجا نیز باید این‌گونه اقدام کنیم. ایشان فرمودند مسئله‌ی تهاجم فرهنگی با آن تهاجم یک تفاوت دارد؛ آن تهاجم محسوس بود و همه دیدند، اما تهاجم فرهنگی را نمی‌بینند و: «وقتی ما مطرح کردیم نفهمیدند من چه گفتم». بعد فرمودند: «مسئولین نفهمیدند من چه گفتم»؛ بعد تکرار کردند: «مسئولین خوب هم نفهمیدند». گفتند از زمان هابیل و قابیل دو جبهه‌ی حق و باطل در مقابل هم بودند، بعد هم همایش‌هایی برگزار کردند و در آخر هم نفهمیدند من چه می‌گویم. به‌هرحال عرضم این است که گاهی خود رهبری هم گله می‌کنند. حضرت امام هم پیش می‌آمد که گله می‌کردند؛ مطالبی که مطرح می‌شود خوب تلقی نمی‌شود. اول بدانیم چه می‌خواهند و چه می‌گویند بعد ببینیم که چه باید بکنیم.

در خصوص موضوع وحدت حوزه و دانشگاه نیز همین‌گونه است. ما در این خصوص یک کار علمی ـ معرفتی دقیق، روشمند، اصولی و مبنایی نکردیم که مشخص کنیم مراد از وحدت حوزه و دانشگاه چیست.

مسلم این است که مراد وحدت سازمانی نیست. امام و رهبر معظم انقلاب نمی‌خواهند بگویند که حوزه و دانشگاه یکی بشوند. در کشور دو نظام علمی و آموزشی داریم و از مواهب هر دو هم باید بهره‌مند باشیم و مطمئناً ادغام سازمانی این دو نهاد مراد نیست. حتی مراد یکسان و متحدکردن موضوع کار آنها هم نیست. بنا نیست علومی که در دانشگاه تدریس می‌شود با علومی که در حوزه‌های علمیه تدریس می‌شود یکی شوند. نه بناست که در حوزه فیزیک تدریس شود و نه بناست فقه و اصول و الهیات وارد دانشگاه شود و دانشگاهیان متخصص علم کلام بشوند. چنین چیزی قطعاً مورد نظر امام(ره) نبوده است؛ بلکه بعضی تداخل‌ها وجود داشت، که البته بعضی از آنها ناشی از پاره‌ای دسائس و توطئه‌ها و منویات شوم بود، که بعد از انقلاب باید اصلاح می‌شد. من به‌عنوان یک طلبه و نه به‌عنوان یکی از اعضای دستگاه‌های تصمیم‌گیر در عرصه‌ی فرهنگ و علم، عرض می‌کنم، حتی بعضی از علوم باید از دانشگاه‌ها به حوزه‌ها منتقل شود و اگر از علوم دانشگاهی در حوزه‌ها باقی مانده بود باید به دانشگاه‌ها برمی‌گشت. زمانی ما در حوزه‌ها طب تدریس می‌کردیم، اگر امروز بنا بود در حوزه‌ها رشته‌های طب همچنان رایج می‌بود باید بعد از انقلاب به دانشگاه منتقل می‌شد. همین‌طور بعضی از رشته‌هایی که امروز در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود باید به حوزه منتقل شود، ـ مجدداً تأکید می‌کنم که این عرض من به‌عنوان یک طلبه است، نه به‌عنوان مقام مسؤول و یکی از اعضای دستگاه‌های تصمیم‌گیر کشور ـ این رشته‌ها را غالباً زمانی در دانشگاه‌ها تأسیس کرده‌اند که در پس آن نیت درستی نبوده. زمانی که بنا داشتند حوزه‌های علمیه را تضعیف کند و رو به زوال ببرند و برچینند، رقیب‌تراشی کردند و برای مثال مدرسه‌ی عالی معقول و منقول راه انداختند. گفتند در دانشگاه‌ها نیز فقه، کلام و الهیات و… تدریس شود و سعی کردند بعضی از استعدادهای برجسته‌ی حوزه را نیز جذب دانشگاه کنند و چنین هم شد. همین نیت مبنایی شد برای تأسیس دانشکده‌های الهیات. من الان معتقدم که دانشکده‌های الهیات باید به حوزه‌های علمیه منتقل شوند و اگر چیزی در حوزه از علوم و فنون ذاتاً به دانشگاه‌ها مربوط می‌شود به دانشگاه‌ها منتقل شود. بنابراین وحدت حوزه و دانشگاه حتی به‌معنای یکسان‌سازی و یگانه‌ساختن موضوع کار دانشگاه و حوزه نیست.

بلکه وحدت حوزه و دانشگاه به این لحاظ است که این دو نهاد به‌لحاظ مبانی یکی بشوند. مبانی معرفت‌شناختی، مبانی وجودشناختی، مبانی ارزش‌شناختی، باید به هم نزدیک شوند. حوزه و دانشگاه باید به لحاظ منطق علمی به یکدیگر نزدیک شوند و نه موضوع علم. آن تجارب عمیق و انیق و آزموده و اصیل و دیرماند و دیرپا و قوی و غنیمی که از افزون بر هزار سال پیش در حوزه‌های علمیه شکل گرفته است؛ از عهد شیخ طوسی‌ها، شیخ مفیدها، سید مرتضی‌ها، علامه‌ی حلّی‌ها و محقق حلّی‌ها و بزرگان و اعاظم دیگر، طی افزون بر هزار سال تجارب عمیق و دقیق و انیقی شکل گرفته و در علم نیز در حوزه‌ی تربیت، معرفت، معیشت و سبک زندگی علمی جواب داده است. این تجارب باید به دانشگاه منتقل می‌شد. روش‌هایی نویی که در روش تحقیق و تدریس به‌دست آمده بوده و دریافت شده بوده باید به حوزه‌های علمیه منتقل می‌شد. به لحاظ مبانی معرفتی و ارزشی و منظر و نگاه به هستی، دانشگاه و حوزه باید به یکدیگر نزدیک شوند. به لحاظ منطق و روش علمی در حوزه‌های ما تجارب ذی‌قیمتی وجود داشته و بقایای آن هنوز هم باقی است، اما نه برای حوزویان شناخته شده است، و مع‌الاسف حوزه دارد از آن تجارب آزموده‌ی بسیار دقیق فاصله می‌گیرد و به طریق اولی برای دانشگاهیان نیز ناشناخته است. به‌هرحال در حوزه ها تجربه‌های باارزشی در حوزه‌های آموزش، پژوهش و سنجش علمی و رشد محصل وجود دارد. درواقع در حوزه‌ی علمیه یک نظام علمی جامع در همه‌ی اضلاع و زوایای کار تعلیم و تربیت طی افزون بر هزار سال شکل گرفته و عمل شده است؛ هرچند مع‌الاسف باید گفت که این تجارب و سنت‌های آزموده‌ی اصیلِ هزارساله، مدون نیست. برای مثال بنده که یک طلبه بینابین هستم و هم با دانشگاه و هم با حوزه انس دارم و به‌هرحال از نوجوانی و جوانی درگیر این دو قلمروی معرفتی بوده‌ام و در هر دو بخش خادم هستم. بنده هم خادم دوستانی هستم که در فضای دانشگاه کار علمی می‌کنند، به‌هرحال دستگاهی را در همین چهارچوب و هدف تأسیس کردیم و پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی یکی از دستگاه‌های نسبتاً موفق و گسترده‌ی کشور است و هم قریب چهل سال است که خادم حوزه هستم و حوزه تأسیس کرده‌ام و با طلاب سروکار دارم. عرض می‌کنم باید تأسف خورد که ما به‌جای اینکه در خصوص این آرمان بلند و عمیق کار علمی و مطالعه‌ی دقیقی کرده باشیم و این آرمان را خوب تبیین و تعریف کرده باشیم و راه‌های تحقق آن را مشخص کرده باشیم، عملی کنیم، نوعاً به بحث و گفتگو و مصاحبه می‌پردازیم. البته عرض من این نیست که این همایش نباید برگزار می‌شد، همایش هم به جای خود لازم است، ولی فقط به همایش و مصاحبه بسنده‌کردن و صرفاً به اقدامات صوری، ترویجی و شعاری و عاطفی کفایت‌کردن مشکلی را حل نمی‌کند، بلکه اگر تکرار و طولانی شود این آرمان را خنثی می‌کند و آرام‌آرام زیبایی‌های آن را پنهان می‌کند و نفس ما را هم راضی می‌کند که ما هم کاری انجام دادیم و مثلاً یک‌جا مصاحبه کردیم و مقاله‌ای ارائه دادیم.

بنابراین مفهوم وحدت حوزه و دانشگاه این است که این دو نهاد به لحاظ مبانی (در نگاهشان به وجود)، به لحاظ معرفت‌شناسی، به لحاظ ارزش‌شناختی و نگاه به هستی و رابطه‌ی‌ دنیا و آخرت، و نگاه به اخلاق و مناسبات و روابط به یکدیگر نزدیک شوند.

من امروز قصد دارم که نقدی معطوف به دانشگاه و حوزه عرض کنم. ما متأسفانه، هم در حوزه‌ی آموزش و هم در قلمروی پژوهش و هم در زمینه‌ی سنجش رشد محصلین به خطا می‌رویم. آنچه امروزه در دانشگاه‌های ما در واحدهای آموزش‌وپرورش و مع‌الاسف در حوزه‌ی متأخر جریان دارد یک نظام آموزشی (با حواشی آن) نادرست است. ما دو نظام می‌توانیم داشته باشیم؛ یک نظام و نظریه این است که می‌گوید دانشجو و طلبه باید حافظه‌محور تحصیل کنند؛ یعنی باید مجموعه‌ای از مهارت‌ها و فنون را به‌صورت علم حصولی از بیرون تلقی کند و از استاد دریافت کند و در یک رابطه‌ی خطیب و مستمع این اطلاعات را دریافت کند و حافظه‌ی خود را انباشته کند. چون روش امتحان هم این‌گونه است که سؤالاتی را به روش تستی یا تشریحی طراحی کنیم و داخل پاکت بگذاریم و در یک سالن با حضور مأمور و دانشجویان و طلبه‌ها حضور داشته باشند و اینها متهم هستند و مأموران باید بالای سر اینها حضور داشته باشند که اینها خلاف نکنند و تلقب نکنند. پیش‌فرض هم این است که اینها تقلب خواهند کرد، حال چه دانشجو و دانش‌آموز و چه طلبه. این سالن محکمه‌ای است که یک متهم دارد و آن هم دانش‌آموز، دانشجو و یا طلبه است، چون او متهم است که درس نخوانده و تعلل و تنبلی کرده و ما در این سالن، به این شیوه با دادن تعدادی سؤال تستی و تشریعی می‌خواهیم محصل را بازخواست کنیم؛ در آخر نیز اگر تصحیح کردیم و نمره به حد نصاب نرسید آن متهم به محکوم تبدیل می‌شود، مقصر دانشجو، طلبه و دانش‌آموز است.

در پژوهش نیز وضع اسف‌باری وجود دارد که ملاحظه می‌فرمایید. یک‌مرتبه اسامی بعضی از اساتید ما را ـ هرچند با غرض ـ اعلام می‌کنند که اینها کپی‌برداری کرده‌اند و در مقالاتشان سرقت ادبی صورت گرفته. در حوزه‌ی پژوهش دانشجویی هم شما اساتید بهتر می‌دانید که چه وضع فاجعه‌باری وجود دارد. حدود نیمی از آمار تحقیقات کشور، در این سی، چهل سال اخیر پایان‌‌نامه‌های ارشد و رساله‌های دکتری است. حال شما بررسی کنید که ما در این خصوص چه وضعی داریم. رساله داریم که نودونه درصد آن اخذ از رساله‌ی دیگر است. جلوی دانشگاه تهران به‌راحتی می‌توان رساله خرید و یا سفارش داد. البته در این مورد شورای عالی انقلاب فرهنگی و وزارتخانه‌های علوم و بهداشت اخیراً اقداماتی انجام داده‌اند که با این تخلفات مقابله بشود، ولی به‌هرحال این یک واقعیتی است که در جامعه‌ی علمی ما وجود دارد.

در سال حدود پانصدهزار عنوان رساله و پایان‌نامه نوشته می‌شود و همین حدود نیز تحقیق غیردانشجویی انجام می‌گیرد؛ یعنی قریب به یک میلیون عنوان تحقیق در سال انجام می‌شود. آنگاه شما تصور بفرمایید اگر بنا بود این تحقیقات، واقعاً تحقیق می‌بود چه اهمیتی داشت. کلمه‌ی تحقیق با پژوهش، بحث و بررسی تفاوت دارد. من مایل هستم به‌جای دیگر کلمات از کلمه‌ی تحقیق استفاده کنم. تحقیق یعنی به کرسی حقانیت‌نشاندن مدعا و محقق‌ساختن آن. اگر اینها حقاً تحقیق می‌بودند و لازم هم نبود همه‌ی تحقیقات ما در تمامی سال‌ها تحقیق بمعنی‌الکلمه می‌شد، شما اساتید صاحب‌نظر هستید بفرمایید آنگاه ایران چگونه می‌شد؟ فقط تحقیقات یک سال. اگر تحقیق واقعاً تحقیق باشد، ولو پنج صفحه، تأثیر بسیار دارد. گاه مقالات دو صفحه علم را متحول کرده‌اند. یک دانشجو دو صفحه مطلب می‌نوشت ولی در همان دو صفحه یک حقیقت را کشف می‌کرد و اعلام می‌کرد چه اثری داشت؟ ما اینقدر به حجم اهتمام نکنیم و به متن اصرار نورزیم.

یکی از سنت‌هایی که در حوزه‌های علمیه وجود دارد که گاهی بعضی تصور می‌کنند حیث منفی دارد، در حالی که توجه نمی‌کند سنت بسیار دقیقی است، این است که در حوزه‌ها تحشیه‌نویسی، تعلیقه‌نویسی، شرح‌نویسی و حاشیه‌نگاری بیش از متن‌نگاری است. گاهی انتقاد می‌کنیم که مثلاً یک روزی مرحوم آخوند خراسانی کتابی به‌نام کفایه‌ی الاصول نوشته، شما ۱۵۰ سال است که بر آن حاشیه می‌زنید و هرچه درس خارج می‌گویید براساس آن کتاب است؛ چرا یک کتاب دیگر نمی‌نویسید؟ البته کتاب‌های زیادی تألیف شده، ولی می‌گویند قریب به صد تعلیقه و حاشیه‌ی منتشرشده‌ی علمیِ رسمی بر کفایه وجود دارد. علاوه بر صدها تعلیقه و حاشیه و شروحی که به نام و بی‌نام منتشر شده و یا منتشر نشده است. چرا؟ برای اینکه سنت این‌گونه است. مثلاً می‌گویند شرایع دو جلد است و ما چند صد سال است بر شرایع شرح می‌زنیم. جواهر الکلام ۴۲ جلد است و محقق نجفی یک دایره‌ی المعارف عظیم یک‌نفره نوشته است. این ۴۲ دو جلد شرح همان دو جلد شرایع است؛ چرا این‌گونه است؟ سرّ این کار آن است که می‌گوید من حرف خودم را در حاشیه می‌نویسم و اگر چیزی افزوده و یا متفاوت دارم می‌نویسم. می‌گویند لازم نیست مدام متن جدید بنویسم و حرف قبلی‌ها را با عبارات دیگری بیان کنیم؛ اجازه بدهید حرف او بماند و معلوم شود که محقق حلّی چه فرموده بوده و یا شهید چه فرموده بوده و یا محقق خراسانی چه گفته بوده؛ آنگاه من در حاشیه یک پاورقی می‌آورم و می‌گویم حرف من چنین است و اشکال حرف ایشان چنین است. سنت تعلیقه‌نویسی، حاشیه‌نگاری و شرح‌نویسی و غلبه‌ی شرح و حاشیه و تعلیقه بر متن‌نویسی چنین فلسفه‌ای دارد.

اشکال گتیه یک نقد بر معرفت‌شناسی مبناگراست که کل آن دو صفحه است، ولی از سال ۱۹۶۳ تا امسال، همه‌ی فیلسوفان و معرفت‌شناسان معروف را درگیر کرده. البته خود گتیه معرفت‌شناسی برجسته‌ای نبوده ولی یک مطلبی که مطرح کرده بیش از نیم قرن است که همه‌ی متفکران، فیلسوفان و معرفت‌شناسان را درگیر کرده.

امروز وضع تحقیقات و رساله‌های ما این‌گونه است؛ زیرا روش ما غلط است. تجربه‌های دانشگاهی به حوزه منتقل نشده و تجربه‌های انباشته و انبوه حوزه‌ها به دانشگاه‌ها منتقل نشده است. زمانی به یک کنفرانسی دعوت شده بودم و موضوع آن کنفرانس مدرسه‌گری اسلامی بود، که همان نظام آموزشی اسلام است. فیلسوفان تعلیم و تربیت بسیاری آنجا حضور داشتند که از مذاهب مختلف بودند. من عرض کردم می‌خواهیم به اختصار یک نظام آموزشی را معرفی کنم که یک نظام آموزشی بسیار کهنسال و هزارساله است. در آنجا مجموعه ویژگی‌های نظام آموزشی حوزه را توضیح دادم، ولی اسم حوزه را نیاوردم. بعد از جلسه جمع شدند که شما عجب نظامی را مطرح کردید. من در پاسخ گفتم این نظام آموزشی حوزه‌های علمیه‌ی شیعی است و بیش از هزار سال هم سابقه دارد. وقتی این ویژگی‌ها را برشمردم همگی اینها متحیر شدند و گفتند در کنفرانس بعدی یک پنل به این موضوع اختصاص بدهیم و چند نفر در این موضوع مقاله بنویسند.

بنابراین نظام آموزشی‌ای که ما امروز در آموزش و پرورش متأسفانه اجرا می‌کنیم، این است که دانش‌آموز باید حافظه خود را انباشته کند و اگر حافظه‌ی خوبی داشت اگر سر کلاس هم گوش کند به خاطر می‌سپارد و اگر هم خوب نبود شب امتحان مروری می‌کند و تست‌ها و خلاصه‌ها و کمک‌درسی‌ها را مطالعه می‌کند؛ صبح هم امتحان می‌دهد. هنگامی که از جلسه‌ی امتحان خارج شد اگر همه‌چیز هم از ذهن او پاک شد اشکالی ندارد چون مدرکش را دریافت می‌کند. متأسفانه در دانشگاه‌های ما نیز اوضاع به همین شکل است. در دنیا شیوه‌های آموزشی گوناگونی وجود دارد، ولی ما غلط‌ترین شیوه را دریافت کردیم و دست‌وپاشکسته هم اجرا کردیم و البته حوزه نیز در این سال‌های اخیر متأسفانه دست‌وپاشکسته‌تر آن را اجرا می‌کند. حضرت آقا یک تعبیری در مورد روشنفکری در ایران دارند، می‌فرمایند روشنفکری در ایران ناقص‌الخلقه متولد شده؛ ما هم این نظام آموزشی را به‌صورت ناقص‌الخلقه از دنیای غرب گرفته‌ایم و در دانشگاه‌هایمان عملیاتی کردیم و حوزه اخیراً همین نظام را ناقص‌الخلقه‌تر از سیستم دانشگاه دریافت می‌کند و امروز قصد اجرایی‌کردن آن را دارند. این مشکل اساسی ماست.

من نام این نظام را «نظام آموزشی فراگرفت‌مآل» می‌گذارم؛ یعنی مآل و مقصد نهایی نظام آموزشی فعلی ایران فراگرفتن است. اما نظام آموزشی رقیب که در گذشته‌های حوزه بوده و به عقیده‌ی من نظام آموزشی اسلامی همین نظام است. نظام آموزشی مطلوب «نظام آموزشی پرورش‌مآل» است. در این نظام بنا نیست حافظه پر شود و مهم نیست که حفظ بکنید یا خیر؛ بلکه بناست استعدادهای ذاتی و خدادادی نوجوان و جوان پرورده بشود. انسان ذاتاً حق‌جو و حق‌پذیر است و باید این استعداد انسان را به فعلیت برسانیم که در مقابل حق خاضع باشد و آن را بپذیرد. انسان ذاتاً حقیقت‌طلب است و باید این عطش فطری او را پاسخ بگوییم و به فعلیت برسانیم. انسان ذاتاً هنرمند است؛ ذاتاً متجمل است، یعنی جمال و زیبایی را دوست می‌دارد و می‌شناسد و زیباپسند است. هنر در وجود آدمی هست و این استعداد و ظرفیت را باید پرورش داد. این استعداد وجود دارد و باید آن را به فعلیت رساند. انسان فطرتاً خداجو و خداخواه است، باید او را خداپرست کرد و این عنصر فطری را در وجود او به فعلیت رساند. ما همواره لازم نیست که کارهای برهانی و فلسفی بکنیم تا یک نفر به خدا معتقد شود؛ اگر عوامل و موانع نبودند همه خداپرست می‌شدند. ما باید مانع‌زدایی کنیم؛ ما باید آن ظرفیت‌ها، استعدادها و قوایی که در وجود آدمی نسبت به معنویت و ماوراء و به خدا و توحید وجود دارد به فعلیت برسانیم. همگی ما استعداد داریم که دونده‌ی خوبی باشیم، وزنه‌بردار و کشتی‌گیر خوبی باشیم و خداوند متعال این استعدادها را در وجود آدمی نهادینه کرده است؛ ولی یک نفر از کودکی و نوجوانی در مسیری قرار می‌گیرد و این استعداد خود را پرورده می‌کند و تبدیل به یک فوتبالیست و ورزشکار خوب می‌شود.

همه‌ی مهارت‌هایی که متناسب شأن انسانی است در انسان نهفته و تعبیه‌شده است و اینها را باید پرورش داد. درنتیجه نظام آموزشی درست، نظام آموزشی پرورش‌مآل است. این نظام حافظه‌محور نیست، بلکه فطرت‌بنیاد و استعدادمحور است؛ یعنی مبتنی بر فطرت و بر محور استعداد است. ما انسان‌ها یک سلسله استعدادهای مشترک داریم و نیز یک‌سلسله استعدادهای خاص داریم؛ بعضی عوامل ژنتیکی، فرهنگی و یا عناصر دیگر شاکله‌ی بعضی از این استعدادها را تغییر داده؛ درنتیجه همه‌ی ما فطرت مشترک داریم و شاکله‌های متفاوت. آنگاه نظام آموزشی صحیح نظامی است که ما آن فطرت مشترک و استعدادهای مشترک را با لحاظ تفاوت‌های شاکله‌ای برنامه‌ریزی و عملیاتی کنیم و در این صورت است که همه‌ی استعدادها به فعلیت می‌رسند و آن زمان است که بی‌داد می‌کند.

ما یک جمعیت چند میلیونی دانشجو و دانش‌آموز داریم؛ شاید تعداد دانشجویان ما برابر با جمعیت یک یا چند کشور باشد. آنگاه مشاهده می‌کنیم که یک کشور کم‌جمعیت‌تر و با امکانات محدودتر در جاهایی از ما جلوتر است. ما اگر بتوانیم این ظرفیت عظیم و این اقیانوس استعداد را بتوانیم با روش صحیح به فعلیت برسانیم بسیار تأثیرگذار خواهد بود.

روش‌های ما در آموزش غلط است؛ روش خطیب و مستمع؛ چه در دانشگاه، چه در حوزه و چه در آموزش و پرورش. اصلاً ذهن و استعداد دانشجو، طلبه و دانش‌آموز را به‌کار نمی‌گیریم. در حوزه یک شیوه‌ای بوده که متأسفانه متروک شده و امروز ما تلاش داریم که آن را احیاء کنیم؛ به این شیوه «سبک سامرایی» می‌گویند. مرحوم میرزای شیرازی برای اینکه فضای سامرا را که یک فضای ضد اهل‌بیتی بوده تغییر بدهد، کوچ می‌کند و در سامرا مستقر می‌شود و حوزه را به آنجا می‌برد تا بافت جمعیتی آنجا را تغییر بدهد. در سامرا ایشان سبک آموزشی‌ای را بنیان می‌گذارد که معروف شده به «سبک سامرایی». سبک سامرایی به این شکل اجرا می‌شد که آن بزرگوار در جلسه درس طرح مسئله می‌کردند، سپس به طلبه مجال مطالعه می‌دادند، آنگاه طلبه‌ها در حضور ایشان با هم بحث می‌کردند و حاصل تحقیق خود را ارائه می‌کردند و با هم بحث و چالش داشتند و نظرات مختلف ارائه می‌دادند. در آخر نیز ایشان جمع‌بندی می‌کردند و رأی نهایی را می‌دادند. ما در کتاب نظام عملی آموزشی پرورش‌مآل این سبک را یک مقدار مضبوط و منقح کردیم و از آن ۲۶ ویژگی استخراج کردیم.

در چنین جلسه‌ی درسی دیگر دانشجو خوابش نمی‌گیرد و طلبه با موبایلش بازی نمی‌کند. طلبه و دانشجو درگیر بحث و سهیم در تولید علم است. اگر این‌گونه درس خواند مجتهد بار می‌آید و دانشمند بار می‌آید و نظریه‌پرداز بار می‌آید. اما متأسفانه با این تعداد وسیع دانشجویی که ما داریم، از مجموعه‌ی این چند صد هزار دانشجوی ما چند صدم دانشمند بار می‌آید؟ هفتاد هزار عضو هیأت علمی داریم، ولی آیا هفتاد نظریه‌پرداز داریم؟ از هر هزار عضو هیأت علمی ما آیا یک نفر نظریه‌پرداز هست؟ اگر ما هفتاد کلان‌نظریه داشته باشیم که در معرفت و معیشت تحول ایجاد کند، شاهد تغییرات بسیار عظیمی خواهیم بود. بنده خادم هیأت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی در حوزه‌ی علوم انسانی هستم و حدود چهارده سال است که در این مسئله درگیر هستم. در مجموع بیست و چند نظریه‌ای در طی این سال‌ها دفاع شده و نظریه‌ی جدید شناخته شده؛ درحالی‌که مرتب هم فراخوان می‌دهیم و تشویق می‌کنیم تا نظریه‌های خود را ارائه کنند.

در حوزه‌ها نیز وضع به همین صورت است. به‌نظر من آن توقعی که ما از حوزه‌ها داریم، و آن برآورد و برایند و ثمربخشی‌ای که نظام حوزه در گذشته داشته است، امروز ندارد. از بین مجموعه‌ی هزاران نفری که در دروس خارج، در حوزه‌های علمیه ما شرکت می‌کنند، چند نفرشان در پایان مجتهد می‌شوند؟ درس‌خواندن غیر از مجتهدشدن است. مجتهدشدن یعنی در همه چیز نظردادن؛ اگر یک نفر در فقه و اصول مجتهد است باید در تمام فروع فقهی بتواند نظر بدهد؛ به این معنا که یا نظریه‌ای را بپذیرد، یا رد کند و نظریه‌ی جدیدی ارائه کند. امروز برایند و حاصل و دستاورد زحمات و تلاش‌های نظام، دولت، وزارتخانه‌ها، دانشگاه‌ها و حوزه‌های علمیه مطلوب نیست؛ چون در حوزه‌ها ما داریم از آن هویت عظیم علمی و سنت‌های بسیار ارزشمندِ آزموده‌ای که در طی هزار سال آنها را آزموده بودیم، فاصله می‌گیریم و داریم به دانشگاه نزدیک می‌شویم. دانشگاه نیز آن نظام و آن الگویی را که از دنیا اخذ کرده بدترین الگو است. الگوهای فراوانِ مناسب دیگری هم در جهان بوده و ما می‌توانستیم آنها را اخذ کنیم ولی این کار را نکردیم.

سابقاً در حوزه‌های علمیه امتحان و آزمون به این شکل وجود نداشته و اصلاً امتحان ورودی نداشتند، ولی امروز هست. امتحان به این شکل که طلبه‌ها را در سالن جمع کنند و بعد تصحیح کنند و نمره بدهند نبوده؛ اما شیوه‌های علمی و دقیق مضبوطی جایگزین این روش‌ها بوده است و این‌گونه نبوده که رها بوده‌اند. برای مثال در بعضی از جاها مثل مسجد اعظم قم حدود دو هزار نفر شاگرد حضور پیدا می‌کنند. نه ثبت‌نام می‌کنند، نه حضور و غیاب می‌کنند و نه مدرک صادر می‌شود. هیچ هزینه‌ای ندارد زیرا آنها آمده‌اند علم فرا بگیرند و درس بخوانند و کسی به آنها نمی‌گوید چرا با تأخیر آمده‌اید و یا چرا غیبت کرده‌اید. به‌اندازه‌ی یک دانشکده شاگرد پای درس است و هر روز هم می‌آیند، اما به اندازه‌ی یک جلسه‌ی درسی هزینه‌ی سالانه‌ی آنها نیست؛ زیرا هیچ هزینه‌ای ندارد. استاد که حق‌التدریس دریافت نمی‌کند؛ مدیر هم نیاز ندارد و کارمند و مسئول هم نیاز نیست. یک استاد مثل مرحوم آیت‌الله ستوده حدود هفتاد سال سطوح عالی تدریس می‌کردند؛ تقریباً تمام نسل امروز حوزه‌های علمیه ایران در یک مقطع از شاگردان مرحوم آیت‌الله ستوده بودند. ایشان هفتاد سال درس می‌دادند و در این زمان طولانی کلاس ایشان هیچ هزینه‌ای نداشت. ایشان بالای منبر مسجد امام حسن عسکری علیه‌السلام در قم می‌نشست و هر روز تا ظهر سه تا درس می‌داد. حال سنجش درسی در آنجا چگونه بود؟ این‌گونه بود که استاد با شاگرد آمیخته بود. این نبود که یک ترم با یک دانشجو طرف باشیم و ترم بعد ندانیم که کجا رفته است و یک گروه دیگری بیایند. استاد در آنجا بیست سال با دانشجو و شاگردش مرتبط بود. ولذا وقتی می‌گویند چه کسی شاگرد چه کسی است به این معنا نیست که یک سال پیش او درس خوانده بلکه یک عمر درس خوانده است. درنتیجه شاکله‌ی شخصیتی استاد به شاگرد منتقل می‌شد و دیگر نیازی به امتحان نبود. نظم و تقوا و اخلاق و حد علمی او مشخص بود و احیاناً در پایان کار یک اجازه‌ی اجتهادی صادر می‌کرد. در همین اجازه‌ی اجتهادها ظرایف و طرائف بسیاری نهفته است؛ ولی ما تصور می‌کنیم تنها یک گواهی است. گواهی‌هایی که ما امروز در دانشگاه‌ها و حوزه‌ها صادر می‌کنیم یک متن خشکی است، ولی آن اجازه‌ها را خود استاد می‌نوشت و راجع به هر فردی کلمات حساب‌شده‌ای به‌کار می‌برد؛ کسی اگر دو اجازه‌ی‌ اجتهاد را مقایسه می‌کرد متوجه می‌شود که این شاگرد یک ویژگی‌هایی داشته و دیگری ویژگی‌های دیگری. یعنی هر شاگرد در نزد استاد حساب مستقلی داشت.

شیوه‌های امتحانی امروز ما نه عادلانه است و نه علمی. یک نفر خوش‌قلم نیست و نمی‌تواند مطلب را خوب بنویسد، اما دیگری بلد است و خوب می‌نویسد؛ یکی حافظه‌ی خوبی دارد و زود جواب می‌دهد، اما دیگری علمش خوب است و حافظه‌اش خوب نیست که بتواند فی‌المجلس مطلب را ادا کند. چون ما همگی را با یک روش می‌سنجیم، پس این کار نه علمی است و نه عادلانه. لهذا شیوه‌ی آموزش و شیوه‌ی سنجش ما باید تغییر کند. ما در این کتاب چهارده روش آموزشی و چهارده روش سنجش پیشنهاد دادیم و این دو روش رایج آموزش و سنجش را هم با پیشنهادهایی تغییر دادیم. اولاً امتحان تستی که بیشتر تصادف است و اگر به‌صورت تصادفی هم تست بزنید ممکن است سی درصد را جواب بدهید و نمره را بیاورید. اما حتی برای این شیوه‌ی رایج که طلبه و دانشجو را در یک شبستان جمع می‌کنیم و سؤال را توزیع کنیم، ما پیشنهاد داده‌ایم که استاد سؤال را طرح کند و در سالن توزیع کنند و استاد و ناظر از سالن خارج شوند. به این دانشجو و طلبه اعتماد کنیم. خودشان نگهبان هم هستند. ما چرا به دانشجو و طلبه توهین می‌کنیم؟ چرا طلبه و دانشجو و دانش‌آموز را تنها متهم این دادگاه می‌دانیم؟ اگر یک دانشجویی نمره نیاورد شاید به این دلیل باشد که استاد سواد نداشته و روش او غلط بوده؛ شاید برنامه‌ی آموزشی ما غلط است، شاید متن ما غلط است و شاید ماده درسی ما درست نیست. شاید گزینش ما صحیح نبوده و او را به رشته‌ی غلط راهنمایی کرده‌ایم. اصلاً چه کسی گفته که تنها و تنها، دانشجو و دانش‌آموز محکوم این محکمه است و استاد و نظام آموزشی و مدیر محکوم نیستند؟ در نمره نیاوردن یک دانشجو یا طلبه هزار عامل دیگر دخیل است؛ پس این روش غلط است و ما باید اینها را اصلاح کنیم.

خلاصه‌ی عرض من این می‌شود که وحدت حوزه و دانشگاه به وحدت صوری و ساختاری نیست که مثلاً تصور کنیم ما باید دانشگاه‌هایی درست کنیم که معممین در آنها درس بخوانند. دانشگاهی که ما بعد از انقلاب تأسیس کردیم و امید می‌رفت اینها علم اسلامی تولید کنند، ولی هیچ‌کدام در تولید علم اسلامی موفق نبودند. من با تک‌تک این اعاظمی که این دانشگاه‌ها را تأسیس کرده‌اند صحبت کرده‌ام. به مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی (ره) عرض کردم که شما این دانشگاه امام صادق علیه‌السلام را تأسیس کردید تا علوم انسانی اسلامی تولید شود پس کجاست؟ آیت‌الله امامی مدرسه‌ی شهید مطهری، مرحوم آیت‌الله طبسی در مشهد در دانشگاه رضوی، دانشگاه باقرالعلوم و مفید قم هم به همین صورت. گفتیم این دانشگاه‌ها را علما تأسیس کرده‌اند و توقع این بود که یک دانشگاه اسلامی، یعنی علم اسلامی تولید کنند ولی موفق نبودند. البته باید این را پذیرفت که این دانشگاه‌ها افراد سالم تربیت می‌کنند و در تربیت نیروی صالح فی‌الجمله موفق بوده‌اند ولی در تولید معرفت صائب موفق نبودند و چندان تفاوتی با دیگر دانشگاه‌ها ندارند. همچنین رشته‌های تخصصی که در حوزه دایر شد نیز به‌نظر من چندان موفق نبوده.

ما بنا نیست سازمان و ساختار خود را عوض کنیم، مثلاً مراجع تقلید دانشگاه تأسیس کنند و دانشگاهیان حوزه تأسیس کنند؛ یا حوزه و دانشگاه ادغام کنیم و تبدیل به یک سازمان کنیم. بلکه مراد از وحدت حوزه دانشگاه این است که اولاً به لحاظ مبانی، یعنی نگاه هستی‌شناسانه نگاه مشترکی داشته باشند که مبتنی بر مبانی حکمت خودی و مبانی دینی استوار باشد. در حوزه‌ی معرفت‌شناسی مشترک باشیم، در مبانی علم، در فلسفه‌ی علم، در فلسفه‌های مضاف مشترک باشیم، یعنی بنیادهای علم‌ها چون فلسفه‌ی جامعه‌شناسی، فلسفه‌ی سیاست، فلسفه‌ی حقوق، فلسفه‌ی هنر و… و در این حوزه‌های مبنایی دانشگاه و حوزه به هم نزدیک شوند. در منطق علم هم باید از تجارب هم استفاده کنیم؛ نه اینکه هرآنچه هست را دریافت کنیم، بلکه صحیح و سقیم را از هم بازبشناسیم و آنچه صحیح را به دو نظام منتقل کنیم. ولی متأسفانه باید گفت که این اتفاق نیفتاده و در عین حال ما قدردان زحماتی که کشیده شده و آن مقدار تحولاتی که اتفاق افتاده باید باشیم؛ یعنی وضع فعلی دانشگاه‌ها و حوزه‌های ما با گذشته فاصله‌ی تاریخی گرفته است. حوزه‌ی علمیه‌ی ما در این سی و چند سال به اندازه‌ی صد و چند ده سال رشد کرده. حوزه‌های علمیه‌ی ایران و بالاخص قم، قطعاً سیصد و چند ده سال با گذشته خودش فاصله گرفته و به آینده نزدیک شده و ارتقا پیدا کرده و این را من با وجودم حس می‌کنم. دانشگاه‌های ما هم همین‌طور است. دانشگاه ما در این جهت که قرین دین شود فوق‌العاده موفق بوده و در این جهت ما مشکلی نداشتیم؛ بلکه ما در تولید علم دینی موفق نیستیم؛ اما در تربیت نیروی صالح و متدین موفق هستیم. من این را جای دیگری هم گفته‌ام که در طول تاریخ و در همه‌ی کره‌ی زمین هیچ زمانی و هیچ مکانی نداریم که دانشگاهیان آن مثل ایران، این مایه متدین باشند. امروز بسیج اساتید و دانشجویی ما با شمارگان چند هزار عضو فعالیت می‌کنند. وقتی بسیج دانشجویی شما چند صد هزار عضو ثبت‌نام‌شده دارد، بسیج اساتید شما چند هزار عضو دارد به چه معناست؟ اینها تنها قشری از متدینین دانشگاه‌ها هستند و موافق بعضی از تحلیل‌ها و برداشت‌ها نیستم که گاهی تخطئه می‌کنند؛ دانشگاه ما سکولار نیست، ولی دینی نشده. دانشگاهیان ما متدین، موحد و انقلابی هستند؛ اما در حوزه‌ی علم نتوانستیم قدم‌های موفقی برداریم. بسترها مساعد و شرایط نیز خوب است، همه هم طالب و معتقدند، در مقام سیاستگذاری و برنامه‌ریزی نیز تا حدودی خوب بودیم؛ همین طرح اسلامی‌شدن دانشگاه‌ها طرح بسیار خوبی است، ولی بنده به‌عنوان عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی که عضو شورای اسلامی‌شدن دانشگاه‌ها نیز هستم، عرض می‌کنم تنها یک جلسه در شورای اسلامی‌شدن شرکت کردم؛ برای اینکه در آن جلسه برداشت من این‌گونه بود که کارها و بحث‌هایی که برای اسلامی‌شدن دانشگاه‌ها نیاز است، این بحث‌هایی نیست که الان مطرح می‌شود. مشکل ما کاشیکاری مساجد دانشگاه نیست. ما مشکل را باید از علم حل کنیم. باید تولید علم، متن دینی و استاد دین‌دار تربیت کنیم. زمانی که آقای دکتر هاشمی وزیر بودند طرح اسلامی‌شدن دانشگاه‌ها مطرح شد. ایشان پیشنهاد کردند و ما هم با چند نفر از دوستان در پژوهشگاه تصمیم گرفتیم طرحی را تهیه کنیم. من به ایشان گفتم برای همکاری با این موضوع سه شرط دارم، اول اینکه کسی راجع به این قضیه مصاحبه نکند. همایش برقرار نکنید و مصاحبه نکنید. دوم اینکه سرمایه‌گذاری کنید. رضاخان دانشگاه را آورد ولی باید دید با چه قصد و مبنایی دانشگاه را تأسیس کرد و چه نیتی داشت. اگر درست تأسیس شده بود امروز وضع ایران این‌گونه نبود. این کار سرمایه‌گذاری لازم دارد. نیم قرن آنچنان زیسته‌ایم و نیم قرن دیگر هم باید سرمایه‌گذاری کنیم و سوم نیز حوصله‌کردن است. اسلامی‌شدن دانشگاه خم رنگرزی نیست. باید از تولید علم شروع کنیم و تولید علم هم که کار یک سال و دو سال نیست. اگر این سه شرط را بپذیرید می‌توانیم همکاری کنیم. چند ماه بعد دیدم که ایشان با یک مجله‌ی دانشجویی دست‌چندم مصاحبه کرد و من هم دیگر در آن جلسات شرکت نکردم.